چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
تجربه اولین حزب مذهبی
حزب جمهوری اسلامی بهعنوان فراگیرترین حزب پس از انقلاب اسلامی هرچند ریشههایش در سالهای پیش از پیروزی انقلاب ریخته شده بود، اما این حزب با تمام قدرتی که شروع بهکار کرد اما بنا به دلایلی نتوانست در عرصه سیاست و اجتماع باقی بماند، بهگونهای که هنوز به عمر یک دههای خود نرسیده بود که با فرمان حضرت امام(ره) منحل شد.
حزب جمهوری اسلامی توسط عدهای روحانیون تأسیس و اداره شد و این عملکرد در سابقه روحانیت از جمله نقاط تحول این نهاد به شمار میرود. چگونگی تشکیل، اداره و انحلال حزب جمهوری اسلامی را با یکی از افراد آشنا به مسائل آن و مؤسس حزب در کرمان، حجتالاسلام محمدجواد حجتی کرمانی بهگفتوگو نشستیم تا از این زاویه نگاهی نو به این حزب پس از دو دهه انحلال آن داشته باشیم.
▪ در ابتدا در مورد آنچه که پیش از پیروزی انقلاب درباره مقدمات تشکیل حزب جمهوری اسلامی رخ داد و گویا زمانی که حضرتعالی با مقام معظم رهبری در تبعید ایرانشهر بودید، شهید باهنر اساسنامه و مرامنامه مقدماتی حزب جمهوری اسلامی را آوردند و به سمع و نظر شما و آیتا... خامنهای رساندند. آیا قبل از آن هم شما فعالیتهایی راجع به تشکیل حزب جمهوری اسلامی داشتید یا نه، یا این واقعه ابتداییترین فعالیتی بود که شما داشتید؟
ـ بسم ا... الرحمن الرحیم. غیر از اینکه آیتا... خامنهای در مصاحبهشان فرمودند که شما نقل کردید تفصیل بیشتر مساله این است که در دو مرحله ما مقدمات پیریزی حزب جمهوری اسلامی را پشت سر گذاشتیم. غیر از افکاری که ما قبلا در دوران طلبگی، در ایامی که مرحوم نواب فعالیت داشتند، در زمان آیتا... کاشانی و بعد از جریان شهادت مرحوم نواب که ما دنبال چارهجویی بودیم و آن حوادث تلخ، همه کسانی که به اسلام و ایران فکر میکردند و از هجوم اجنبی به ایران ناراحت بودند، از شیوع مفاسد ناراحت بودند، همه در این فکر بودند که چگونه دور هم جمع شده و یک کاری انجام دهند. بعضی کارها به صورت صرفا کارهای فرهنگی انجام میگرفت.
مثل انجمنهای اسلامی مثل انجمن تبلیغات اسلامی، جامعه تعلیمات اسلامی، اتحادیه مسلمین و روزنامههایی که منتشر میشد، اینها کارهایی بود که انجام میشد. مخصوصا بعد از شهادت نواب، آن جنبه مبارزاتی گروهها یک مقداری فروکش کرد یا مخفی شد، ولی همیشه در ذهن افراد بود که یک جوری متشکل شوند.
تا آنجا که مربوط به شخص من است، پیش از اندیشه حزب جمهوری اسلامی، در سال ۴۲۲۴۳ قبل از تبعید امام به ترکیه، بهخاطر همین اندیشه و نگرانی و تلاشی که داشتم که یک تجمع و هستهای برای فعالیتهای انقلابی داشته باشیم، با آشنایی با آقای بجنوردی، عضو حزب ملل اسلامی شدم. آن حزب، حزب مسلحی بود که با گرایش مبارزه مسلحانه چند نفر از دوستان در کوههای دارآباد در ضمن یک درگیری مسلحانه دستگیر شدند و من هم دستگیر شدم.
در دوران زندان ما با اینکه حزب ملل اسلامی متلاشی شده بود و امکان فعالیت حزبی به آن صورت نداشتیم که دنبال کارهای مسلحانه برویم، بعد از آزادی از زندان، من خودم یک خلایی احساس میکردم و فکر میکردم که به آن صورت مسلحانه، لااقل برای خود من امکان این کار نبود یا توانش را ندارم. این توی ذهن من بود.
در ایامی که آزاد شدم، دوگونه جلسات داشتیم، یکی قبل از تبعید در تهران جلساتی با شرکت شهید آیتا... بهشتی، مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم دکتر سحابی، مهندس سحابی، یعنی اعضای نهضت آزادی و دکتر پیمان، دکتر سامی، همه این گروهها، یک عدهای از بازاریها و جمعیت زیادی تشکیل میشد که اینها معمولا به صورت نیمه مخفی در بعضیجاها از جمله در باغهایی در کرج تشکیل میشد. اینها جمع میشدند سخنرانی میکردند.
یادم هست در یکی از جلسات آقای مهندس میرحسین موسوی هم بودند که یک مرتبه ایشان را از دور دیدم و اعضای ثابت آن جلسات و مدیرانش عمدتا آقای بهشتی و آقای مهندس بازرگان بودند که آن وقتها فعالیت آنها متمایز نبود. در این جهت همه با هم کار و تبادل فکر میکردند.
یکی، دو مورد هم مرحوم شهید دکتر سامی ما را با مرحوم دکتر شریعتی آشنا کرد که جلساتی با ایشان داشتیم، ولی دکتر شریعتی اهل حزب و اینها نبود. ولی بهعنوان یک متفکر اسلامی در من تاثیر داشت و در جامعه هم موجب تحرک میشد که منشا اثرات زیادی هم بود.
جلسات دیگری هم بود که در واقع نطفه اصلی حزب جمهوری در این جلسات دوم بسته شد لازم به ذکر است معرف من در جلسات اولیه آقای باهنر بود. جلسات دوم هم در منزل آقایان، موحدی کرمانی و موحدی ساوجی بود. سه یا چهار جلسه در این جلسات بودم که به نظرم دو تا یا یکی را منزل آقای موحدی بودم. منزل خود آقای بهشتی هم بود.
▪ این جلسات متفاوت از جلسات جامعه روحانیت مبارز بود؟
ـ به هر حال این جلسات نطفه اصلی جامعه روحانیت مبارز و هم حزب جمهوری بود. منتها آن وقتها نمیدانم که به اسم جامعه روحانیت مبارز جلسه علنی داشتند یا همینها قبل از انقلاب روحانیت مبارز شدند و بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد.
آقای خامنهای هم از مشهد میآمدند، یک روز صبح یادم هست که در منزل آقای موحدی بنا بود ساعت ۹ جلسه تشکیل شود. دقیقا چنددقیقهای این طرف و آن طرف اول ساعت ۹ آیتا... خامنهای از مشهد رسیدند و گفتند من خودم را هفت ساعته از مشهد رساندهام به تهران برای این جلسه و رانندگی هم خودشان کرده بودند.
معلوم بود که آقای خامنهای یک راننده ماهری هم هستند. ما از این مساله خیلی لذت بردیم. این جلسات خیلی با نشاط و فعال بعد از اینکه ما تبعید شدیم، در دوره تبعید هم ما دنباله همان حرفهایی که در آن جلسات داشتیم، با آقای خامنهای مینشستیم و صحبت میکردیم. گاهی من چیزهایی را یادداشت میکردم و به نظر ایشان میرساندم. گاهی ایشان چیزهایی مینوشتند و با هم مینشستیم صحبت میکردیم در مورد اینکه چه باید بکنیم و محور این فکرها هم همان تشکل بود که چگونه و بر چه محورهایی باید تشکیل دهیم. بر آن یادداشتها را نمیدانم الان دارم یا نه؟
ولی فکر میکنم بعضی در اوراقم پیدا شود. در این مباحثات و تبادل که در ایرانشهر با همدیگر داشتیم طبیعتا دوستانی هم که از این طرف و آن طرف برای دیدار میآمدند و با همدیگر صحبت میکردیم. یک موردش همین موردی است که شهید باهنر مطرح کردند. آقای باهنر فکر خیلی شستهرفتهای داشت و آدم منظمی هم در نوشتههایش و هم در تفکرش بود. شاید ما هم پیشنهادهایی داشتیم و چیزهایی را نوشته بودیم. ایشان هم این مساله تکمیل کرد. بعد من را به سنندج تبعید کردند.
▪ بعد از پیروزی انقلاب، شما چگونه درجریان تشکیل حزب جمهوری اسلام قرار گرفتید؟
ـ من در آن ایام کرمان بودم و خبر تاسیس حزب را در کرمان شنیدم. البته آمد و رفت هم داشتم. میآمدم تهران و میرفتم. در بعضی جلسات داخلی حزب هم شرکت میکردم. در جریان بودم، ولی در شکلبندی حزب جمهوری در تهران مستقیما، دخالت نداشتم. بعد از آنکه حزب در تهران تشکیل شد، ما شعبه حزب جمهوری اسلامی در کرمان را تاسیس کردیم.
من، شهید ایرانمنش، آقای جعفری که امام جمعه فعلی کرمان هستند و دو نفر دیگر. پنج نفر بهعنوان موسس حزب اطلاعیه داده و امضا کردیم. ما پنج نفر مردم را برای اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی شعبه کرمان، دعوت کردیم تا در مسجد ملک کرمان جمع شوند. یادم هست آن روز در جلسهای که تشکیل شد، حدود دو، سه هزار نفر آدم آمده بودند.
من سخنرانی کرده و موجودیت حزب را اعلام کردم. مسائلی هم که مطرح شد این بود که ما بعد از انقلاب باید تشکل داشته باشیم. این همین رو کسانی که حاضرند و آمادگی دارند، بیایند در دفتری که تاسیس کردهایم، ثبتنام کنند. ثبتنام هم شروع شد. شعبه کرمان یک نشریه داخلی هم داشت که دو، سه شماره آن را چاپ کردیم.
▪ معیار و ملاک عضویت در حزب را چه قرار داده بودید؟
ـ آن وقتها آنقدر شتابزده بودیم که هر کسی میآمد ثبتنام میکرد. چون معمولا افراد را در انقلاب شناخته بودیم و افراد بیگانه نبودند. جوانها، بازاریها، دانشگاهیها و طلبهها بودند. این افراد شناختهشده میآمدند و ثبتنام میکردند. خیلی گیر و بند محکمی نبود و بعدا هم که من گستره حزب را در تهران و تمام ایران متوجه شدم، دیدم همه جا همینطوری بوده است.
▪ و به نوعی یکی از آفتهای حزب جمهوری اسلامی همین مساله بود.
ـ بله. شتابزدگی که ما داشتیم و اینکه خیلی عجله داشتیم که مردم متشکل شوند و این باعث شد که پایه حزب بر یک مبنای فکری منسجم دقیقی که مرزبندی حسابی بین افراد مختلف وجود نداشته باشد، البته یک دلیل دیگر هم دارد. دلیل دیگر این است که بعد از آنکه انقلاب راه افتاد و جریان ریاست جمهوری و مجلس پیش آمد، مخصوصا اولین انتخابات بعد از رفراندوم جمهوری اسلامی، که انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی بود. طبیعتا وقتی که مسائل شخصی پیش میآید، یعنی من میخواهم انتخاب شوم، رقیبم هم میخواهد انتخاب شود. یک رقابتهایی بهوجود میآید که خطوط را از هم جدا میکند. کمکم بهصورت تعارض فکری جلوه میکند.
تعارض شخصی است، ولی کمکم بهصورت فکری میشود. در مجلس خبرگان این خیلی نمود نداشت، چون روح وحدت انقلابی هنوز بهشدت حاکم بود. ولی در جریان ریاست جمهوری توسعه پیدا کرد و شدید شد. بعد از ریاست جمهوری هم انتخابات دور اول مجلس این صفبندیها یک خرده غلیظتر شد. بعد در جریان عزل رئیسجمهوری و انتخابات دومین رئیسجمهور که شهید رجایی بود، باز این خطکشیها بیشتر شد و همینطور این توسعه پیدا کرد تا به امروز. یک مقداری هم علت اینکه حزب جمهوری اسلامی و هم جامعه روحانیت مبارز دچار یکسری اختلافاتی شدند همین مسائل بود تا آنجا حزب جمهوری اسلامی به آن صورت شد که امام دستور دادند تعطیل شود و یا به قول خودشان فتیلهاش را بکشند پایین، چون میگفتند ما منحل نشدهایم. هنوز هم میگویند منحل نیستیم. گرچه وقتی که امضا میشود، حزب جمهوری اسلامی سابق است.
جامعه روحانیت مبارز هم منشق شد به مجمع روحانیون مبارز بعد از امام هم که دیگر این تفرقهها طولانی است. وقتی بخواهیم صحبت کنیم این تقسیم به دوهایی که در هستههای مرکزی هی تقسیم به دو میشود، خودش یک تاریخچهای دارد که از اول چگونه شروع شد تا به امروز که ما الان داریم با شما صحبت میکنیم. این هم یک بخشی از علل به اصطلاح افت حزب جمهوری اسلامی بود. یعنی داخل حزب گرایشهای به اصطلاح تشکیلاتی متفاوت بود.
گرایش به اشخاص متفاوت بود. درباره مسائل اقتصادی، اختلافنظر بود. درباره مسائل سیاسی اختلافنظر بود. درباره رفتار با گروههای مخالف هم اختلافنظر بود. بنابراین افرادی را که الان بهعنوان اصلاحطلب یا به عنوان اصولگرا یا چپ مذهبی میبینید همه بهخاطر دیدگاههای مختلفی است که انقلابیون درباره نحوه برخورد با مسائل اقتصادی و سیاسی و هم برخورد با گروههای داخلی جمهوری اسلامی داشتند. ولی هنوز هم به عقیده من آن تعریف مانع و جامعی و به اصطلاح حد و منطقی را داشته باشیم، در مورد احزاب و گروهها، نداریم.
▪ شاید یک نکتهاین بود که تاسیسکنندگان حزب جمهوری اسلامی در زمان تاسیس به فکر این بودند که بتوانند مذهبیها را متشکل کنند و در این تشکل بر نیروهای سیاسی که در آن زمان وجود داشتند، فائق بیایند و از همینرو حزب جمهوری اسلامی بیشتر یک جبهه بود تا حزب.
ـ مطلب درستی است. غیر از جمعکردن افراد مذهبی، یک عامل منفی مواجهه با گروههای دیگر بود. گروههای دیگر، چه مجاهدین خلق، چه حزب توده، چه گروههای غیرمذهبی، ضدمذهبی که تشکل داشتند. حتی گروههای مذهبی خودمان مثل نهضت آزادی یا جنبش مسلمان مبارز یا جاما، (مرحوم دکتر سامی)، اینها بودند. حالا درست که افرادشان خیلی زیاد نبودند، ولی به هر حال تشکل داشتند. مرامنامه و اساسنامه داشتند.
این مساله در اولین انتخابات مجلس و همچنین بهنظرم در انتخابات ریاست جمهوری هم این جبههگیری حزبی داخلی در انقلابیون کاملا روشن بود. حالا یک نکتهای که در مورد حزب جمهوری اسلامی وجود دارد، این است که شما فرمودید مذهبیها تشکلهای دیگری هم داشتند، ولی به نظر میرسد که حزب جمهوری اسلامی خواست این را در جامعه جا بیندازد که حزبی است که پنج روحانی، بهعنوان موسسین در راسش هستند.
یعنی این تفاوت را با احزاب دیگری که صبغه مذهبی داشتند، دارا بود که بهنظر میرسد این پنج نفر بهعنوان موسس همان حالت پنج ناظری که در قانون اساسی مشروطه و بعدا بهعنوان شورای نگهبان داریم، اینها هم همین حالت را بر مصوبات حزب داشتند. یعنی حزبی که حالت مذهبیاش، حالت فقاهتی است و بعد هم که همانطور که حزب میخواست تشکیل شود، تاسیس را منوط به اجازه امام کردند با اشاره امام تعطیل شد. ▪ این تشبیه را که شما میکنید که نظیر آن پنج نفر مجلس شورای ملی سابق بود که حق وتو داشتند یا حق نظارت در مصوبات مجلس زمان مشروطیت داشتند یا مانند اعضای شورای نگهبان، شاید یک تصادف باشد. اینطور نیست که پنج نفر نه شش نفر، نه چهار نفر.
ـ نه از لحاظ تعداد بلکه، از لحاظ اینکه این افراد، بهعنوان موسس بر مصوبات حزب ناظر هستند.
شاید این تعبیر شما درست باشد. منتها اینکه من توی ذهنم نبوده است. اما بهنظر میرسد اگر عملا غیرمعممین میخواستند در تاسیس حزب باشند، چه کسانی میتوانستند باشند؟ میتوانست مهندس بازرگان باشد. میتوانست دکتر سامی باشد.
میتوانست دکتر پیمان باشد. میتوانست هر کسی را شما فکر میکنید از شخصیها، ولی اینها گرایشهای حزبی خودشان را داشتند. شاید بیتعلقترینشان دکتر حبیبی بود. نمیدانم. او هم شاید جزو حزبی بود. به هر حال اینها خودشان همه سازمان داشتند. برای تشکیل این حزب جدید فقط روحانیون بودند که تعلق حزبی نداشتند. من بهنظرم اینطوری میرسد. هرچند که اینها هم عضو جامعه روحانیت مبارز بودند، منتها جامعه روحانیت مبارز هنوز هم که ما داریم با هم صحبت میکنیم، بعد از گذشت بیش از سه دهه، خودش را حزب نمیداند.
این نکتهای که شما میگویید، میخواستند اشراف داشته باشند. من نمیدانم آن شورای مرکزی حزب که گویا حدود ۳۰ نفر بودند مثل آقای بجنوردی آقای سرحدیزاده اکثرا غیرروحانی بودند.
▪ ولی شورای مرکزی اول توسط پنج موسس انتخاب شد.
ـ در عمل غیر از شورای مرکزی اول که با انتخاب پنج نفر موسس بود. آیا کنگره، حزب که تشکیل شد، این یک مقدار روی روال معمولی نیفتاد. یعنی آن نظارت عامی که شما میگویید آن پنج نفر دیگر عملا نداشتند. برای اینکه کنگره وقتی تشکیل میشود دیگر عملا کنگره هست که تصمیم میگیرد و ظاهرا اینطوری بوده است. من چون در تهران نبودم و بعدا هم عرض میکنم آن حزب کرمان را هم ما شورای مرکزیاش را منحل کردیم، بنابراین من دیگر اطلاعات زیادی در مورد داخل حزب ندارم.
▪ ولی شورای افتاء شورای فقها داشت.
ـ شورای فقها که در کارهای اجرایی حزب که دخالت نمیکند. آن اسمش هم با خودش است. شورای فقها، یعنی آنها نظر میدهند که از نظر شرعی چه اقداماتی میتواند شرعیت داشته باشد یا. میتواند نداشته باشند، ولی نمیتوانند در کارهای اجرایی دخالت کنند. نمیتوانند بگویند فلانی باشد یا نباشد. نمیتوانند بگویند در انتخابات چه کسی را انتخاب کنید یا چه کسی را انتخاب نکنید. این کارها را که نمیتواند بکند. در مسائل شخصی، اجرایی، سازماندهی، عضوگیری نمیتوانند دخالت کنند. آنها میتوانند هماننظر فقهی را بگویند و شورای فقها روشن است اسمش.
▪ حزب یک تشکل مدرن است، اما حزب جمهوری اسلامی علاوه بر اینکه حالت مدرن دارد، فقاهت هم در آن جایگاه خاصی دارد.
ـ این همان حالتی است که الان ما در جمهوری اسلامی داریم. شما در جمهوری اسلامی با اینکه به اصطلاح تفکیک قوا دارد، در قانون اساسی، مساله آزادی بیان دارد، همه عناصری که حکومتهای مدرن دارند، در واقع دارد.
حالا شاید تفاوتش با جمهوریهای دیگر خیلی کم باشد، اما آن مساله ولایت فقیه که در قانون اساسی هست و همچنین در مسائل قانونگذاری، شورای نگهبان هست، در مسائل اجرایی، تنفیذ حکم ریاست جمهوری توسط رهبری هست، در قوه نصب رئیس قوه قضاییه از طریق رهبر هست. تمام این استخوانبندی جمهوری اسلامی به دست ولیفقیه و فقها است. در واقع یک جور ترکیبی از دولت مدرن با حفظ مشروعیتش است. یعنی سعی شده است که مشروعیت جمهوری اسلامی بر مبنای فقه سنتی، آن طوری که ما از فقه میفهمیدیم، باشد. حزب هم به همین صورت بود که آن اشراف فقاهتی در همه پیکره حزب باشد که مبادا عناصر غیرمذهبی یا روشهای غیرمذهبی در حزب نفوذ کند.
▪ چرا آیتا... مطهری در حزب حضور پیدا نکرد؟
ـ من در تهران نبودم، ولی کلا آقای مطهری بیشتر یک متفکر بود تا یک آدم اجرایی. قبل از انقلاب هم شما، وقتی تاریخچه زندگی شهید بهشتی را با آقای مطهری مقایسه میکنید، میبینید از نظر اجرایی تفاوت بسیار بسیار زیاد است. شهید بهشتی یک آدم مبتکر، مدیر، فعال، مدرسه تاسیس میکند، آلمان و در آنجا مسلمانهای آلمان و ایرانیها را در آنجا جمع میکند و دنبال این چیزها بود. ولی آقای مطهری غیر از کتاب نوشتن و کار تدریس، کار سازماندهی نداشت. دیگران هم مثل آقای خامنهای، آقای باهنر و اینها هم به اصطلاح دنبال کار تشکیلاتی و دنبال کار مبارزاتی بودند، ولی مطهری بیشتر دنبال کار فکری بود.
▪ حزب جمهوری اسلامی کرمان چه دوره و وضعیتی را گذراند که شما آن را منحل کردید؟
ـ همانطور که عرض کردم در کرمان هم مدل تهران بود. موسسین حزب هم روحانی بودند که همان وقت بعضی از دوستان ما اعتراض کردند که شما چرا این کار را کردید، منتها اگر هم الان بخواهم در آن مساله اظهارنظر کنم، باید بگویم این نقص کار ما بود. منتها شرایطی که آن ایام بود، شاید ایجاب میکرده است. حالا تحلیل آن را من الان درست نمیتوانم انجام بدهم. بیشتر یا بگویم اشتباه کردیم یا نقص کار ما بود.
▪ که روحانیون در راس بودند؟
ـ بله. یعنی همه روحانی بودند. اما جریان اینطور شد که در خلال فعالیت ملاحظه کردیم که عدهای از جوانان حزب دارند از موقعیت حزب به نفع خودشان، یا به نفع رفقایشان برای تصدی کارها یا برای مخالفت با افرادی یا برای مصادره بعضی اموال به نام اینکه شورای حزب هستند یا اینکه منتسب به حزب هستند، بدون اطلاع کارهایی میکنند. من آن وقت امامجمعه کرمان بودم و هنوز هم کمیتهها و دادگاهها و نهادهای مختلف، مثل جهاد سازندگی و این جور چیزها خوب جا نیفتاده بود.
همه چیز به هم ریخته بود و بیشتر هیاتی اداره میشد. خود من با اینکه یک آدم حزبدیدهای بودم، ولی در عمل، آن اشراف کاملی را که باید بر اوضاع داشته باشم نداشتم. علتش هم این بود که دوستان انقلابی ما در کرمان که اتفاقا از نزدیکترین افراد مبارز هم بودند، بعدا از ما به خاطر گرایشهایی که داشتند، جدا شدند.
▪ چه کسانی بودند؟
ـ دوستانی بودند که بعدا به کلی درافتادگی پیدا کردند. یک عدهای از آنها منزوی شدند. یک عدهای زندان رفتند یا با نظام درگیر شدند و بعضیهایشان هم گرایش مجاهدینی داشتند. ولی از اول با اینکه یک روحانی، ولو اینکه امامجمعه شهر باشد و بخواهد در تدبیر امور نقشی داشته باشد، مخالف بودند. من امامجمعه بودم، ولی آنها فعالیتها را میکردند.
من هم برای اینکه اختلافی پیش نیاید خون دل میخوردم و چیزی نمیگفتم. کمیتهها، استانداری، و نهادهای مختلف، همه در واقع به سرعت شکل میگرفت و فعالیت میشد. کسانی میآمدند و میرفتند. اما من که امامجمعه بودم نمیخواستم در کارهای اجرایی دخالت کنم، میگفتم حالا اینطوری هست باشد. ولی آنقدری که مربوط به حزب میشد که مربوط به خودم هم میشد و خود ما تاسیس کرده بودیم، این شد که دیگر خواستم مسوولیت این کارها را از گردن خودمان لااقل بردارم. بنابراین شورای مرکزی را منحل کردیم.
▪ در چه تاریخی بود؟
ـ همان اوایل بود. ۷۷۸ ماهی بیشتر حزب نبود البته کلاسهایی را هم در حزب تشکیل دادیم. جمع میشدیم. ثبت نام داشتیم. دفتر داشتیم.
▪ عکسالعمل شهید بهشتی نسبت به این اقدام چه بود؟
ـ آقای بهشتی علیرغم تصور مبهمی که در مورد ایشان هست، در عمل من ایشان را خیلی دموکراتمنش میدیدم. با اینکه وقتی که در مقابل مدیریت قرار میگرفت، بسیار مدیر مقتدری بود و شاید کسانی احساس میکردند که از موضع برتر میخواهد تحکم کند این را انصافا میگویم چون من شاگردش هم بودهام و به اخلاقش وارد هستم، هم بسیار حلیم بود و هم اینکه آدمی دموکراتمنش بود.
لذا به شعب و افرادی که با ایشان کار میکردند به گونهای اختیار تام میداد به اینکه هرگونه که میخواهند کار کنند. آن وقتها هم اینقدر انسجام نبود که ما به دبیرکل حزب تهران بخواهیم اطلاع بدهیم و بعد اجازه بگیریم که، ایشان نامه بنویسد. در خودمان آنجا احساس استقلال میکردیم.
خب من امامجمعه هم بودم. در حیطه کار کرمان احساس میکردم وظیفه خودم هست این کار را بکنم و این کار را کردم.
▪ و بعد حزب دوباره تشکیل شد؟
ـ خیر.
▪ یعنی تا آخر کرمان بدون شعبه ماند؟
ـ بله.
▪ شما در مجلس هم حضور داشتید آیا جزو فراکسیون حزب محسوب میشدید؟
ـ من نامزد ائتلاف بزرگ حزب جمهوری، سازمان مجاهدین انقلاب و جامعه روحانیت مبارز بودم که به نظرم، شبی که من در تهران بودم، جلسهای بود که آیتا.... خامنهای، عباس آقا زمانی بود و یکی دیگر، دو سه نفری نشستند و از طرف حزب و جامعه روحانیت لیستی تنظیم کردند. آن لیست با تیتر درشت، ائتلاف بزرگ، به صورت آگهی در یک ورقه بزرگ روزنامه منتشر شد که اسامی ۳۰ نفر را در آنجا داده بودند. ولی خود شخص من در شورای مرکزی یا گروههایی که تصمیم میگرفتند شرکت نداشتم. توی مجلس هم فراکسیونی به نام فراکسیون حزب جمهوری تا آنجا که اطلاع دارم وجود نداشت.
▪ یک اختلافاتی بین کاندیداهای اختصاصی حزب با جامعه روحانیت در یک برههای بر سر بنیصدر وجود داشت. مثل سخنرانی معروف شهید محلاتی.
ـ تا آنجا که من اطلاع پیدا کردم، آن هم به خاطر این بود که تصادفی یک روز رفته بودم دفتر جامعه روحانیت مبارز برای دیدن آقای بهشتی و آقای باهنر. علیرغم همه رفاقت و صمیمیتی که بین من و آقای باهنر و آقای بهشتی و آقای هاشمی و خامنهای و اینها بود من جزو جامعه روحانیت مبارز بودم و حتی یک وقت آقای مهدوی کنی را وقتی ایشان دبیر جامعه روحانیت مبارز شده بود، بر سبیل گلایه به آقای مهدوی گفتم من روحانی نیستم، یا مبارز نیستم که شما ما را صدا نمیکنید بیاییم آنجا. اصلا دعوتمان هم نمیکردند که برویم.
علت اصلیاش این بود که من در کرمان بودم. آقایان هم مشغول کارهای تهران بودند. من وقتی هم تهران میآمدم به صورت موقت میآمدم، میرفتم کرمان.
حتی در جریان انتخابات هم که نامزد شدم، امامجمعه کرمان بودم. خودم در جلسات نبودم بنابراین در مجلس هم همینطور بود. در مجلس هم حالت به اصطلاح حزبی نداشتم. توی این درگیریها، هیچ وقت توی جلسهای که بنشینیم و راه رسمی معین کنیم که چه کنیم، نبود. لذا من تنها تصمیم میگرفتم و این یک عیب مهمی بود که در جریان کار عزل بنیصدر رخ نمود. در جریان عزل بنیصدر من از کسانی بودم که به عنوان مخالف ثبتنام کردم ولی روز عزل، چون جریان درگیری مسلحانه تهران شد، من اعلام کردم که مخالف نیستم ولی بیطرف هستم و رای ممتنع دادم و خب این به خاطر تنهایی من بود. اگر یک جلسهای بود که با هم مینشستیم صحبت میکردیم. معلوم بود که من بیشترین نزدیکی را با آقای خامنهای، آقای باهنر، آقای هاشمی و آقای بهشتی داشتم.
▪ یعنی حزب چنین جلساتی نمیگذاشت؟
ـ نمیدانم. اگر میگذاشتند من در آن نبودم و نمیدانم به چه دلیل؟
▪ هنوز هم برای من روشن نیست. علت اصلیاش همین است که عرض کردم. من از کرمان آمده بودم. به طور طبیعی ما جزو کادر مرکزی حزب جمهوری تهران نبودیم. وقتی هم که به مجلس آمدم اینقدر سر آقایان شلوغ بود که دیگر یادشان نبود که مثلا من را هم باید دعوت میکردند. یک مرتبه در آن جریانات، آقای بهشتی از من گله کرد که چرا این موضعگیری را در مجلس داشتید؟
خب من گفتم آقا چرا من را دعوت نمیکنید. من هم گله داشتم از ایشان که تصمیماتی که میگیرید من که در تهران نیستم من هم خودم یک احساسی از جامعه دارم و احساس میکنم که اختلاف نباید باشد و ما تا آخر هم پیرو نظر امام بودیم. یعنی در جریان اختلافات بنیصدر ما دائما با امام مربوط بودیم و امام از همه ما بنیصدریتر بود. بنیصدر را تایید میکرد. حتی آقای هاشمی در مصاحبهای گفت که به زحمت رفتند امام را پیدا کردند که امام اجازه نمیداد که اینها بروند و با امام درباره بنیصدر صحبت کنند گفته بودند که خوب نیست ما اولین رئیسجمهور را برداریم.
همینطور هم بود. منتها شرایط طوری بود که صفبندی در داخل، چه بنیصدریها و چه مخالفینش به شدت در تناقض با هم بودند ولی من نه با اینها جلسه داشتم و نه با آنها. فقط میتوانستم باآقای محلاتی و آقای انواری و یکی دو سه نفر دیگر از دوستان این طرف و آن طرف بزنیم که اختلاف اوج نگیرد.
با آقای محلاتی صحبت میکردیم. در مجلس هم صحبت میکردیم. ایشان از کسانی بود که مخالف با درگیری با بنیصدر بود با اینکه نماینده امام در سپاه بود ولی موضعش این بود که نباید درگیری شود. حتی آقای مهدوی کنی هم این موضع را داشت، آقای انواری هم همین موضع را داشت.
خیلی از روحانیون مبارز، با درگیری شدید مخالف بودند منتها بعد از اینکه امام نظر دادند، ما هم گفتیم خیلی خب، نظر امام است و همراه شدیم. البته من از نظر اینکه من نماینده مجلس بودم و نماینده مجلس باید طبق نظر خودش نظر بدهد، من نظر ممتنع دادم. ۱۳ نفر بودیم که در این زمینه نظر ممتنع دادیم. چون امام راضی نبودند که ما بیاییم در این زمینه تخریب کنیم. ما هم نظر اجتهادی و نظر مشورتیمان این بود که این کار درست نیست. من عضو فراکسیونی نبودم.
من اگر هم جلسهای در مجلس بوده است اعضای حزب جمهوری مرا دعوت نمیکردند. بنابراین من با توجه به رفاقتی داشتم با آقای انواری و آقای بجنوردی و آقای محلاتی داشتم، سه چهار نفری به عنوان واسطه پیش امام میرفتیم و صحبت میکردیم. گاهی هم با رئیسجمهور آقای بنیصدر صحبت میکردیم و میخواستیم مساله را فیصله بدهیم.
آن وقتها که درگیری زیاد بود، ما سه چهار نفر بودیم که این کار را انجام میدادیم به عنوان یک جمع خودجوش، نه اینکه همحزبی باشیم.
▪ شاید به خاطر این بوده که شما حزب جمهوری در کرمان را منحل کرده بودید و به نوعی عضو حزب محسوب نمیشدید.
ـ احتمالا اینطوری بود. شاید هم. حالا این نکته خوبی بود که شما تذکر دادید. من این را فکر نکرده بودم. من چون هیچوقت با نظر منفی به کارها نگاه نمیکنم یعنی اینکه من را دعوت نمیکردند توی حزب یا دعوت نمیکردند توی جامعه روحانیت، تا حالا هم که شما این صحبت را کردید غیر از غفلت و اینکه یادشان رفته و ما بر ایشان مسالهای نبودیم به نظرم نمیرسید. الان که شما میگویید شاید این احتمال هم باشد که از من دلخور شدهاند. و بعید هم نیست بچههایی که آنجا از من دلخور شده بودند اینجا چغلی مرا کرده باشند.
من با آن شناختی که از آقای بهشتی داشتم، پیش خودم فکر میکردم خوب است که آقای بهشتی رئیسجمهور شود. بعد که امام گفته بودند روحانی نباشد، بین اشخاصی که نامزد بود یکی بنیصدر بود. اولین بار آقای سیدکمال شیرازی به من زنگ زد. من امامجمعه کرمان بودم. گفت جامعه مدرسین در قم تصمیمگرفتهاند که بنیصدر را نامزد کنند. آن وقتها بین حزب جمهوری و جامعه مدرسین اختلافنظر پیش آمد. جامعه مدرسین قم طرفدار نامزدی بنیصدر بود.
یادم است بنیصدر دو جلسه به قم رفت و جامعه مدرسین را متقاعد کرده بود. شاید هم این نظر را اعلام نکردند. ولی آقای سیدکمال شیرازی به من تلفن کردند و گفتند که جامعه مدرسین از بنیصدر میخواهد حمایت کند. من به آقای سیدکمال گفتم که یک کلاه به این گشادی رفته است سر جامعه مدرسین. علتش هم این بود که من در مجلس خبرگان قانون اساسی با بنیصدر بودم و با افکارش آشنا بودم. با این قانون اساسی که تصویب شد، من هم با بعضی قسمتهای آن نظر مخالف داشتم یا اصلا اعتراض داشتم. ولی من با این مساله که ایشان رئیسجمهور شود به نظرم میآمد که درست نیست.
▪ به نظر شما تجربه حزب جمهوریاسلامی چگونه بود؟ موفق یا ناکام؟
ـ نکته مهم این است که این یک تجربه خیلی ناکامی از تاسیس حزب در انقلاب بود و من خیلی متاسفم. معتقدم اگر حزب جمهوری منحل نمیشد میتوانست یک مرجع خوبی برای تشکیلات و کارها، در انتخابات و امثالهم ذلک باشد. هم مردم را تغذیه فکری کند و هم نابسامانی سیاسی را سامان دهد. منتها چند مساله بود که اگر مراعات میشد خوب بود. یکی اینکه حزب جمهوری نباید خودش را در تضاد با گروههای دیگر میدانست مثلا با نهضت آزادی نباید درگیر میشد.
با گروههای دیگر نباید درگیر میشد. آنها را باید به رسمیت میشناخت که در یک تعادل منطقی بتوانند پا به پای هم پیش بروند. این حالت انحصارخواهی مشکلی بود که هنوز هم در بین ما وجود دارد منتها به صورت حزبی نیست
رضا مختاری اصفهانی
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست