چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
چگونگی مشارکت مردمی در اقتصاد فرهنگ
۱ـ مشاركت مردمی
بحث را با این پیشفرض كه مشاركت مردمی كافی در اقتصاد فرهنگ وجود ندارد، آغاز میكنیم. در این صورت، این پرسش مطرح میشود: چگونه میشود مردم را در اقتصاد فرهنگ شركت داد؟ ولی آیا این سؤال گزارهی صادقی است یا خیر؟ و آیا پیشفرض و یا زمینهی ذهنی موجود زمینهی صادقی است یا خیر؟
برای روشن شدن مطلب بهتر است تا حدی به بررسی مفاهیم موجود در بحث بپردازیم. یكی از عمدهترینِ این مفاهیم، مفهوم مشاركت است؛ سپس مردم و دیگری اقتصادِ فرهنگ. «مشاركت» مفاهیم متفاوتی در حوزهی فرهنگ اجتماعی و سیاسی دارد. یكی از مفاهیمش مشاركتی است داوطلبانه و اجباری و دیگری مشاركتی است سازمانی، موقت و تودهای. چنانچه مشاركت، داوطلبانه باشد، یعنی گروهی برای دستیابی به یك هدف خاص در آن شركت كنند، طبیعی است كه تعامل اجتماعی افراد بسیار متفاوتتر از مشاركتی خواهد بود كه جنبهی تودهوار دارد. منظور از مشاركت مردمی در اقتصاد فرهنگ چگونه مشاركتی است؟ آیا منظور یك مشاركت آگاهانهی داوطلبانهی زماندار است، یا مشاركتی است موقت، تند و تودهوار؟ مشاركتهایی كه مردم ما بهطور معمول در عرصهی سیاسی دارند، اغلب، از نوع مشاركتهایی تودهای و موقت است. البته به تعبیر بنده، به عنوان یك كارشناس اجتماعی، اینها مشاركتهای مطلوبی نیستند و به همین دلیل هم همیشه مجموعهای از نتایج خوب یا بسیار بد را برای جامعه و فرهنگ اقتصاد ما در پی داشتهاند. اگر مشاركت در حوزهی اقتصاد فرهنگ به معنای یك عمل سنجیده و برنامهریزی شده باشد، عموم كسانی كه زندگی اجتماعی آنها به اقتصاد فرهنگ مربوط میشود و به میزان استعداد و توانایی خود درگیر این حوزه از فرهنگاند، وارد جامعه میشوند و جامعه هم به آنها نیاز پیدا میكند. اما اگر در ساختارهای سیاسی و یا ساختارهای اجتماعی صحنههایی را ایجاد كنیم و مردم را برای حضور در آنها دعوت كنیم، همانطور كه گفتم، مشاركتی تهاجمی، جبری، جمعگرایانه، افراطی و موقت خواهیم داشت. چنانچه مشاركت مردم به صورت جبری باشد، طبیعی است كه در عرصهی فرهنگ نمیتوانیم بهطور كامل از آن استفاده كنیم و حاصلش جز تخریب نخواهد بود. ولی اگر مشاركت مردم در عرصهی اقتصاد فرهنگ با برنامهریزی صورت گیرد، این مشاركت و ارتباط بیشتر و مؤثرتر خواهد بود.
۲ـ اقتصاد فرهنگ
حال برای روشنتر شدن منظور، به معنای اقتصاد فرهنگ میپردازیم. اگر منظور از اقتصادِ فرهنگ، اقتصاد و فرهنگ باشد، مشاركت برنامهریزی خاص خود را لازم دارد؛ و اگر منظور اقتصادیاتِ فرهنگ باشد، یك معنای دیگر موردنظر خواهد بود. چنانچه مقصود از اقتصاد فرهنگ، فرهنگِ مقتصد باشد ـفرهنگی كه ساختوساز اقتصاد را به عنوان یك حوزهی عقلانی انتخاب كرده استـ طبیعی است كه فرهنگ كپی گرفتهشده از اقتصاد میشود و اقتصاد هم قاعده و دستور و علم و دانش خاص خود را مییابد. بهطور قطع، منظور از اقتصاد فرهنگ، فرهنگ مقتصد و اقتصاد و فرهنگ نیست، بلكه اقتصادی است كه بنیانهای عمل فرهنگی و فعالیت و رفتار فرهنگی را میسازد. بنابراین، این اقتصاد باید ساختار روشنی داشته باشد تا در حین عمل ـتولید و توزیعـ كمتر دچار اختلال و نابسامانی شود و بیشتر سازگاری و كارایی و سوددهی داشته باشد. مسلم است كه در چنین شرایطی، محصول این اقتصاد فعالیت و عمل فرهنگی خواهد بود.
۳ـ مردم و اقتصاد فرهنگ: دیدگاههای متفاوت
اكنون این پرسش مطرح میشود كه آیا میشود مردم را به این نوع عمل اقتصادی كه مربوط به فرهنگ است، پیوند داد؟ برای پاسخ دادن به این سؤال لازم است كه منظورم را از مقولهی «مردم» روشن سازم.روایتی بسیار مبهم از جامعه وجود دارد كه جامعه را متشكل از مردم، مدیران، رهبران، مجریان و سیاستگذاران میداند. این روایتی بسیار قدیمی، كلاسیك، كهنه و سنتی از جامعه است.جامعهی كنونی ما از لایههای متعددی ساخته شده است كه مردم ـ اعم از كارگر، كشاورز، روشنفكر و صنعتگرـ در آن قرار گرفتهاند. پس نمیشود «مردم» را به معنای عالم تلقی كرد، چرا كه هر یك از آنها در هر كدام از لایههای اجتماعی موقعیت، اقتدار، توانایی، نیاز و گرایش خاص خود را دارند كه در مجموع، هر یك از لایهها در عمل و برآیند اجتماعی خود با دیگر لایهها بهطور كامل متفاوت است. در نتیجه در مشاركت برنامهریزیشده و حسابشدهی اقتصاد فرهنگ، نمیتوان یك مجموعهی دعوت، درخواست، سازوكار و یا برنامه را طراحی كرد، بلكه باید سازوكارهای متفاوت و روشهای متفاوتی را برای دعوت به حوزهی اقتصاد فرهنگ فراهم آورد.در مجموعهی منابع اجتماعی جهان و ایران، تلقیهای متعددی در فعالسازی مردم در عرصهی اقتصاد فرهنگ، تولید فرهنگ و مصرف كالای فرهنگی موجود است. یكی از آنها كه در جامعهی ما شاید در سی، چهل سال گذشته مطرح بوده و اقتصاد و فرهنگ و حوزهی روشنفكری ما را تحتتأثیر قرار داده جریان چپ است؛ البته چپ ماركسی، نه چپ عرفی كه اكنون وجود دارد. جریان چپ معتقد است به میزانی كه توانایی فعالسازی عرصهی اقتصاد را داریم، با انرژی تولیدشدهی آن میتوانیم خالق حوزهی فرهنگ هم شویم. در این دیدگاه نظری، همهچیز در عرصهی اقتصاد اتفاق میافتد و اقتصاد بهوجود آورندهی فرهنگ است و میتواند آن را به جلو ببرد و باعث رشد آن شود. در این عرصه، مفهوم مشاركت و یا بحث چگونگی مشاركت تودهای خیلی مطرح نمیشود. در این دیدگاه، سازوكارهایی كه برای فعالسازی حوزهی اقتصاد و انتقال آن به حوزهی فرهنگ وجود دارد بسیار ناشناخته و مبهماند و به همین دلیل این دیدگاه نظری چارچوبی جبرگرایانه تلقی گردیده است. دیدگاه دیگری، كه جایگزین دیدگاه یادشده است، حوزهی اقتصاد فرهنگ، اجتماع و سیاست را به عنوان حوزههای مستقل و تا حدودی همسان تلقی میكند كه فعالسازی هر یك از آنها موجب فعالسازی دیگری میشود و اختلال در هر یك از حوزهها نیز موجب اختلال در حوزههای دیگر میگردد. البته بنده سادهترین روایت موجود در این دیدگاه را بیان كردم. بنابراین، اعمالی كه در هر یك از این حوزهها اتفاق میافتد، در سطح نظام اجتماعی اثرگذار خواهد بود. در این دیدگاه، اقتصاد قدرتمندترین واحدی است كه میتواند با انتقال انرژیهای تولیدشده در حوزهی خود به عرصههای فرهنگ، سیاست و اجتماع، محصولهایی را تحت عنوان تولید فرهنگی و مصرف فرهنگی تولید كند. در واقع، خلاقیتهای فرهنگی در این فرآیند ممكن میشود، اجتماعیشدن در این فرآیند صورت میگیرد، و انقلاب و توسعه در این عرصه اتفاق میافتد: در رفتوآمد بین اقتصاد، فرهنگ، سیاست و اجتماع. امّا در جامعهی ما رابطهی تنگاتنگی میان عرصههای اقتصاد و فرهنگ وجود ندارد. بنابراین محصولی كه در این حوزهها تولید میشود بهطور معمول موجب مرگ حوزهی دیگر میشود. البته جامعهی ما در سطح كلان با این مسئله روبهرو است. دیدگاه دیگری معتقد است كه اگر مزیت بیشتری به عرصهی سیاست و دولت دهیم و اقتصاد و فرهنگ را به عنوان دو مؤلفهی مرتبط با هم در اختیار دولت قرار دهیم. در این صورت، تحول فرهنگی، توسعه و تولید فرهنگ و مسائل و گرایشهای فرهنگی آسانتر رخ خواهد داد. ولی این تجربه در ایران از گذشته تا امروز تجربهی به نسبت شكستخوردهای است. مسئلهی مهم در عرصهی فرهنگ، علاوه بر تولید كالای فرهنگی، مصرف كالای فرهنگی است. یعنی باید به همان میزان كه برای تولید كالای فرهنگی هزینه میشود، برای تغییر ذائقهی مصرفكننده هم متناسب با كالای فرهنگی جدید هزینه شود. وقتی دولت به عنوان نیروی مسلط، از اقتصاد و فرهنگ به عنوان ابزاری استفاده میكند تا بهاصطلاح به استقرار بیشتر و حاكمیت ماندگارتری برسد، اگر هم كالای فرهنگی به سفارش او تولید شود، چون استعداد مصرف آن در جامعه فراهم نشده است، این كالا یا مصرف نمیشود و یا اگر هم مصرف شود، مصرفكننده به هر صورت كه بخواهد آن را مصرف میكند. بنابراین، لازم است فضای استفاده از كالای فرهنگی هم مهیا شود. این امر معادلهای است كه در اقتصاد سرمایهداری وجود دارد و اقتصاد فرهنگ نیز در عرصهی نظام سرمایهداری بر این منوال عمل میكند. نظام سرمایهداری همچنان كه كالای اقتصادی و كالای فرهنگی را تولید میكند، اشتهای مصرف آنها را هم ایجاد و مصرفكننده را نیز كنترل میكند. اینجا است كه مفهوم نظام اقتصاد فرهنگ شكل میگیرد. تولید و مصرف نظام سرمایهداری، و یا تولید و مصرف اقتصاد فرهنگی كه بنیانهایش بر سرمایهداری است، سوددهی بیشتر و مشاركت بیشتری را میطلبد. این نظام حوزههای معنایی و مختلفی را طراحی میكند و بقیهی مؤلفهها را هم بر این اساس تعریف میكند و شكل میدهد. بنابراین، اگر در این مرحله مشاركتی صورت گیرد، یك مشاركت برنامهریزیشدهی مردم در عرصهی اقتصاد فرهنگ خواهد بود. در این نوع مشاركت، مردم با یك برنامهریزی و سیاستگذاری كلان كه از قبل طراحی شده است مصرف و یا سرمایهگذاری میكنند. به این ترتیب، میزان سوددهی آنها در هر زمان مشخص خواهد بود.۴ ـ دیدگاه پنجم: دیدگاهی بومی
حال اگر ما منتقد دیدگاه اول، دوم، سوم و چهارم باشیم، طبیعی است كه باید با توجه به موقعیتهای موجود در جامعه و نیازهای مردم، یك دیدگاه بومیتر، روشنتر، معنادارتر و مرتبتری را ارائه دهیم. به نظر من، یكی از عمدهترین مؤلفههای این دیدگاه در زمینهی مشاركت مردم برای اقتصاد فرهنگ، زمینهسازی در عرصهی مشاركت خواهد بود. باید فضای مناسب برای مشاركت مردم در اقتصاد فرهنگ و تولید و مصرف كالای فرهنگی و سرمایهگذاری در این عرصهها فراهم شود. این مهم از وظایف دولت و نیروهای بانفوذ و اثرگذار است. به عنوان مثال، چنانچه مدیریت خانواده با هوشمندی همراه باشد و زمینهی عمل مناسب اجتماعی موردنظر اعضای خانواده فراهم شود، هیچیك از افرد احساس ناراحتی، فشار، اضطراب و بیهودگی نمیكنند. مؤلفهی دوم در این دیدگاه، صورتبندی روش اجتماعی است. در جامعهی كنونی، باید یك صورتبندی جدید اجتماعی را به رسمیت بشناسیم. جامعهی جدید گرایش به تخصصیتر شدن دارد؛ بنابراین تمایزپذیری بیشتری پیدا میكند. جامعه تمایل دارد در اقتصاد و فرهنگ جهانی و در روابط سیاسی سهم داشته باشد تا بتواند با كشورهای دیگر در سطح بینالمللی مقابله و رقابت كند. در اینصورت، ضروری است در ساختار نظام اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بازبینی شود و تمایزها، تفاوتها و گوناگونیها نیز به رسمیت شناخته شود. روشن است كه این دیدگاه مبتنی بر نظام اقشار متفاوت اجتماعی است. اگر جامعه میخواهد كالای اصلی فرهنگی تولید كند، باید به نوابغ اعتقاد داشته باشد. اگر میخواهد در سینما و تئاتر جایزهی اول را ببرد و در رمان و داستان كودك و جوان اول باشد، باید به نوابغ اعتقاد داشته باشد. علاوه بر اینها، در جامعه به افراد دیگری هم نیاز داریم؛ به افرادی كه پشت صحنهای این نوابغ، مجموعهی عملیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را دنبال كنند. در واقع این نوابغ هم در صحنهی عمل اجتماعی شكل میگیرند. مجموعهای از افراد باید فعالیت كنند تا این نوابغ شكل گیرند. بنابراین، صحنهی شكلگیری یك نابغه، دایرهی وسیعی از اقشار اجتماعی اعم از صنعتگران، روشنفكران و غیرهاند تا جامعه بتواند در عرصهی بینالملل مشاركت كند. حال یك روایت دیگر از این صورتبندی اجتماعی: اگر من بخواهم این جامعه را اداره كنم، كار وقتی آسان خواهد بود كه با حداقل گوناگونی روبهرو شوم. طبیعی است اگر با تودهی اقلیت نُخبه و یا اكثریت ندار و یا دارا و یا با اقلیت ندار یا دارا سروكار داشته باشم، مدیریت آنها آسانتر خواهد بود. ولی واقعیت این است كه جامعه دارای یك اكثریت ندار و داراست كه در عین حال این اكثریتِ ندار، دارا هم است. شاید گروهی به لحاظ اقتصادی دارا نباشند، ولی از جهات دیگر دارا باشند و دستكم انتظارهای بسیار بالایی داشته باشند. بنابراین، اقشار مختلف مردم انتظارهای متفاوتی در عرصهی عمل اجتماعی دارند. چنانچه جامعه را به سه طبقهی اجتماعی پایین، متوسط و بالا تقسیم كنیم ـبه فرض اینكه مشاركت مردمی از سوی طبقهی پایین ۳۰%، از طرف طبقهی متوسط ۵۰% و از جانب طبقهی بالا ۲۰% باشدـ به آن میزان كه افراد توانایی، انتظار، سلطه، انرژی و اطلاعات دارند، میتوانند به عرصهی مشاركت برای تولید فرهنگ و اقتصاد فرهنگ وارد شوند. در واقع، از اقشار مختلف جامعه میتوان به میزان مصرف هر نوع كالای فرهنگی، سرمایهی مشاركت طلبید. پس باید یك برنامهریزی و خطمشی در باب مشاركت مردم برای اقتصاد فرهنگ در فرآیند بازسازی اقتصاد فرهنگ شكل گیرد. این صورتبندی جدید مشخص میكند كه چه كسانی مصرفكنندهی كالاهای فرهنگیاند ولی سرمایهگذاری نمیكنند؛ چه كسانی تولیدكنندهاند ولی فرصت مصرف آنها را ندارند؛ چه كسانی تولیدكنندهاند و مصرف هم میكنند؛ و چه كسانی این كالاها را تولید میكنند ولی كالای دیگری را مصرف میكنند. اقتصاد فرهنگ اینگونه بهوجود میآید و آنوقت سرمایهگذاریها معلوم میشود. اگر به جامعهی خودمان نگاه كنید، میبینید در عرصهی گفتمانهای فرهنگی و روشنفكری و در نظام سیاسی حاكم، عدهای تولیدكنندهی فرهنگاند، اما نه برای خود بلكه برای دیگران. در عرصهی سینما، تلویزیون و تئاتر چه بسیار بازیگرانی كه خود سلوك روحی ندارند، ولی بسیار خوب نقش بازی میكنند؛ یعنی بازیگر در چرخهای قرار گرفته كه باید كالا را تولید كند ولی نه برای خود، بلكه برای مصرف دیگران. این امر در زمینههای روزنامهنگاری و گفتوگوهای سیاسی چپ و راست نیز صادق است. كسانی كه تولیدكنندهی این فضاهایند، خود مصرفكنندهی آنها نیستند. چرا؟ برای اینكه خود را برای حادثهای كه قرار است بیست، سی سال دیگر اتفاق بیفتد آماده میكنند. اینجاست كه میان نیروهای معتقد به جنگ (آنها كه در جنگ آسیب دیدهاند، حادثه تولید كردهاند، حادثه ساختهاند) و كسانی كه در كنار و حاشیه بودهاند، تزاحم جدّی بهوجود میآید. هیچیك از این دو گروه خواهان این تزاحم نبودهاند، ولی ساختار جامعه به گونهای طراحی شده بود كه این دو را در مقابل همدیگر قرار داد.
مؤلفهی دیگر تنظیم عرصهی رقابت در بازار است. رقابت در بازار به سازوكارهای تولید و مصرف برمیگردد كه البته تولید كالا خود مبتنی بر سرمایهگذاری است. مؤلفهی دیگر از دیدگاه دوم نشأت میگیرد و آن اینكه ما باید از عرصهی اقتصاد به عرصههای سیاست، فرهنگ و اجتماع حركت كنیم؛ یعنی لازم است درهای اقتصاد، سیاست، فرهنگ، اخلاق و اجتماع را به روی هم باز كنیم. چنانچه این مؤلفهها در جامعه محقق شود، آنوقت اقتصادی پدید خواهد آمد كه به سرعت زمینههای شكلگیری فرهنگ را ایجاد خواهد كرد.چنین اقتصادی موجب تولید فرهنگ خواهد شد و با فرهنگ رشد خواهد كرد. سرمایهداری هم این اقتصاد را تولید میكند، با این تفاوت كه اقتصادی مبتنی بر ارزش افزوده دارد و فرهنگی هم كه با این اقتصاد رشد میكند مبتنی بر ارزش افزوده خواهد بود. به همین دلیل محاسبات اقتصادی وارد عرصهی فرهنگ میشود: در اقتصاد، تولید بیشتر و در فرهنگ، مصرف بیشتر است. بنابراین، اقتصادی كه با این فرهنگ میآید سرمایهداری را دلفریب و دلربا جلوه میدهد. وقتی میخواهیم نظام اجتماعیمان را طراحی كنیم، باید در عرصهی فرهنگ و اقتصاد مدلی را طراحی كنیم كه بتواند در حال رفتوبرگشت باشد و حاشیهنشینی فرهنگ و اقتصاد را تولید نكند. تحلیلی كه برخی تحت عنوان غارتگریهای اقتصادیـفرهنگی، بیهویتی فرهنگی و تهاجم فرهنگی داشتهاند، همه مفاهیمی هستند كه در این زمینه اتفاق افتاده و حاشیهنشینی را تولید كردهاند. وزن این حاشیهنشینی آنقدر زیاد است كه بر كسانی هم كه در مركز نشستهاند اثر میگذارد و مركز را هم تحتتأثیر قرار میدهد. علت تأثیر این موارد انحرافی و حاشیهای بر مركز، عدم وجود تعامل و پیوستگی میان حوزههای مختلف اجتماع است. پس بهتر است عنوان اصلی بحث، یعنی «چگونگی مشاركت مردمی در اقتصاد فرهنگ» را بهصورت «چگونگی مشاركت طبقات اجتماعی در اقتصاد فرهنگ» تصحیح كنیم. میتوان این عنوان را خاصتر كرد: «چگونگی مشاركت تولیدكنندههای فرهنگی در اقتصاد» و كمی مشخصتر: «چگونگی مشاركت طبقهی متوسط در اقتصاد فرهنگ» زیرا دغدغهی این گروه، فرهنگ است و میتوانند در این زمینه نظر دهند.
دكتر تقی آزاد اَرمكی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست