دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا
تروریسم چیست؟
حادثه یازده سپتامبر در تمامی مناسبات سیاسی- اقتصادی و اجتماعی تأثیراتی برجای گذاشت؛ در حوزه فرهنگ نیز این حادثه بیتأثیر نبود، یكی از این تأثیرات مفهوم واژه تروریست بود، مفهومی كه پس از این واقعه مورد بررسی جدی متفكرین قرار گرفت. در این شماره فرهنگ و پژوهش و همزمان با سالگرد یازدهم سپتامبر نگاه دو متفكر جهانی را به این پدیده بررسی میكنیم.
یورگن هابرماس آلمانی و ژاك دریدای فرانسوی؛ كه هركدام بر اساس دیدگاه فكری خود به این پدیده پرداختهاند.
در كتاب "مفهوم یازده سپتامبر" كه به تازگی در پاریس از سوی انتشارات گالیله منتشر شده و ما در اینجا بخشهایی از آن را به چاپ میرسانیم، دو روشنفكر معاصر: ژاك دریدای فرانسوی و یورگن هابرماس آلمانی كه از فردای یازده سپتامبر بر سر معنی تعیینكننده این واقعه تأمل كردهاند، به طور جداگانه، به سئوالات جیوانا بورادوری، استاد فلسفه كالج "واسار" در نیویورك، پاسخ میدهند: تروریسم چیست؟ چه رابطهای با جهانی شدن دارد؟ ربط و وصل اسلام با خشونت در چیست؟ و در این زمینه، فلسفه چه نقشی دارد؟
●علائم
اگر به باور یورگن هابرماس عقل (كه موجب ارتباطات شفاف و بیپرده میباشد) قادر است دردهای ناشی از تجدد (مدرنیزاسیون) از جمله، افراطگرایی مذهبی و تروریسم را درمان كند؛ بهزعم ژاك دریدا، تنشهای ویرانگر را میتوان از این طریق ردیابی و نامگذاری كرد، ولی نمیشود به طور كامل آنها را كنترل و مغلوب كرد. به نظر هابرماس، مقصر، سرعتی است كه "تجدد" با آن خود را تحمیل كرده و در نتیجه در شیوههای زندگی سنتی، واكنشهای دفاعی به وجود آورده است؛ ولی دریدا معتقد است كه این عكسالعملهای دفاعی، خود، محصول مدرنیتهاند. به عقیده او، تروریسم، علامت مرض خود ویرانگری است (اتو ایمون) كه حیات دموكراسی مشاركتی، نظام قانونگذاری- كه ضامن اجرای آن است- و همچنین، جدایی حقیقی امر مذهبی از امر لائیك را تهدید میكند. این خود ویرانگری، باعث مرگ خود جوش ساخت كارهای دفاعی است كه در برابر حمله خارجی، وظیفه دفاع از بدن را به عهده دارند. دریدا، با این تحلیل اضطرابآور، تشویقمان میكند،تا آرام و با حوصله، در جستوجوی راهی برای درمان باشیم.
شبح تروریسم جهانی، مثل جنگ سرد، آینده ما را مشوش میكند؛ زیرا، نوید به فردایی را نابود میكند كه رابطه خلاق با روزمان، وابسته به آن است. یازده سپتامبر، به علت سهمناك بودنش، شرایطی را فراهم آورده كه ما مدام در انتظار حادثه هولناكتری به سر میبریم. خشونت حملاتی كه برجهای دوقلو و ساختمان پنتاگون را مورد هدف قرار داد، دهشت ژرفی را به وجود آورده كه دیگر برای سالها، شاید هم دهها سال، تمامی وجود و فكر ما را، مشغول خواهد كرد. نامگذاری این واقعه به تاریخ آن، یعنی یازده سپتامبر، اهمیتی تاریخی به آن میبخشد، و این نامگذاری همان قدر به نفع تروریسم میباشد كه به نفع رسانههای خبری غرب است.
برای هابرماس، همچنان كه برای دریدا، جهانی شدن، نقش اساسی را در تروریسم بازی میكند. اگر اولی رشد نابرابریها را نتیجه روند شتابزده تجدد میداند، دومی شرایط را، با توجه به زمینهشان، به شیوهای متفاوت تفسیر میكند. مثلاً بهزعم دریدا، جهانیشدن موجب شد تا دموكراتیزاسیونهای سریع و به نسبت آسان ملتهای اروپای شرقی كه در اردوگاه شوروی جای داشتند امكانپذیر شود. در این مورد، او جهانی شدن را مثبت ارزیابی میكند.
برعكس، از تأثیرات جهانی شدن بر پویایی منازعات و جنگها به شدت مضطرب است.
"جنگ تصاویر و بیانیههای دو به اصطلاح سردار جنگی، دو خصم: بن لادن و بوش، با شتاب هرچه بیشتر به روی امواج میروند و بیش از پیش، حقیقتی را كه این جنگ بر ملا میكند، از نظر دور و پنهان نگه میدارند" (۱۸۳).
با این همه، موقعیتهایی وجود دارند كه در آنها، جهانیشدن چیزی بیش از ترفند كلامی- كه بیعدالتیها را پنهان میكند - نیست. دریدا توضیح میدهد كه این همان اتفاقی است كه در فرهنگهای اسلامی رخ میدهد، جایی كه جهانیشدن نقشی را كه به او واگذار شده بازی نمیكند؛ دریدا در اینجا به هابرماس نزدیك میشود و جهانی شدن را نه فقط به بیعدالتیها، بلكه به مسئله مدرنیته و روشنگری نیز ربط میدهد.
اگر هابرماس، تروریسم را نتیجه ضربهای میداند كه تجدد، به علت سرعت عجیب فراگیرش در جهان، به وجود آورده است؛ برای دریدا، تروریسم، علامت مرضی است در ذات تجربه مدرن كه مدام چشم به آینده دوخته است؛ آیندهای كه بیمارگونه، به مثابه نوید، امید و تأیید خود تلقی میشود.
دو تأمل یأسآور بر ارثیه روشنگری و بر جستوجوی سازش ناپذیر موضعی انتقادی كه میباید از تحلیل خود حركت كند.
●بخشی از مصاحبه
جیوانا بورادوری بایورگن هابرماس
▪تعریف شما از تروریسم چیست؟ آیا منطقی است كه تروریسم ملی را از تروریسم جهانی تفكیك كنیم؟
تروریسم امروز با تروریسمی كه از نیمه دوم قرن، به شیوههای شبه نظامی - چریكی و در شكل مسلط جنبشهای آزادیخواهانه اعمال شده و همچنان ادامه دارد، متفاوت است؛ مثلا:ً مبارزات استقلالطلبانه چچنها. در مقابل این تروریسم، تروریسم جهانی كه با واقعه یازده سپتامبر به اوج خود رسید، دارای مشخصات آنارشیستی قیامی ناتوان است زیرا علیه دشمنی است كه با اعمال هدفمندی كه منطق واقعبینانهای را دنبال كند به هیچوجه مغلوب شدنی نیست. تنها عمل ممكن، وارد كردن ضربه روانی و ایجاد نگرانی در مردم و دولتهاست. از نقطهنظر تكنیكی، ضعف و حساسیت شدیدی كه جوامع پیچیده ما نسبت به تخریب دارند، موقعیت مطلوبی برای فلج كردن موقت فعالیتهای روزمره به وجود میآورد كه میتواند با كمترین هزینهای خسارات عظیمی به بار آورد.
تروریسم جهانی دو امر را به افراط میكشاند: یكی نداشتن هدفی واقعگرایانه و دیگری توانایی در استفاده از شكنندگی نظامهای پیچیده.
▪آیا میباید بین تروریسم و جنایتهای معمولی و یا اشكال دیگر توسل به خشونت، فرقی قائل شد؟
هم بله و هم نه. ازنظر اخلاقی، عمل تروریستی، در هر موقعیتی و با هر انگیزهای كه انجام شود، به هیچ وجه قابل بخشش نیست. هیچ چیز به ما این اجازه را نمیدهد كه با استناد و عنایت به اهدافی كه تروریستها برای خود تعیین میكنند، مرگ و رنج دیگری را توجیه كنیم. هر قتلی، مرگی است اضافی. اما از نظر تاریخی، تروریسم نسبت به جرمهایی كه در صلاحیت قاضی جزایی است، از موقعیت كاملاً متفاوتی برخوردار است. تروریسم، در تمایز با جنایت خصوصی، جنایتی است كه به عموم مربوط میشود و در قیاس با جنایت ناموسی، به نوع دیگری از بررسی و تحلیل نیاز دارد؛ وانگهی، اگر اینطور نبود؛ ما حالا گفتوگو نمیكردیم.
تفاوت بین تروریسم سیاسی و جنایت معمولی، به ویژه، هنگام تغییر رژیمها آشكار و مسلم میشود. وقتی كه تروریستهای دیروز را به قدرت میرسانند و آنها را به عنوان نمایندگان محترم كشورشان معرفی میكنند، این میماند كه چنین تغییر سیاسی فقط میتواند مطلوب تروریستهایی باشد كه واقعگرایانه اهداف سیاسی قابل فهمی را دنبال میكنند و روزی میتوانند به استناد ضرورتهایی از وضعیت ظالمانه آشكار، با اعمال جنایتكارانه خود نوعی مشروعیت كسب كنند. من به سختی میتوانم موقعیتی را تصور كنم كه روزی بتوان از جنایت وحشتناك یازده سپتامبر یك عمل سیاسی، ولو غیرقابل فهم، ساخت و به هر عنوانی مسئولیت آن را به عهده گرفت.▪به نظر شما فكر درستی بود كه این عمل نوعی اعلام جنگ تلقی شد؟
حتی اگر كلمه "جنگ" در قیاس با گفتمان كسانی كه جنگهای صلیبی را مطرح كردند، كمتر تولید اشتباه كند و از منظر اخلاقی ایراد كمتری بر آن وارد باشد، با این وصف، به نظر من، تصمیم جرج بوش در فراخوان جنگ علیه تروریسم؛ هم به علت هنجارهای معمولی و هم از جهت واقعگرایی عملی، اشتباه بزرگی است زیرا از لحاظ عرفی، در حقیقت، جنایتكاران را تا حد جنگجویان دشمن بالا میبرد و از لحاظ واقعگرایی عملی، جنگ علیه "شبكهای" كه با هزاران مصیبت هم نمیشود هویتاش را شناخت، غیرممكن میباشد (اگر میبایستی، برای كلمه جنگ معنی مشخصی را حفظ كرد.)
اگر حق این است كه غرب میباید در رابطه با تمدنهای دیگر توجه و حساسیت خود را عمیقتر كند و نسبت به خود برخورد انتقادیتری داشته باشد، چگونه باید این مهم را عملی كند؟ در این خصوص، شما از "ترجمه" و از جستوجوی "زبانی مشترك" سخن میگویید. منظورتان چیست؟
از یازده سپتامبر به این طرف، با توجه به واقعهای چنین خشونتبار، مدام از خود میپرسم آیا كل استنباط من درباره فعالیتی كه در جهت تفاهم و نزدیكی است، (كه من از زمان نوشتن نظریه كنش ارتباطی همواره در جهت بسط آن بودهام) به امر مسخرهای تبدیل نشده است؟ البته، حتی در قلب جوامع ثروتمند و بیدغدغه متعلق به "سازمان همكاری و توسعه اقتصادی"(OCDE) با خشونتی ساختاری سروكار داریم كه در واقع، به آن عادت كردهایم. این خشونت از نابرابریهای اجتماعی تحقیرآمیز، تبعیضات تنزلدهنده، فقر و به حاشیه رانده شدن مردم ناشی میشود. اما، دقیقاً به این دلیل كه عملیات نظامی، بازیچه شدن و خشونت، در روابط اجتماعی ما رخنه كردهاند، نباید دو واقعیت دیگر را از نظر دور بداریم: اولاً، اعمالی كه زندگی روزمره ما را با دیگران میسازند، بر پایه محكم اعتقادات مشترك و بر عناصری كه از نظر فرهنگی امر مسلمی به حساب میآیند و همچنین بر انتظارات متقابل بنا شدهاند. در چنین موقعیتی، رفتارهایمان را به دو طریق هماهنگ میكنیم؛ یكی از راهبازیهای زبان معمولی و دیگری با ارتقای میزان توقع اعتباری متقابل كه به طور ضمنی قبولشان داریم (این آن چیزی است كه فضای عمومی ما را با دلایل كم و بیش موجهی میسازد) ثانیاً، گفته بالا واقعیت دومی را توضیح میدهد؛ یعنی وقتی ارتباطات مختل میشوند، وقتی تفاهمی به وجود نمیآید یا سوءتفاهمی در كار است یا وقتی پای فریب و تزویر به میان كشیده میشود، آنگاه، درگیریهایی بروز میكنند كه اگر پیامدهایشان دردناك باشند، دیگر به حدی رسیدهاند كه یا سر از روانپزشك درمیآورند و یا كارشان به دادگاه كشیده میشود.
دور خشونت، با دور اختلال در ارتباطات شروع میشود كه از طریق بیاعتمادی متقابل غیرقابل كنترل، به قطع رابطه منجر میشود. بنابراین، اگر خشونت با اختلال در روابط شروع میشود، تنها پس از انفجار میتوان فهمید كه مشكل چه بوده و چگونه باید ترمیم شود. به نظر من، از این نقطهنظر - با این كه پیش پا افتاده است - میشود برای درگیریهایی كه از آنها صحبت كردید، استفاده كرد. البته این مورد پیچیدهتر است زیرا ملتها، شیوههای مختلف زندگی و تمدنها، در بدو امر از هم دورند و به غریب ماندن از یكدیگر گرایش دارند. آنها، مثل اعضای یك محفل، یك جمع، حزب یا یك خانواده با هم دیدار نمیكنند، چون در اینجا، اعضا هنگامی به غریبه تبدیل میشوند كه ارتباطات به طور منظم دچار انحراف شده باشد. به علاوه، در روابط بینالمللی، میانجی حقوقی كه وظیفه جلوگیری از خشونت را بر عهده دارد، در قیاس، نقشی ثانوی ایفا میكند و حداكثر، در روابط بین فرهنگها، به درد تربیت مدیران مسئول میخورد تا، به طور صوری، تلاش برای تفاهم را همراهی كنند. (مثلا:ً كنفرانس حقوق بشر كه از طرف سازمان ملل در وین تشكیل شد). این ملاقاتهای رسمی نمیتوانند به تنهایی، ماشین كلیشهسازی را متوقف كنند (ولو این كه گفتوگوی بین فرهنگها، كه در جدال بر سر استنباط از مسئله حقوق بشر تا سطوح متفاوتی پیش میرود، مهم و اساسی باشد).
برای گشودن یك ذهنیت و نگرش، باید از راه آزادسازی روابط و دفع واقعبینانه اضطرابها و فشارها اقدام كرد. در رفتار روزمره ارتباطی، باید انباشتی از اعتماد به وجود آید و این سرمایه، پیششرطی ضروری است تا توضیحات عاقلانه، از طریق وسایل ارتباط جمعی، مدارس و خانوادهها، در ابعادی وسیع، انتقال یابند. همچنین، باید این توضیحات معقول، مقدمات فرهنگی - سیاسی نگرش موردنظر را دربر گیرند.
اما، آنچه به ما غربیان مربوط میشود و در این مقطع، عامل مهمی به حساب میآید، نقش رسمی و شناختهشدهای است كه ما در برابر فرهنگهای دیگر از خود عرضه میكنیم. اگر غرب، در تصویری كه از خود دارد بازنگری كند، میآموزد كه چه چیزی را باید در سیاست خویش تغییر دهد تا به عنوان قدرتی شناخته شود كه قادر است به تلاش تمدنساز خود شكل بدهد. اگر سرمایهداری بیحد و مرز امروز را، از جهت سیاسی، مهار نكنیم، دیگر نمیتوانیم لایههای نابودكننده اقتصاد جهانی را كنترل كنیم؛ دست كم، میباید در عواقب ویرانگر این ناهمخوانیها، كه از پویایی توسعه اقتصادی ناشی شدهاند، تعادل برقرار كنیم (منظورم از عواقب، فقر و حقارتی است كه گریبانگیر بسیاری از مناطق و قارهها شده است). چیزی كه در پس پرده رابطه با فرهنگهای مختلف وجود دارد، فقط تبعیض، تحقیر و یا به قهقرا رفتن نیست، بلكه این منافع آشكار غرب است كه در پشت موضوع و مسئله "تصادم فرهنگها" از نظر پنهان میشود. (مثل این كه به استفاده از منابع نفتی ادامه دهد و ذخایر انرژی خود را تأمین كند).
●بخشی از مصاحبه
جیوانا بورادوری با ژاك دریدا
این كه یازده سپتامبر، رویداد عظیمی است یا نه، به جای خود؛ ولی شما در این مورد چه نقشی برای فلسفه قائلید؟ آیا فلسفه میتواند در فهم این واقعه به ما كمك كند؟
بدون شك، چنین "واقعه"ای نیازمند پاسخی فلسفی است، یا بهتر بگویم، جوابی لازم است تا افراطیترین پیشفرضهایی را كه در گفتمانهای فلسفی، بیش از بقیه بینشها ریشه دواندهاند، زیر سئوال ببرد. این بینشها - كه اغلب اوقات در آنها "واقعه" توصیف، ذكر و گروهبندی شده است - از "خوابی جزمی" ناشی میشوند كه بدون اندیشه جدید فلسفی، نمیتوان از آن بیدار شد؛ بدون تأملی بر فلسفه، به ویژه بر فلسفه سیاسی و ارثیه آن. گفتمان رایج، یعنی گفتمان وسایل ارتباط جمعی و لفاظیهای رسمی، خیلی راحت، به برداشتهایی مثل "جنگ" یا "تروریسم" (ملی یا بینالمللی) تكیه میكند.
مثلاً قرائتی انتقادی از كارل اشمیت (۱) بسیار مفید به نظر میرسد، از طرفی، باید تا حد ممكن، بین جنگها تفاوت قائل شد: بین جنگ كلاسیك (كه در سنت حقوق اروپایی به درگیری مستقیم و اعلام شده بین دو دولت متخاصم گفته میشود) و "جنگ داخلی" و یا "جنگ پارتیزانی" (كه از همان اوایل قرن نوزده در اشكال جدیدی ظاهر شده و مورد قبول اشمیت است) ولی، از طرف دیگر، میبایست در مخالفت با اشمیت اذعان كنیم، خشونتی كه امروز طغیان كرده است ناشی از جنگ نیست، این اصطلاح "جنگ علیه تروریسم" بسیار مهم است و باید این ابهام و منافعی را كه با سوءاستفاده زبانی ادعای خدمت به آن میشود، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. بوش از "جنگ" حرف میزند، ولی از تعیین هویت دشمنی كه به او اعلان جنگ داده ناتوان است. این حرف، بارها، گفته شده كه مردم و ارتش افغانستان دشمن آمریكاییها نیستند.
حالا، به فرض این كه بن لادن در آنجا تصمیمگیرنده بلامنازع باشد، ولی همه میدانند كه او افغانی نیست و از كشورش رانده شده است (همان طور كه تقریباً و بدون استثنا از طرف همه كشورها و تمامی دولتها طرد شده است) و این كه، تا چه حد، خود شكلگیری سازمانش مدیون آمریكاست؛ به ویژه این كه، او تنها نیست و دولتهایی كه غیرمستقیم به او كمك میرسانند، به عنوان دولت اقدام نمیكنند؛ هیچ دولتی،به طور علنی، از او حمایت نمیكند و مشكل بتوان دولتهای پناهدهنده به شبكههای تروریستی را شناسایی كرد.
ایالات متحده آمریكا و اروپا، همچنین لندن و برلن، پناهگاه و محلهای آموزش و كسب اطلاعات برای همه "تروریستهای" جهان هستند. مدتهاست كه دیگر برای شناسایی پایگاه عملیاتی این تكنولوژیهای جدید ارتباطات و تهاجم، نسبت دادن آن به جغرافیا و یا "سرزمین" معینی جایز نیست (برای تعمق و تدقیق آنچه در بالا در مورد تهدید تمام عیار از محلی ناشناس و غیردولتی ذكر شد، این را هم سریع و گذرا بگویم كه تهاجمات از نوع تروریستی، دیگر نیازی به هواپیما، بمب و داوطلب عملیات انتحاری نخواهد داشت؛ كافی است، ویروسی در برنامههای كامپیوتری كه دارای اهمیت استراتژیكی هستند وارد كرد؛ و یا به منظور فلج كردن منابع اقتصادی، نظامی و سیاسی در یك كشور یا در یك قاره، اغتشاشات خطرناكی به وجود آورد. اینگونه عملیات میتوانند در هر كجای دنیا و با هزینه و ابزاری محدود عملی شوند).
دیگر رابطه بین زمین، سرزمین و ترور تغییر كرده است. باید دانست كه علت آن دانش است،یعنی تكنولوژی - علم. این تكنولوژی - علم است كه تشخیص جنگ از تروریسم را دشوار میكند. از این منظر، در مقایسه با امكانات ویرانگر و آشوبهای قیامتی كه برای آینده، در مخزن شبكههای كامپیوتری جهان ذخیره شدهاند، واقعه یازده سپتامبر، از نوع نمایشهای باستانی خشونت است كه هدفش تشویش اذهان عمومی است. فردا میتوان؛ بی سرو صدا و به طور نامرئی، آن هم سریع و بدون خونریزی، با حمله به شبكههای كامپیوتری كه همه حیات (اجتماعی،اقتصادی، نظامی و غیره) یك "كشور بزرگ" یا بزرگترین قدرت جهان به آن وابسته است، ضربه بدتری وارد كرد. روزی خواهند گفت: یازده سپتامبر مربوط به دوران "خوش" آخرین جنگ بود، دورهای كه همه چیز عظیم، قابل رویت و سترگ بود! به چه ابعادی!به چه ارتفاعی! ولی وضع بدتر شد. از این پس، تكنولوژیهای مینیاتوری، از هر نوع و به مراتب قویتر، نامرئی و تسخیر ناپذیرتر، در همه جا، رخنه خواهند كرد. آنها در زمینه علم ذرهشناسی، با میكروبها و باكتریها برابری میكنند، اما، دیگر ناخودآگاه ما حساس شده و از آن اطلاع دارد؛ و همین است كه تولید ترس میكند.
اگر خشونت یازده سپتامبر، "جنگ" بین دول نیست (از نوع جنگهای داخلی و یا جنگهای پارتیزانی) به معنای اشمیتی آن هم نیست زیرا، اغلب جنگهای پارتیزانی، یا قیامی ملی هستند یا حتی جنبشی آزادیخواهانه كه هدفشان به دست آوردن قدرت در سرزمین و كشوری مشخص است (ولو این كه یكی از اهداف جانبی و یا اصلی شبكههای بن لادن متزلزل كردن حكومت عربستان سعودی، این متحد ناروشن ایالات متحده آمریكا، و برقرار كردن قدرت جدیدی در آنجا باشد).حتی اگر اصرار داشته باشیم از "تروریسم" حرف بزنیم، این اصطلاح، مفهومی تازه و وجوه تمایز جدیدتری را دربر میگیرد.▪فكر میكنید، بتوان این تمایزات را مشخص كرد؟
از همیشه مشكلتر است. اگر نخواهیم كوركورانه از زبان رایج پیروی كنیم، زبانی كه اغلب پیرو سخنوریهای وسایل ارتباط جمعی و یا نمایشات كلامی قدرت سیاسی مسلط است، باید هنگام به كاربردن عبارت "تروریسم" و به ویژه "تروریسم جهانی" محتاط باشیم. ابتدا، باید دید ترور چیست و چه چیزی ترور را از ترس، نگرانی و هراس متمایز میكند؟ لحظهای پیش، وقتی گفتم: رویداد یازده سپتامبر "واقعه" عظیمی است؛ زیرا آسیب روحی عمیقی بر آگاه و ناخودآگاه وارد كرده، و گفتم كه این نه به خاطر آن چیزی است كه اتفاق افتاده، بلكه به سبب تهدید نامشخص آیندهای است خطرناكتر از جنگ سرد؛ در آنجا، از كدام یك حرف میزدم: از ترور، ترس، هراس یا اضطراب؟
وجه تمایز بین تروری كه طراحی، تولید و تنظیم شده با این "ترسی" كه نزد بخش بزرگی از سنت فكری، از هابز گرفته تا اشمیت و یا حتی والتر بنیامین، به عنوان شرط اقتدار قانون و شرط اعمال خود مختار قدرت و حتی شرط سیاست و دولت قلمداد میشود، چیست؟ در "لویاتان" هابز تنها از " "fearترس حرف نمیزند، از " "terrorترور هم میگوید. بنیامین در مورد دولت میگوید: گرایش دولت بر این است كه با تهدید، به طور مشخص، خشونت را به انحصار خود درآورد. البته خواهند گفت كه هر تجربهای در ترور، حتی اگر ویژگی خود را داشته باشد، لزوماً نتیجه تروریسم نیست. در این شكی نیست،ولی تاریخ سیاسی كلمه "تروریسم" از مراجعه به "تروریسم انقلابی" فرانسوی ناشی شده است،تروری كه به نام دولت اعمال شد و دقیقاً با این فرض كه انحصار مشروع خشونت از آن اوست.
▪اگر به تعاریف رایج و صریح قانونی از تروریسم مراجعه كنیم، چه مییابیم؟
- در این تعاریف، تروریسم ناظر به جنایتی است كه علیه حیات انسانی و با تجاوز از قوانین ملی و بینالمللی رخ میدهد. براساس این تعریف، هم نظامیان از مردم متمایز میشوند (قربانیان تروریسم عمدتاً غیرنظامی تصور میشوند)و هم این كه هدفی سیاسی مدنظر قرار میگیرد (ترساندن و مرعوب كردن مردمان غیرنظامی به منظور تأثیر گذاشتن و یا تغییر سیاست یك كشور). در نتیجه، تعاریف موجود، "تروریسم دولتی" را حذف نمیكنند. همه تروریستهای دنیا مدعیاند كه عملشان پاسخی است برای دفاع از خود علیه تروریسم دولتی كه به این عنوان عمل نمیكند و با استدلالهای كم و بیش معتبر اعمال خود را توجیه میكند. مثلاً و به ویژه، از اتهاماتی كه علیه آمریكا وجود دارد اطلاع دارید. این كشور متهم به اعمال و تشویق تروریسم دولتی است . از طرف دیگر، حتی در دوران جنگهای "اعلام شده" دولت با دولت، در اشكال قدیمی حقوق اروپا، تجاوزات تروریستی رایج بود. از قرنها پیش، از بمبارانهای كم و بیش شدیدی كه در طی دو جنگ جهانی اخیر انجام شد، ارعاب مردم غیرنظامی، حربهای معمولی بود.
در اینجا باید كلمهای هم در مورد اصطلاح "تروریسم بینالمللی" بگویم كه آبشخور گفتمانهای سیاسی رسمی در همه جهان است. این اصطلاح را در بسیاری از قطعنامههای رسمی سازمان ملل هم میبینیم. بعد از یازده سپتامبر، اكثریت قریب به اتفاق نمایندگان (درست به خاطر ندارم؛ شاید هم اكثریت مطلق،باید دید) چیزی را كه تروریسم بینالمللی مینامند محكوم كردهاند؛ همانطور كه این امر، طی سالهای گذشته، چندین بار اتفاق افتاده است، تا جایی كه كوفی عنان در جریان جلسهای كه از تلویزیون پخش میشد به بحثهای فراوانی كه پیش از را‡یگیری انجام شده بود اشاره كرد و گفت: "حتی در لحظهای كه نمایندگان آماده میشدند تا به محكومیت آن را‡ی دهند، بعضی از دولتها، در مورد روشنی این برداشت از تروریسم بینالمللی و ملاكهایی كه موجب شناسایی آن میشوند، اظهار تردید كردند". چیزی كه در این برداشتها، گنگ،جزمی یا غیرنقادانه است - مثل بسیاری از مفاهیم حقوقی كه پیامدهای سنگینی دارند - مانع از این نمیشود تا قدرتهای موجود و به اصطلاح مشروع، آنگاه كه به نظرشان مناسب برسد، از آنها استفاده نكنند.
برعكس، هر چه یك بینش مبهمتر باشد، بیشتر به درد تصاحب فرصتطلبانه میخورد. وانگهی، به دنبال همین تصمیمات عجولانه و بدون كمترین بحث فلسفی در مورد تروریسم بینالمللی و اعلان محكومیت آن بود كه سازمان ملل به دولت آمریكا اجازه داد تا برای حفاظت خود، از هر وسیلهای كه مناسب دید، در برابر به اصطلاح "تروریسم بینالمللی" استفاده كند.
حالا اگر به عقب برنگردیم و یا حتی، چیزی را كه به درستی این روزها تكرار میشود متذكر نشویم كه تروریستها میتوانند، در مقطعی، به مثابه مبارزان آزادی مورد ستایش قرار گیرند (مثلاً در مبارزه علیه اشغالگران شوروی در افغانستان) و در مقطعی دیگر به عنوان تروریست مورد تقبیح واقع شوند (كه اغلب همان مبارزان و با همان اسلحه هستند)، با این حال نباید فراموش كنیم كه در مورد تشخیص ملی یا بینالمللی بودن تروریسمی كه تاریخالجزایر، ایرلند شمالی، كرس و یا اسرائیل و فلسطین را تحتالشعاع قرار داده است،با مشكلات فراوانی روبهرو خواهیم بود.
هیچكس نمیتواند منكر شود كه نوعی تروریسم دولتی در سركوب الجزایریها توسط دولت فرانسه از ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ وجود داشته است وانگهی، تروریسم مبارزان الجزایری تا مدتهای مدید، به عنوان پدیدهای محلی تلقی میشد، زیرا الجزایر، در آن زمان بخشی از سرزمین ملی فرانسه به حساب میآمد؛ همانطور كه تروریسم دولت فرانسه نیز به عنوان عملیات پلیسی و امنیت داخلی معرفی میشد. تازه، پس از گذشت دهها سال، در سالهای ۱۹۹۰ مجلس فرانسه به این مخاصمه عنوان "جنگ" داد (یعنی مقابله بینالمللی)، آن هم با این هدف كه بتواند به مطالبه حقوق بازنشستگی پارتیزانهای فرانسوی پاسخ مثبت دهد.
این قانون چه چیزی را آشكار میكرد؟ این كه میبایست و میشد، در مورد توصیف چیزی كه پیش از آن در الجزایر محجوبانه و به حق "وقایع" نامیده شده بود، عناوین استفاده شده تا آن روز را تغییر داد (یكبار دیگر، اذهان عمومی از نامی مناسب برای آن "چیز" محروم شد). از طرفی، اختناق مسلحانه به عنوان عملیات پلیس داخلی و تروریسم دولتی یك مرتبه به "جنگ" تبدیل شد و از طرف دیگر، از این پس، در بخش عظیمی از دنیا، تروریستها به عنوان مبارزان راه آزادی و قهرمانان استقلال ملی شناخته شده و میشوند. و اما، تروریسم گروههای مسلحی كه تأسیس دولت اسرائیل و به رسمیت شناختن آن را تحمیل كردند، آیا ملی بود یا بینالمللی؟ و همینطور گروههای مختلف تروریستی فلسطینی امروز؟ یا ایرلندیها؟یا افغانیهایی كه علیه شوروی میجنگیدند؟و یا چچنها؟
از چه زمانی، تروریسمی میتواند به این عنوان دیگر تقبیح نشود و به مثابه تنها منبع و امكان مبارزه مشروع مورد ستایش قرار گیرد؟ یا برعكس! در كجا میتوان مرز بین ملی و بینالمللی را قرار داد؟ مرز بین پلیس و ارتش؛ مرز دخالت برای "حفظ صلح" و جنگ؛ فرق تروریسم و جنگ؛ مرز بین نظامیان و مردم غیرمسلح در سرزمینی و در ساختارهایی كه امكانات دفاعی یا حملهای یك "جامعه" را تأمین میكنند، در كجاست؟
من كلمه "جامعه" را همین طوری و كلی به كار میبرم زیرا، در مواردی، مجموعههای سیاسی كم و بیش سازمان یافته و فعالی وجود دارند كه نه دولتاند و نه غیر از آن،بلكه دولت بالقوهاند، مثل آنچه، امروز،فلسطین یا دولت خودگردان فلسطین مینامیم.
مهرداد میردامادی
منبع : سایر منابع
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست