پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا


چرا به تئاتر می پردازم؟


چرا به تئاتر می پردازم؟
چرا به تئاتر می پردازم؟ بارها از خود پرسیده ام. و تنها پاسخی که تاکنون به این پرسش داده ام از بس پیش پا افتاده است شما را دچار شگفتی خواهد کرد: برای این به تئاتر می پردازم که در دنیا صحنه تئاتر یکی از جاهایی است که من در ان احساس خوشبختی می کنم. اما انصاف بدهید که این فکر، ان طور که به نظر کی اید، پیش پا افتاده نیست. تحصیل خوشبختی امروز یکی از تلاش های اساسی و اصیل است. دلیل این که می خواهند خوشبختی را کتمان کنند ظاهرا این است که در آن نوعی فسق و فجور می بینند که مایهء شرمساری است. در این باره همه توافق دارند! گاهی به قلم نویسندگان سختگیر می خوانیم که کسانی از تمام تلاش های اجتماعی دست کشیده اند و به زندگی خصوصی گریخته اند یا به آن پناه برده اند. اگر اشتباه نکنم در این ((گریز)) یا ((پناه)) اندکی تحقیر نهفته است. تحقیر و حماقت، زیرا یکی بی دیگری ممکن نیست. اما من بسیاری از کسان را می شناسم که برای فرار از زندگی خصوصی به زندگی اجتماعی پناه می برند. کالیگولاها غالبا کسانی هستند که از خوشبختی سر خورده اند: این بدان معنی است که اینان از محبت بی بهره اند. کجا بودم؟ بله صحبت در باره خوشبختی بود. بسیار خوب. امروز، همچنان که به ارتکاب جرم اقرار نباید کرد، به خوشبخت بودن هم هیچ گاه اعتراف نکنید. ساده لوحانه ، همین طوری، و بدون ترس از عواقب کار نگویید که((من خوشبختم)). با گفتن این عبارت بی درنگ در ÷یرامون خود روی لب های غنچه شده حکم محکومیت خود را میخوانید. میگویند: (( ای آقا شما خوشبختید. اما بفرمایید که با یتیم های کشمیر و جذامیان دور افتاده ای که خوشبخت نیستند چه باید کرد؟ و به قول دوستمان یونسکو (( چگونه می توان از شرش خلاص شد؟ )) لا جرم بی درنگ مانند غم خورک غصه دار می شوید.
با این همه من معتقدم که باید نیرومند و خوشبخت بود تا بتوان به تیره بختان کمک کرد. آن بدبختی که زیر بار زندگی شخصی خود به زانو در آمده است نمی تواند به هیچ کس مدد کند.
بر عکس کسی که بر خود و بر زندگی خود مسلط است می تواند واقعا بخشنده و بزرگوار باشد و به راستی چیزی به دیگران بدهد. مردی را می شناختم که زنش را دوست نداشت واز این امر رنج می برد. تا آن که روزی تصمیم گرفت، از راه ترحم، زندگی خود را وقف همسرش کند. اما از آن روز زندگی زن بیچاره، که تا آن زمان باری تحمل پذیر بود، مبدل له جهنم واقعی شد. متوجه هستید که فداکاری و از خود گذشتگی مرد تمام وبه کمال بود. امروزه مردانی از این دست هستند که زندگی خود را وقف بشریتی می کنند که چندان دوستش ندارند. این عاشقان عبوس، ازدواجشان برای روزهای تیره زندگی است نه روزهای آفتابی. پس با تعجب می بینیم که جهان چهره خوشایندی ندارد و مشکل است که بتوان در آن خوشبختی خود را اعلام کرد، به خصوص، دریغا، اگر نویسنده باشد. با این همه من شخصا نمی گذارم تحت تاثیر قرار گیرم، احترام خوشبختی و خوشبختان را محفوظ می دارم ودر هر حال می کوشم که برای حفظ بهداشت روحی تا حدی مه ممکن است در جایی باشم که یکی از میعادگاه های خوشبختی است، یعنی تئاتر.
وانگهی، بر عکس سایر خوشبختی ها، این یکی در زندگی من بیش از بیست سال پایدار مانده است و حتی اگر بخواهم، دیگر نمی توانم از آن بگذرم. به سال ۱۹۳۶ گروهی بی چیز گرد هم آوردم و در محل یکی از رقاص خانه های شهر الجزیره چندین نمایش بر اساس نوشته هایی از مالرو گرفته تا داستایوفسکی و آشیل روی صحنه آوردم. بیست و سه سال بعد در تئاتر آنتوان پاریس موفق شدم نمایشنامه ای را که از روی رمان جن زدگان داستایفسکی تنظیم کرده بودم روی صحنه بیاورم.
از آن رو که حتی خودم نیز از این همه وفاداری نادر، یا از این دوره طولانی مسمویت دچار شگفتی شده ام بار ها علت این فضیلت یا این عیب را از خود پرسیده ام. علت را می توانم به دو رشته تقسیم کنم. یک رشته مربوط به سرشت خودم و رشته دیگر مربوط به سرشط تئاتر.
نخستین علت انکه چندان درخشان نیست، ان است که من با رو کردن به تئاتر از انچه در نویسندگی موجب ملالم می شود می گریزم. پیش از هر چیز من در نویسندگی از چیزی می گریزم که ان را ((دردسرهای سبکسرانه)) می نامم. فرض کنید که نام شما فرناندل است یا بریژیت باردو یا علی خان یا پایین تر پل والری. در تمام این موارد نام خود را در روزنامه ها می بینید و همین که نامتان در روزنامه امد دردسر اغاز می گردد. باران نامه باریدن می گیرد. دعوت پشت سر دعوت. باید جواب داد: قسمت بزرگی از وقت شما صرف رد اتلاف وقت می گردد. بدین گونه نیمه ای از نیروی انسانی شما صرف نه گفتن، به انحاء مختلف می شوند. این کار ابلهانه نیست؟ مسلما ابلهانه است. و بدین گونه ما به سبب داشتن غرور، با خود غرور تنبیه می شویم. با این همه من تجربه کرده ام که همه مردم به کار تئاتر، هر چند که ان هم کاری در قلمرو غرور باشد، احترام می گذارند. کافی است که بگویید ((دارم تمرین می کنم)) تا بی درنگ در پیرامون شما دشتی دلپذیر ایجاد شود. و اگر کلک بزنید، چنان که من می زنم و بگویید که تمام روز و یک قسمت از شب را تمرین دارید، ان گاه خود را در بهشت می یابید. از این دیدگاه تئاتر صومعه من است. در پای دیوار هایش، تلاطم جهان می میرد، و در درون این محوطه مقدس، به مدت دو ماه، یک گروه مرکب از کارگرانی که کارشان کاری معنوی است، بریده از قرن، خود را فدای یک اندیشه می کند، متوجه یک هدف است و همه مراسمی معنوی را تدارک می بینید که باید شبی برای نخستین بار برگزار گردد.
بسیار خوب، از این پاسداران معنویت، یعنی از ادم های تئاتر سخن بگوییم. از این اصطلاح تعجب می کنید؟ شاید چند نشریه خاص یا متخصص، نمی دانم کدام یک، شا را در این برداشت کمک کند که اهل تئاتر موجوداتی هستند که دیر می خوابند و زود زن طلاق می دهند. من بی شک با گفتن این نکته شما را مایوس خواهم کرد که تئاتر از این هم پیش پا افتاده تر است و طلاق در انجا کمتر است تا در بافندگی و چغندر کاری و روزنامه نویسی. فقط وقتی که میان هنرپیشگان اتفاق می افتد لزوما صحبتش بیشتر است. یعنی مردم به اسرار دل ((سارا برنار)) هنرپیشه علاقه مندترند تا به دل فلان کارخانه دار. این را روی هم رفته میشود فهمید. اما کار تئاتری با مقاومت های بدنی و نیاز به این که هنر پیشه باید نفس داشته باشد لازمه اش نوعی خاص پهلوانی متعادل است. این حرفه ای است که در ان، تن به حساب می اید، نه از ان رو که ان را جنون اسا به کار می اندازد، بلکه مجبورند تن را در قالب خود نگاه دارند یعنی احترامش را حفظ کنند. دست اندرکاران تئاتر لزوما اهل فضیلت اند. و شاید جز به لزوم نتوان چنین بود. زیاد دور رفتم. انچه می خواهم بگویم این است که من گروه تئاتری را چه با فضیلت باشد چه نباشد، بیش از روشنفکران، که برادران من اند، دوست دارم. و این تنها از ان رو نیست که روشنفکران، که کمتر دوست داشتنی اند، به زحمت می توانند همدیگر را دوست بدارند. بلکه من در میان روشنفکران، نمی دانم چرا، همیشه چنانم که گویی مرتکب تقصیری شده ام. همیشه احساسم این است که یکی از مقررات قبیله را نقض کرده ام. این وضع، حالت طبیعی را از من سلب می کند و چون در حالت طبیعی نباشم ناراحتم. بر عکس در صحنه تئاتر احساس می کنم که ادمی هستم طبیعی. به عبارت بهتر طبیعی بودن یا طبیعی نبودن را احساس نمی کنم و انچه احساس می کنم شادی ها و ناشادی های کاری است مشترک با همکاران، و این به نظر من یعنی رفاقت و دوستی که همیشه یکی از بزرگترین شادی های زندگی من بوده است. این شادی را من زمانی از دست دادم که روزنامه ای را که با کمک چند نفر به طور گروهی به راه انداخته بودیم ترک گفتم و زمانی ان را باز یافتم که به کار تئاتر پرداختم.
ملاحظه کنید: کار نویسنده، کاری است در تنهایی، قضاومت درباره او نیز در تنهایی صورت می گیرد. به خصوص نویسنده در تنهایی درباره خود قضاوت می کند. و این خوب نیست، کاری درست نیست. اگر نویسنده به طور طبیعی پرورش یافته باشد، لحظه ای برایش پیش می اید که نیاز به چهره ای بشری دارد و گرمی جمع. این معنی، بیان بیشتر التزام های نویسنده است: ازدواج، فرهنگستان و سیاست. و این تشبثات چیزی را تغییر نمی دهد. می توان گفت که با این کارها تنهایی از میان نمی رود زیرا به فقدانش تاسف می خورند. می خواهند در عین حال هم صاحب عشقی بزرگ باشند، هم در راحت انزوا، می خواهند در هم در فرهنگستان باشند و هم محافظه کار نباشند؛ و روی اورندگان به سیاست می خواهند که موثر باشند و دیگران به جای انها رهسپار میدان جنگ شوند، به شرطی که این حق برای نویسندگان محفوظ باشد که بگویند این کار به هیچ وجه شایسته نیست. از من بپذیرید که امروز کار هنرمند کار راحتی نیست.
در هر حال، اجتماع همدلی را که من بدان نیاز دارم، الزام های مادی و محدودیت هایی را که هر انسانی و هر دلی بدان محتاج است، در تئاتر می یابم. در تنهایی، هنرمند فرمانروا است اما بر تختگاهی تهی. در تئاتر فرمانروایی هنرمند ممکن نیست. انچه می خواهد بکند بستگی به دیگران دارد. کارگردان نیاز به هنرپیشه دارد و هنر پیشه نیاز به کارگردان. این بستگی متقابل، هنگامی که با فروتنی و روی خوش متناسب با کار پذیرفته شد اساس همدلی در کار را پی می ریزد و دوستی روزانه را شکل می بخشد. در اینجا هر کدام از ما وابسته به دیگری هستیم، بی انکه ازادی مان را از دست بدهیم. و ایا این تقریبا طرح ارمانی جامعه اینده نیست؟
زیاد دور نرویم. هنر پیشه ها، به عنوان فرد بشری، مثل هر کس دیگر، و از جمله کارگردان، جنبه هایی دارند ناامید کننده. مخصوصا اگر گاهی مردم انها را زیاد دوست داشته باشند. اما این جنبه نا امید کنندگی، اگر وجود داشته باشد، غالبا پس از کار تئاتری بروز می کند، هنگامی که هر کس به سرشت نهایی خود باز می گردد. در این حرفه، انان که منطق قوی ندارند، با همان اعتقاد می گویند که شکست، گروههای تئاتری را ضایع می کند و نیز موفقیت، راست نیست. انچه گروه ها را ضایع می کند پایان یافتن امیدی است که انان را به هنگام تمرین گرد هم می اورد. زیرا انچه گروه تئاتری را چنین به هم نزدیک می کند نزدیکی هدف هاست و انچه هر کس از خود مایه می گذارد. حزب و نهضت و فرقه های دینی نیز جمع افراد است، اما هدف اینان در شبب اینده محو می شود. بر عکس در تئاتر ثمره کار، تلخ یا شیرین، در شبی چیده می شود که از مدت ها پیش شناخته شده است، و هر روز کار را نزدیک تر می کند. رویدادی مشترک، خطر کردنی که معلوم همه است جمعی را از مردان و زنان می افریند که همه متوجه یک هدف اند و هیچ گاه و زیباتر از ان شبی نیست که ان همه در انتظارش بوده اند و سرانجام لحظه موعود فرا می رسد.
گروه معماران و نقاشانی که در زمان رنسانس دسته جمعی کار می کرده اند، قاعدتا بایستی شور و هیجان کسانی را که در انتظار لحظه نمایش و عرضه کار مدت ها کار کرده اند، شناخته باشند. اما باید اضافه کرد که بناها می مانند، در صورتی که نمایش تئاتری گذرا است و از این رو نیز بیشتر محبوب کارگردان خود است که روزی باید بمیرد.
من فقط در ورزش های گروهی، به هنگام جوانی، این احساس نیرومند امید و همکاری را که همراه روزهای طولانی تمرین است تا رسیدن روز برد و باخت بود ازموده ام. حقیقت ان است که این اخلاق مختصری را که من می شناسم در زمین فوتبال و در صحنه تئاتر، که دانشکده های واقعی من بوده اند، اموخته ام.
اما چون قصد دارم فقط از شخص خود سخن بگویم باید اضافه کنم که تئاتر مانع از ان می شود که من از خطر انتزاع که هر نویسنده ای را تهدید می کند برکنار بمانم. هم چنان که در زمان روزنامه نگاری کار صفحه بندی در چاپخانه را بر تدوین ان نوع مواعظی که نامش را سر مقاله می گذارند ترجیح می دادم، در تئاتر دوست دارم که اثر در میان توده بی نظم نورافکن ها و دکورها و متقال ها و خرد و ریزهای صحنه ریشه بگیرد. نمی دانم چه کسی گفته است که کارگردان خوب کسی است که وزن دکورها را با دست خود امتحان کرده باشد. این قاعده ای مهم در هنر است. و من حرفه ای را دوست دارم که مجبور می کند در عین شناختن ذهنیات ادم های نمایش، جای فلان چراغ و فلان گلدان، زبری فلان پارچه و سنگینی و برجستگی فلان صندوق را هم بررسی کنم. هنگامی که من جن زده گان داستایوفسکی را به صحنه می اوردم با سازنده دکور از هر حیث موافقت کردیم که دکور واقعی باید ساخته شود تا سپس، نمایش نامه رفته رفته به سوی مرحله ای بالاتر برده شود که کمتر در ماده ریشه داشته باشد و دکور به سبکی اراسته شود. بدین گونه نمایش در نوعی غیرواقعیت پایان می پذیرفت که خود جزیی از واقعیت بود. و ایا این تعریف هنر نیست؟ نه واقعیت محض، نه تخیل محض بلکه تخیلی بر اساس واقعیت.
اینهاست دلایل شخصی من برای روی اوردن به تئاتر و انصراف از رفتن به مهمانی ها و دیدن کسانی که دیدارشان موجب ملال است. اینها دلایل من به عنوان فردی از افراد بشر است، اما به عنوان هنرمند نیز دلایلی دارم که اسرارامیزتر است.
پیش از هر چیز احساس می کنم که تئاتر پایگاه حقیقت است. معمولا می گویند که تئاتر پایگاه اوهام است. هیچ باور مکنید. جامعه بیشتر در اوهام زندگی می کند و شما بی شک روی صحنه تئاتر تصنع کمتری می بینید تا در کوچه و خیابان. یکی از این هنرپیشگان غیر حرفه ای را که در سالن ها و اداره های ما یا در تالارهای تئاتر هستند در نظر بگیرید. او را روی صحنه بیاورید و در فلان جای بخصوص قرار دهید و چهار هزار وات نور بر او بتابانید. با این کار نمایشی در بین نخواهد بود ولی او به نحوی از انحنا زیر نور حقیقت برهنه خواهید دید. اری، نور صحنه بی رحم است و تمام فوت و فن های دنیا هیچ گاه مانع از ان نمی شود که مرد یا زنی که برای این شصت متر مربع راه می رود یا حرف می زند، به رغم همه گریم ها و تغییر لباس ها، به گونه ای هویت حقیقی خود را اشکار کند و بگوید.
تمام کسانی را که من از مدت ها پیش می شناسم و زیاد هم می شناسم کاملا مطمئنم که اگر لطف نمی کردند و در دوستی با من نقش کسی را که در قرون دیگر زندگی می کرده یا سرشتی دیگر داشته بازی نمی کردند انان را این چنین عمیق نمی شناختم. کسانی که راز دل ها و حقیقت پنهان ادیمان را دوست دارند باید به اینجا بیایند و چه بسا که کنجکاوی سیری ناپذیر شان تا حدی سیراب شود. بله، حرفم را باور کنید و برای ان که در حقیقت بسر ببرید بازیگر شوید.
گاهی از من می پرسند: ((شما چگونه در زندگی، تئاتر و ادبیات را با هم اشتی می دهید؟)) و من که به ضرورت یا بر حسب ذوقم، به بسیاری از کارها پرداخته ام، حقیقت این است توانسته ام به رغم دشواری ها، انها را با ادبیات اشتی بدهم زیرا همیشه نویسنده مانده ام. حتی احساسم این است که اگر زمانی بخواهم فقط نویسنده باشم باید نویسندگی را کنار بگذارم. تا انجا که به تئاتر مربوط می شود باید بگویم که این اشتی طبیعی و صادقانه است، از انرو که به عقیده من تئاتر برترین نوع ادبیات است و در هر حال عمومی ترین و جهانی ترین ان. کارگردانی را می شناختم و دوستش داشتم که به نویسندگان و بازیگرانش می گفت: (( برای تنها احمقی که در تالار هست بنویسید و یا بازی کنید)). ان چنان که او بود نمی خواست بگوید: ((خودتان هم ابله و پیش پا افتاده باشید)) بلکه فقط می خواست بگوید: (( با همه مردم، هرکس که باشد، سخن بگویید)). روی هم رفته در نظر او کسی احمق نبود. هر کس این حق را داشت که وقت صرفش کنند. اما سخن گفتن با همه کس اسان نیست. همیشه خطر ان هست که تیر به پایین هدف بخورد یا به بالا. نویسندگانی هستند که میخواهند با ابله ترین مردم سخن بگویند. باور کنید که اینان بسیار موفق می شوند. کسانی که می خواهند فقط باهوش ترین مردمان را مخاطب قرار دهند همیشه شکست می خورند. دسته اول این سنت درام نویسی کاملا فرانسوی را که می توان حماسه تخت خوابش نامید ادامه می دهند و دیگران در ابگوشت فلسفه کمی پیاز و سبزی می افزایند. هنگامی که نویسنده ای بر عکس اینها موفق می شود که به سادگی با همگان سخن بگوید و ضمنا در موضوع سخن علو مقام را از یاد نبرد، در این صورت به سنت واقعی هنر خدمت کرده و در تالار تئاتر همه طبقات و همه ادم ها را با روحیات گوناگون در عاطفه ای مشترک یا خنده ای مشترک با هم اشتی داده است. اما انصاف بدهیم که در این کار فقط نویسندگان بزرگ موفق می شوند.
همچنین با دلسوزی خاصی که واقعا مرا منقلب می کند می پرسند: ((شما که می توانید خودتان نمایشنامه بنویسید چرا نمایشنامه های دیگران را ((باز نویسی) میکنید.)) در واقع من نمایشنامه هایی نوشته ام و نمایشنامه هایی خواهم نوشت که همین اشخاص در انها بهانه هایی بیابند که بگویند چرا به بازنویسی سایر نمایشنامه ها پرداخته ام. منتها هنگامی که خودم نمایشنامه می نویسم در من شخص نویسنده است که در برابر برنامه ای وسیع تر و حساب شده به کار می پردازد. و هنگامی که نمایشنامه دیگران را بازنویسی می کنم در من کارگردان است که بر طبق نظریه ای که درباره تئاتر دارد کار میکند. در واقع من به نمایشی جامعه عقیده دارم که در ذهن و فکر واحد، نقش بسته و الهام یافته و اداره شده باشد، یک نفر ان را نوشته و کارگردانی کرده باشد. این امر وحدت لحن و سبک و اهنگ را که برگ های برنده نمایش است تامین می کند.
از ان رو که من این طالع را داشته ام که هم نویسنده باشم هم هنر پیشه و هم کارگردان، می توانم این برداشت را به مرحله اجرا در اورم. بنابراین متن ها، ترجمه ها، بازنویسی هایی را انتخاب می کنم که بتوانم در صحنه، به هنگام تمرین و بر حسب مقتضیات کارگردانی به انها صورتی دلخواه بدهم. خلاصه من با شخص خودم همکاری می کنم و این معنی، به طوری که توجه دارید، مانع از ان می شود که طبق معمول میان نویسنده و کارگردان برخوردی ایجاد کند. احساس می کنم که با این کار ان چنان کوچک نشده ام که نتوانم ان را تا هنگامی که بخت یار باشد ادامه دهم. احساس میکنم که اگر بر عکس نمایشنامه هایی روی صحنه می اورم که با تشبث به وسایل حقیر موجب خوشامد عامه می شد، کاری که نظایرش در تئاتر های پاریس با موفقیت ادامه دارد و مرا منزجر میکند، در ان صورت به وظیفه نویسندگی خود خیانت کرده بودم. نه، من با اوردن جن زدگان به روی صحنه، اثری که انچه را از تئاتر می دانم و نسبت به ان اعتقاد دارم، خلاصه می کنم، به وظیفه نویسندگی ام خیانت نکرده ام.
این است انچه من در تئاتر دوست دارم و به ان خدمت می کنم. شاید این کار دیر نپاید. این کار پر رنج امروز در اوج خود تهدید می شود. ترقی روز افزون قیمت ها تمام شده، کارمند شدن هنر پیشگان و اداری شدن انها، رفته رفته تئاترهای خصوصی را به سوی نمایش های کاملا تجاری کی راند. این را نیز بیفزایم که انچه در بسیاری از تئاتر ها درخشان است بی صلاحیتی مدیران انهاست و موجبی نیست که پروانه ای که فلان پری اسرار امیز روزگاری بدانان بخشیده است همچنان در دستشان بماند.
چنین است که این بارگاه عظمت ممکن است پایگاه دنائت شود. ایا این امر باید موجب شود که دست از مبارزه و تلاش برداریم؟ گمان نمی کنم. زیر بام تئاتر و پشت پرده ها همیشه فضیلتی در پرواز است، فضیلت هنر و فضیلت جنون، که مانع از ان می شود که همه چیر نابود گردد. و منتظر هر یک از ماست. بر عهده ماست که نگذاریم به خواب رود و نگذاریم که بازرگانان و کارخانه داران او را از قلمروش برانند. در عوض او ما را بر سر پا نگاه می دارد و به ما طبیعت خوش و استوار می بخشد. گرفتن و بخشیدن، ایا سعادت زندگی معصومانه ای که در ابتدای گفتار از ان سخن گفتم در این نیست؟ این همان زندگی نیرومند و ازادی است که همه ما بدان نیازمندیم. پس برویم و به تئاتر اینده بپردازیم.
البر کامو ۱۹۵۹
منبع : گیگاپارس