سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا
من رهگذری عادی ام
دیر آمدی! بهار، کفن پوش می رود
تقویم خاطرات من از هوش می رود
دربند عشقِ پیچکی ام نیستم، ولی
از دستم احتمال هر آغوش می رود
از کینه ام نشانه نبینی، هواشناس!
این مِه به دره های فراموش می رود
ای گیسوی رها شده در متن آفتاب!
باد این چنین که می وزی از هوش می رود
تو ژرفناترین هیجانِ طبیعتی
با هر گلی که دوست شوی، بوش می رود
باران! تبر بزن به تنِ بی شکوفه ام
سیلی مگر به خرج من و گوش می رود؟
من ایستاده مرده ام، از این خزان بپرس
کی برگ کشتگان تو از شوش می رود؟
حس می کنم ازشانه و گیسو خبری نیست
اینجا که منم از منِ با او خبری نیست
از بدو تولد به غمش لب زده بودم
حالا نه از آن شهد و نه کندو خبری نیست
در مرکز ایمانم ابوجهلی از انکار
لج با تپشم کرده که: آن سو خبری نیست
من بومِ تماشازده بام غروبم
اینجا ته دنیاست، خدا کو؟ خبری نیست؟
چون باد که محکومِ تنفس شده باشد
در جنگلی از رنگم و از بو خبری نیست
من رهگذری عادی ام، از چیست گریزت؟
از چلچله ترسیده ای؟ آهو! خبری نیست
وسعت مکّه تب آلودِ مقیّد شدنت
هیجانِ دو جهان لال زبانزد شدنت
آیه در آیه به تدریج به معراج برآ
دهن جنّ و ملک آبِ مؤکّد شدنت
تو به دریای «لک الحمد» تعلّق داری
کمر جزر شکست از خبرِ مَد شدنت
تو همان نورِ زمین آمده حق هستی
که به فانوسِ دل افروخته باید شدنت
زنده درگورشدن ها به فدایت، ای عشق!
این همه کشته می ارزد به محمّد شدنت
این لبِ ترشده توست، و یا اقیانوس؟
آسمان است، و یا سایه بی حد شدنت؟
پرِ جبریل اگر از شعشعه سدره نسوخت
سوخت از جذبه نزدیک به گنبد شدنت
نفسِ ریخته در سینه عشقی و هنوز
خواب آیینه برآشفته از آمد ـ شدنت
سعی ابلیس به سرسختی ات ایمان آورد
نرسیده ست به یک لحظه مردّد شدنت
این بار اگر لب به لبِ خُم برساند
ارکان جهان را به تلاطم برساند
این بادِ چه فصلی ست؟ که باید گذرش را
در رگ رگِ هستی به تراکم برساند
این ماهِ فلک سیر در این قصرِ زمین گیر
باید چه شبی را به تجسّم برساند؟
وقت است به شیرینیِ یک خوابِ دل انگیز
لب را به مرارت کده خُم برساند
تا وقفه در آتش کده عشق نیفتد
از خویش بریده ست که هیزم برساند
ذرّاتِ جهان محوِ سلامی ست که هرشب
بی واسطه تا فاطمه قم برساند
با زائرِ خوب و بد خود انس گرفته ست
تا آب و شرر را به تفاهم برساند
داراتر از آنی که گدای حرمش را
دل سوخته تا خواهشِ دوم برساند
از نو نکند باز شود رشکِ ملائک
از لحنِ سلامی که به مردم برساند
سر می کشد آن قدر از آغوشِ دعاها
تا اخمِ کسی را به تبسّم برساند
ای نقطه عطفِ هیجان های زمین! کاش
نورِ تو تبم را به ترنّم برساند
یک هفته شد تولّدِ مرگم را با سایه ها گرفتم و لرزیدم
سرگرمِ التهاب و تماشا بود زیر فشارِ پنجره خورشیدم
یک کاسه آب پشت سر باران، یک مشت خاک در دهن آتش
در انتظار، هرچه به دستم بود، بر راهِ بازگشتِ تو پاشیدم
شش روز را به خاطر یک جمعه خیره شدم به یک شبِ تکراری
در این اتاقِ مه زده هرهفته شش سال آزگار نخوابیدم
تا کی به خنده لب بگشاید برق؟ تا کی به طعنه پا بفشارد باد؟
یک روز بگذر از دل شان، شاید دیدند آن چه در طلبت دیدم
اسبانِ آهنینِ جهان با خشم از مرز اقتصاد گذر کردند
من مانده ام کنار خطی از فقر، مقبولِ خاک نیست روادیدم
صد فصل می شود که سؤالِ باد در انتظارِ پاسخِ من مانده ست
من سال ها مقدّمه ای از سیب، در پیش روی حادثه ها چیدم
حالا پس از تمام تکاپویم از دور سر تکانده و می گویی
من آفتابِ خواهشم، ای گل ها! از عمق جان دوباره بخوانیدم
دسته گلی خریدن و دادن به دست آب
یک هدیه است از طرف من به دست آب
دل را به غم سیاه تر از این نمی کنم
بهتر بُود سپردنِ آهن به دست آب
عمری ست من به آب تنم را کشیده ام
ای کاش می سپرد مرا «تن» به دست آب
هی بی اراده پلک مرا خیس می کند
بی شک بهانه داده دل من به دست آب
کی غرق می شوی؟ دل من، ای سبک ترین!
آیا نمی رسد به تو ـ ای پنبه! ـ دست آب؟
پیغام تلخ چیست که پژمرده می شوند
گل های سبز روسریِ زن به دست آب؟
ای گریه! در مبند بر انسان، که سال هاست
سیلی نخورده خاک سترون به دست آب
ای نور! حرمتی که به انسان سپرده ای
بالای سر بیاور و بشکن به دست آب
باید که از توفان پرت را پس بگیرم
از بادها خاکسترت را پس بگیرم
باید بیاشوبم سکوت لاله ها را
تا مستی سرتاسرت را پس بگیرم
ده جنگ جو در دست هایم صف گرفته
تا از جهان انگشترت را پس بگیرم
صدسال روی سنگ قبرت بوسه ام را
حک می کنم تا پیکرت را پس بگیرم
من زنده ماندم با غلافی منتظر، تا
از گُرده شب خنجرت را پس بگیرم
حس می کنم با بویی از تو می توانم
فانوس چشم مادرت را پس بگیرم
بو می کشم دندان گرگان جهان را
تا قطره خون آخرت را پس بگیرم
دیر کردی، ای آسمان! دیگر زخم های تنش زبان شده اند
دیگر آن سایه های کوچک و سرد قد علم کرده، سایبان شده اند
دیر شد، دست بانویم دیگر وام دارِ تو نیست، می بینی؟
دست هایی که در تنور گداخت از فراورده های نان شده اند!
السلام ای قنوتِ چیده شده! ای پُر از خُلقِ برگزیده شده!
دامنت را بگستران، حالا که بلاهای ما جوان شده اند
ناگهان تازیانه ای در باد می خورد روی دوش پروازم
لحظه ها هم به جُرم عشق شما بر سرم پتک بی امان شده اند
زیر جریان بی ترحّمِ ابر ردّپاها یکی یکی مُردند
شانه های تو نیز در بیتِ قبلیِ شعر بی نشان شده اند
بانو! این روزها که می گذرد مرزها بی دلیل می شکنند
تشنه با عشق خو گرفته، ولی برخی از گشنه گان بر آن شده اند،
که بگیرند دامن شب را بفروشند دین و مذهب را
سفره ات را ندیده اند آن ها که گرفتارِ این و آن شده اند
عقربک ها بهانه می چینند، لحظه ها خواب نور می بینند
بی رخِ صاحب الزمانِ شما سایه ها صاحبِ زمان شده اند
مکتب آن جاست که حالاتِ تو در تکرارند
شاعران با نظرت درسِ زلالی دارند
رشته من ادبیات کرامات شماست!
بین دانشکده تان بذر شفا می کارند
بین دانشکده عشق که موضوع خداست
دل و اشک و جگر و آینه نرم افزارند!
محو تصویر تو در قاب نشابور شدند
مردمِ پنجره در دست که با دیوارند
خوشه شعله بچین از نفسِ خاک، این جا
ابرها از تب چشمان تو برخوردارند
سایه ها را لب پاشویه معنا بردیم
بعد معلوم شد از چشمِ تو نوبت دارند!
گفتم امشب به تماشای طلوعم نبرید
چشم هایم به امیدِ فرجی بیدارند
نه فقط ما و شما اهل زیارت هستیم
«ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند»
منبع : سورۀ مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست