جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

خضوع


خضوع
● خضوع و خشوع و حضور قلب
”افعال عبادی به‌منزلهٔ ظرفی است که هدف عبادت در آن جای گرفته است، بنابراین بجا آوردن عبادت در حال غفلت از هدف آن، ظرفی را ماند که بی‌محتوا است و همانطور که انسان به ظرف خالی توجه ندارد، خدا را به عبادتی که در آن توجه به هدف نباشد عنایتی نسیت، لذا آیات و روایات بسیاری در این مورد وارد شده که ما به مناسبت حال تعدادی از آنها را ذکر می‌کنیم“ :
● آیات
۱. و کسانی که در نمازشان خشوع دارند.
(وَالَّذینَ هُمْ فِی صَلْاتِهِمْ خٰاشِعُونَ ) (سورهٔ مؤمنون، آیهٔ ۲)
۲. پس وای بر نمازگزارانی که در نماز خود غافل هستند.
(فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الّذِینَ هُمْ عَنْ صَلٰاتِهِمْ سٰاهُونَ ) (سورهٔ ماعون، آیهٔ ۴)
در این آیهٔ شریفه گروهی را نکوهش می‌کند در حالی که اعتراف به نمازگزاری آنها می‌کند، این نکوهش بخاطر این نیست که آنها نماز را ترک می‌کنند بلکه به این خاطر است که در نماز غافلند.
۳. در حال مستی به نماز نزدیک نشوید تا بفهمید چه می‌گویید.
(لٰاتَقْرَبُوا الصَّلوٰهَٔ وَ اَنْتُمْ سُکٰاریٰ حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ ) (سورهٔ نسا، آیهٔ ۴۳)
این آیهٔ شریفه اشاره به مستی دنیا دارد، زیرا علت حکم را در آیه بیان کرده.
۴. از غافلین مباش.
(وَلٰاتَکُنْ مِنَ الغٰافِلِینَ ) (سورهٔ اعراف، آیهٔ ۲۰۵)
۵. به خاطر یاد من نماز را به پادار.
(اَقِمِ الصَّلٰوهَٔ لِذِکْرِی) (سورهٔ طه، آیهٔ ۱۴)
● روایات
۱. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) می‌فرماید:
هرکس دو رکعت نماز بخواند و در آن راجع به چیزی از امور دنیا فکر نکند خدا گناهان گذشته‌اش را می‌بخشد.
(مَنْ صَلّیٰ رَکْعَتَیْنِ لَمْ یُحَدِّثْ فیهِا نَفْسَهُ بِشَیٍٔ مِنَ الدُّنْیا غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ )
۲. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) می‌فرماید:
هنگامی که نماز واجبی را به جامی آوری آن را در وقتش بجای آر و در آن مانند کسی باش که آخرین نماز عمرش را می‌خواند، و می‌ترسد بعد از این هرگز موفق به خواندن نماز نشود.
(اِذٰا صَلَّیْتَ فَریضَهًٔ فَصَلِّ لِوَقْتِهٰا صَلٰاهَٔ مُوَدِّعٍ تَخٰافُ ان لا تَعُودَ فیها)
۳. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) می‌فرماید:
نمازی که در آن حضور قلب نباشد مورد توجه خدا نیست.
(لٰا یَنْظُرُ اللهُ اِلیٰ صَلٰاهٍٔ لا یَحُضرُ الرَّجَلَ فیهٰا قَلْبُهُ مَعَ بَدَنِهِ )
۴. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید:
هرکس یک نمازش مورد قبول خدا باشد عذاب الهی را نمی‌بیند، و هر کس که خدا یک عمل خیرش را بپذیرد عذابش نمی‌کند.
(مَنْ قَبِلَ اللهُ مِنْه صَلٰاهًٔ وٰاحِدهًٔ لَم یُعِذِّ بْهُ وَ مَنْ قَبِلَ مِنْهُ حَسَنَهٔ لَمْ یُعَذِّبْهُ )
۵. روایت است که جناب ابراهیم خلیل (علیه‌السلام) صدای آه و ناله‌اش از فاصلهٔ یک میل شنیده می‌شد و در نماز اضطرابی بسان اضطراب دیگ جوشان داشت.
۶. در مورد امام حسن (علیه‌السلام) روایت شده: که بعد از اتمام وضو رنگش تغییر می‌کرد و هنگامی که در آن مورد از حضرت سؤال می‌شد می‌فرمود: برای کسی که می‌خواهد بر صاحب عرش ”خدا“ وارد شود سزاوار است که رنگش تغییر کند.
مانند همین مطلب در مورد امام سجاد (علیه‌السلام) نیز روایت شده است.
۷. در مورد امام سجاد (علیه‌السلام) روایت شده که به هنگام وضو رنگش به زردی می‌گرائید و چون خانواده‌اش می‌پرسیدند: این چه حالتی است که بر شما عارض می‌شود؟ می‌فرمود: آیا می‌دانید در مقابل چه کسی می‌خواهم بایستم؟
۸. امام سجاد (علیه‌السلام) را دیدند که در حال نماز عبا از دوش مبارکش افتاده و حضرت توجهی به آن ندارد، تا از نماز فارغ شد. مردی از آن حضرت علت بی‌توجهی به عبا را پرسید.
حضرت فرمود: وای برتو می‌دانی در مقابل چه کسی بودم! خدا نماز بنده‌اش را نمی‌پذیرد مگر نمازی که در آن توجه باشد.
راوی می‌گوید: گفتم فدایت شوم بنابراین ما هلاک می‌شویم: فرمود: نه این چنین نیست، خدای تعالی نقص و کمبود نمازها را با نافله جبران می‌کند.
۹. از امام صادق (علیه‌السلام): حضرت سجاد (علیه‌السلام) هنگامی که برای نماز برمی‌خاست رنگش تغییر می‌کرد و چون سر به سجده می‌نهاد سر بر نمی‌داشت تا عرق از بدن مبارکش جاری می‌شد.
۱۰. از امام صادق (علیه‌السلام): پدرم (علیه‌السلام) می‌فرمود: حضرت سجاد (علیه‌السلام) بگونه‌ای بود که چون به ماز برمی‌خاست مانند ساقهٔ درختی بود که اصلاً حرکت نمی‌کرد مگر قسمت‌هایی از بدن او که در وزش باد به حرکت در می‌آمد.
مرحوم علاّمه مهدی طباطبائی را در این مقام ابیاتی است ”که به خاطر لطافتشان عین آنها را ذکر کرده سپس ترجمه می‌کنیم“ (سیّد محمد مهدی بن سید مرتضی بن سید محمد بروجردی طباطبائی از علماء بزرگ شیعه صاحب کرامات و فضائل بود و از جمله کسانی است که با زیارت مولاناالمهدی - عج - نائل آمده در سال ۱۱۵۵ هجری متولد شده و در سال ۱۲۱۲ در نجف اشرف رحلت کرد، تمام علماء عصرش به علو و رفعت مقامش اذعان داشتند و معروف است که شیخ جعفر نجفی با تمام علو مرتبه‌ای که داشت کفش او را با تحت الحنک عمامه‌اش پاک می‌کرد و از مرحوم پدرش سید مرتضی حکایت شده که در شب ولادت محمد مهدی در خواب دید که حضرت رضا (علیه‌السلام) بوسیلهٔ محمد بن اسماعیل بن بزیع شمعی فرستاد و آن را بر بام خانهٔ آنها روشن کرد، نور شمع بقدری بالا رفت که نهایتش دیده نمی‌شد و بزبان حال می‌گفت: ”ما هذا بشرٌ - الکنی و الالقاب، ج۲“
(عَلَیْکَ بِالْحُضُورِ وَالاِقْبٰالِ فیِ جُمْلَهِٔ الاَ قْوالِ وَالاَفْعٰالِ )
بر تو باد حضور قلب و توجه به خدا در تمام گفته‌ها و افعال نماز.
(وَالصِّدْقِ فِی النِّیهِٔ وَالأِخْبٰاتِ فَاِنَّهٰا حَقیِقَهُٔ الصَّلٰاهِٔ )
و بر تو باد که نیتی صادقانه و خشوعی بی‌ریا داشته باشی که صداقت در نیت و خضوع حقیقت نماز است.
(وَلَیْسَ لِلْعَبْدِ بِهٰا مٰایُقْبلُ اِلاَّ الَّذِی کٰان عَلَیْهِ یَقْبِلُ )
در نماز چیزی نیست که از بنده پذیرفته شود، مگر آن اعمالی که با توجه بجا آورده شود.
(وَصَلِّ بِالخُضُوعِ وَالتَخَشُّعِ وَکُنْ اِذٰا صَلَّیْتَ کَالْمُوَدِّعِ )
نماز را با خضوع و خشوع بجای آور و هنگامی که نماز می‌خوانی مانند کسی بخوان که با نماز خداحافظی می‌کند.
(وَاسْتَعْمِلِ الوَقٰارَ وَالسَّکِینَهَٔ وَاسْتَحْضِرِ المَقٰاصِدَ الْمَکْنُونَهَٔ )
و با وقار و سکینه نماز بخوان و به هنگام نماز مقاصد درونی‌ات را در نظر بگیر.
(وَخُذْ مِنَ الاَکْمٰامِ لُبَّ الَّثمَرَهَٔ وَاطْلُبْ مِنَ المْعْدِنِ اَصْلَ الْجَوْهَرَهَٔ )
پوسته‌ها را انجام بده ولی از آن‌ها مغز را انتخاب کن و از معدن اصل گوهر آن را دنبال کن.
(اِیّٰاکَ مِنْ قَوْلٍ بِهِ تُفَنِّدُ وَ اَنْتَ عَبْدٌ لِهَواٰکَ تَعْبُدُ )
(با توجه به ترتیب این بیت و تأکید آن بر معنای عبودیت به نظر می‌رسد ناظر به لزوم صدق در بیان ایاک نعبد باشد بنابراین معنی بیت چنین خواهد بود: در حالی که هوای نفست را بندگی می‌کنی به دروغ نگو ایاک نعبد)
برحذر باش از گفته‌ای که در آن صادق نباشی در حالی که هوای نفست را بندگی کرده‌ای.
(تَلْهَجُ فِیْ اِیّٰاکَ نَسْتَعینُ وَ اَنْتَ غَیْرَاللهِ تَسْتَعیِنُ )
در نماز می‌گویی فقط از تو یاری می‌خواهیم در حالی که تو از غیر خدا یاری می‌جویی.
(یَنْعَی عَلی البٰاطِنِ حُسْنُ مٰاعَلَنَ مٰااَقْبَحَ القَبِیحُ فِی زِیِّ الحَسَنِ )
نیکویی ظاهر از باطن زیبا خبر می‌دهد، ولی چقدر زشت است باطن زشتی که ظاهرش زیبا باشد.
(حَسِّنْ لَهُ البٰاطِنَ فَوْقَ الظّٰاهِرِ وَاعْبُدْهُ بِالْقَلْبِ التَّقِیِّ الطّٰاهِرِ )
باطنت را برای خدا بیش از ظاهر نیکو کن و با قلبی پاک و با تقوی او را پرستش نما.
(وَ تُبْ اِلَیْهِ وَ اَنِبْ وَاسْتَغْفِرِ وَ سدِّدِ الطّٰاعَهَٔ بِالتَّفَکُّرِ )
به سوی او توبه و انابه کرن و از او طلب مغفرت نما و طاعتت را با تفکر قوام بخش.
(وَ قُمْ قِیٰامَ المٰاثِلِ الذَّلِیلِ مٰا بَیْنَ اَیْدِی المَلِکِ الجَلیِلِ )
و چون ایستادن بنده‌ای ذلیل در مقابل پادشاهی قدرتمند بایست.
(وَ اعْلَمْ اِذٰا مٰا قُلْتَ مٰا تَقُولُ وَ مَنْ تُنٰاجِی وَ مَنِ المَسْؤوُلُ )
و هنگامی که سخن می‌گویی بدان که چه می‌گویی و با چه کسی مناجات می‌کنی و از چه کسی می‌خواهی.ابوحامد و بعضی دیگر از علماء (مرحوم فیض کاشانی در حقایق) فرموده‌اند: که مسائل باطنی نماز که حیات نماز در آن خلاصه می‌شود شش چیز است:
۱. حضور قلب
۲. تفهّم
۳. تعظیم
۴. هیبت
۵. رجاء
۶. حیاء
● حضور قلب
۱. منظور از حضور قلب این است که قلب انسان از غیر نماز خالی باشد و گفتار و کردار انسان در آن باهم مقرون بوده و فکر در غیر آنها غوطه نخورد، پس هرگاه فکر انسان را غیر نماز فارغ شود و یاد نماز در قلب بماند و انسان از آن غافل نباشد حضور قلب حاصل شده.
۲. تفهّم: یعنی فهمیدن معانی کلام، فهم معانی کلام از حضور قلب بالاتر است چه اینکه ممکن است کسی در تلفّظ حضور قلب داشته باشد ولی به معنی آنها بی‌توّجه باشد، بنابراین در تفهّم انسان یک قدم فراتر می‌نهد و علاوه بر لفظ معنی آن را می‌فهمد، ولی همهٔ مردم در احراز این درجه یکسان نیستند.
علتش هم این است که مردم در فهم معانی قرآن و تسبیحات در یک مرتبه نیستند، چه بسیارند معانی لطیفی که نمازگزار در اثناء نماز به آنها پی می‌برد در حالی که قبل از آن حتی در ذهنش خطور نکرده بود، و از همین جهت است که نماز انسان را از فحشاء و منکر باز می‌دارد، زیرا اموری را به انسان می‌فهماند که خاصیّت طبیعی درک آنها ترک فحشاء و منکر است.
۳. تعظیم: یعنی بزرگداشت مخاطب (خدا)، نمازگزار در این مرحله پا را یک قدم از تفهّم فراتر می‌نهد، چه اینکه بسیارند افرادی که با دیگران صحبت می‌کنند و حضور قلب هم دارند و معنای کلام خود را نیز می‌فهمند ولی عظمتی برای مخاطب قائل نیستند.
۴. هیبت: هیبت عبارت از خوفی است که از تعظیم ناشی می‌شود، بنابراین بعد از تعظیم و بالاتر از آن است و البته باید توجه داشت که هر ترسی را هیبت نمی‌گویند بلکه هیبت همان ترسی را می‌گویند که از تعظیم و اجلال ناشی می‌شود.
۵. رجاء: شایسته است که بنده امیدوار باشد که از طریق عبادت به پاداش الهی برسد، همچنان که می‌ترسد به خاطر تقصیراتش مورد عقاب قرار گیرد.
۶. حیاء: منشأ این حالت این است که انسان همیشه خود را گناهکار و تقصیر کار بداند.
پس از شمارش این معانی بذکر علل و اسباب آن پرداخته چنین فرموده‌اند:
سبب حضور قلب همّت است، قلب انسان تابع توجه و اراده است، قلب در جایی حاضر نمی‌شود مگر برای انسان از اهمیت برخوردار باشد، هرگاه مسأله‌ای برای انسان مهم باشد در آن حضور قلب حاصل می‌شود، و این ربطی به خود قلب ندارد و تابع میل او نیست، چه این مسأله از فطریات انسان است.
هنگامی که کسی نماز می‌خواند وحضور قلب ندارد، در آن لحظه قلبش بی‌کار نمی‌ماند، بلکه در جایی حاضر است که همّت صاحبش معروف آن است، بنابراین چاره‌ای برای رسیدن به حضور قلب نیست مگر اینکه انسان همتش را بر نماز بگمارد. البته گماشته شدن همّت بر کاری نیز بدون سبب نیست بلکه باید قبلاً این باور برای انسان حاصل شود که رسیدنش به هدف مطلوب به نماز بستگی دارد.
و این همان باور به آیهٔ شریفه ”ولَلأٰخِرهُٔ خَیْرٌ وَاَبْقٰی“ و باور و تصدیق به این است که نماز وسیلهٔ رسیدن به این زندگی ابدی است. هنگامی که به این دو، یک باور دیگر اضافه کنیم و آن اینکه دنیا حقیر و پست است، از مجموع این باورها حضور قلب حاصل می‌شود.
اما سبب تفهّم بعد از حضور قلب تداوم تفکّر و توجه ذهن به درک معانی نماز است، و راه رسیدن به آن علاوه بر آنچه در مورد حضور قلب گفته شد، روی آوردن به تفکر و آمادگی برای زدودن خواطر مزاحم از ذهن است.
راه زدودن این خواطر بستن سرچشمه‌ها و قطع ریشه‌های آنها است، بستن سرچشمه و قطع ریشه به این معنی که انسان خود را از آنچه خاطر و ذهنش را بخود جلب می‌کند جدا کند.
تا زمانی که کسی موفق به قطع خیالات و افکار مزاحم نشود برای نماز آمادگی پیدا نمی‌کند.
انسان چیزی را یاد می‌کند که دوست دارد، یاد محبوب بر قلب انسان غلبه می‌نماید و به همین خاطر است که کسانی که غیر خدا را دوست دارند هیچگاه نمازی بدون فکر و خیال به جا نمی‌آورند.
تعظیم: حالتی است برای قلب که از دو شناخت متولد می‌شود.
۱. شناخت جلال و عظمت خدا که از پایه‌ها و اصول ایمان است تا معتقد به بزرگی کسی نباشی نفست به تعظیم و بزرگداشت او تسلیم نمی‌شود.
۲. شناخت حقارت و پستی نفس و اینکه بنده‌ای است در تسخیر خداوند و تربیت شدهٔ او.
هنگامی که انسان این دو شناخت را پیدا کرد حالت انکسار و شکستگی پیدا می‌کند؛ و این همان حالت تعظیم است، این دو شناخت حتماً باید با هم باشند وگرنه موجب حالت تعظیم و خشوع نمی‌شوند زیرا کسی که خود را ایمن و بی‌نیاز از دیگران می‌داند ممکن است صفات عظمت را در دیگری ببیند و بشناسد ولی با شناخت عظمت دیگری حالت خشوع و تعظیم در مقابل او برایش حاصل نمی‌شود، چه اینکه شناخت پستی و نیازمندی نفس با او نیست.
هیبت: حالتی است برای نفس که از شناخت قدرت و سطوت و نفوذ ارادهٔ خدا در مورد انسان و بی‌مبالاتی انسان در مقابل این ارادۀ نافذ به وجود می‌آید.
اگر انسان این را بداند که ملک خدا وابسته به کسی نیست و حتّی اگر تمام مخلوقاتش را از بین ببرد ذرّه‌ای از ملکش ناقص نمی‌شود و در مورد انبیاء مطالعه، و حالات اوصیاء را بررسی کند که آنها با حالی که قدرت بر دفع هر مصیبتی داشتند چقدر گرفتاری برایشان پیش آمده خوفش بیشتر می‌شود و بطورکلی هر چه انسان شناختش راجع به خدا بیشتر شود، ترسش از او بیشتر می‌گردد.
سبب رجاء: شناخت لطف و کرم، و شناخت نعمت عمومی و همه‌گیر، و صدق وعده‌های خداست.
هنگامی که انسان این مسائل را باور کرد از مجموع آنها حالت رجاء حاصل می‌شود.
سبب حیاء این است که: انسان همیشه خود را در مقابل خدا تقصیر کار بداند، و بداند که از انجام عبادات و اداء شکر نعماتش آنطور که شایسته اوست عاجز است.
این شناخت باعث تقویت شناخت عیوب نفس و آفات آن و قلّت اخلاص و نیات ناپاکش می‌شود.
بدینوسیله این انسان می‌تواند بخوبی هدف خود را از کردارش بشناسد و بفهمد که چگونه نفسش در تمام فعالیت‌ها به دنبال بهره‌های دنیوی است.
این باورها به اضافهٔ اینکه خدا بر اندرون قلوب و خطورات آنها هر چند خفیّ و دقیق باشد آگاه است، موجب حالتی می‌شوند که آن را حیاء می‌نامند.