جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دایی خوسه


دایی خوسه
روساریو همكلاسی من دختر جالبی بود.همیشه از قوم و خویش های پولدارش تعریف می كرد. توی كلاس ما فقط او قوم و خویش پولدار داشت. ما به داستان های عجیب و غریب او از سفر های خارج گوش می دادیم و در خیال خودمان همراهی اش می كردیم. گاهی شكلات های خوشمزه سوییسی هم می آورد. برادرم می گفت ما هم اگرخانواده درست و حسابی داشتیم سفر خارج كه سهل است كره ماه هم می رفتیم.
یك روز دایی خوسه او از پورتو پرنس با یك كادیلاك بزرگ كروكی آمد. به خواهش روساریو همه را سوار كرد. سر چهارراه دوم پلیس آژیر كشان ماشین را دنبال كرد. خوسه از ماشین بیرون پرید و در رفت.مأمورها او را گرفتند.بعد از آن روساریو سفرهای خارج از كشورش تمام شد.
یولاندا بدرگال / اسدالله امرایی
منبع : همشهری