جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا
مسئلهشناسی بینالمللی کردن معرفت علوم اجتماعی
![مسئلهشناسی بینالمللی کردن معرفت علوم اجتماعی](/mag/i/2/wxxt2.jpg)
▪ گسترش علم و فناوری برآمده از رقابت اقتصادی بینالمللی،
▪ اشاعه ایدئولوژیها، بهخصوص ایدئولوژیهای مردمسالاری ونوسازی
▪ رشد هنجارهای مشترک توأم با وابستگیمتقابل و روبهرشدسیاسی و اقتصادی، و فراوانی (گسترش) روبهرشد افراد از طریق مهاجرت و جهانگردی،
▪ اشاعه فرهنگ، بهخصوص فرهنگ عامه از طریق نظامبینالمللی و گسترده رسانهها، خاصه تلویزیون.
از بین موارد فوق، بینالمللیکردن معرفت اجتماعی یا گونهخاصی از فرهنگ انتخاب شده است که دربرگیرنده نظریهها، خواستهها و دانستنیهایی درباره فرهنگ، جامعه و اشخاص است. چنانکه مشخص شد، با اینکه موضوع بحث کاملا ساده به نظرمیرسد، ولی برخی از اصطلاحاتی که مبهم و پیچیدهاند، نیازمند مجموعهای از تمایزات و اشتراکات هستند.
● سه توضیح روشنگر
▪ توضیح نخست: ابعاد معرفت
در نوشته حاضر، بین سه بعد معرفت یعنی تحقیق، آموزش ویادگیری، و محتوا و کیفیت معرفت تمایز قائل میشوم. تحقیق به ایجاد و تدوین قوانین معرفت مربوط میشود. این فعالیت ازنظرتحلیلی به هیچ نوعی از ساختار اجتماعی وابسته نیست، بلکه معرفت همچون کشاورزی رعیتی و پیشهوری سنتی بهصورتغیررسمی ایجاد و تدوین شده، وقایعنویسان و مورخان به جمعآوری اطلاعات و حقایقی درباره جوامع در طی قرنهاپرداختهاند. بههرحال از زمان تحول دانشپژوهی رسمی و تحقیقعلمی تاکنون، تمایل تحقیق عمدتا متوجه جایگرفتن و اجراشدندر کتابخانهها، مؤسسات، دانشگاهها، فرهنگستانها، آزمایشگاهها وایستگاههای مطالعه میدانی است. بسیاری از تحقیقاتی که درمؤسسات انجام میشوند، در بدو امر مختص این فعالیتها نبودهاند(مثل تجارتخانهها و ارگانهای دولتی).
آموزش و یادگیری اساسا به انتقال، تبادل و ارزیابی نقادانهمعرفت در وضعیتی مربوط میشود که شامل معلم و دانشآموز یااستاد و شاگرد است. بهعلاوه، اغلب این تعلیمات در زمینههای غیررسمی همچون خانواده و سایر شئونشغلی صورت میگیرند. با این همه، جامعه نوین دامنه وسیعی ازمؤسسات ویژه آموزش و یادگیری ـ مثل مدارس، فرهنگستانها،دانشکدهها و دانشگاهها ـ را ایجاد کرده است. من این زیربناهایرسمی بهمنظور تحقیق و آموزش و یادگیری را ـ که همانا نظم ونظام دانشگاهی در ابعاد بینالمللی است ـ بررسی خواهم کرد. بااینحال، حتی در اینجا نیز تمایز بین تحقیق و آموزش ـ یادگیری،کاملا روشن نیست. غالب تعلیمات تحقیقی در بطن موقعیتآموزش ـ یادگیری (مثل دستیاران تحقیقاتی دانشآموخته، یادستیاران دانشجوی کتابخانهها) و سلوک تحقیق، شامل انتقال وتبادل معرفت بر پایهای استوار نهاده شدهاند.
من همچنین روی محتوا و کیفیت واقعی آن محصول فرهنگینیز تحت عنوان معرفت اجتماعی ـ و بهخصوص روی گستره وشیوههایی که این محصول، بینالمللی میشود ـ تمرکز خواهم کرد.براساس محتوا و کیفیت، به انگارههای مافوق نظری و سازمان نظری معرفت، مفاد معرفت خلاصهشده در اظهارات، گزارهها،تعمیمها، احکام واقعی، تبیینها و تفاسیر و روش شناسیهایی (قواعد و رویدادهای عملی) که از طریق آنها معرفت ایجاد، اظهار وارزیابی میشود، اشاره میکنم. در اینجا بیشترین توجه را به این بعداز معرفت معطوف خواهم ساخت.
▪ توضیح دوم: معانی متعدد بینالمللیکردن
در جریان مطالعه، توانستهام از اصطلاح (بینالمللیکردن علوماجتماعی) هفت معنا را از هم تمیز دهم که با قدری تلاش میتوانست گزیدهتر و جزئیتر نیز گرد.
ـ توسعه اصول همهگیر و عام معرفت که بدون اشاره بهمرزهای فرهنگی یا منطقهای و ملی خاص، در همهجا قابل استفادهاست. این توصیف بهصورتی مشخصتر مختص محتوای علمریاضیات و علوم طبیعی است ولی چنانکه خواهیم دید، این عبارتبا توجه به اجزای معرفت، نیازمند شرط و شروطی است. باتوجه بهاین نوع از همهگیرشدن معرفت در علوم انسانی، اجتماعی ورفتاری، میزان تحقق آن، بحثها و مجادلات لاینحلی را بهجایمینهد.
ـ توسعه متغیرهای عام و همهگیری که بدون اشاره به مرزهایملی و غیره، قابل استفادهاند، ولی باید با توجه به موقعیتهای مختلفملی ـ فرهنگی و دورههای تاریخی گوناگون، مشخص و برگزیدهشوند.
ـ دو معنای نخست، اساسا به اعتبار شناختی معرفت درسرتاسر محدودههای بینالمللی مربوط میشوند. درعین حال،اشاره به میزان معرفتی که وفاق بینالمللی را برآورده میکند نیزضروری است. این امر گسترهای از مسائل متفاوت از آن اعتبار را بهمیان میآورد. این تمایز با عنایت به معرفت پزشکی، بهتر درکمیشود. شاید ادعا شود که اصول معرفت پزشکی (غرب)،براساس علوم زیستی و طبیعی که در غرب توسعه یافته است،درخصوص بهداشت و بیماریهای ارگانیسم انسانی بدون توجه به محلی که برآن واقع است، عموما کاربرد دارد. در چنین وضعی،اصول پزشکی غربی به دلیل وجود پزشکی (شرقی) و انواعگوناگون طبابتهای قومی در جوامع ساده و پیچیده و درمانهایاعتقادی که بارها مشاهده میشوند، به هیچوجه از وفاق همهگیر وجهانی برخوردار نمیشوند. مطالعه انسانشناختی (پزشکی اقوام)(و بهطور عامتر (دانش اقوام)) پدیده وفاق غیرهمگانی وغیرجهانشمول را رسما تأیید میکند.
ـ توسعه زیربناهای خاص نهادی بهمنظور توسعه و انتقالمعرفتی که از نظر بینالمللی، رسمیت مییابند، و دانشگاهها و فرهنگستانهای جهان، مصادیق عینی و بارز آن را تشکیل میدهند..
ـ توسعه سازمانها و انجمنهایی با یک ویژگی بینالمللیآشکار. نمونههای بارز این دسته، انجمنهایی هستند که از نظر علمی، بینالمللی و مختص رونق و گسترش علم و (پژوهش) دررشتههای مربوط به خودشان هستند.
ـ توسعه تعامل بینالمللی و شبکهبندی دانشمندان بر پایهایرسمیتر از بند ۵، یعنی از طریق همکاری بینالمللی در تحقیق از نظر جابهجایی دانشمندان در جایگاههای خارجی و مبادلهبینالمللی دانشجویان.
ـ اشاعه بینالمللی معرفت رسمی. این فرایند ممکن است دردو سطح مشخص شود:
الف) اشاعه معرفت در بین اجتماعات جوامع گوناگون که از نظر علمی بههم مرتبط هستند،
ب) اشاعهمعرفت در بین فرهنگها و مردمان جهان، یعنی ورود معرفت مدون در فرهنگ مشترک و درحال توسعه جهان. سازوکارهای سطحنخست عبارتند از کتب، نشریات، سمپوزیومها و کنفرانسهایعلمی، و سازوکارهای سطح دوم عبارتند از رسانههای گروهی.
چنین تمایزاتی میان معانی متعدد بینالمللی کردن معرفت،چندان هم بیفایده نیستند. این اصطلاح عملا به معنای چیزهای مختلف است و شرایطی که موجب تجلی ابعاد مختلفبینالمللیکردن میشوند نیز متفاوتند. در مقاله حاضر، تمایل منعمدتا به معانی اول، دوم (اعتبار فراملیتی و کاربردپذیری معرفت)،سوم (وفاق بینالمللی) و هفتم (اشاعه بینالمللی) است، هرچند در بررسی شرایطی که موجب تسهیل یا بازدارندگی بینالمللیکردنمعرفت در این معانی میشوند، به زیربناها، سازمانها و تعامل نیزاشاره خواهم کرد.
▪ توضیح سوم: گونههای معرفت
این نکته واپسین، بازتابنده این واقعیت است که شرایط بینالمللیکردن معرفت براساس نوع معرفت موردنظر، متفاوت خواهد بود.در این خصوص، به تمایز استاندارد بین علوم طبیعی (فیزیکی وزیستی)، علوم اجتماعی و رفتاری و علومانسانی اشاره میکنم.تأکید میکنم که این تمایزات همچون برخی از حدود تحقیق (مثلتاریخ) که به بیش از یک سنت اختصاص دارند و با برخیمحدودههای تحقیق (مثل روانکاوی عصبشناختی) که برآیندبیش از یک تحقیقاند، غالبا مبهم بهنظر میرسند. در بحثی که بهدنبال میآید، به علوم اجتماعی و رفتاری ـ محدودههای علاقه ومعرفت خودم با اشاره گذرا به سایر علوم ـ خواهم پرداخت.
● کاربردپذیری بینالمللی معرفت: دو انگاره
هریک از علوم رفتاری و اجتماعی در تاریخ کوتاه خود،الگوهایشان را پس از علوم طبیعی اتخاذ کردهاند. برای مثال، آن دسته از اندیشهگرانی که تحت عناوین (رادیکالهای فلسفی) و(فایدهباوران) دستهبندی میشوند، صراحتا اذعان داشتند که درصدد ایجاد اقتصاد، جامعه و اخلاقیاتی بودند که با علم فیزیککلاسیک نیوتنی همساز بود (هالوی، ۱۹۲۸: ۷ـ۶). یکی از فواید این برنامه، یافتن و تعیین اصول و قوانین علمیای بود که عموما ـدرواقع بهطور همهگیر ـ برای جوامع انسانی نیز کاربردپذیر باشد.بااینحال، تاریخ علوم رفتاری واجتماعی از این نظر با دشواریهاییروبهرو بوده است، چنانکه در دو مثال زیر آشکار است.
▪ علم اقتصاد کلاسیک
علم اقتصاد کلاسیک بهمنزله علمی عام، به زبان ساده، واحدهایاساسی تحلیل خود را خریداران و فروشندگان منفرد منابع و محصولات (افراد، خانوارها، کارخانهها) قرار داده است. دربارهانگیزش هریک از اینها نیز پنداشتهای معینی شکل گرفته بود. صریحترین این پنداشتها، فرضیه سنت فایدهباوری است که برپایهآن، یک کنشگر اقتصادی در راستای افزایش فایدهمندی یا بهزیستیمادی رفتار میکند. فرضیه بعدی این است که هم خریداران و همفروشندگان درباره دسترسپذیری و قیمت محصولات، فرصتهایشغلی و سایر شرایط بازار شناخت کافی دارند. این دو فرضیهنخست به فرضیه سومی که اصل مسلم عقلانیت است وابستهاند کهبراساس آن، هر دوی خریداران و فروشندگان با در اختیار داشتنمزیتها و اطلاعات کامل، بر همین اساس، بهصورت عقلانی رفتارخواهند کرد. آنها مرتکب اشتباهی نشده، آنچه را که میدانندفراموش نمیکنند و غیرعقلانی (یعنی برخلاف منافع و اطلاعاتخود) عمل نخواهند کرد.
اقتصاددانان کلاسیک علاوه بر این پنداشتها درباره روانشناسیو مبادله، غالبا بهطور تلویحی، فرضیههایی را درباره جامعه بزرگتروارد تحلیل خودشان کردند. از جمله اینها، بازار (بدون اصطکاک)بود که در آن، تحرک کامل برای مردم، منابع و کالاها با توجه بهتقاضا، اصل مسلم تلقی میگردید.
با وجود این فرضیات و فرایندهای اقتصادی بهدستآمده کهاساسا بهمثابه قوانین عام گسترش یافتند، آشکار شده است که آن پنداشتها (در بهترین وجه) به موقعیتهای خاص بازار از نظر تاریخیو (در بدترین شکل) به شرایط محیطی کاملا خیالی، اختصاصیافته و محدود بودهاند. در واقع، بخش اعظم تاریخ نظریه اقتصادی،صرف اثبات این امر شده که پنداشتهای علم اقتصاد کلاسیکمحدودند و تبیینهای واقعیتر تنها با تخفیفدادن آن پنداشتها وجایگزینی پنداشتهای جانشین برای آنها ممکن است تحقق یابد.
یکی از ویژگیهای اساسی فرمولبندی مجدد (کینزی)، اصلاحفرضیات (عقلانیت) خریداران، کارگران، پساندازکنندگان وسرمایهگذاران، و بیاعتباری فرضیه (عدم اصطکاک) بازار بود تابرای بیکاری و تورم همزمان که علم اقتصاد نئوکلاسیک نمیتوانست آنها را بازنماید، تبییناتی فراهم کند. تحولات نویناقتصادی نیز شرایط معرفت کامل را دگرگون و فرضیات عدم قطعیت و خطرآفرینی را در تحلیل رفتار اقتصادی وارد کردهاند.
چالشهای جدیتربا همهگیری اصول علم اقتصاد،عمدتا ازسوی مورخان وانسانشناسان نمود یافت. (مالینوفسکی) (۱۹۲۲) و(فیرث) (۱۹۶۶ و ۱۹۷۱) در انتقادات کلاسیک خود اذعانداشتند که در جوامع پیش از کتابت، بازار وجود نداشته و (عقلانیت) معاوضه متقابل بهجای حسابداری اقتصادی مسلط بوده و انگیزشکار، ظاهرا، ارتباطی با نظریههای اقتصاددانان نداشته است. انتقادعمیق دیگر از علم اقتصاد کلاسیک در آثار (کارل پولانی) وهمکارش (پولانی، ۱۹۴۴، پولانی و دیگران، ۱۹۵۷) بهچشممیخورد. این انتقادات در این نیازمندیها مشترکند که:
۱) اصول وسازوکارهایی از قبیل عقلانیت اقتصادی و بازار که بهنظراقتصاددانان همهگیر میآیند، محصولات خاص توسعه اقتصادیغرب بوده، محدود به کاربرد در اقتصاد بازارهای غربی هستند،
۲)همه نظامهای اقتصادی در نظامهای فرهنگی و نهادی تجسممییابند که عمدتا از جامعهای به جامعه دیگر متغیرند،۳) اشكالمتفاوت تجسم فعالیت اقتصادی در انواع مختلف مبادله از قبیلمعاوضه و توزیع مجدد، علاوه بر مبادلات بازار، نهفته است،
۴) نتیجه اینكه نظریه اقتصادی غرب نمیتواند از نظر كاربردپذیری همهگیر انگاشته شود، بلكه به لحاظ تاریخی تنها شكل خاصی ازتبیین است. با اینكه ممكن است این استدلالات متقاعدكننده بهنظربرسند، اما كلا برپایه پنداشتهای انتخاب عقلانی، تحولی در نظریهاقتصادی و دیگر نظریهها ایجاد نكردهاند (بیكر، ۱۹۷۶; كولمن،۱۹۹۰).
▪ نظریه توسعه
واپسین دهههای سده نوزدهم تحت سیطره نظریه كلاسیك تكاملیبود كه بهمثابه نظریه (همهگیر) یا جهانشمولی شناخته میشد كههمه جوامع را در حال گذار از یك رشته مراحل تكخطی مشابه ازساده یا وحشی به نوین و متمدن میپنداشت (مورگان، ۱۹۶۳). براساس این نظریه، جوامع معاصر موجود را میتوان بر حسباینكه در طول این مسیر تا كجا پیشرفتهاند، شناخت.
در دو یا سه دهه نخست سده بیستم، نظریه كلاسیك تكاملی ازسوی پیروان مكتب اشاعه (بوآس، ۱۹۲۸)، كاركرد گرایان (رادكلیفبراون، ۱۹۵۲) و نسبیگرایان فرهنگی (بندیكت، ۱۹۳۴)مورد اعتراض قرارگرفت. اینان استدلال میكردند كه جوامع میتوانند از مراحل تكامل بپرند یا به هر طریق، از سلسله تكاملی ازپیشتعیینشده، بهعلت اشاعه فناوری و دیگر محورهای فرهنگی،انحراف یابند و درنهایت، این ایده كه تاریخ تكاملی در اروپایغربی به اوج كانون اخلاقی رسیده، بهطرز بیهودهای قوممدارانه تلقی میشد. این حملات سرانجام به اعتراض علیه همهگیری یابینالمللی كردن نظریه تكامل انجامید..
پس از جنگ جهانی دوم، علوم اجتماعی غرب دستخوشبازآفرینی برخی از عناصر تكاملی در بخشی از نمایههای (نظریهنوسازی) گردید. با وجود رد (نظریههای مرحلهای) ساده توسعه،برخی از نظریهپردازان نوسازی، به نوعی از مسیر توسعه مشتركنظر داشتند. (دانیل لرنر) (۱۹۶۴: ۳۸۶) نوسازی را (فرایند تغییراجتماعی كه به موجب آن، جوامع كمتر توسعهیافته به خصایصمشترك با اغلب جوامع توسعهیافته (همچون مراكز شهری و نظامارتباطات تودهای) دست مییابند) تعریف میكند. (كر) و دیگران(۱۹۶۰) مدعی شدند كه نظامهای روابط صنعتی نوین، با وجودناشی شدن از ریشههای مختلف، به گونه نوین و مشتركی به جوامعدرحال توسعه منتهی میشوند. همانطور كه بیان شد، نظریهنوسازی، نوع اصلاحشدهای از طرح همهگیری را فرض میكرد كهدر یكی از ابعادش، (نظریه همگرایی) قرار داشت.
در دهههای بعد، نظریه نوسازی نیز همچون نظریه تكاملیكلاسیك به سرنوشت نقادانه مشابهی دچار شد كه البته ریشههایاین انتقاد بسیار متفاوت بودند. برای نمونه (گاس فیلد) (۱۹۶۷) بهرد این نظر پرداخت كه (جوامع سنتی) (كه ناهمگن هستند) بههیچوجه با نهادها و فرهنگ نوین (جابهجا) نمیشوند، بلكهجوامع سنتی و نوین در فرایند توسعه بهطور همزمان و ناهمگونی با هم میآمیزند. (گرشنكرون) (۱۹۶۵) مدعی بود كه توسعهاقتصادی (توسعهیافتگان اخیر) (آلمان و روسیه) اساسا با الگویتوسعه كه پیش از آن در انگلستان رواج داشت و براساس آن،دولت و بانكها نقش سرمایهگذاری بسیار متجاوزانهای در ملل مقلدو پیرو داشتند، متفاوت بود. (بندیكس) (۱۹۶۷) و (دور) (۱۹۷۳)نیز با این دلیل كه آنهایی كه دیرتر مسیر توسعه را طی كردند، درگیرفرایند رقابتی (سبقتجویانه) با راهبران شده، در جریان این عملاز جدیدترین فناوریها برای مهندسی دگرگونیهای اقتصادی واجتماعی خود وام گرفتند، بر نظام بینالمللی تأكید مینهادند (دراین مورد خاص، استدلالهای (بندیكس) و (دور)، مشابه ادله مكتباشاعه در انتقاد از نظریه تكاملی سنتی است).
دو جریان نظری دیگر نیز به اعتبار نظریه نوسازی یورشآوردند. شماری از نظریههای توسعه امریكای لاتین (فرانك،۱۹۶۷; كاردوزو و فالتو، ۱۹۷۹) برآن بودند كه فرایند توسعه (یافقدان آن) از سازوكارهای درونی جوامع قابل دریافت نیست(روحیه سرمایهگذاری، مقاومت در برابر نهادهای سنتی) بلكهباتوجه به موقعیت بینالمللی كشور موردنظر قابل فهم است.بهخصوص این نظریهپردازان ـ موسوم به (نظریهپردازان وابستگی)ـ احتجاج میكردند كه فرایندهای توسعهای جوامع وابسته (قبلامستعمره و فعلا در حال توسعه) با این واقعیت كه جوامع مسلط(همچون ایالات متحده و اروپای غربی)، اقتصاد و نظامهای سیاسیـ طبقاتی آنها را با سیاستهای سلطه و بهواسطه دخالت شركتهایچندملیتی و ایجاد سرمایه و اعتبار بینالمللی محدود كردهاند،مسدود یا منحرف میشوند. در همین خصوص، (والرشتاین)(۱۹۷۴) استدلال میكند كه تاریخ توسعه غرب بیشتر برپایهمركزیت و حاشیهای بودن ملل فهمیده میشود تا پویاییشناسیتوسعه درونزا. (همهگیری) نظریههای وابستگی در تحولات بعدی، از سوی دانشمندانی همچون (اوانس) ۱۹۷۹) و (گلد) (۱۹۸۶)مورد اعتراض واقع شده است، بهنحوی كه اینان مدعی بودند برخیاز كشورها (مثل تایوان و كره) تحت نوع خاصی از موقعیتوابستگی دستخوش توسعه اقتصادی سریع ولی نهچندان چشمگیرشدهاند.
همانگونه كه مصداق نظریههای اقتصادی و توسعهای بیانمیدارد، علوم رفتاری و اجتماعی دستخوش ـ اگر نه تناوب دیالكتیكی ـ نوعی تنش داخلی میشوند. از سویی، نظریهپردازانتمایل به ایجاد اصولی دارند كه به صور عام و همهگیر ـ و بهطور ضمنی بهصورت بینالمللی ـ تدوین و انتشار یابد. از سوی دیگر،محدودیتهای نظریههایی از این دست، بهدلیل تراكم نقد وخردهگیریهای نظری و تحقیق تجربی، كاربردپذیری خود را ازدست میدهند (یعنی فقدان همهگیری آنها در موقعیتها، جوامع، ملل، و فرهنگهایی به پنداشتهای نامشخص آنها پاسخ نمیدهد). درچنین فرایندی، روشن میگردد كه نظریههای عام، از نظر تاریخی وبه صورت تطبیقی خاص هستند تا عام و همهگیر.این مصادیقدرعین حال، ضعف و آزمایشی بودن تلاشهای علوم اجتماعی ورفتاری را در ایجاد معرفتی نمایان میسازند كه به جایگاهكاربردپذیری بینالمللی منتهی میشود.
● نیروهای مشوق بینالمللی كردن معرفت علوماجتماعی
در اینجا استدلال من دستخوش تغییر جهت میشود. من موضوعاعتبار همهگیر یا فراملیتی معرفت علوم اجتماعی را وانهاده، بهشرایطی بازمیگردم كه میزان وفاق، پذیرش و اشاعه آن را در میانملل و فرهنگهای مختلف تحت تأثیر قرار میدهد. نخست، بهبررسی عوامل تسهیلكننده و سپس موانع میپردازم،هرچند كهآشكار خواهد شد برخی موارد از هر دو نظر دارای اهمیت هستند.
● تمایل همهگیر انسانی جوامع برای تبیین خود
بهطوریكه نسل دانشمندان انسانشناس، مورخ و جامعهشناساستناد كردهاند، هیچ جامعه شناختهشدهای وجود ندارد كه دربارهخاستگاه، ویژگیهای شاخص و جایگاهش در طبیعت و مردمش ومنشهای ملی و گروهیاش، نظریهای بهدست نداده باشد. همانگونهكه هر فرد درباره جهان اطراف خود، (جامعهشناسی) شخصیاشرا حمل میكند، تمامی جوامع نیز درباره خودشان علم اقتصاد،دانش سیاسی، جامعهشناسی و روانشناسی خاص قومی خود رادارند. در بخش اعظم تاریخ، این ملاحظات چندان نظامیافته نبودهو متضمن مجموعه پیچیدهای از اساطیر، خرافات، باورهای مذهبی،فرهنگعامه و عقل سلیم بودهاند (گیرتز، ۱۹۸۳). توسعه علوماجتماعی و رفتاری نوین را میتوان به منزله گسترش این تمایلهمهگیر تلقی كرد; تفاوت اصلی این شاخههای فكری با قرنهاخودگویی و خود ـ ارزیابی این است كه آنها براساس قوانین نظریهعلمی، روشهای علمی پژوهش و تحقیقپذیری تجربی كه از علومطبیعی وام گرفته و اتخاذ شدهاند، كموبیش بهطور نظامیافتهای سازمان گرفتهاند.
من تمایل جامعهای همهگیر به توصیف خود را بهمثابه نیرویبالقوه جهت بینالمللیكردن معرفت علوم اجتماعی تلقی میكنم. باید اذعان كرد كه مردم درباره شرایط محیط فرهنگی و اجتماعیخود نمیتوانند در برابر خوداندیشی ایستادگی كنند و این امر آنها رابرای مقاومت در برابر تفكر درباره این نوع معرفت كه احتمالا بهآنها عرضه میشود، ناتوان میسازد. تمایل جوامع به تبیین خود،شرایط اساسی پذیرش آنها برای تبیینهای عام مبتنی بر روشها ورویههای علمی است.
درثانی، تمایل همهگیر و یكسان جوامع همانا تبدیل توصیفهایخود به مطلقات مقدس است. خود ـ وصفگریهای جوامع، بهصورت طبیعی، درست و اخلاقی، تجسم مادی مییابند و بدینترتیب، جوامعی كه دارای چنین باورهایی هستند، با تفاسیر دیگر برخورد منفی میكنند. یكی از نتایج تمایل جوامع به انزوا، مجازاتو احترام است، چنانكه جوامع بدعتگذار نیز چنین بدیلهایی راپرورش میدهند. بخش اعظم تاریخ فرهنگهای انسانی، تاریخنابردباری است و فقط اخیرا اصل بردباری در تاریخ پیدا شده، رسمیت یافته و ظرفیت مثبتی یافته است. این تمایل به مطلق كردنخود ـ وصفگری در نظامهای خودكامه، مانعی اساسی بر سر راهاشاعه و بینالمللیكردن معرفت و وفاق درباره آن است.
● روندهای جهانی معاصر و پیشبردشان بر شیوههایعلمی تفكر درباره جامعه
در بخش قبلی، با مروری بر ضرورتهای نظریه نوسازی، به برخی ازدامهای فكری كه این نظریه با آنها روبهرو بود، اشاره كردیم. بدوناتخاذ تغییر (همگرای) قوی از این نظریه، احتمال دارد كشورهاییكه خود را تسلیم توسعه اقتصادی و فرایندهای وابسته به تغییرشكل اجتماعی میكنند ـ با توجه به اینكه آیا واقعا كشوری ازبخشی از این تسلیمپذیری میتواند بگریزد؟ ـ در نظر گرفتنتغییرات اجتماعی و مسائل اجتماعی، شاهد اشتراكات ویژهایباشند. از جمله این روندها عبارتند از:
▪ میل به بهبود بهرهوری اقتصادی و ترقی مادی، همه مللرا تحت تأثیر قرار میدهد و تلاشهایی صورت میگیرد كه درجاتمختلفی از موفقیت را درپی داشته، اقتصادهایشان را عقلایی ونظامیافته میكند .
▪ روندهای طولانی بهسوی تفاوتگذاری یك جامعه، درطول قرنها پیشرفت، معكوس نخواهد شد. این روند با پیچیدگیفزاینده به ایجاد مسائل یكپارچگی جامعه و افزایش نقش عواملتركیبی، از جمله حكومت ادامه خواهد داد. كاركردهای دولت ازجمله رفاه، اداره امور و درگیر شدن در اقتصاد، كنار گذارده نخواهدشد. بههمین دلیل، بهقول (هابرماس) (۱۹۷۵) مجموعه بزرگعقلانی ـ دولتی ـ اداری به پیشرفت خود ادامه خواهد داد، هرچندكه آدمی میتواند به اعتبار ادعاهای بدبینانهاش، باتوجه به آثارش برشرایط انسانی، اطمینان كمتری داشته باشد.
▪ روند معطوف به بینالمللی كردن فزاینده تولید، تجارب،مهاجرت و سفر ـ كه همگی در ایجاد وابستگی متقابل فزاینده مللمؤثرند ـ ادامه خواهد داشت. این روند باتوجه به دولتهای ملی،نتیجه متناقضی را بهدست خواهد داد: از یكسو حكومتها و دولتهابه از دست دادن كنترل مستقیم بر شرایطی سوق خواهند یافت كهاقتصاد و جوامع آنها را تحت تأثیر قرار میدهد چراكه این شرایطعمدتا از سوی نیروهای بینالمللی ایجاد میشوند; از سوی دیگر،دولتها به علت نیاز به ارتباط با پیآمدهای داخلی این نیروهایبینالمللی، به تقویت فعالیتهایشان دعوت خواهند شد.▪ اهمیت بازار بهمثابه نهاد مبادله، بدون تردید افزایش قابلتوجهی خواهد یافت. سه دسته نیرو در این جهت عمل میكنند:
۱) بینالمللی كردن فزاینده بازارها، ضرورتا در اقتصادهایداخلی ملل، صرفنظر از اصول سازمانیشان، رسوخ یافته، منجربه (بازاری كردن) اقتصاد آنها میشود;
۲) روندهای مستمر بهسویعدم انتظارات و خصوصیسازی در اقتصاد كشورهای غربی;
۳)روندهای معطوف به عدم اداره اقتصاد به نفع اصول بازار در اقتصادكشورهای سوسیالیستی. بنابه دلایل پیشنهادی در دو نكته نخست،حتی اگر این اصل بازار افزایش بیابد، دولت بهطور جدی كنارگذارده نخواهدشد.
▪ فناوریهای جدید بهخصوص فناوریهای اطلاعاتی با رشدبیشتر بهرهوری ـ با نرخهای متفاوت ـ و غلبه بخش خدمات واوقات فراغت، همچنان به رشد خود ادامه خواهند داد. .
▪ همراه با شیوههای پیچیده تعیینشده و در كنار اینتغییرات، (بینالمللی كردن) خاص مسائل اجتماعی نیز ـ همچونعمومیت یافتن تراكم شهری و آلودگی، جرایم، میزان طلاق وتوریسم جنسی ـ ادامه خواهد یافت.
تمامی این مشاهدات بدین معنا هستند كه این جوامع از حیثموارد فوق بهرغم دوام و حتی احیای خصوصیات فرهنگی ملی، منطقهای و محلی، شباهت بیشتری به یكدیگر خواهند یافت. اینوضع تا زمانیكه وجود دارد، موجب گسترش و تحكیم پایه معرفتی مشترك ـ پایه معرفتی علوم اجتماعی ـ میشود تا با اینمسائل مشترك سروكار یابد. مثالی میزنیم; اگر روندهای معطوف به خصوصیسازی، آزادی و عدم انتظار ـ آنچنانكه در كشورهاییمثل لهستان شروع شده ـ ادامه یابند، اصول علم اقتصاد همانطوركه در اقتصاد بازارهای غربی توسعه یافته است، برای آن اقتصادهابهتر كاربرد خواهد یافت تا آنچه پیشتر صورت میگرفت; یعنی،زمانیكه آنها در گذشته سوسیالیستی خود، بهشدت بر پایه اصولغیربازاری اداره میشدند. مثال دیگری میزنیم; همینكه جرم،فساد و سوءاستفاده در خیابانها و سایر مسائل اجتماعی توأم باآزادی سیاسی، رشد شهرها، توریسم فزاینده و نظارت كمتر پلیسعمومیت مییابند (چنانكه براساس گزارشها در مسكو و دیگرشهرهای بزرگ كشورهای اروپایی شرقی رخ داده است)، معرفتایجاد شده در زمینههای جرمشناسی و انحرافات برای رهبرانسیاسی و اجتماعی آن كشورها جذابیت بیشتری خواهد یافت.اینك، از این مثالها نتیجه كلی میگیریم: تا زمانیكه روندهایاجتماعی و اقتصادی در جهان تشابهات بیشتری در ساختارها ومسائل اجتماعی ملل جهان مییابند، معرفت مربوط به شناخت واصلاح این پدیدهها نیز میل به تشابه بیشتری نسبت به گذشته پیدامیكند. در نتیجه، فشارهای منتهی به اشاعه بینالمللی معرفت علمی ـ اجتماعی افزایش خواهندیافت.
به پیآمد دیگر بینالمللیكردن فرهنگ از طریق تلویزیون ومكتوبات نیز باید اشاره كرد. این فرایند، میل به ایجاد شباهت بیشتریا ـ چنانكه انتقادهای غیردوستانه این فرایند مدعیاند، امریكاییتركردن بیشتر ـ در فرهنگهای جهان دارد. این مشخصه عموما دقیقاست. بههرحال از دید كشورهای خاص موردنظر، این رسوخفرهنگهای خارجی یا فرهنگ جدید جهانی منجر به افزایشگوناگونی فرهنگهای درونزای خودی میگردد: پنداشتها، ارزشها واولویتهای جدید در كنار فرهنگهای سنتی درون جوامع به شیوهخودشان عمل میكنند. این گوناگونی فزاینده فرهنگی در جوامعخاص به دو دلیل مختلف موجب گسترش معرفت علوم اجتماعیمیگردد:
۱) همچون روندهای دیگر، روند معطوف به گوناگونیفرهنگی درونی سبب ایجاد برخی (مسائل) فرهنگی (از قبیلمسائل فنسالاری فرهنگی، ضدفرهنگها، عدم بردباری و ستیزهفرهنگی) میشود كه همه ملل با آن مواجهند. این اشتراك مسائلسبب ایجاد اشتراك وسیعتری در جستوجو برای راهحلها و تعلقبیشتر و وامگیری از معرفت مورد استفاده در حل مسائل در جوامعدیگر میگردد.
۲) گوناگونی فرهنگی درونی بیشتر، میل بهاسطورهزدایی و عینیزدایی ارزشهای فرهنگی موروثی دارد. اینارزشها تحت رقابت و ترس از پنداشتها و ارزشهای (جدید)، بهموضوعات پرمسئلهای برای جامعه تبدیل میشوند تا اینكه اصولمسلم قلمداد گردند. این شرایط، وسیله تشویق به گسترش تفكردانش اجتماعی را فراهم مینمایند.
● زیرساختهای كمككننده در بینالمللی كردن علوماجتماعی: تحقیق و تسهیلات مبادله
شرط ضروری و تسهیلكننده بینالمللی كردن تحقیق، وجود نظم وساختاری است كه متضمن ارتباطات، یادگیری، طراحی و اجرایتحقیق در میان دانشمندان ملل مختلف باشد. سازوكارهای موردنظر در اینجا عبارتند از آشنا ساختن دانشجویان و دانشمندان باایدهها، سنتهای فكری (از جمله رفتاری) و فرهنگ جوامع دیگر،تولید معرفت از سوی دانشمندان سنتهای گوناگونی كه با مسائلفكری مشتركی روبهرو هستند و گسترش بینالمللی نتایج تحقیق.نمونههای زیر مصادیق این زیرساختها هستند:
▪ انجمنهای بینالمللی دانشپژوهی از قبیل انجمن بینالمللیاقتصاد و انجمن بینالمللی علوم سیاسی. این انجمنها مجاریآشكاری برای بینالمللیكردن معرفت هستند، ولی اثربخشی آنها بهواسطه بودجههای كم، نشستهای اندك و تمایل برخی از آنها بهتجربه انواع مشابه بخشپذیری ملی و منطقهای دستآورد سازمانملل متحد، كاسته میشود. اغلب كارهای مولد درون این انجمنها،پژوهشهایی ملی است كه دانشجویان خارجی انجام میدهند.
▪ شاخههای تحقیقاتی سایر سازمانهای بینالمللی از قبیلیونسكو و سازمان توسعه و همكاری اقتصادی
▪ خدمت اجرای تحقیقاتبینالمللی نظیر بررسی پیمایشی هستند..
▪ نظم و نظام كوچك مبادله برای اعضای هیئت علمی ودانشجویان كه نوعا از طریق دانشگاهها و دانشكدههای كشورهای گوناگون تشكیل مییابند.
تأثیر كار در این زیربناها بر اشاعه بینالمللی معرفت علوماجتماعی روشن است: این كار عمل اشاعه را تسهیل میسازد. ولی معلوم نیست كه چنین كار بینالمللیای بتواند توسعه نظریه عاممشترك یا وفاق درباره معرفت علوم اجتماعی را تسهیل كند. آمیزش بینالمللی از طریق مبادله و همكاری همواره متضمنآمیزشی دوگانه است: یكی تمایل به تقدیر عشق و تفكر و دیگری تمایل به تقویت عقاید قالبی از پیش موجود. هیچ دلیلی وجودندارد كه بپذیریم تحقیقات مبتنی بر همكاری بینالمللی موجد برخی از آثار تركیبی یكسان نخواهند شد. بالاخره در پایان شاهداین خواهیم بود كه تمایل چنین معرفتی در زمینههای ملی ومنطقهای كه معرف نیروهای متقابل قوی برای همگنسازیبینالمللی است، باید منطقی، همسان یا تحریف شود.
● نیروهای بازدارنده بینالمللیكردن معرفت علوماجتماعی
▪ ویژگی سیاسی و فرهنگی این معرفت
در آغاز این بحث، به این نكته اشاره میكنم كه جوامع دربارهخودشان به ایجاد نقش و معرفت پرداخته و در عین حال، آنمعرفت را در درون نظامهای مطلق و اصول و حقایق مقدسنگهداشته، با تفاسیر فكری و اعتقادی رقیب یا جانشین مخالفت میكنند.
تمایل برای تقدس بخشیدن تا درون دیدگاههای طبیعت وجامعه نیز پیش میرود; در نتیجه، تاریخ علوم اجتماعی، تاریخ مبارزه مداوم میان جهانبینی علمی (با همه تنوعاتش) و دیدگاههایمذهبی و فرهنگی طبیعت است. واضحترین این نمونهها عبارتند ازایستادگی مذهبی در برابر دیدگاههای غولهای تاریخی چون(كوپرنیك)، (گالیله) و (داروین) كه كشفیات هریك از آنها در تضادمستقیم با جهانشناسیهای دینی بود. تاریخ علوم طبیعی نیز تاریخفتوح خاص خودش بوده است كه عمدتا از طریق قدرت تشریحیكه آنها بدان دست یافتهاند و از طریق كاربردهای عملی آنها وسقوط قدرت نهادها (از جمله كلیسا) و منافع رقیب حاصل شدهاست. بههرحال، چنین مبارزههایی هنوز هم آشكارند: مانندمخالفت سیاست با ]علم[ ژنتیك (مندل) در طی دهههای طولانیدر اتحاد جماهیر شوروی، تخاصم آفرینشگرانه موجود بازیستشناسی تكاملی علمی و رد گسترده پزشكی غرب دربسیاری از مناطق و همینطور غرب ـ مثلا توسط دانشمندانمسیحی، گروههای روحانی و افرادی مثل (ایوان ایلیچ).
در دنیای معاصر، علوم اجتماعی همواره درگیر این نوعمبارزههاست. این مبارزهها در علوم اجتماعی به چند دلیل فشردهترو گستردهتر از علوم طبیعیاند:
الف) علوم اجتماعی جدیدتر ازعلوم طبیعیاند
ب) بهجز چند استثنا، نتایج نظری و تجربی چندانابطالپذیر نیستند و از دیدگاه عملی بهوضوح مفید نبودهاند،
پ)علوم اجتماعی در مقایسه با علوم طبیعی، شاهد تنوع و ناسازگاریداخلی بیشتری در تمامی اصول بنیادی بوده است،
ت) عواملاجرایی علوم اجتماعی آن چنانكه علمای علوم طبیعی و پزشكی بهمنزلت اجتماعی ثابتی دست یافتهاند، این منزلت را ندارند. بنا بههمه این دلایل، علوم اجتماعی در تهدیدهایش نسبت به سایرجهاننگریها چندان انعطافپذیر نبوده، جدلهای مربوط به اعتبار،فایدهباوری و خطراتش مشهودتر و پویاتر است.
تمایلات و خواستههای فرهنگی و ایدئولوژیك و نیز شعورعامه (عقل سلیم) همواره در معرض تهدیدات علوم اجتماعی قرارداشتهاند، چراكه حداقل این دو جایگزینهای رقیب یكدیگربهشمار میروند. بههرحال، از این لحاظ، بسیاری از علوم اجتماعیبه صور گوناگون زیر از یكدیگر متفاوتند.
▪ شاید كمترین تهدید علوم اجتماعی معاصر (بهرغم گذشتهپرمناقشهاش بهمنزله (علم ملالآور) غرب)، علم اقتصاد رسمی باشد كه عمدتا به دلیل نیاز روزافزون حكومتهای ملی بهاقتصاددانان و توصیههای اقتصادی است، بهخصوص زمانیكه آنها درگیر بیثباتی بازارهای بینالمللی جهان و بیثباتی ناشی ازبازارهای داخلی خودشان میشوند..
▪ اصولا روانشناسی نسبت به سایر علوم اجتماعی دارایكمترین تهدید و تأثیر مخرب بر نیروی ایدئولوژیك است، زیرا اینعلم بر افراد بهمثابه اهداف مطالعه و خاستگاه مسائل تمركز دارد.این وضعیت، تمركز روانشناسی بر نهادهای اجتماعی و نظامهایاجتماعی را تضعیف میكند. با این وصف، نباید فراموش كرد كهچالش جهانی موجود با ورود روانكاوان هوادار (فروید) در عصرویكتوریا و خصومت طولانی برخی حكومتهای ماركسیستی باروانكاوی و روانشناسی اجتماعی غرب تسریع یافت.
▪ تهدید انسانشناسی و قومنگاری علیه نظم و انتظاماجتماعی و فرهنگی نیز از نظر تاریخی به این واقعیت تقلیل مییابدكه این دو بر نیروهای خارجی متفاوت و بیگانهای متمركز بودهاند.بههمین ترتیب، چنین معرفتی دارای قابلیت تمجید و تحریكآمیزی بخشی از چیزهایی است كه با فرهنگ و نهادهایداخلی بیگانهاند (اسطوره (برده نجیب) روسو و سایر متفكران عصر روشنگری در سده هجدهم، نمونههای قابل مطالعهاند).علاوه بر این، ایدئولوژیهای برگرفته از نظریه انسانشناختی،همچون نسبیگرایی فرهنگی، تحت فشار تهدیدهای طبیعی تمامینمایندگان فرهنگیای هستند كه در هرگونه نگرش جهانی وارزشهای وابسته رخنه میكنند.▪ در اصل، تاریخ از نوع یكسانی از فاصله با نهادهای كنونی وعیبجوییهایش بهرهمند است، ولی در عمل، این موضوع چندان پذیرفتنی نیست. تمامی فرهنگها نوع خاصی از تاریخ خودشان(شامل اسطورههای اصیل، فرصتهای ایجاد انقلاب در جوامع فرانسوی، امریكایی و مكزیكی) را دارند و هر تلاشی برای نگارشتاریخ برخلاف این پیشینه، اختلافبرانگیز خواهد شد.
▪ به دلایل خاص تاریخی، جامعهشناسی را شاید بتواننقادانهترین و تهدیدآمیزترین شاخه علوم اجتماعی تلقی كرد.خاستگاه نظری این شهرت نیز در سنتهای انتقادی اندیشه اجتماعیغربی (ماركس، وبر و زیمل) و اصلاحطلبی امریكایی ریشه دارد.این وجهه جامعهشناسی عمدتا بر بسیاری از نهادهایی (از قبیل دینو خانواده) كه جنبه تقدسآمیزی دارند و همچنین بر سایر مفاهیمی(همچون طبقه و نابرابری) كه در معرض تضاد عمیق اجتماعیهستند، سایه افكنده است. همه این عوامل به نوعی بیوزنی یابیتعادلی (دوسوگرایی) اجتماعی ambivalence) (socialبسیارگسترده در بیان سیاسی جامعهشناسی منجر میگردند.
▪ دانش سیاسی نیز هرچند در اصل از دیدگاه جامعهشناختی،نقدی بر نهادهای اجتماعی است (علم سیاست همواره دارای بعدی از تقدس بوده است) ولی در عمل چنین وضعیتی نداشتهاست. دلایل تاریخی این امر كاملا روشن نیستند، ولی حداقل یك دلیل آن، تمایل دانشمندان علوم سیاسی به ارائه هویت مثبت بهافراد دارای قدرت (و همچنین نهادهای سیاسی وابستهای) است كهآنها بررسی میكنند و این امر به كاهش موج انتقادات آنان منجرمیگردد.
از این پنداشتها، چنین برمیآید كه هركسی از علوم اجتماعی باقدری بیوزنی، مورد عنایت قرار خواهد گرفت (یعنی وزن وتعادل بین هجوم به ابعاد روشنبینی و جوانب اصلاحی یا عملیاحتمالیاش از یكسو و كیفیت تهدیدآمیزش از سوی دیگر). قطبمثبت این امر در بهكارگیری، رایزنی و مصاحبه با دانشمندان علوماجتماعی و رفتاری در حكم (كارشناس) در معنای گستردهاش، ودر بهرسمیت درآوردن خشك این زمینهها بهمنزله موضوعهایدانشگاهی در دانشكدهها، دانشگاهها، نهادهای تحقیقاتی وفرهنگستانها، خود را به نمایش میگذارد.
قطب منفی این امر نیز كه در آن واحد، دارای منافع وسیعتریبرای ماست، به شكلهای مختلفی خود را عرضه میكند:
▪ (انتشارات سوء) درباره جامعهشناسی در بریتانیای كبیر كهمثلا در رسانههای جمعی تحت عنوان احمقانه، مسئلهدار، افراطی وضدفرهنگی و اجبار ناخوشایند چپی، در قالبی مسخره مطرحمیشود.
▪ غلیان پرشور احساسات منفی عموم مردم مثلا در آگاهی ازگناهكار بودن (جان هنیشلی)، عامل سوءقصد علیه (جان رونالدریگان) ـ رئیس جمهور ایالات متحده ـ (دن وایت)، عاملسوءقصد (هاروی میلك) و (جرج ماسكان) در سانفرانسیسكو (كههر دو دارای زمینهها و علایم روانپزشكی بودند).
▪ انتقاد از بنگاههایی كه مورد حمایت قرار میگیرند، مثلجایزه (تنپوش طلایی) كه بهدست (ویلیام پروكسمایر)ـ نماینده مجلس سنا ـ به كماهمیتترین قسمت تحقیقات علوم اجتماعیانجامشده دولت فدرال اعطا شد; یا هجوم (رونالد ریگان) و (دیوید استاكن) به علوم اجتماعی در اوایل دهه ۱۹۸۰ تحت عنوانعلوم بیفایده برای مدیریت عمومی كشور.
▪ كنار گذاشتن یا بدنامكردن حداقل در زمینههایایدئولوژیك، مانند نگرش عجولانه و خصمانه به نظریههای(كارلماركس) در علوم اجتماعی امریكایی در طول سالهایشكلیابی در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم; یا تهاجماتایدئولوژیك دولتهای سوسیالیستی و كمونیستی به اجتماعاتعلمی درباره (علوم اجتماعی بورژوازی) در طول دهههای متمادی.
▪ ركود سیاسی كامل، از جمله ممانعت از طرح موضوعاتی دردانشگاهها و سایر نهادهای دانشگاهی و مجازات دانشمندان علوماجتماعی كه از نظر ایدئولوژیك مورد قبول نیستند. مثالهایبارزتری نیز در عصر (استالین) و (برژنف) در شوروی، انقلاب فرهنگی در چین و سالهای ركود و خفقان در آرژانتین و برزیلوجود دارد.
ملزومات این بیتعادلی (دو سوگرایی) ملی نسبت به علوماجتماعی و رفتاری نیز دیدگاه بینالمللی كردن معرفت را اساسا منفی میپندارد.
● انطباق گزینشی و تحمیل در فرایند گذار
زمانیكه معرفت علوماجتماعی در بین مرزها به جریان میافتد، بهندرت اصالت خود را حفظ میكند و نوعا در این فرایند دگوگون میشود. عوامل تعیین این فرایند سه چیز هستند:
۱) توقف ناشی ازخصلت تهدیدكننده معرفت،
۲) اولویتهای ترجیحی و انتخابیمخاطبان،
۳) استنباط گزینشی سودمندی یا ارتباط این معرفت.در اینجا سه مثال از فرایند گزینش ترجیحی و تحمیل ارائه میگردد:
▪ جایگاه پسندیده روش شناسی
دلایل متعددی برای این پیشنهاد وجود دارد كه بینالمللی كردنروششناسی علوم اجتماعی (از قبیل تكنیكهای اندازهگیری، طرحهای تحقیقاتی و شیوههای آماری تحلیل دادهها) برایتأثیرگذاری آسانتر و گستردهتر از اشاعه معرفت صرف است. اولین دلیل، نیاز مشترك و روزافزون دولتها به دانستن مطالبی دربارهدادههای اجتماعی و ارزیابی معانی آنهاست. به یك تعبیر، این نیاز،محصول ثانوی فرایند نوسازی است. همانطور كه ذكر شد،پیچیدگی اجتماعی توأم با توسعه اجتماعی ـ اقتصادی (و بینالمللیكردن) سبب ایجاد دامنه معینی از بیثباتیهای بالقوه و بالفعل ومسائل اجتماعی میگردد.
علاوه بر این، دولتهای درگیر در فرایند نوسازی همانند جوامعنوین و فرانوین، علاقهمند به كاستن شدت بیثباتی و مسائلاجتماعی و همچنین آثار وقایعی هستند كه موجب ناخشنودی واعتراضاتی شده و از نظر سیاسی آنها را تهدید میكند.
دومین محرك بینالمللی كردن روششناسی با فرایند نوسازیو ارزشهای موجود آن مرتبط است. از میان موارد گوناگون،نوسازی متكی بر كاربرد علم در تولید اقتصادی و سایر فعالیتها وبه نوبه خود، علم نیز همچون دستمایهای برای فرایند انقلابی موردتوجه بوده است. از آنجا كه تلاش كشورها برای بهبود وضعیتخودشان دارای بخشی (علمی) است (كه اغلب بهطور یكسان عملمیكند)، بنابراین انعطافپذیری علمی، مبنایی برای مشروعیتدهیبه دعاوی و منابع گروههای مختلف شده، نمایش انعطافناپذیریروششناختی نیز بخشی از این دعاوی تلقی میشود. چنینشرایطی به ایجاد فضای اجرایی خاصی برای اشاعه (بهترین وجدیدترین) تكنیكهای روششناختی در همه علوم منجر میگردد.
دلیل سوم برای گسترش آسانتر روششناسی، بهشدت بهبیتعادلی سیاسی نسبت به علوم اجتماعی وابسته است. آنچهممكن است تبعات منفی و طولانیمدت كاربرد روششناسیعلمی با توجه به شرایط اجتماعی (ازقبیل طرح مسائل اجتماعی ناخوشایندی همچون جرم، بیكاری یا بیخانمانی) تلقی شود، درواقع بیش از آنكه تهدیدكننده حیات فكری علوم اجتماعی و متعلقات سیاسی و اخلاقیاش باشد، هدایت كننده وتحركآفریناست. روشهای مطالعه اجتماعی بهمنظور انگشت گذاردن برموضوعی خاص، بیشتر از آنكه تهدیدكننده باشند، حیات بخشهستند. این روشها در قالب غیرسیاسی (عینیت)، (بیارزشی) و(بیطرفی) آسانتر پوشش داده میشوند تا اینكه مدعی شناخت و ارزیابی درباره نهادهای اجتماعی و فرهنگی باشند.
علاوه براین، در جوامعی كه علوم اجتماعی حضور دشوارتریداشته است (بهطور مشخص كشورهایی مثل شوروی و اروپایشرقی) یكی از سازگاریهای دانشمندان علوم اجتماعی، تعریفكارشان بهمثابه (منطق)، (روششناسی) و (مهندسی اجتماعی) بودكه آشكارا این علم را بیطرف و در مقابل انتقادات و خفقانسیاسی، آنها را كمتر آسیبپذیر میساخت. این نوع فرایند وفعالیتهای سیاسی در مقایسه با روششناسی از مقبولیت عمومیبیشتر و به همین ترتیب، از احتمال بیشتری برای گسترش در سطحبینالمللی برخوردار است.
▪ وامگیری گزینشی
از آنجا كه جوامع مختلف دارای نقاط آسیبپذیر متفاوتی نسبت بهمعرفت بالقوه حساس هستند، در مقابل اخذ عناصر مختلفی ازمعرفت علوم اجتماعی مقاومت كرده، مانع از گسترش آن میشوند.بارزترین نمونه در این خصوص، دوتكهكردن طولانیمدت عرصهعلم اقتصاد (وتا حدی علوم سیاسی) به (غربی یا بورژوازی) ازیكسو (و سوسیالیست یا ماركسیست) از سوی دیگر است(تقسیمبندیای كه هم توسط القائات فكری و سیاسی علمگرایان وهم ذهنیت جنگ سرد تقویت شده است). با اینحال، در همینزمینه، مقدار معینی از اقتباس یا وامگیری گزینشی بهچشم میخورد.مثلا در دهههای ۶۰ و ۷۰ تعدادی از رهبران سیاسی و اقتصاددانانشوروی بهره شایانی از نظریه اقتصادی امریكایی معروف به(تحلیل داده ـ ستانده) بردند كه با نامه (واسیلی لئونتیف) همراه بود.مسیر اصلی این نظریه در برگیرنده تحلیل نظامیافته جریان منابع وتولیدات در بین بخشهای اقتصادی بود. طرفهای شوروی به اینموضوع بهمثابه مسیر تحلیلی كه با مسئله هماهنگی در اقتصادهدایتیشان مرتبط بود، علاقهمند بودند. باید اذعان داشت تحلیلداده - ستانده، اصلیترین محور اقتصاد (غربی) در آن زمان نبود وطرفهای شوروی نیز اغلب محورهای دیگر اقتصاد كشورهایغربی را كه با بازار در ارتباط بودند، به عاریت نگرفتند (بلكه با آنهادر تضاد آشتیناپذیر بودند).
▪ سازگاری والقای معرفت
شكل عمومی انتشار رسمی در مستعمرات قبلی جهان (از قبیلنظامهای حقوقی، احزاب سیاسی، نظامهای خدمات شهری و اتحادیههای صنفی) متفاوت از جوامع امروزی بوده است. ولی اینتفاوت نوعا شكلی را تصویر میبخشد كه متفاوت از شكل جامعهای است كه اشكال مذكور در آن پدید آمدهاند. شناساییسیاست قبیلهای در صنوف افریقایی كه عموما براساس الگوی بریتانیایی به وجود آمده است، مثالی بارز در این زمینه است. دومثال دیگر در این زمینه كافی خواهد بود. به جابهجایی گزینش نظریه و عمل روانكاوی قبلا اشاره شد. یكی از جالبترین ویژگیهایاخذ روانكاوی (فروید) در ایالات متحده این بود كه این كشور(بدبینی) مربوط به شخص و تمدنی را كه قواعد نظری (فروید)تشكیل میداد، نادیده انگاشت. روانكاوی در حیطه روانشناسیامریكایی بر دیدگاه خوشبینانهتر (آقایی بالفعل) تأكید داشت، امریكه در (روانشناسی خود) یا (روانشناسی سازگاری) در روانكاویامریكاییها نیز بر آن تأكید میشد. مثال دوم (نظریه وابستگی) است.این محصول فكری اصیل تعدادی از دانشمندان امریكایی لاتیندرباره نوسازی، در دهه ۷۰ در ایالات متحده بسیار محبوب ومقبول بود، هر چند كه به مشابهت با محورهای جدید تفكرماركسیستهای جدید در ایالات متحده نیز تمایل داشت. فرایندهایمضاعف وامگیری گزینشی و سازگاری یا القا، متضمن موانعیبهمنظور اشاعه قالبهای مشترك معرفت علوم اجتماعی است.
● زبان
مسئله بینالمللی كردن بدون توجه به پدیده زبان جامعیت لازم رانخواهد داشت. تفاوتهای زبانی دارای موانعی بهمنظور اشاعهمعرفت علوم طبیعی هستند، ولی این امر تاحدی بهدلیل بیان آنمعرفت در قالب ریاضی و استفاده از اصطلاحات علمی معینی كهدر اغلب زبانها جای دارند و پیشاپیش قابل مطالعهاند وهمچنیناستفاده گسترده از انگلیسی بهمنزله زبانی علمی، صورت میگیرد.علوم اجتماعی نسبت به تحول زبانهای مشترك یا آسان، چندانپیش نرفتهاست بهطوریكه موقعیتش از دیدگاه بینالملیكردنمعرفت، دشوارتر است.تحول تاریخی اخیر در علوم اجتماعی اساسا در انگلستان،آلمان، فرانسه و با قدری تسامح در اسپانیا،ایتالیا و روسیه روی دادهاست. فعالیتهای جاری نیز نهایتا بر تمامی زبانهای نوشتاریجهان تأكید میكند. دانشمندان نمیتوانند برزبانهای عمدهای كه آثاراساسی به آن زبانها نوشته شدهاند، مسلط شوند; حتی دركشورهایی (مثل هلند و اسراییل) كه آموزش چند زبانی، بخشمعمول نظام آموزشی را تشكیل میدهد. از اینرو، با توجه به اینكهعلوم اجتماعی به توسعه زبان مشترك و عمومی توفیق نیافته است،دانشمندان این علم نمیتوانند خودشان را با تحقیق در گویشهایدیگر مأنوس كنند، بلكه از طریق زبان میتوانند چنین كنند.
زبان انگلیسی تنها (زبان بینالمللی) است كه در علوم اجتماعیرو به توسعه است. بخشی از دلیل این امر ناشی از دوره اخیر سلطهسیاسی بریتانیای كبیر و ایالات متحده بر امور جهان و بخشی دیگرناشی از نقش مسلط بریتانیای كبیر در تحولات اخیر علوم اجتماعیو رفتاری است. با اینكه نقش زبان انگلیسی نیز به صور مختلف درچالش است، ولی همچنان به عنوان زبان مشترك و روبهرشد باقیمیماند.
علاوه براین، برگرداندن این فرایند به دلایل مختلف ممكناست مشكل باشد. دانشمندان برخی از ملل (از قبیل ژاپن، ایتالیا، ویونان) میتوانند از چند ملیت مختلف با گویشهای خاص خودشانبا ملتها گفتوگو كنند و سازگاری مورد نظرشان صحبت كردن باگویشی باشد كه زبان بومی نیست، ولی طرفین میتوانند ارتباطبرقرار كنند. این زبان معمولا همان زبان انگلیسی است. امروزهدانشمندانكشورهایمختلفبهاین معتقدند كه نگارش به انگلیسیبرای دستیابی به منزلت بینالمللی بسیار حائز اهمیت است(نهتنها در بین كشورهای كوچك بلكه بین ممالك بزرگی مثل آلماننیز این تلقی وجود دارد). اینك همایشهای بینالمللی نیز غالبابهزبانانگلیسیبرگزارمیشوند، حتیاگرزبانهای(رسمی)دیگری نیزبه رسمیت شناخته شده باشند. در مؤسسه بینالمللی جامعهشناسیكه من در آن اشتغال دارم، زبان رسمی مطابق آنچه در اواخر دهه۱۹۴۰، زمان تأسیس این مؤسسه روی داد، انگلیسی و فرانسویاست.بیش از نود درصد ارتباطات رسمی، معارفهها و مباحث بهانگلیسی صورت میگیرند. درصورتیكه این فرایند عمومیت یابد،این احتمال افزایش مییابد كه در آینده نیز حفظ شود; زیرادانشمندان در یادگیری زبان انگلیسی سرمایهگذاری میكنند ومیدانند كه تكلم و تسلط به این زبان برای به حداكثر رسانیدنقابلیت خودشان جهت درك و ارتباط عمومی مناسب است.
البته این پدیده عاری از پیچیدگی نیز نیست. جامعهشناسانفرانسوی زبان از سیطره انگلیسی خشمگین هستند و یكگروهبندی آزاد بهنام (جامعهشناسان فرانسویزبان) تشكیل دادهاند.در دهه گذشته زمانی كه دو كنگره از همایشهای جهانیجامعهشناسی در شهرهای اسپانیایی زبان (مكزیكو و مادرید)برگزار شد، جنبشی برای مطرح ساختن زبان اسپانیایی بهمثابه زبانرسمی دیگر این مؤسسه جان گرفت و احتمالا موفق نیز شد، حتیاگر پیروزیاش را عمدتا نهادینه محسوب كنیم. میتوان احتمال دادكه در آینده جنبشهای مشابهی نیز در دفاع از جامعهشناسان آلمانی،روسی و چینیزبان روی دهد و چنین تحركاتی در صورتموفقیت، جریانهای معكوسی را برای میل عمومی به توسعه زبانبینالمللی مشترك در این زمینه تشكیل خواهد داد.
● موانع زیربنایی
همانگونهكه در بالا اشاره شد، تلاش تسهیلكننده عمومی برایبینالمللی كردن علوم اجتماعی در سازمانهای بینالمللی تحقیقاتی، به تبادل طرحها و تنظیم مشاركت جریان فوق میپردازد. بههمینترتیب، موانع جغرافیایی، مالی و سیاسی بهمنظور اثربخشی اینقالبهای زیربنایی نیز مورد عنایت بوده و برمبنای این محدودیتها،باید بهمنزله عوامل بازدارنده به آنها توجه شود. به هرحال، مهمتر ازاین محدودیتهای مثبت در این فعالیت بینالمللی، این است كهبزرگترین بخش این فعالیتها در علوم اجتماعی و رفتاری،خصلت (ملی) دارد. سازمانهای ملی از این حركت، خواه بهصورتعمومی یا بهشكل خصوصی، حمایت مالی میكنند و در مؤسساتعلمی آن را سازمان میدهند; اكثر افراد كارنامه شغلی خودشان را بهكمك این گروه ملی از دانشمندان در زمینه تخصصی خود، بهگوشمخاطبان اصلی میرسانند; و بخش عمده جوایز و حیثیت علمی رانیز در درون مرزهای ملی اعطا میكنند (البته بهجز استثناهایی كه درسطح بینالمللی، شناخته شده و فعالند و به افزایش منزلت منجرمیگردند). بدینترتیب، با تمامی منابع و انگیزههایی كه در خصلتملی انباشته است، دانشمندان و دانشجویان، هم بهطور مستقیم وهم غیرمستقیم، به ایجاد محدودهای بینالمللی در نقاط عمده مباحث خود ترغیب میشوند.
نویسنده: نیل اسملسر- مترجم: علی طایفی
منبع : جامعهشناسی ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست