سه شنبه, ۲۵ دی, ۱۴۰۳ / 14 January, 2025
مجله ویستا
فلسفه فقه
فقه و اخلاق نه تداخل دارند و نه عین یکدیگرند، بلکه فقه بدین لحاظ اعمال و حالات انسان را مورد توجه قرار میدهد که کدامیک دارای امر وجوبی یا استحبابی و کدامیک دارای نهی تحریمی و یاتنزیهی و کدامیک فاقد امر و نهی و به اصطلاح مباح است . حال آنکه اخلاق آنها را بدین لحاظ مطالعه میکند که در اوجگیری انسان یا سقوط او نقش دارند و او را در منجلاب منش خاکی گرفتار یا در مسیر منش عالی قرار میدهند و به اوج میرسانند
اگر بگوییم: فلسفه فقه، بلکه فلسفه همه بعثتها و راز و رمز همه نهضتهای الهی انبیاء، خودسازی و تکامل انسان و صعود او بر قله عظمت و رسیدن او به اوج عزت و کرامت و معنویت است، سخنی به گزاف نگفتهایم .
به همین جهت است که پیامبر گرامی اسلام، فلسفه بعثتخود را تتمیم و تکمیل مکارم اخلاق معرفی کرده و فرموده است:
«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» (۱( )من برای تمام کردن کرامتهای اخلاقی برگزیده شدهام. )
اصولا همه انبیای الهی مظهر مکارم اخلاقی بودهاند . چنانکه فرمودهاند:
«ان الله خص الانبیاء بمکارم الاخلاق» (۲( . )خداوند، پیامبران را به کرامتهای اخلاقی، مخصوص گردانیده است).
انسان را صورتی ظاهری و صورتی باطنی است . صورت ظاهری او با بصر یا چشم ظاهری و صورت باطنی او با بصیرت یا چشم باطنی، دیده و شناخته میشود . صورت ظاهر به خلقت انسان و صورت باطن به خودسازی انسان مربوط است . صورت ظاهر به انتخاب واختیار انسان نیست، بلکه به آفریننده انسان مربوط است . ولی صورت باطن انسان را خود انسان میسازد . هرچند استعداد ساخته شدن و کمالپذیری راخداوند به او داده و در جریان خودسازی هم انسان بینیاز از توفیقات مستمر الهی نیست. همه باید دراین مسیر، از توفیق الهی و امداد غیبی برخوردار باشند و گرنه به جایی نمیرسند . امیرالمومنین درباره پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:
«لقد قرنالله به صلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره» (۳. )
(هنگامی که از شیر گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشتهای از فرشتگانش را شب و روز با او همراه کرد، تا به کمک او راههای کرامت و نیکیهای اخلاق جهان را بپیماید. )
وقتی که خاتم پیامبران برای رسیدن به قله کمال باید برخوردار از امداد غیبی باشد، دیگران به طریق اولی نیاز دارند . گرچه مقام رسالت و خاتمیت، از این توفیق گرانبها بیشترین بهره را برد . به گفته سعدی شیراز:
بلغ العلی بکماله
کشف الدجی بجماله
حسنت جمیع خصاله
صلوا علیه و آله
حقیقت این است که قلم و زبان در قلمرو شعر و نثر از وصف این یگانه گل سرسبد آفرینش عاجز و ناتوان است. معذلک دریغ است که قلم و زبان، از مدیحت او باز ایستد و آنچه در توان دارد، به شیوه ادب و اخلاص، تقدیم ساحت قدسش نکند . آری:
کس ندیدم چو احمد مرسل
مصطفای خدای عزوجل
اکمل جمله خلائق شد
حسن او را بجست و عاشق شد
برتر از خصلتش خصالی نیست
بهتر از خاندانش آلی نیست
پس درود خدا و خلق براو
انتظار شفاعت است از او
ای صبا از منش سلام ببر
زین دل خستهاش پیام ببر
خاک درگاه آن خجسته سیر
توتیایی برای درد بصر
در دلم آرزوی وصل مدام
خواب بر دیدهام همیشه حرام
چشم نرجس چو چشم من بیدار
گشته سرگشته همچومن پرکار
بدر از روی او گرفت الهام
سرو از قد او شنیده پیام
راز خلقت تجلی رویش
دل به دام کمان ابرویش
اسوه جمله کمالات است
مظهر جمله عنایات است
عارف از راه و رسم آن دلدار
جایگاهش بود صف اخیار
در این رابطه «بوصیری» داد سخن داده و زمزمهای عاشقانه از دل برآورده و چنین گفته است:
فاق النبیین فی خلق و فی خلق
ولم یدانوه فی علم و لا کرم
وکلهم من رسولالله ملتمس
غرفا من البحر او رشفا من الدیم
فهو الذی تم معناه و صورته
ثم اصطفاه حبیبا باری النسم
منزه عن شریک فی محاسنه
فجوهر الحسن فیه غیر منقسم
فمبلغ العلم فیه انه بشر
وانه خیر خلق الله کلهم (۴)
او در صورت ظاهر و اخلاق بر پیامبران خدا برتری پیدا کرد و هیچ کدام در علم و کرامتبه مقام او نرسیدند.
همه آنها از پیامبر خاتم ملتمسند که کام جان آنها را سیراب گرداند .
اوست که صورت و معنایش تمامیتیافت . سپس آفریدگار هستی او را برگزید .
او در محاسن خود منزه از شریک است و جوهر حسن و زیبایی دراو قسمتپذیر نیست .
اندازه علم درباره او این است که او بشر و بهترین آفریدههای خداوند است .
«حکیم نظامی» درباره مقام والای او چنین سروده است:
شمه نه مسند و هفت اختران
ختم رسل خاتم پیغمبران
احمد مرسل که خرد خاک اوست
هر دو جهان بسته فتراک اوست
امی گویا به زبان فصیح
از الف آدم و میم مسیح
همچو الف راستبه عهد و وفا
اول و آخر شده بر انبیا
بود دراین گنبد فیروزه خشت
تازه ترنجی ز سرای بهشت
رسم ترنج است دراین روزگار
پیش دهد میوه پس آرد بهار
بسیار از انصاف به دور است اگر کسی در داوریهای خود قوانین خودسازی و وظایف انسان در برابر خود را از قلمرو فقه به معنای اخص و خودشناسی را از قلمرو فقه به معنای اعم خارج بداند .
به گفته «استاد مطهری»:
«علم فقه از وسیعترین وگستردهترین علوم اسلامی است . تاریخش از همه علوم دیگر اسلامی قدیمیتر است ... مسائل فراوانی که شامل همه شئون زندگی بشر میشود، در فقه طرح شده است» (۵. )
او میفرماید:
«در اصطلاح قرآن و سنت، فقه علم وسیع و عمیق به معارف و دستورهای اسلامی است و اختصاص به قسمتخاص ندارد . ولی تدریجا در اصطلاح علما، این کلمه اختصاص یافتبه «فقه الاحکام» (۶. )
دایره فقه الاحکام هم بسیار وسیع است . چرا که هم احکامی را شامل میشود که مربوط به وظایف ما در برابر خودمان و هم احکامی را که مربوط به وظایف ما در برابر خداوند و دیگران است .
استاد، در توضیح آنچه در بالا ذکر شد، مینویسد:
علمای اسلامی تعالیم اسلامی رامنقسم کردند به سه قسمت:
الف - معارف و اعتقادات، یعنی اموری که هدف از آنها شناخت وایمان و اعتقاد است که به قلب و فکر و دل مربوط است . مانند مسائل مربوط به مبدا و معاد و نبوت و وحی و ملائکه و امامت .
ب - اخلاقیات و امور تربیتی، یعنی اموری که هدف از آنها این است که انسان از نظر خصلتهای روحی چگونه باشد و چگونه نباشد مانند: تقوا، عدالت، جود و سخا، شجاعت، صبر و رضا، استقامت و غیره .
ج - احکام و مسائل عملی، یعنی اموری که هدف از آنها این است که انسان در خارج، عمل خاصی انجام دهد و یا عملی که انجام میدهد، چگونه باشد و چگونه نباشد .
وبه عبارت دیگر: قوانین و مقررات موضوعه (۷. )
به نظر ایشان:
«فقهای اسلام، کلمه فقه را در مورد قسم اخیر اصطلاح کردند . شاید از آن نظر که از صدر اسلام، آنچه بیشتر مورد توجه و پرسش مردم بود، مسائل عملی بود . از این رو کسانی که تخصصشان در این رشته مسائل بود، به عنوان فقهاء شناخته شدند» (۸. )
تمایز فقه و اخلاق
از مطالعه و ملاحظه مجموع این مطالب، معلوم میشود که به گروهی از علماء «فقیه» و به گروهی دیگر «عالم اخلاق» گفته میشود . آیا علم فقه و علم اخلاق، تداخل دارند یا اینکه برای هرکدام آنها قلمرو مستقلی است و هیچ کدام نباید در قلمرو دیگری دخالت کند؟
در صورتی که این دو علم تداخل داشته واز حیث مسائل مشترک باشند، تمایز میان آنها به چه لحاظ است؟
معلوم است که اخلاق به باید و نبایدهای فردی و قبیلهای و طایفهای و ملی کاری ندارد . چرا که اینها مقطعی و محدودند. از اینها نمیشود اخلاق درست کرد . آنچه در قلمرو اخلاق قرار میگیرد، آن گونه باید و نبایدهایی است که نوعی و همگانی است و بر گستره گیتی و تمام ادوار زندگی بشر، پرتوافکن است .
ممکن است که پایه و مبنای باید و نبایدهای اخلاقی این باشد که انسان دارای دو منش است: یکی منش پست و دانی و دیگری منش برتر و عالی . آن گونه باید و نبایدهایی که به منش برتر انسان مربوط است . در قلمرو اخلاق قرار میگیرد .
آنچه از کلمات اندیشمندان بزرگ اسلامی استفاده میشود، همین است و باید آن را به عنوان بهترین نظر، بپذیریم .
انسان چرا باید راستگو باشد؟ چراباید امانتدار باشد؟ چرا باید از همنشین بد بپرهیزد؟
پاسخ همه این چراها این است که انسان به جز منش خاکی و حیوانی، منشی آسمانی و ملکوتی دارد . همان طوری که مقتضای منش خاکی و حیوانی او حرص و طمع و آز و شهوت است، مقتضای منش آسمانی و ملکوتی او گریز از طمع و حرص و آز و شهوت و روی آوردن به عدل و انصاف و پاکدامنی و دیگر فضایل و مکارم اخلاقی است.
در مقابل نظریه فوق، نظریه کسانی است که برای انسان دو منش فردی واجتماعی قائلند . اخلاق عبارت از باید و نبایدهایی است که برخاسته از منش اجتماعی انسان است و البته منش اجتماعی انسان برتر از منش فردی او است و میتوان گفت: در حقیقت، هدف خود اوست و او یعنی جامعه و جامعه یعنی خود او . به هر حال منش اجتماعی انسان، الهی و ملکوتی نیست . همچنان که طبیعی و زیستی هم نیست و به همین لحاظ است که این نظریه نمیتواند آن قداستی به اخلاق ببخشد که نظریه قبل میبخشید .
از این نظریه، نازلتر و فروتر نظریهای است که اصولا انسان را دارای دو شخصیت دانی و عالی - یعنی حیوانی وانسانی یا فردی و اجتماعی - نمیشناسد، بلکه میگوید:
در فرد واحد دو انگیزه وجود دارد: یکی آنکه به نیازهای خود او مربوط است و دیگری آنکه به نیازهای دیگران . طبعا انسان باید تمام انگیزههای خود را ارضا کند و آنجا که تعارض پیش میآید، به حکم اخلاق باید ارضای انگیزههای اجتماعی را بر ارضای انگیزههای فردی مقدم داشت .
در دو نظریه قبل هرگاه تعارض پیش آید، میان منش دانی و منش عالی است . اعم از اینکه منش دانی، خاکی و منش عالی آسمانی باشد . یا هر دو خاکی، ولی یکی فردی و دیگری اجتماعی . ولی مطابق نظریه اخیر، تعارض میان دو غریزهای است که در عرض یکدیگرند . در این صورت غریزه اجتماعی به همان اندازه باید ارضاء شود که غریزه فردی . واخلاق هم قداستخود را از دست میدهد .
علم اخلاق - به معنای اول یعنی معنای مقبول - به حالات واعمال انسان از این دید مینگرد که فضیلت و کرامتیا رذیلت و دنائت روح و روان اویند . آنچه انسان را از منش خاکی به اوج منش عالی و از ملک به ملکوت و از درندهخویی به فرشتهخویی میرساند، در قلمرو اخلاق و - به اصطلاح - اخلاقی است و آنچه انسان را در سیهچال زندگی خاکی اسیر و خوی حیوانی او را تقویت میکند، غیر اخلاقی و رذیلت و دنائت و ضد ارزش است .
قطعا همان حالات و اعمالی که فضیلت و کرامت نفس انسانی محسوب میشوند و همچنین اضداد آنهانیز در قلمرو فقه قرار دارند و «فقهالاحکام» در مورد آنها حکم دارد و آنها را به یکی از احکام خمسه محکوم میسازد .
آیا تقوا، عدالت، جود و سخا، شجاعت، صبر و رضا، استقامت و اضداد آنها یعنی بیبند وباری، ظلم، بخل، جبن، جزع، عدم رضا و سستی، تنها محکوم به احکام اخلاقی هستند واحکام فقهی درمورد آنها جاری نیست؟ آیا اینها تنها مورد بحث و نظر عالم اخلاقند و فقیه به آنها کاری ندارد؟ آیا اعمال، فقط در قلمرو فقه و حالات فقط در قلمرو اخلاق است؟ یااینکه هم فقه به حالات و هم اخلاق به اعمال انسان و خلاصه به هردو ارتباط دارند؟ جهاد با نفس و جهاد با دشمن و خمس و زکات و نماز و روزه و کفاره و حج و عایتحقوق دیگران هم حکم فقهی دارد و هم حکم اخلاقی . در عین حال فقه و اخلاق نه تداخل دارند و نه عین یکدیگرند; بلکه فقه بدین لحاظ اعمال و حالات انسان را مورد توجه قرار میدهد که کدامیک دارای امر وجوبی یا استحبابی و کدامیک دارای نهی تحریمی و یاتنزیهی و کدامیک فاقد امر و نهی و به اصطلاح مباح است . حال آنکه اخلاق آنها را بدین لحاظ مطالعه میکند که در اوجگیری انسان یا سقوط او نقش دارند و او را در منجلاب منش خاکی گرفتار یا در مسیر منش عالی قرار میدهند و به اوج میرسانند .
این را هم بدانیم که از نظر ما اوامر و نواهی تابع مصالح و مفاسد نفس الامری میباشند واگرمصلحتیامفسدهای درکار نباشد، نه امری وجود دارد و نه نهیی . فقیه یا از کشف مصلحت و مفسده پی به وجود امر و نهی میبرد یا از راه وجود امر و نهی، کشف مصلحت و مفسده میکند.
با توجه به بیان فوق معلوم میشود که اگرچه مسائل فقه واخلاق - احیانا - با یکدیگر مشترکند، ولی هر کدام به اعتبار خاصی مسئله را مورد بررسی قرار میدهند . فقیه کوشش میکند که از راه ادله معتبر، اوامر وجوبی و استحبابی یانوایی تحریمی و تنزیهی راکشف کند . آن هم امرها و نهیهایی که چون از حکیم صادر شدهاند، تابع مصالح و مفاسدند; حال آنکه باید و نبایدهای اخلاقی - به معنای مورد قبول - بر محور منش عالی و آسمانی و ملکوتی انسان میچرخند.
دکتر احمد بهشتی
پینوشت ها:
۱) سفینهالبحار: خلق .
۲) همان مدرک .
۳) نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲ (خطبه قاصعه، یعنی خطبهای که مستکبران را خوار شمرده یا تشنگی را از انسان دور میکند. )
۴) سفینهالبحار: خلق .
۵) آشنایی با علوم اسلامی، جلد سوم، اصول فقه، صفحه . ۶۷
۶) همان ماخذ، ص . ۶۹
۷) همان ماخذ، ص ۶۹ و . ۷۰
۸) همان ماخذ، ص . ۷۰
پینوشت ها:
۱) سفینهالبحار: خلق .
۲) همان مدرک .
۳) نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲ (خطبه قاصعه، یعنی خطبهای که مستکبران را خوار شمرده یا تشنگی را از انسان دور میکند. )
۴) سفینهالبحار: خلق .
۵) آشنایی با علوم اسلامی، جلد سوم، اصول فقه، صفحه . ۶۷
۶) همان ماخذ، ص . ۶۹
۷) همان ماخذ، ص ۶۹ و . ۷۰
۸) همان ماخذ، ص . ۷۰
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست