شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


ایده در سینما


ایده در سینما
اصلی ترین جزیی که در شخصیت پردازی لازم است داشتن شخصیتهایی است که بتوانند خودشان گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند و فیلمنامه را آن طور که باید پیش ببرند.
برای ایجاد و خلق چنین شخصیتهایی نیاز مندیم که دو عامل اساسی را همیشه در نظر داشته باشیم:
۱) شخصیتهایی داشته باشیم که باور پذیر باشند.
۲) شخصیتهایی داشته باشیم که دارای تضاد باشند.
▪ شخصیتهای باور پذیر:
تقریبا در هیچ فیلم مطرحی شخصیتهای عجیب و غریبی که از کرات آسمانی دیگر بیایند و ما آنها را باور کنیم وبا آنها همذات پنداری کنیم دیده نشده است. تمامی شخصیتها – حتی اگر از کرات دیگر هم بیایند – ریشه ای در انسانیت نسل بشر دارند و برای همین است که ما مثلا شخصیتی مثل ئی تی را باور می کنیم چون دارای وجوه انسانی عاطفه و شیطنت و کودکی همه ماست.
اما منظور من از شخصیت باور پذیر یعنی شخصیتی که اگر درست نگاه کنیم ممکن است همین و دور وبر ما باشد و یا اصلا ممکن است از روی خود ما الگو برداری شده باشد.
شخصیت راننده تاکسی در فیلم راننده تاکسی از روی رانندگان تاکسی در همان دوره به علاوه گرایشات خاص دوره ای از نسل خاص است.شخصیت هامون شخصیت اکثر روشنفکران دهه شصت تا هفتاد است که درحال درجا زدن و حل کردن مناسبات اجتماعیی هستند که ظاهرا از بطن آن بیرون آمده اند اما با آن اجتماع بیگانه اند.
در لیلا شخصیت اصلی زنی است که ممکن است مثل هر زن دیگر بچه دار نشود و آرزوی مادر شدن و حسادتها و دل نگرانی های هر زن ایرانی را دارد.شخصیت هایی نظیر بانی و کلاید،آلکاپون،جان دلینجر،ژولیوس سزار،بن هور؛باراباس،بوچ کسیدی و ساندنس کید و هزاران شخصیت تاریخی دیگر نیز از روی شخصیتهای واقعی ساخته و پرداخته شده اند.
اما شخصیتهایی که جنبه های ابر انسانی شان بر خصوصیات انسانی آنها می چربد اغلب در تاریخ سینما در رده های دوم و سوم اهمیت قرار دارند: کسی به ژستها و هفتیر کشی های جان وین درسری وسترنهایش اهمیتی نمی دهد و یا کسی از درب و داغان کردن ترمیناتور در سری فیلمهایی به همین نام تعجب نمی کند.تنها ممکن است میزان اکشن این فیلمها ماراجذب کند نه شخصیتهای آنها.
برعکس ما با جیک لاموتا در گاو خشمگین و یا ریک در فیلم کازابلانکا و یا حتی چارلز فاستر کین در فیلم همشهری کین به این دلیل همراه می شویم که آنها هریک در حد و اندازه خودشان مثل ما اشتباه می کنند و یا پیشرفتهایی دارند و البته همین فرازو نشیبهاست که آنها را به قول شخصیت اول فیلم هواشناس منحصر بفرد کرده است.
همه این شخصیتها عاشق می شوند حسد میورزند و حتی ممکن است به آدمکشی و قتل ارتکاب ورزند اما ریشه همه اعمال آنها از ذات بشر بیرون آمده نه از دل کمپانی های اکشن ساز هالیوودی.به همین دلیل است که مابا آنها می توانیم همذات پنداری کنیم.
در یک کلام شخصیتی که می تواند دارای نقاط ضعف و قدرت باشد درحقیقت یک شخصیت باور پذیر است.
▪ شخصیتهای متضاد:
همین آدمهای قابل باور اغلب اوقات برای رسیدن به یک هدف مشترک با یکدیگر به نزاع و تقابل می پردازند: پول ،مقام، زن،شهرت و هزاران مسئله دیگر می تواند هدف یکسانی باشد که هریک از شخصیتهای فیلمنامه ما از راههایی متفاوت برای رسیدن به آن تلاش می کنند. به طور مثال درفیلم گلن گری گلن راس همه کارمندان آژانس مسکن در پی راهی هستند تا آدرسهای به اصطلاح بفروش رابه هر طریقی که شده به چنگ آورند.
این شخصیتها معمولا در برابر یکدیگر قرار می گیرند و تعدادشان از دو تا چند نفر می تواند باشد. نکته مهم این است که در این بین خصوصیاتی را برای یکی ایجاد کنیم که در دیگری تاثیر داشته باشد : مثلا اگر ما اتللو مغربی را داریم که فردی بسیار حسود است در برابرش یاگو را داریم که مکار و دو بهم زن است ( یعنی میداند چطور از ضعف اتللو برای پیشبرد مقاصدش استفاده کند.) یا اگر در فیلم شیوه کارلیتو خود کارلیتو یک گانگستر بازنشسته است که از کار خلاف دوری می کند در عوض رفیق او- با بازی شون پن- یک خلافکار بالقوه است که زیر نقاب وکالت هر غلطی –حتی آدمکشی- را مجاز می داند. در برابر خشونت و سبوعیت زامپانودر فیلم جاده ، جلسومینا قرار دارد که مانند یک کودک بی آزار و معصوم است....
اینها نمونه هایی از شخصیتهای متضاد است. گاهی اوقات میزان این تضاد چنان است که شخصیتها را بدل به سیاه و سفید می کند: مانند فردو دربرابر فرمانروای تاریکی در فیلمهای ارباب حلقه ها یا نیو در برابر افراد آژانس اسمیت در فیلمهای ماتریکس .
این نمونه شخصیت پردازی اغلب در فیلمهایی دیده می شوند که کارگردان بر قصه گویی و روند رخدادهای قصه بیش از خود شخصیتها تاکید نموده است .برعکس در فیلمهایی که نویسنده فیلمنامه بر اوج و فرودهای شخصیتها تاکید بیشتری دارد تا قصه ما شخصیتهایی می بینیم که همگی خاکستری اند یعنی به میزان متنابعی یا بد هستند و کمی خوب و یا خوب هستند و کمی بد. در فیلمهای مانند ساعتها و یا سانست بلوار و یا نامه هایی از آیوجیما ویا لیلا ما بیشتر درگیر شخصیتها و مکنونات قلبی شان هستیم و لذا برای ما برنده شدن آنها یا بازنده شدن آنها مهم است.ما با شادی آنها شاد می شویم و با ناراحتی آنها ناراحت . حتی در بری مواقع طرف شخصیت منفی تر مان را می گیریم و دوست داریم به طور مثال او برنده باشد نه شخصیت مثبت تر.
نکته دیگر این است که اگر ما تضاد را در شخصیتها لحاظ نکنیم نمی توانیم داستانمان را پیش ببریم زیرا تضاد عاملی برا ی پیشبرد درام است. وقتی دو یا چند شخصیت متضاد داشته باشیم آن وقت خودشان در برخورد با یکدیگر وقایعی باور پذیر و البته بی نظیری را طراحی می کنند که داستان را چه نویسنده بخواهد و چه نخواهد پیش خواهند برد.
آن موقع است که شما میتوانید بنویسید و مطمئن باشید که فیلمنامه تان دارای کمترین درصد خطا و اشتباه است.در این مرحله فقط کافی است که اول و انتهای ایده داستانی شده تان را بدانید و شخصیتهای متضادی را که خلق کرده اید به جان هم بیاندازید آن وقت خواهید دید که دستتان بر روی کاغذ بی مهابا می دود تا ماجرا بیافریند و شما نمی توانید مانع دستتان باشید.
هروقت به این مرحله رسیده اید بدانید که فیلمنامه تان در مسیر درستی پیش می رود و ممکن است در انتهای نگارش آن را به قول ویکی کینگ در کتاب چگونه در ۲۱ روز فیلمنامه بنویسیم با عقل پاکنویس کنید.
http://filmania.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید