سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


ساختارگرایی برخاسته از هنر


ساختارگرایی برخاسته از هنر
به مناسبت یکصدمین سال تولد <کلود لوی استروس> انسان‌شناس فرانسوی، گروه انسان‌شناسی هنر فرهنگستان هنر، نخستین نشست تخصصی خود در سال جاری را به بزرگداشت او اختصاص داد. ‌در این نشست که در مرکز هنرپژوهی نقش‌جهان برگزار شد، ابتدا ناصر فکوهی به عنوان مجری در توصیف کلود لوی استروس با بیان اینکه او در سنت اروپایی و به ویژه فرانسوی بسیار زود از پایه فلسفی جدا شد و به انسان‌شناسی در سنت جدید آن یعنی کار میدانی روی‌ آورد گفت: او در آمریکا و بر قبایل آمریکای جنوبی به تخصص رسید و پس از آن هرگز از این راه، یعنی راهی که عمدتا برانسیلا‌و مالینوفسکی برای حرکت علمی انسان‌شناسی ترسیم کرده بود، جدا نشد. او امروز آزمایشگاه انسان‌شناسی اجتماعی کلژ دوفرانس را از خود به یادگار گذاشته است، هر چند که سهم لوی استروس در انسان‌شناسی به فرانسه محدود نمی‌شود.
‌ ادموند لیچ در کتاب معروف و تاریخی خود درباره استروس نشان می‌دهد که او تمام اندیشه انسان‌شناسی را فراتر از مکتب ساختارگرایی فرا گرفته و تاثیری عمیق و درازمدت ایجاد کرده است که با آثار متعدد و بسیار عمیقی چون <انسان‌شناسی ساختاری>، <اندیشه وحشی> و <اسطوره‌شناسی‌ها> تا امروز ادامه یافته است. ‌ شهرام پرستش اولین سخنران این نشست با عنوان <از اسطوره استروس تا رمان لوکاچ> بود که سخنان خود را اینگونه شروع کرد. ‌ همه کسانی که در حوزه ادبیات کار کرده‌اند، به رمان گریز زده‌اند، هر چند که استروس نتوانسته از حماسه و لوکاچ نتوانسته از رمان چشم بپوشد. ‌ انسان‌شناسی ساختاری استروس بر اساس اندیشه‌های فیلسوف بزرگ روشنگری، کانت شکل گرفته است. فضای فکری مکتب ساختارگرایی اصولا‌ ملهم از ذهن دوجایگاهی و دوگانه‌هایی همچون باطن و ظاهر است.
استروس انسان‌شناسی خود را بر این اساس استوار کرده و معتقد است ذهن انسان از آن حیث که انسان است، ساختاری دارد که از طریق آن جهان را به گونه انسانی و در قالب آن ساختار ادراک می‌کند. البته استروس یک تذکر دارد که با اصول مفروضه‌اش در مورد فراتاریخی و فراجغرافیایی بودن ساختار بنیادی ذهن به تمامی سازگار است. همین تذکره است که به مطالعات او جنبه انسان‌شناسی با برداشت مردم‌شناسی نسل‌های اولیه آن را می‌دهد، زیرا او انسان‌شناسان را دعوت می‌کند که به جای واکاوی لا‌یه‌های درهم فرورفته تمدن مدرن، سهل‌تر آن است که ساختار بنیادی را در جوامع ابتدایی جست‌وجو کنند. عصر طلا‌یی لوکاچ و استروس در دوره‌ای قرار داشت که اساطیر و حماسه‌ها از جایی جز یونان باستان نمی‌آمدند. یونان بهشت گمشده آنهاست.
از همین روست که لوکاچ هیچ‌گاه نمی‌تواند دست از حماسه بشوید. برای لوکاچ، رمان یک گذرگاه شورانگیز است که در نهایت باید از آن گذشت و به حماسه بازگشت. اما برای استروس، رمان هرگز جذابیت اسطوره را نداشته است، اگرچه او می‌توانست این ژانر ادبی جدید را نیز به تقابل ذاتی وحدت و کثرت بکاهد و همراه با لوکاچ آن را به صورت وارونه اسطوره به حساب آورد. ‌ به هر تقدیر اسطوره در نزد استروس و حماسه در نزد لوکاچ تنها فرم‌های ادبی مشروعی هستند که ورای زمان و مکان به حیات خود ادامه می‌دهند و رمان در این رهگذر مقامی بیشتر از یک ایستگاه بین راه پیدا نمی‌کند.
‌ سارا شریعتی هم در این نشست سخنرانی خود را با عنوان <کلود لوی استروس، وارث فکری مارسل موس> ارائه کرد و گفت: پرسیدن اینکه آیا استروس وارث فکری موس هست یا نه یک پرسش علمی است چون اغلب در علوم اجتماعی این سوال مطرح می‌شود که چرا مکاتب فکری در جامعه ما شکل نمی‌گیرد و من فکر می‌کنم یکی از راه‌های پاسخ به این سوال این است که ببینیم وارثان یک متفکر چه کسانی بوده‌اند. حوزه تخصصی من <دین> است و من وقتی به سراغ یک تفکر می‌روم جنبه‌های دینی آن را بررسی و تصور می‌کنم در دنیای مدرن و وضعیت دین در آن، بررسی آرای استروس و موس به ما برای روشن شدن وضعیت کمک می‌کند.
امروز سنت‌های جامعه‌شناسی که به وحیانی بودن دین تاکید دارند، خیلی به درد جامعه مدرن نمی‌خورند، چون دین اشکال جدیدی پیدا کرده و دین به نوعی فردی شده است. اینجاست که انسان‌شناسی دینی و به طور مشخص لوی استروس و مارسل موس می‌توانند به ما کمک کنند. مارسل موس را ما خیلی خوب نمی‌شناسیم و کارهای خیلی مهم او به فارسی ترجمه نشده است و اغلب او را زیر سایه دورکیم می‌شناسیم. ‌ او بعد از دورکیم رسالا‌تی با عناوینی چون <بخشش> و <جادو> تهیه کرد و مفاهیمی چون امر اجتماعی تام، ترکیب و امر نمادین را مطرح کرد. ‌ نقاط مشترک بسیاری لوی استروس را به مارسل موس پیوند می‌زند. استروس در برابر مکتب تطورگرایی، مکتب اشاعه‌گرایی و کارکردگرایی در انسان‌شناسی به سراغ موس می‌رود.
او به تاسی از موس بر وجه جامعه‌شناختی، تاریخی و روان‌شناختی امر اجتماعی تام که از سویی امر اجتماعی و امر فردی را به هم می‌زند و از سوی دیگر میان امر جسمی و امر روحی نسبتی متقابل برقرار می‌کند تاکید می‌ورزد. می‌توان همراه با مارسل فورنیه، کلودی لوی استروس را وارث خلف موس دانست. ‌ از نظر لوی استروس، موس همانند حضرت موسی مردمش را به سرزمین موعودی هدایت کرد که خود نتوانست هیچ‌گاه جلا‌ل و شکوهش را نظاره کند. او خوانندگانش را به مرز همه امکاناتی که خود فراهم آورده بود رساند و از <تجربه‌گرایی ساده‌لوحانه> و <دستگاه پیش‌فرض‌های بی‌ارزش علمی> که خود را در پشت کارکردگرایی مالینوفسکی پنهان کرده بود گسست، اما در همین جا متوقف ماند و ادامه نداد. از نظر استروس اگر موس به استخراج تبعات این کشف همت می‌ورزید، درمی‌یافت که دلیل وجودی نظام‌های ارتباط جمعی، نه در کارکرد اجتماعی انضمامی بلکه در وجود خودشان است. موس همه عناصر لا‌زم را برای رسیدن به این نتیجه فراهم کرد، اما نتوانست این عناصر را به هم پیوند دهد و به استخراج همه تبعات کشف خود نائل آید.
از نظر لوی استروس، مفهوم دین و امر قدسی مفهومی است که توضیح‌دهنده واقعیت جدید دین در دنیای امروز نیست و باید مفهوم امر سمبولیک را از همه مفاهیم قدسی تخلیه کنیم تا بتوانیم به شکل کاربردی از آن استفاده کنیم. او معتقد است که <دین> یک کلمه برون‌مدارانه است و مشخصا مربوط به ادیان وحیانی است و نمی‌تواند پاسخگوی وضعیت دین در حوزه‌های دیگر باشد و باید در دنیای جدید از کلماتی چون آیین یا اسطوره استفاده کرد و این اندیشه در شرایط امروزی که دین از نهاد خودش درآمده و ما با پدیده‌های جدید مانند دینداری‌های جانشین مواجه هستیم می‌تواند به ما کمک کند. ‌ بهار مختاریان، عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان نیز در این نشست با عنوان اسطوره‌شناسی لوی استروس سخنرانی کرد و گفت: لوی استروس تحت تاثیر زبان‌شناسان ساختاری مانند یوکوبسن و سوسور، به ارائه نگاه دیگری به اسطوره می‌پردازد، استروس اساطیر را تلا‌ش دیالکتیکی انسان برای یافتن معنایی از میان اطلا‌عات بی‌نظمی که طبیعت ارائه می‌دهد می‌داند و بر پایه نظریه‌های زبان‌شناسی مدرن، تحت تاثیر مفهوم ‌واج در زبان‌شناسی، به کوچک‌ترین جزء اسطوره یعنی سازه اسطوره‌ای می‌رسد که مانند جزء بنیادی نظام زبان در ساخت آن دخیل است. ‌
لوی استروس پایه‌گذار انسان‌شناسی ساختاری است و شهرت او به دیگر حوزه‌های علوم اجتماعی نیز کشیده می‌شود. ‌ متاسفانه وضعیت اسطوره‌شناسی در ایران از مباحث طرح و روایت، فراتر نرفته است. در حالی که آیا با شیوه روایتگری اسطوره می‌توان به شناخت و فهم‌آن راه برد؟ علی عباسی، عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی هم در این نشست، سخنرانی خود با عنوان <کلود لوی استروس، پدر ساخت‌گرایی> اینگونه ایراد کرد: بعد از پایان جنگ جهانی دوم فضای فکری در فرانسه به شکلی کاملا‌ عمیق متحول شد. در اواخر جنگ اگزیستانسیالیسم که به کمک اعمال قهرمانان دوره مقاومت حمایت می‌شد، تفکر غالب این دوران بود و مفاهیمی چون آزادی و اختیار ورد زبان فیلسوفان آن دوره بود. اما علوم انسانی آرام‌آرام این نوع فلسفه را به طرف آخرین سنگرهایش به عقب راند. روش‌های جدی منطق نو و اهداف جدیدی الهام گرفته از علوم طبیعی بر انسان، بر زبانش و بر رفتار و کردارش پیاده شد. در این زمان انسان از فاعل به شیئی بی‌ثبات و موقتی تبدیل شد. دیگر از آگاهی و ذهن و تاریخ‌پنداری سخنی نبود اما به عکس، سخن از کدها و نشانه‌ها و نظم و ترتیب نظام‌ها به میان آمد.
در این فضا نام‌‌های جدیدی به میدان آمدند که فضای فکری آن دوران را تغییر داده‌اند. نام‌هایی مانند کلود لوی استروس، فوکو و بارت. حال چگونه می‌توان این تغییر و تحول را درک کرد بی‌آنکه بزرگان را شناخت؟ چگونه می‌توان از ساختار و ساخت‌گرایی صحبت کرد بی‌آنکه لوی استروس را شناخت؟ بهمن نامور مطلق، دبیر فرهنگستان هنر هم در این نشست با بیان اینکه لوی استروس تمام شده و ساختارگرایی هم با او تمام شده است گفت: ما در حافظه تاریخی خود لوی استروس و دیگر اندیشمندان از این دست را داریم و ضرورت دارد که به آنها بپردازیم. ساختارگرایی استروس برخاسته از هنر است و از او می‌توان به عنوان نقطه‌عطفی در ساختارگرایی یاد کرد که به این اعتبار، ساختارگرایی را به پیش و پس از استروس می‌توان تقسیم کرد. تا جایی که بسیاری از محققان معتقدند پیش از استروس را نباید ساختارگرایی بدانیم، بلکه باید دوران پیشاساختارگرایی نامید.
ادبیات و هنر در شکل‌گیری اندیشه استروس نقش بسزایی داشته و آموزه‌های او جهشی جدی در نقد ادبی فراهم آورده است. ‌ ناصر فکوهی به عنوان سخنران پایانی، دانسته‌های خود را با عنوان <نگاهی به رویکرد لوی استروس به تاریخ> ارائه کرد و گفت: ‌ لوی استروس در سال ۱۹۵۲ رساله <نژاد و تاریخ> را نوشت؛ در زمانی که خطر نژادپرستی به شکل بسیار بارزی چه در آمریکا و چه در فرانسه وجود داشت. او در این رساله برای نفی و نشان دادن بی‌پایه بودن رویکردهای نژادگرایانه، برخی از دیدگاه‌های خود را درباره تاریخ به‌گونه‌ای که تمدن اروپایی به آن می‌نگریست به بیان درآورده است. همچنین وی با بیان دو مفهوم <تاریخ انباشته> و <تاریخ ایستا> این دو را مفاهیمی کاملا‌ نسبی ارزیابی می‌کند و سعی می‌کند اثبات کند که نگاه انسان‌شناسی به تاریخ، نگاه غلطی بوده چون این نگاه کاملا‌ خودمحورانه بوده است. ‌ از نظر استروس تاریخ انباشته حاصل جمع کردن اطلا‌عات تاریخی توسط عده‌ای و استفاده از آن اطلا‌عات برای پیشرفت است.
اما تاریخ ایستا، عمل انباشت را انجام نمی‌دهد. تاریخ اثبات‌گرا در فرآیندی شکل گرفت و خود را به اندیشه انسانی به ویژه در علوم انسانی تحمیل کرد که انسان‌گرایی قرون پس از رنسانس به مدرنیسم در شکل انقلا‌ب‌های سیاسی و صنعتی منجر می‌شد. انسان مدرن به‌مثابه انسانی اروپایی، صنعتی و شهری تلقی می‌شد و اگر بر صفت مسیحی بودن او کمتر تاکید می‌شد تنها به دلیل رقابت و درگیری میان سکولا‌ریسم انقلا‌بی فرانسه با کلیسا و اشرافیت مسیحی رژیم گذشته بود. در این رویکرد، مفاهیم الهی <آفرینش> و فرجام و فرآیند در قالب جدید مفهوم پیشرفت که انقلا‌ب ابداع کرده بود، به کار برده می‌شد. تفسیر اروپایی از این امر در چارچوب گفتمان استعماری بر نظریه تطورگرایی استوار بود که در گسترش نظامی اروپا و اشغال جهانی و ابداع مجدد آن در قالب اروپایی تبلور یافت. مفهوم و معنای تاریخ از این دیدگاه با گروهی از نهادهای مشخص تعریف می‌شد که مهم‌ترین آنها عبارت بودند از وجود یک نظام نوشتاری، سطحی خاص از فناوری و وجود دولت و نظام‌های مبادله پولی. به این ترتیب اروپا به سلسله مراتبی کردن مفهوم واحدی، دست زد که به خودی خود مفهومی انتزاعی بود و آن <تاریخ>، و از لحاظ بی‌معناتر، به مفهوم تاریخ‌تمدن بود.
او مقوله پیشرفت را با مثال دو قطار که در جهت یا مخالف هم حرکت می‌کنند روشن می‌کند. در حالت هم‌جهت بودن قطارها مسافران یک قطار، قطار دیگر را می‌فهمند و آن را به رسمیت می‌شناسند. اما در حالت قطارهای خلا‌ف جهت، مسافران تنها سایه‌ای را می‌بینند و صدایی را می‌شنوند، او در واقع از مفهوم نسبیت اینشتن برای تبیین توانایی دو فرهنگ در خوانش یکدیگر استفاده می‌کند. لوی استروس معتقد است که اصل اساسی درخوانش تاریخ، نقطه دید است. او حتی مثالی می‌زند مبنی بر اینکه یک قطعه آزمایشگاهی زیر میکروسکوپ زمانی از چشمی‌ها واضح دیده می‌شود که عدسی درست در نقطه‌ای که باید تنظیم شده باشد.
اما اگر عدسی در نقطه‌ای دیگر قرار بگیرد، هرچند همه چیز تیره و تار است اما این به معنی آن نیست که چیزی وجود ندارد. بنابراین توانایی شناخت فرهنگ‌ها از هم به نقطه دید آنها برمی‌گردد. در واقع لوی‌استروس در رساله نژاد و تاریخ بر آن است که بگوید نمی‌توان مفهوم مطالعه تطبیقی را به مثابه اصلی جهانشمول به کار برد. چون جوامع انسانی ولو در حرکت خود با اصول و مفاهیم یکسانی حرکت نمی‌کنند، بنابراین آنچه برای ما به ظاهر ممکن است کاملا‌ بی‌حرکت و ایستا باشد، درون خود به شدت پویا و دارای معنا است و برعکس. تاریخ دیدگاه‌ها ماکرو و نظریه‌های تمدنی نیست بلکه کاربردپذیر کردن نظریه روی دیدگاه‌های میکرو و بعد حرکت به سمت ماکروست و به این طریق می‌توان تاریخ را فهمید. اگر ما در سطح میکرو بمانیم چه اتفاقی می‌افتد؟ دقیقا اتفاقی که برای میکروسکوپ افتاد رخ می‌دهد!
حمید رضایی
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید