سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
مجله ویستا
"کیست از شما از تمامی قوم او- یادنامه"
كتاب خاطرات مئیر عزری _ سفیر شانزده ساله رژیم صهیونیستی در تهران _ را تحت عنوان "كیست از شما از تمامی قوم او- یادنامه" در دو جلد و در سال ۲۰۰۰ م. در بیتالمقدس (اورشلیم) به زبان عبری به نگارش درآمده است.
خاطرات و تاریخپردازی منسوبان یا حامیان رژیم پهلوی در ربع قرن اخیر، رویكردهای متفاوت و بعضاً متعارضی را مینمایاند. به طور كلی میتوان آثار ارائه شده را به چهار گروه تقسیم كرد:
۱- آثار بیان كننده برخی حقایق در مورد عملكرد پهلویها با هدف بیاطلاع نشان دادن آمریكا و انگلیس از آن دوران سیاه (همچون "آخرین سفر شاه" نوشته ویلیام شوكراس)
۲-آثار تطهیر كننده شخص راوی از طریق طرح برخی مفاسد پهلویها و مظالم غرب به ایران (همچون خاطرات ابوالحسن ابتهاج)
۳-آثاری با طرح برخی انتقادات از حامیان خارجی محمدرضا پهلوی برای تطهیر وی (همچون "آخرین روزها" نوشته هوشنگ نهاوندی)
۴-آثاری با انتقاد شدید از ملت ایران كه به حكومت پهلویها پایان دادند با هدف تطهیر غرب و پهلویها (همچون "كهندیارا" خاطرات فرح دیبا)
در طی این سالها هرچه از زمان پیروزی انقلاب اسلامی دور شدهایم كمتر تولید آثاری از نوع یك و دو را شاهد بودهایم، زیرا شناخت ملت ایران و سایر ملتها از رژیم پهلوی كه منجر به قیام كمنظیری برای ساقط كردن محمدرضا و پایان دادن به سلطه آمریكا برایران شد در اوج خیزش سراسری مردم، بسیار وسیع و گسترده بود. لذا آثار تولیدی برای تطهیر حامیان شاه نمیتوانست بدون بیان مفاسد عوامل داخلی غرب صرفاً با مقصر جلوه دادن درباریان، حتی برای جامعه جهانی كشش و جاذبهای داشته باشد.
اما هر چه از آن دوران دورتر میشویم از یك سو غبار ایام، گذشتهها را بیشتر میپوشاند و از دیگر سو نسلهای جدیدی پا به عرصه میگذارند كه با مسائل و موضوعات سالهای دراز حاكمیت بیگانگان بر این دیار كاملاً ناآشنایند؛ بنابراین دارندگان تعلقات سیاسی به آن ایام، بعد از گذشت دو دهه از خروج ایران از مجموعه وابستگان به غرب بر این تصورند كه شرایط برای نگارش آثاری از نوع سوم و چهارم بیشتر فراهم است. در این میان خاطرات آقای مئیر عزری را كه به صورت غیرمتعارفی شانزده سال به عنوان سفیر اسرائیل در ایران اقامت میگزیند و تا مقام مشاور و امین محمدرضا پهلوی ارتقای موقعیت مییابد باید تا حدودی متفاوت از دستهبندی ارائه شده قلمداد كرد؛ زیرا آقای عزری در این اثر تلاش كرده پدیده صهیونیسم و پیوند آن را با پهلویها، مستقل از غرب ارزیابی كند. هرچند جمع كثیری از صاحبنظران سیاسی برای پدیده صهیونیسم هویتی جدا از كلانسرمایهداری حاكم بر غرب قائل نیستند، اما جناب سفیر در اثر خود اینگونه میپسندد تا عملكرد صهیونیستها در ایران را متفاوت و مستقل از آمریكا و انگلیس جلوه دهد؛ از این رو ضمن وارد آوردن انتقاداتی جدی به عملكرد این دو كشور- چه در دوران اوج حاكمیتشان بر ایران و چه در زمان متزلزل شدن پایههای حكومت وابسته به آنها- میكوشد صهیونیستها را در جایگاه دلسوزترین افراد برای منافع ملت ایران مطرح سازد. بلاشك برای محققان و تاریخپژوهان نیز نگریستن از منظر صهیونیستها به یكی از حساسترین فرازهای تاریخ كشورمان جاذبه لازم را خواهد داشت. همچنین باید اذعان داشت اطلاعات ارائه شده در این خاطرات برای تطهیر عملكرد صهیونیستها میتواند نگاه جدیدی را به تاریخ معاصر این مرز و بوم مطرح سازد؛ زیرا علاوه بر كوتاهیهای جبران ناپذیر در زمینه بررسی عملكرد صهیونیستها در ایران (از جنبش مشروطه تا سقوط پهلویها) اصولاً به دلیل پنهانكاری شدید مؤسسات صهیونیستی همچون آلیانس و سازمانهای مخفی وابسته به این جماعت همچون فراماسونری، روتاری،... منابع لازم برای مطالعه مستقل نقش صهیونیستها در ایران كمتر فراهم شده است. اكنون با انتشار خاطراتی در چنین حجم (دو جلد، پنجاه فصل، ۷۱۰ صفحه قطع رحلی و ۴۵۰ قطعه تصویر و سند) زمینهها و انگیزههای ابتدایی برای برداشتن گامهای محققانه وجود دارد.
همانگونه كه خوانندگان به خوبی دریافتهاند موضوعات و مسائل از نگاه صهیونیستها به صورت بسیار گذرا و سطحی در این خاطرات مطرح شده است، حال آن كه هر كدام به صورت مستقل میتواند مبنای تحقیق و پژوهش قرار گیرد. عزری آنگونه كه خود به صراحت اذعان میدارد، یك صهیونیست و از خانواده تربیت شده در مكتب آلیانس است؛ بنابراین موضوعات متنوع طرح شده در این خاطرات را نمیبایست موضع یهودیان ایران قلمداد كرد، زیرا با توجه به وجود گرایشهای مختلف در میان یهودیان، یك نژادپرست را هرگز نمیتوان به عنوان سخنگوی آنان شناخت، هرچند وی تلاش بسیار دارد تا اعمال و رفتار تربیت شدگان آلیانس در ایران را به آحاد این اقلیت دینی تعمیم دهد. اجمالاً در ابتدای این بحث باید به این نكته اشاره داشت كه صهیونیسم هیچگونه ارتباط مبنایی با باورهای دینی ندارد، بلكه صرفاً گرایشی نژاد پرستانه در درون یك قوم است. البته صهیونیستها ابتدا پایگاه اصلی عضوگیری خود را در میان یهودیان بنا نهادند، اما امروز كه به وضوح در میان سایر اقوام اروپایی، صهیونیستهای مسیحی نیز هویت خویش را آشكار كردهاند بیش از هر زمانی عدم ارتباط صهیونیسم با باورهای ادیان الهی آشكار شده است.
مجمع عمومی سازمان ملل نیز در سال ۱۹۷۵ م. طی قطعنامه شماره ۳۳۷۹ رسماً صهیونیسم را معادل "نژادپرستی" عنوان كرد و علت دوری جستن بسیاری از یهودیان معتقد و پایبند از این جماعت خود برتربین را باید غیرهمگون و حتی متعارض بودن تمایلات آنها با مبانی فكری و اعتقادی مذاهب الهی دانست. ادیان الهی همواره منادی برابری انسانها (با رنگها و قومیتهای مختلف) بودهاند و فضیلت و برتری را در میزان تعلقات معنوی و به طور كلی پایبندی انسان به "اصول الهی" عنوان نمودهاند؛ بنابراین هم از نظر ادیان آسمانی و هم براساس اجماع جامعه بشری، صهیونیسم یك گرایش مذموم خود برتربین نژادی است. این كه ظهور و بروز چنین پدیده شومی در جهان امروز زمینهساز چه فجایعی بوده است ارتباط مستقیمی با خاطرات آقای عزری پیدا نمیكند، اما پیوند نژادپرستان جهان كه در این خاطرات به هیچ وجه به آن اشاره نمیشود، نكته قابل تأملی در شناخت صهیونیسم خواهد بود. دقیقاً از همین رو نماینده صهیونیستهای حاكم بر فلسطین هیچگونه اشارهای به ارتباط بسیار قوی تلآویو با آفریقای جنوبی در سالهای حاكمیت آپارتاید بر این كشور نمیكند، در حالیكه رژیم نژادپرست سفید پوست پروتریا همچون صهیونیسم یكی دیگر از میوههای تلخ سرمایهداری بود و بدین جهت این دو رابطه تنگاتنگی با هم داشتند و به شدت نیز از یكدیگر پشتیبانی میكردند.
مطالعه در زمینه پیوند رژیمهای شكل گرفته بر اساس تمایلات نژادپرستانه، محققان را به این واقعیت نزدیك خواهد ساخت كه ظهور و افول پدیدههای خود برتر بین نژادی در غرب عمدتاً ریشه در سرمایهداری سلطهطلب دارد و به طور كلی میتوان مدعی شد اوجگیری كلان سرمایهداری رابطه تنگاتنگی با تفكر برتری طلبی نژادی و قومی داشته است (در اشكال مختلف صهیونیسم مسیحی یا یهودی).
آقای مئیر عزری در فرازهایی از نوشتار خود به عدم ارتباط صهیونیسم با دین یهود اشارات صریحی دارد. به عبارت دیگر وی عنوان میكند كه فردی میتواند اصولاً پایبند به دین یهود نباشد، اما صهیونیستی برجسته به حساب آید: "شادروان ابراهام میرزاحی (راد) چندان پایبند دین و دستورهای آن نبود، ولی خود را یك صهیونیست و وفادار سوگند خورده به اسرائیل میشناخت." (جلد۲، ص۲۵۸)
تأكید بر جدایی صهیونیسم از یهودیت در مقدمه این بحث از این روست كه امكان انگزدنها و استفاده از حربه آنتی سمیتیزم منتفی گردد. سوءاستفاده صهیونیستها از دین یهود بیشتر در این زمینه رخ مینماید كه هرگونه نقدی را بر عملكردها و گرایشهای نژادپرستانه و ضدانسانی خویش، با چنین برچسبی منكوب میكنند. البته به منظور بیارتباط جلوهگر ساختن تدوین این خاطرات با تطهیر عملكرد صهیونیستها در ایران آقای عزری در پیشگفتار خود به گونهای به ایجاد این ذهنیت دامن میزند كه گویا هدف از نگارش این اثر دفاع از عملكرد پهلویها بوده است: "در پایان این پیشگفتار نكتهای را باید یادآور شوم و آن اینكه خواننده این یادنامه شاید در فرود و فراز رویدادهای این نوشته بپندارد كه نگارنده در برابر شاه گذشته ایران و خاندان پهلوی، دینی به گردن داشته و با نگارش این یادنامه خواسته آن دین را ادا كند، به كسانی كه با چنین پنداری روبرو خواهند شد باید بگویم بیش از دو دهه است كه آن مرد بزرگ چشم از جهان فرو بسته و دستگاه پادشاهی در ایران برچیده شده، آن شكوه به افسانه پیوسته و خانوادهاش نیز مانند میلیونها ایرانی در گوشه و كنار جهان با درد آوارگی دست به گریبانند". (ص۹) این جمله پایان بخش مقدمه ضمن تجلیل سخاوتمندانه از محمدرضا پهلوی و دوران حاكمیت وی بر ایران هیچگونه پاسخی به ذهنیتی كه خود ایجاد میكند نمیدهد. شاید خوانندهای كه آقای عزری را به هیچ وجه نمیشناسد و برای اولین بار با مطالعه این كتاب با نام و موقعیت وی در دوران پهلوی دوم آشنا شده است، از طریق تأمل در معیارها و ملاكها و همچنین شاخصهای مرتبطین و دوستان وی در داخل كشور بهتر بتواند به شناختی از او نائل آید. هرچند در ادامه این بحث با نماینده صهیونیستها در ایران بیشتر آشنا خواهیم شد، اما از آنجا كه بعد از كودتای ۲۸ مرداد بسیاری از طرفداران رژیم پهلوی بر این امر اصرار میورزیدند كه افراد بدنام مرتبط با دربار باید طرد شوند تا چهره رژیم كودتا ترمیم گردد، بدین لحاظ میتوان اطرافیان محمدرضا پهلوی را به چند دسته تقسیم كرد. منفورترین دسته، جماعت بدكاران، چاقوكشان و فواحش به رهبری شعبان جعفری بودند. جعفری خود در خاطراتش در مورد دارودستهاش در روز كودتا میگوید: "زاهدی بغل وا كرد، مام رفتیم تو بغل تیمسار و اونم ما رو یه ماچ كرد... گفت: هنوز ما خیلی باهات كار داریم. گفتم: قربان رفقام زندان هستن، اجازه بدین من برم اینارو بیارم. خلاصه رئیس زندان رو صدا كرد و گفت: اونارو بده بدست این برن. گفت: قربان اینا چند تاشون جرمشون سیاسی نیست! اینا چاقوكشی كردن. گفت: عیب نداره! بده به دست این برن." (خاطرات شعبان جعفری، به كوشش هما سرشار، نشر آبی، سال ۸۱، ص۱۷۱) هرچند جعفری برای عامه ملت ایران مشهورتر از آن است كه نیاز به معرفی وی باشد، اما در شناخت وی همان بس كه فاسدترین نیروهای دربار نیز تلاش داشتند از وی فاصله بگیرند. در این حال، احساس تعلق آقای عزری به آقای جعفری تا حدودی روشن میسازد كه عمدتاً نقطه اتكای صهیونیستها در ایران چه كسانی بودهاند: "شعبان جعفری نامدارترین پهلوان زورخانههای ایران... دوستان پهلوان جعفری این جوانمرد دلیر، میهنپرست و شاهدوست را از زندان آزاد كردند... پهلوان شعبان جعفری بارها از اسرائیل بازدید نمود و یكی از دوستان خوب مردم این كشور شد." (جلد۲، صص۸-۲۶)این تعریفها و تمجیدها، ملاكها و معیارهای صهیونیستها را مشخص و همچنین روشن میسازد نژادپرستان چه كسانی را دستكم از ایران جذب كردند و برای اقامت به اسرائیل بردند. برخلاف تلاش نگارنده كه اسرانیل را كعبه آمال همه یهودیان عنوان میكند و علیرغم همه نگرانیهایی كه حسابگرانه از انقلاب اسلامی در میان اقلیت یهودی ایجاد كردند، یهودیان تارك میهن عمدتاً حاضر نشدند به اسرائیل بروند و اقامت در آمریكا را ترجیح دادند. جالب اینكه برای فرد بدنامی چون شعبان جعفری نیز همزیستی با افرادی چون شارون (قتل عام كننده آوارگان فلسطینی در اردوگاههای صبرا و شتیلا) جاذبه چندانی نداشته است: "شاه كه رفت منم رفتم. وقتی شاه خواست بره بیرون گفتم: خوب شاه كه داره میره من اینجا بمونم چیكار كنم؟ منم میرم! اومدم رفتم اسرائیل چون اسرائیل را دوست داشتم..." (خاطرات شعبان جعفری،نشر آبی، سال ۱۳۸۱، ص۳۴۰) جالب اینكه حتی صهیونیستها نیز همچون محمدرضا پهلوی حاضر میشوند یك زورخانه به وی واگذار كنند: "به من گفت: میخواهیم یه زورخونه تو اسرائیل درست كنیم... بعد از انقلاب كه رفتم اسرائیل رفتم اونجا، خدمت شما عرض كنم دیدم یه جای خرابه است گردنشون گذاشتم كه اونجا رو درست و روبراه كنن." (همان، ص۲۶۶) با وجود همه تسهیلاتی كه در اختیار جعفری قرار میگیرد وی حاضر نمیشود برای همیشه در اسرائیل بماند، لذا راهی آمریكا میشود و در آنجا اقامت میگزیند. وقتی افراد بیفرهنگی چون جعفری ترجیح میدهند در جای دیگری غیر از اسرائیل اقامت گزینند معلوم میشود چه افرادی با چه سطحی از فرهنگ، تبلیغات صهیونیستها را باور كرده و جذب آنان شدهاند. البته عزری در فرازی از خاطراتش، هم سطح فرهنگی ایرانیان جذب شده به اسرائیل را روشن میسازد و هم حجم تبلیغاتی كه توانسته آنها را آنهم در دوران حاكمیت پهلویها بر ایران به ترك میهن وادارد: "برای استاد عدل (وزیر كشاورزی) از زندگی همكیشان یهودیام گفته بودم... پیرو خواسته وی باید به دیدار چندتن از یهودیان ایرانی تبار كشاورز در اسرائیل میرفتیم... یك كرد یهودی ساده كه در ایران فروشنده ابزار یدكی اتومبیل بود، آنروز شنبه برای ما میهمانان ایرانیاش خوراك ایرانی پخته بود و میكوشید به شیوه ایرانی از ما پذیرایی كند. همسر میزبان بانوئی ساده و بیآلایش بود میپنداشت همه میهمانانش یهودیی ایرانی هستند و برای بازبینی و بررسیی زندگی در اسرائیل به این سرزمین آمدهاند تا به روشنی دریابند كه باید ایران را پشت سرنهند یا همانجا بمانند. او میكوشید ما را به هر زبانی كه شده به زندگی در اسرائیل و ساختن با پارهای كاستیها خرسند كند. با شوری آتشین میگفت: كشور غربا را رها كنید و به خانه پدریتان بیائید، كم به ما زور نگفتهاند، كم به زن و بچههایمان فشار نیاوردهاند، بیچاره پدرها و مادرهایمان در چه نكبتی مردند، همه میگویند ما در ایران روزهای خوشی داشتهایم و گلایههایمان بیجاست!!...
چهره برافروخته و چكههای سرد عرق روی پیشانیی میهمانان را در برابر این گفتهها و داوریهای تند میدیدم، ولی نمیدانستم چه واكنشی در سر و دلشان برانگیخته بود، دانستم كه هر چه زودتر باید آهنگ سخن را دگرگون میكردم. بیمناك بودم كه مبادا این دیدار غمانگیز لگدی بر پیاله شیری باشد كه به دشواری دوشیدهام. ناچار به گوش عدل رساندم كه: بانوی میزبان دچار گونهای بیماری روانیست، بنابراین میهمانان نباید گفتههای نامبرده را به دل بگیرند." (جلد۲، ص۹۳)
بانوی بینوای یهودی كه در دامنژادپرستان صهیونیست گرفتار آمده مگر چه چیزی را بازگو میكند كه متهم به روانی بودن میشود؟ آیا جز این است كه وی به بازگویی همان تبلیغاتی میپردازد كه صهیونیستها قبل از ترك دیار خویش به شیوههای مختلف به وی القاء كرده بودند؟ اگر آشكار شدن باورهای صهیونیستی نشان از عدم تعادل روان دارد چرا زمانی كه صهیونیستها به دلیل گرایشهای نژادپرستانه مورد انتقاد قرار میگیرند آن را برنمیتابند؟ جالب است توجه كنیم این میزان بدگویی از شرایط زندگی یهودیان در ایران مربوط به دورانی است كه صهیونیستها آن را بهشت مطلوب خود اعلام میدارند و حاضر نمیشوند از موهبتهای چنین شرائطی محروم شوند. عزری خود بعد از شانزده سال در پست سفیر اسرائیل در ایران همچنان در مناصب پائینتر همچون رایزن نفتی و نماینده بانك روچیلد ترجیح میدهد از خوان نعمت گسترده شده توسط پهلویها برای بیگانگان، بهره گیرد. سرهنگ نیمرودی (وابسته نظامی سفارت اسرائیل)پس از پایان ماموریتش در ایران میماند و به امر تجارت؟! میپردازد (جلد ۲، ص۱۵۰) و... البته آقای عزری دلیل این همه علاقه وافر به ایران در این ایام را دستكم در مورد دیگران بیان میكند: "دوران درخشان شاه به سالهای پس از ۱۹۶۸ باز میگردد، روزهائی كه بهای نفت و گاز ایران در بازار جهانی سر به آسمان كشیده بود... گسترش بازرگانی كشور به جائی رسیده بود كه بسیاری از ژنرالها و سفرای بازنشسته آمریكاییی بیكاره و سرگردان در اروپا و خاور دور برای پولسازی به ایران میآمدند و با خوش آمدگوئیهای دستگاه روبرو میشدند (سپارو آگنیو معاون رئیس جمهور آمریكا از سرشناسان این گروه بود)... آگنیو در اوت سال ۱۹۷۳ به اتهام كلاهبرداری از پست معاونت رئیسجمهوری آمریكا بركنار شد، جرالد فورد جایش را گرفت." (جلد۱، ص۲۲۷)
بنابراین برخلاف تبلیغاتی كه برای واداشتن یهودیان ایرانی به ترك میهن صورت میگرفت دستكم به گواه آنچه آقای عزری خود اذعان میدارد و در ادامه بحث مشروحاً به آن خواهیم پرداخت، صهیونیستها در ایران موقعیتی طلایی برای كسب ثروتهای نجومی و بهرهبرداری از امكانات گسترده كشور داشتهاند. متاسفانه باید اذعان داشت علیرغم گذشت بیش از ربع قرن از قطع ید صهیونیستها از ایران هنوز ابعاد همكاریهای موساد با ساواك، قراردادهای كلان تخریب كننده كشاورزی در پوشش خدمات كشاورزی، غارت میراث فرهنگی و دستاندازی به تاریخ كشور، بهرهبرداری از اختلافات قومی و دامن زدن به تجزیهطلبی برای گسترش نفوذ، دامن زدن به فساد هیئت حاكمه برای تحت كنترل درآوردن آنها، مشاركت گسترده در غارت نفت ایران و ... برای علاقهمندان به تاریخ روشن نشده است. هرچند آقای عزری در این خاطرات بسیار حسابگرانه متعرض این بحثها شده است، اما با این وجود تا حدودی مكتوبات وی میتواند به روشن شدن زوایایی از تاریخ كمك كند. در زمینه نقش اسرائیل و سازمان اطلاعاتیاش یعنی موساد در شكلدهی به ساواك، ابتدا عزری به گونهای سخن میگوید كه گویی كاملاً با این سازمان جهنمی بیگانه بوده و مانند همه آحاد جامعه با شنیدن نام آن، ترس بر وجودش غلبه میكرده است: "روزی در آشفته بازار كارهای روزانهام، ناشناسی تلفن كرد و از من خواست با سرهنگ شاهین (رئیس بخش جراید ساواك) دیدار كنم... به هر روی این واژه در سال ۱۹۵۸ میتوانست برای شنوندهاش چندش آور و نگران كننده باشد... شنیده بودم هر كسی كه به ساواك پای مینهد، بیرون آمدنش كار آسانی نبود. یا باید به همكاری با دستگاه پیمان میبست یا اینكه بازجو باید یقین پیدا میكرد كه به خوبی او را تكانده و تخلیه اطلاعاتی نموده است. همچنین شنیده بودم روزی ساواك یكصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژیم را سوار هلیكوپتر كرده و در دریای نمك (مردابی شور نزدیك قم) ریخته است!... كمتر كسی میتوانست پروایی به دل راه بدهد و چیزی بگوید یا در برابر بازجویانش پایداری كند. با چنین بینشی برای دیدار سرهنگ شاهین میرفتم و در ژرفای اندیشهام نگرانیی آزارندهای موج میزد... تنها گمانی كه به سرم نمیزد این بود كه برای پارهای گفتوگوها درباره هفته نامه ستاره شرق مرا فرا خواندهاند."(جلد یك، صص۳-۸۱)
و در فرازی دیگر جناب سفیر كسانی را كه كارشناسان اسرائیلی را استادان بازجویان خواندهاند، ناآگاه مینامد و هرگونه همكاری در این زمینه را به طور كلی منكر میشود تا از جنایات و شكنجههای قرون وسطایی ساواك برائت جوید: "همكاریهای دو سویه سیاسی میان سران ایران و اسرائیل و داد و ستدهای اطلاعاتی و ارزیابیهای امنیتی تا پیش از فروریزیی پادشاهی در ایران همواره كارساز بودند. ناآگاهانی كه از پس دگرگونیهای سال ۱۹۷۹ در ایران سر برآوردند و كارشناسان اسرائیل را استادان بازجویان (شكنجهگران) ساواك خواندند هرگز نتوانستند بر گفتههای بیپایهشان سرسوزنی سند نشان بدهند." (جلد اول، ص۸۶) در این تكذیبیه كه در ادامه به بررسی صحت و سقم آن خواهیم پرداخت نوعی اعتراف به جنایات گسترده ساواك نیز وجود دارد كه محدود به پرتاب كردن مبارزان از چرخبال به درون دریاچه نمك قم نیست؛ زیرا جنایاتی كه در شكنجهگاهها اعمال می شد به مراتب وحشیانهتر از اقدامی است كه جناب سفیر به ذكر آن میپردازد. اما قبل از بررسی سوابق ارتباط ساواك با موساد و آموزشهای صهیونیستها به مأموران ساواك و كمیته مشترك ضدخرابكاری به صورت جزئیتر، لازم است به هویت واقعی آقای عزری نظری دقیقتر بیفكنیم. به عبارت دیگر باید دید آیا علت اظهار بیاطلاعی جناب سفیر از فعالیتهای مشترك ساواك و موساد در سركوب مبارزان در ایران، بیگانه بودن وی با این مقولات است یا پنهانكاریها ریشه در خبرویت ایشان در این زمینه دارد: "آغاز سال ۱۹۶۰ سرآغاز دورانی است كه دیدارهایم با شاهنشاه ایران نه با نام همراه، بلكه با نام نماینده، فرستاده یا سفیر اسرائیل در ایران انجام شده است... شاه پرسید با چه كسانی در ایران دیدار داشتهام و كدام را برتر یافتهام و ناگهان گفت: راستی چه كسی شما را به اینجا فرستاده؟ پاسخ دادم: كاستیهای آزارندهای كه در دوستی و پیوند دو ملت ایران و اسرائیل به چشم میخورد بیآنكه دستور روز سران اسرائیل باشد به پیشنهاد نخستوزیر بنگوریون و موافقت وزیر خارجه گلدامئیر... شاه پرسید: آنها از شما خواستهاند در اینجا چه بكنید؟ شگفتیام را از این پرسش در خود فرو بردم و در پاسخ، فشردهای از دوره پیش از رفتنم به اسرائیل و بازگشتم به ایران را گفتم و افزودم: بنگوریون نخستوزیر اسرائیل به من گفته است در ایران هر كاری كه میكنم باید بدانم كه به سود كشور و مردم ایران باشد." (جلد یك، صص۱۸-۲۱۷)
سؤالها و جوابهای رد و بدل شده در این ملاقات به خوبی مشخص میسازند كه نگاه شاه به عزری به عنوان یك دیپلمات و سفیری عادی نیست؛ زیرا از یك سفیر اعزام شده هرگز سؤال نمیشود چه كسی او را فرستاده و چه نوع مأموریتی را در دستور كار خود دارد. همگان مكانیزم انتخاب سفیر توسط مقامات یك كشور و مأموریتهای این پست را به عنوان رئیس هیئت دیپلماتیك میدانند. طرح چنین سؤالاتی از طرف محمدرضا پهلوی به این معناست كه وی از مأموریتهای عزری تحت پوشش سفیر بخوبی مطلع است. البته جناب سفیر نیز در فرازهای دیگری از خاطراتش، دیپلمات معمولی نبودن خود را مشخص میسازد: "دكتر دورئیل كه همه توانش را در راه رسیدن نفت ایران به اسرائیل گذاشته بود، نمیتوانست در دفتر كوچكش جائی برای من داشته باشد. افزون بر آن پارهای كارهای پنهانی داشتم كه كار در آن دفتر را برایم ناسازگار میكرد." (جلد اول، ص۷۲) و در فراز دیگری میافزاید: "پس از پارهای ارزیابیها دانستم كه چشمهای دستگاه ما را موشكافانه میپاید و چارهای نداریم جز اینكه در پنهانكاریها بیشتر بكوشیم." (جلد اول، ص۸۴) این پنهانكاریها با توجه به روابط بسیار مثبت بین صهیونیستها و محمدرضا پهلوی از یك سو مشخص میسازد كه سؤالات ابهامآمیز در ملاقات مورد اشاره بیدلیل نبوده است. از سوی دیگر، این ادعا كه كارهای سفارت اسرائیل بنا به توصیه بنگوریون به سود مردم ایران صورت میگرفته واقعیت ندارد. آزادی عمل صهیونیستها در آن ایام و حساسیت نداشتن دربار و ساواك در مورد آنان تا حدودی میتواند ذهن خواننده را بدین سو سوق دهد كه آقای عزری و دوستانشان به چه اموری مشغول بودهاند كه حتی نمیخواستهاند متحدشان - یعنی شاه - از اینگونه اشتغالات مطلع شود.اما در مورد این ادعا كه بعد از انقلاب آنچه در مورد آموزش بازجویان طرح شد كاملاً بیاساس بوده و به گفتهٔ آقای عزری هیچگونه سندی در این زمینه ارائه نشده است باید گفت در این ارتباط اسناد بسیاری در مركز اسناد ملی وجود دارد كه ترجیح میدهیم برای جلوگیری از مطول شدن بحث به اعترافات نیروهای صهیونیست بسنده كنیم. برای نمونه آقای سهراب سبحانی كه سال گذشته كمیته روابط آمریكا و اسرائیل (ایپاك AIPAC) وی را به عنوان نخستوزیر پیشنهادی برای تغییر نظام جمهوری اسلامی مطرح ساخته بود در كتاب خود در این زمینه مینویسد: "همكاری اسرائیل و ایران تنها به مبارزه با دشمنان مشترك در خارج از مرزهای آن دو كشور محدود نبود. در سالهای اول ۱۹۷۰ كه مخالفت با برنامههای نوسازی شاه شدت گرفت سازمان موساد اطلاعات ارزندهای از فعالیت پارتیزانها از جمله مجاهدین خلق كه با سازمان آزادیبخش فلسطین ارتباط داشتند در دسترس ساواك گذاشت و همكاری خود را با آن سازمان برای سركوب كردن آنها اعلام داشت. اینگونه همكاری بطور محرمانه بعمل میآمد تا مخالفین كه اصرار داشتند ایران سیاست خود را بنفع اعراب تغییر دهد تحریك نشوند." (توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل، نوشته سهراب سبحانی، ترجمه ع.م. شاپوریان، نشر كتاب، لوسآنجلس، ۱۹۸۹ م، صص۸-۱۸۷)
همچنین در فراز دیگری از این كتاب، نویسنده، كه وابسته به محافل صهیونیستی است اذعان دارد سرگرد لوی مسئولیت آموزش بازجویان را به عهده داشته است: "تروریستهای ایرانی را كه میتوان با اتحاد جماهیر شوروی و لیبی یا سازمان آزادیبخش فلسطین مرتبط دانست در میان مقامات دولتی ایران و اعضاء سازمان اطلاعات و امنیت كشور نگرانیهای شدیدی تولید كرده بودند. از این رو بمنظور مراقبت دقیق دستجات تروریستی مانند فدائیان خلق و مجاهدین خلق همكاری ساواك با موساد از اهمیت خاصی برخوردار بود. بعضی از اعضاء جدید سفارت كه به اتفاق اوری لوبرانی به تهران اعزام شده بودند از افسران لایق و مجرب سازمان امنیت اسرائیل بودند و این موضوع مایه مسرت و خرسندی دستگاههای امنیتی ایران شده بود. یادداشت سری زیر از سفارت ایالات متحده درباره اطلاعات مربوط به هیئت بازرگانی اسرائیل در تهران شامل نكات جالبی میباشد: آریه لوین كه قبلاً به لووا لوینLova Lewin معروف بود و در سال ۱۹۲۷ در ایران متولد شد مامور اطلاعاتی است... آبراهام لونز Abraham Lunz متولد فوریه ۱۹۳۱ در لیبریه از سال ۱۹۷۱ رئیس اداره اطلاعات نیروی دریایی بوده و در امور ارتباطات و الكترونیك تخصص دارد. سوابق او و معاونش موشه موسی لوی در دفتر وابسته دفاعی در تلآویو حاكیست كه هر دو افسر اطلاعاتی لایقی هستند... سرهنگ دوم موسی لوی قبل از ۱۹۷۴ كه مامور تهران شد در ستاد اطلاعاتی نیروی دریایی اسرائیل افسر روابط خارجی بوده است. در اوت ۱۹۶۶ افسری به نام سرگرد لوی با مربی ایرانی مدرسه جدیدالتأسیس اطلاعاتی همكاری داشته و مسئول فراهم ساختن برنامه و وسائل تعلیماتی بوده است و این افسر قبل از مأموریت ایران ریاست اداره جمعآوری اطلاعات سری را بعهده داشته است..." (همان، صص ۵-۲۵۴)
آقای سهراب سبحانی در این كتاب در واقع تلاش میكند خدمات اسرائیل را برای حفظ محمدرضا پهلوی برشمارد؛ بدین منظور تا حدودی ماهیت هیئت سیاسی و دیپلماتیك و همچنین هیئت بازرگانی اسرائیل را مشخص میسازد. بر اساس این گزارش در خدماتدهی برای حفظ محمدرضا پهلوی- همانگونه كه به وضوح مشخص است- محور همه فعالیتهای رژیم صهیونیستی در ایران، كمك به ساواك برای دستگیری مبارزان، بازجوییهای غیرانسانی و شكنجههای منجر به قتل یا آسیبهای جبران ناپذیر جسمی و روحی به منظور كشف سریع شبكه مبارزان بوده است.
همچنین فراز دیگری از این كتاب به نقش موساد از ابتدای شكلگیری ساواك اشاره دارد: "شاه در سال ۱۹۵۷ با توجه به تأثیر همكاری اسرائیل در زمینههای امنیتی و اقتصادی، ژنرال تیمور بختیار، رئیس سازمان امنیت و اطلاعات كشور (ساواك) را به منظور بررسی امكانات همكاری بین دو كشور به اسرائیل گسیل داشت... مذاكرات ژنرال بختیار با همپایگانش در اسرائیل موفقیتآمیز بود و پس از ملاقاتهای متعدد كه بین موساد و ساواك به عمل آمد پایههای ارتباط نزدیكی بین سازمانهای امنیتی دو كشور برقرار گردید و پیشرفت روابط ایران و اسرائیل بعد از آن بدست ماموران موساد و ساواك سپرده شد." (همان، صص ۵-۴)
برای شناخت بهتر تیمور بختیار و جنایات وی از همان ابتدای تشكیل ساواك و نقش "سیا" و "موساد" در تربیت شكنجهگران- یا به اصطلاح بازجویان- میتوان به سایر منابع نیز رجوع كرد. جنایات ساواك به حدی بود كه سیا رفته رفته ترجیح داد در این زمینهها كمتر درگیر شود؛ لذا بتدریج نقش موساد در ساواك تقویت شد. این در حالی بود كه كمتر كشوری تمایل داشت خود را در كارنامه سیاهترین دیكتاتوری جهان سهیم كند. در آن ایام شكنجههای وحشیانه رایج و سیستماتیك در مخفیگاههای ساواك تنفر جهانیان را از آنچه در ایران میگذشت برانگیخته بود. ویلیام شوكراس- نویسنده انگلیسی- نیز در زمینه همكاری موساد برای تربیت افراد درنده خویی چون تیمور بختیار مینویسد: "ساواك، سازمان اطلاعات و امنیت كشور، در سال ۱۹۵۷ [۱۳۳۵] به منظور حفظ امنیت كشور و جلوگیری از هرگونه توطئه زیانآور علیه منافع عمومی، تأسیس شد. به اصطلاح آمریكایی قرار بود ساواك، آمیزهای از سیا و اف.بی.ای و سازمان امنیت ملی باشد. اختیارات آن نظیر سازمانهایی كه در زمان داریوش به عنوان چشم و گوش شاه خدمت می كردند، بسیار وسیع بود. وظیفه اصلی آن حمایت از شاه از طریق كشف و ریشهكن ساختن افرادی كه با حكومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. ماموران ساواك به وسیله موساد و سیا و سازمان آمریكایی برای پیشرفت بینالمللی تربیت میشدند... نخستین رئیس ساواك سپهبد تیمور بختیار بود كه به سنگدلی و لذت بردن از زجر دادن دیگران شهرت داشت. او درنده خوی وفاداری نبود." (آخرین سفر شاه، سرنوشت یك متحد آمریكا، ویلیام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، سال ۱۳۶۹، صص۸-۱۹۷)
البته آقای عزری نیز در فرازی به آموزش نیروهای كمیته ضد خرابكاری - متشكل از نیروهای ساواك، اطلاعات ارتش و شهربانی بود - توسط افسران اسرائیلی اشاره دارد: "در ژوئیه ۱۹۹۵، پیرو یادداشتها و یادمانههایی كه از سرهنگ ابراهام تورجمان دریافت داشتم به گسترش روزافزون همكاریهای پلیس ایران و اسرائیل پی بردم... روزولیو، سرهنگ تورجمان را همراه سرهنگ دوم گبرئیل كهن، كارشناس نظامی در خرابكاری و مهندس جنگی به ایران فرستاده بود. روزولیو با چنین برنامهای میخواست بر آگاهیهای افسران پلیس ایران در رویدادهای خرابكاری بیافزاید و شیوههای پیشرفته سازماندهیی نیروها و كارزار را به آنان بیاموزد... سی تن از ورزیدهترین آزمودگان پلیس برای دورهای ویژه به اسرائیل رفتند تا برای درگیری با گروههای خرابكار كه رو به فزونی بودند آماده شوند... روزی ارتشبد نصیری از من خواست در نشست ویژهای كه از افسران بلندپایه شهربانی برپا شده بود شركت كنم. گفت و گوی این نشست در زمینه گروههای تروریست و خرابكار فزایندهای بود كه از سوی شوروی و كشورهای عرب به كار گرفته میشدند. ارتشبد نصیری در پی آن نشست از من خواست چند تن از افسران كاركشته پلیس اسرائیل را كه در پیكار با خرابكاران آزموده شدهاند به ایران بیاورم." (جلد اول، ص۱۴۶) البته آقای عزری در ادامه همین فراز میافزاید كه شكنجه گران در ارتش و پلیس همكاری با اسرائیل را مفیدتر ارزیابی میكردند: "از همین رو بود كه همكاریی ارتش و پلیس ایران را با اسرائیل برتر، سودمندتر و سازندهتر از همكاری با آمریكا میدیدند. دستگاههای آمریكایی نیز در ایران بسیار كوشا بودند." (همان) جناب آقای سفیر بسیار دقت دارد تا در این فراز نام ساواك را به میان نیاورد، اما از این مسئله غفلت مینماید كه دعوت نصیری از كارشناسان اسرائیلی برای آموزش افسران ایرانی جهت مقابله با خرابكاران به چه معنی است. اولاً نصیری امور مربوط به ساواك و كمیته مشترك ضدخرابكاری را دنبال میكرده است؛ بنابراین تكذیب مشاركت اسرائیل در آموزش شكنجهگران ساواك با این اظهارات وی در تناقض است. ثانیاً مسئله اصلی در مقابله با به اصطلاح خرابكاران یا همان مبارزان، گرفتن اطلاعات از آنان برای كشف مراكز تكثیر اطلاعیههای افشاگرانه و شناسایی سایر اعضای گروههای مبارز بود؛ بنابراین زمانی كه از كارآمدی بیشتر افسران اسرائیلی در این زمینه سخن به میان میآید بدین معنی است كه آنان در به كارگیری آخرین روشهای آزار جسمی برای وادار كردن مبارزان به دادن اطلاعات كارآزمودهتر بودند. ثالثاً در دورانی كه افشاگریهای دانشجویان مبارز خارج كشور در مورد جنایات شاه افزایش یافت مربیان آمریكایی فعالیتهای خود را در ساواك محدودتر كردند، اما اسرائیلیها كه در شكنجه و كشتار مبارزان فلسطینی تجربیات به روز داشتند فرصت را برای پركردن جای آمریكاییها مغتنم شمردند؛ به حدی كه در اواخر حكومت پهلوی، كارشناسان موساد در ساواك به مراتب بیشتر از كارشناسان سیا شده بودند و این مطلبی است كه آقای عزری به صراحت به آن اذعان دارد. اما اینكه چرا صهیونیستها در ایران با دست زدن به هر جنایتی از طریق هدایت ساواك سعی در حفظ دیكتاتور داشتند موضوعی است كه صرفاً با بررسی عملكرد آنان در این ایام در بُعد اقتصادی، سیاسی، و... قابل درك است. از جمله اموری كه در دوران پهلویها دست صهیونیستها در آن كاملاً باز شد غارت آثار باستانی ایران بود. صهیونیستها از خرد و كلان در این خیانت بزرگ به ملت ایران سهمی یافته بودند. به تاراج رفتن میراث فرهنگی كشور با باز شدن پای صهیونیستها به ایران كه عمدتاً در جریان به انحراف رفتن انقلاب مشروطه تحقق یافت در دو بعد رسمی و پنهان پی گرفته میشد. ابتدا صهیونیستهای فرانسوی همچون آندره گدار رسماً هدایت این امر را در ایران به عهده گرفتند تا جایی كه چنین فردی بر كرسی مدیركلی اداره كل باستان شناسی ایران نیز تكیه زد. روند سرقت آثار فرهنگی كشور در این ایام چنان شدت گرفت كه برای نمونه سرتیپ فرجالله آق اولی نماینده تامالاختیار حكومت در استان خوزستان و فرمانده لشكر خوزستان طی تلگرامی به رضاخان مینویسد: "استدعا میكنم اعلیحضرت همایونی اجازه نفرمایند اسناد هویت ملی ما باینصورت از كشور خارج شود." وی همچنین از شاه میخواهد جلو حفاری فرانسویان را بگیرد. اما رضاخان در جواب تلگراف دلسوزانه تیمسار آق اولی به وی حالی میكند كه قرارداد با فرانسه معتبر و نافذ است.در زمان گدار پای صهیونیستهای آمریكا و انگلیس نیز به ایران باز شد. مقارن لغو امتیاز فرانسه بلافاصله بنگاه شرقی دانشگاه شیكاگوی آمریكا وارد ایران شد و تخت جمشید و آثار اقماری آن را كه بسیار گسترده و متعلق به تمدن عیلامی بود به تصرف خود درآورد. از اواخر سال ۱۳۰۹ حفاری تخت جمشید به سرپرستی ارنست هرتسفلد آمریكایی آغاز شد و پس از او در سال ۱۳۱۴ اریك اشمیت آمریكایی این مسئولیت را به عهده گرفت. در مورد خارج كردن رسمی آثار باستانی از كشور اشاره به یك نمونه میتواند حقایق را تا حدودی روشن سازد: "دانشمند فقید پرفسور هرتسفلد با ملاحظه نخستین نمونههای لوحها اظهارنظر نمود كه این نبشتهها حاوی ارقام و اطلاعات محاسباتی است و عموم دانشمندان باستانشناس اهمیت فراوان برای پیدایش چنین گنجینه مهم قائل بودند. تعداد لوحها بیش از سیهزار عدد و تمامی آنها از گل خام بود كه پشت و رو و پهلوی آنها بخط میخی عیلامی نوشته شده بود و طبعاً روشن كردن و خواندن مطالب روی آنها فرصت كافی لازم داشت و كارهای مختلف مقدماتی را ایجاب مینمود. بر اثر درخواست بنگاه شرقی دانشگاه شیكاگو كه در حقیقت بانی و مؤسس بنگاه علمی تخت جمشید و نخستین عامل چنین موفقیتهای علمی بود با كسب اجازه از اعلیحضرت رضاشاه كبیر اولیأ دولت ایران موافقت كردند سی هزار لوح نامبرده برای انجام پژوهشهای علمی بطور موقت در اختیار بنگاه شرقی گذارده شود و در نتیجه در آبانماه سال ۲۴۹۴ شاهنشاهی (۱۳۱۴ خورشیدی) یعنی دو سال پس از كشف الواح، آنها را به عنوان امانت به بنگاه علمی مورد ذكر سپردند و به آمریكا حمل گردید." (بررسیهای تاریخی، مجله تاریخ و تحقیقات ایران شناسی، نشریه ستاد بزرگ ارتشتاران، شماره مخصوص سال یازدهم، اسفند ۲۵۳۵ شاهنشاهی (۱۳۵۵) مقاله امانت داری خاك، صص ۶-۹۵) این الواح كه ظاهراً رقم دقیق آن ۳۲ هزار عدد بود (در این مقاله بیش از سی هزار آمده است) نه تنها تا آخر حكومت پهلویها بلكه تاكنون نیز به ایران مسترد نشده است. دیگر آن كه در انتقال رسمی این قبیل آثار پرحجم به خارج از كشور علیالقاعده امكان اختفای آن نبوده است و البته همزمان بسیاری از آثار باستانی نیز از كشور خارج شد كه كسی از آن اطلاعی نیافت. اما در مورد عدم استرداد الواح مورد بحث علاوه بر تصاحب این آثار، مقوله دست اندازی در تاریخنگاری كشور نیز مطرح است كه در ادامه به اهداف خاص نابودی و پنهان كردن آثار عیلامی خواهیم پرداخت.
در زمینه نقش صهیونیستها در چپاول آثار ملی كشور مرحوم رشید كیخسروی در كتاب محققانه خود مینویسد: "اگر حفاری دولتهای فرانسه و آمریكا و انگلیس در چارچوب اعزام گروههای علمی باستانشناسی و با ظاهری قانونی صورت میگرفت و چپاولگریهای آنان تا حدودی شكل قانونی داشت، در عوض عوامل صهیونیستها با یك توطئه كاملاً حساب شده بشكل افراد ناشناس و دستهای نامرئی در رأس سازمانها و تشكیلات مملكتی قرار گرفتند...باند مافیایی و مخوف ایوب ربنو مانند غده سرطانی بجان آثار باستانی ما افتاد و بالغ بر پنجاه سال شیره جان این ملت زجر كشیده را مكیده و هیچ اثری را از تعرض خود مصون نداشت و نوك كلنگ این باند به تمامی آثار باستانی ما فرو رفت... مدارك موجود نشان میدهد كه باند صهیونیستی ایوب ربنو روزانه با استفاده از حداقل ۱۵۰۰ نفر كارگر و كلیه تجهیزات و امكانات حفاری و با نظارت صوری و ظاهری وزارت فرهنگ وقت سالهای متمادی و مستمر در تخت جمشید و مرودشت، شهرری، گنبدكاووس و تركمن صحرا و سیلك كاشان، حسنلو، زیویه كردستان، قیلانتو و غار كرفتو در كردستان، همدان، عمارلو و تمامی نقاط باستانی گیلان و مازندران، مارلیك، خوزستان و هفت تپه، وجب به وجب لرستان، هرسین، گنگاور، و سایر مناطق باستانی كرمانشاه و ذره ذره مناطق باستانی آذربایجان و سایر تپهها و اتلال باستانی و بیشتر قبور متبركه حفاری نموده و آنچه را یافته است به موزههای خارج و موزه ایران باستان فروخته است و طبق نوشته مهندس شیرازی مدیر عامل فعلی سازمان حفاظت آثار باستانی [۱۳۵۸] كه از چهرههای خوشنام و دل سوز میباشد در سالهای بعد از ۱۳۴۶ كه كلیه حفاریهای تجارتی ممنوع بوده و تحت هیچ شرطی دولت مجاز به صدور جواز حفاری تجارتی نبوده اما باند صهیونیستی ایوب ربنو هم چنان به حفاریهای تجارتی اشتغال داشته و از تعقیب و مجازات و بازخواست مصون بوده است." (دوران بیخبری یا غارت آثار فرهنگی ایرانیان، رشید كیخسروی، سال ۶۳، صص۱۲-۸)
اكنون با شناخت مختصری از ایوب ربنو، در خاطرات آقای عزری به آنچه در مورد وی و سایر صهیونیستهای درگیر در قاچاق اشیای قیمتی باستانی آمده نظر میافكنیم: "زنده یاد ایوب ربنو زاده همدان بود و بیآنكه دانش باستانشناسی را در دانشگاهی قرار گرفته باشد، از شناخته شدهترین و نامآورترین كارشناسان یادگارهای باستانشناسی (عتیقهجات) در جهان بود. موزههای بزرگ جهان سخن و ارزیابیی نامبرده را همواره میپذیرفتند و از جایگاهی ویژه برخوردار بود. دربار ایران او را كارشناسی نامآور میشناخت، به ویژه در زمینههای باستانشناسی رایزن شهبانو بود. ایوب با شادروان پدرم از دیرباز دوستی و همكاری داشت. چند سالی پس از گشایش سفارت اسرائیل در ایران كه موشهدیان برای نخستین بار به ایران آمده بود با ربنو دوستیی نزدیكی پیدا كرد. گفتوگوهای شیرین آنان همواره در زمینه هنرهای زیبای مردم دورانهای گذشته و بررسیی یادگارهای ارزنده و فرهنگ باستانیان میبود. هرگاه كه زنده یاد موشه دیان به ایران میآمد از ایوب دیدار میكرد، هر دو از ارزیابیی یافتههای تازه (عتیقههای تازه كشف شده) خرسند و خشنود بودند." (جلد دوم، ص۲۰۸)
این فراز از خاطرات، به خوبی شمهای از دخالت همه مقامات صهیونیستی در امر قاچاق اشیای عتیقه را بیان میدارد. پدر جناب سفیر و البته خود آقای سفیر (كه در ادامه به آن اشاره خواهیم كرد)، موشه دیان و درباریان در این چپاول فرهنگی هر یك به نوعی سهیماند. این جماعت همگی از یافتههای جدید بسیار خرسند و خشنود میشوند. آقای عزری در مورد پدر خویش داستان ربوده شدن شاهنامه از كتابخانه و فروش آن به دولت و سپس سرقت مجدد آن را بازگو میكند كه بسیار تأمل برانگیز است: "پدرم پس از بازگشت از خاك اسرائیل در سال ۱۹۲۵ با چند تن از دوستانش به كار داد و ستد عتیقه پرداخت كه چندان نپائید... پیش از این یادآور شدم كه پدرم با كار عتیقه آشنا بود. روزی دوستی به آگاهیی او رساند كه در شیراز یك نسخه شاهنامه فردوسی در سه جلد سراغ دارد كه هنرمندان ایرانی در سدههای پانزده یا شانزده میلادی، آنها را به مینیاتوری بیمانند آراستهاند... پدرم و سه تن از یهودیان اصفهان این گنج گرانبها را به سیصدتومان خریدند. با چنین پولی آنروزها میتوانستند سه روستای ششدانگ بخرند. بازرگانی انگلیسی آنرا از پدرم به مبلغ هشتصد تومان خریداری نمود و درخواست كرد كه در تهران به یك كمپانیی انگلیسی تسلیم گردد. پیش از تحویل كتاب به كمپانی، كسی به اداره آگاهیی شهربانی اعلام كرد كه این كتاب از كتابخانه مجلس شورای ملی یا كتابخانه شیراز ربوده شده است. بازجویان آگاهی به خانه ما سرازیر شدند و پدرم سند قانونیی خرید را ارائه نمود و روشن شد كه فروشنده از سالها پیش مالك قانونی آن بوده است. كار بالا گرفت، فرماندار تهران پیشنهاد كرد چنانچه نمایندگان مجلس، این كتاب را سرمایه ملی بشناسند در كتابخانه مجلس بایگانی گردد و غرامت آنرا به پدرم پرداخت نمایند پدرم با رد این پیشنهاد، درخواست دیدار با شاه و دادخواهی از وی را پیش كشید... رضاشاه پدرم را میستاید و دستور میدهد بهای كتاب و هزینههای دیگر را به وی بپردازند. در پائیز ۱۹۲۷ (۱۳۰۶) كتاب به پدرم بازگردانده شد و سه تن از برجستگان وزارت مالیه و خزانهدار كل كشور آنرا دستینه (امضا و صورتمجلس) كردند... شگفتا كه سرنوشت این گنجینه چیز دیگری است. رندان هر سه جلد را میربایند و در اروپا دست به دست میچرخد تا سر از كلكسیون خاندان روچیلدها درمیآورد."(جلد اول، صص۲۲-۲۱)
توانایی این جماعت به گونهای است كه عاقبت، هم پول از رضاخان میگیرند و هم كتابها را به خارج انتقال میدهند كه به یكی از بزرگان صهیونیسم یعنی روچیلد واگذار میشود. همچنین سخنان آقای عزری در مورد یار بسیار نزدیكش در سفارت روشن میكند كه وی نیز در چپاول آثار ملی ایران نقش داشته است: "دكتر دوریئل به نام كارشناس حقوق بینالمللی كه با چند زبان اروپایی آشنایی داشت، با گروه كارشناسان اسرائیلی كه دریافت تاوان آسیبهای یهودیان قربانیی نازیسم در جنگ دوم جهانی را بررسی میكردند همكاری داشت. این گروه به سرپرستی دكتر پینحاس (فلیكس) شینعار، در شهر بن (پایتخت آلمان)، گرد آمده بودند. صوی و همكارانش توانستند حقوق پایمال شده یهود را زنده كنند. وی در تابستان ۱۹۵۶، با نام نماینده اطاق بازرگانیی تلآویو، به تهران آمد... دوره كوتاهی نماینده یك سرمایهدار ایرانیزاده بازرگان عتیقه با نام "ایوب ربنو" در پاریس شد. ربنو هدایای ارزندهای به موزه اسرائیل پیشكش كرده كه مایه سربلندیی ایرانی تباران اسرائیل میباشد." (جلد اول، صص۸-۷۶) به این ترتیب وابسته بازرگانی سفارت اسرائیل نیز در این تجارت پرمنفعت بیبهره نبوده و عزری نیز دستكم به یك مورد از خارج ساختن اشیای گرانقیمت عتیقه از ایران معترف است (ارسال یك لنگه درب بسیار نفیس با ارتفاع ۶ متر به اسرائیل). مرحوم رشید كیخسروی در تحقیق خود در مورد عملكرد باند ایوب ربنو مینویسد: "هرجا مسجد قدیمی و امامزاده و تكیه و قبور متبركه و اتلال و تپههای باستانی بود مشتی صهیونیست طماع و حریص... با سوءاستفاده از حسن نیت و اغفال مردم ساده روستاها و متولیان امامزادهها درهای قیمتی و باستانی و پنجرههای اروسی و ضریحها و فرش و وسایل عتیقه را با نوع جدید و آهنی و به ظاهر تازه و رنگ كرده و لعاب زده و ارزان قیمت معاوضه نمودند... موزه اهدایی ایوب ربنو هم اكنون در بیست كیلومتری تلآویو فعالیت دارد و یكی از ایرانیانی كه خود از این موزه بازدید نموده و عكسهائی را همراه خود به ایران آورده میگوید موزه اهدایی ایوب ربنو خیلی مجهزتر و وسیعتر از موزه ایران باستان میباشد." (دوران بیخبری، رشید كیخسروی، سال ۶۳، صص۱۱-۱۰)
آقای عزری در فرازی از خاطراتش به كارگیری این قبیل ترفندها را از سوی صهیونیستها كه آقای رشید كیخسروی در تحقیق خود به آن اشاره دارد، مورد تأیید قرار میدهد: "ایوب روزی در دیداری با دوستی در یكی از شهرهای خراسان، نگاهش به ویرانه از میان رفته مسجدی میافتد و با شگفتی به ارزش بیمانند "محراب" در آن نیایشگاه پی میبرد. گفتوگوها با كسانی كه باید آن ویرانه را نوسازی نمود آغاز میشود و پس از آمادگیهای همه سویه، در كمتر از چند روز كارشناسان و كاشیكاران برگزیدهای از اصفهان برای كارهای نوسازیی نیایشگاه به خراسان میآیند. از آن نیایشگاه ویرانه و بیبهره كاخی زیبا میآرایند و در پی پیمانها و سازگاریهای انجام یافته و احترام به مردم آن سامان ایوب فروتنانه همه هزینههای نوسازی را خود میپردازد. مردم نیز تكههای از هم پاشیده محراب آن مسجد را به وی پیشكش كردند كه به دست هنرمندان اصفهانی نوسازی شد. در یكی از دیدارهائی كه ایوب از اورشلیم داشت محراب را به موزه اسرائیل پیشكش كرد." (جلد دوم، ص۲۰۹)آنچه در این میان بسیار تلختر به نظر میرسد به كارگیری ایوب ربنو و چند یهودی دیگر از سوی خانم فرح دیبا برای خریداری آثار به غارت رفته توسط خود آنان، از حراجیهای بینالمللی است. در حالیكه غارت و چپاول آثار باستانی كشور توسط ربنو و سایر صهیونیستها حتی اعتراضهای گسترده روشنفكران را به دنبال دارد درباریان كه خود به نوعی در این غارت سهیم بودند با چنین ترفندی، برای صهیونیستها و خود كسب وجهه مینمودند.
آقای عزری در مورد اعتراضات شدید روشنفكران در دوران پهلوی و دفاع شخص محمدرضا از عملكرد صهیونیستها چنین میگوید: "چندی پس از این یورشهای سازمان یافته، روزنامهنگاران روی برخی از بازرگانان یهودی انگشت نهادند كه تكههائی كه یادگار باستانیی ایرانیان را به موزهها یا بازرگانان جهان فروختهاند و در این گزافه سرائی از هیچ بددهنی كوتاهی نكردند. پیرو بازدیدی كه شاه از موزههای بریتانیا در لندن و متروپولیتن در نیویورك انجام داد، به پرسش گوشهدار روزنامهنگاری چنین پاسخ داد: "چه بدی دارد كه تكههائی از هنر و فرهنگ باستانیمان نام ایران، تاریخ و جایگاه شكوهمند این كشور را زینتبخش موزههای جهان كنند، تا هر سال میلیونها مردم از سراسر دنیا با هنر و فرهنگ و تمدن ایران آشنا شوند؟ آنان بدینوسیله خواهند دانست چرا به گذشته خودمان پایبندیم." چیزی نگذشت كه پایگاه پدافندیی بازرگانان عتیقه كار یهودی در كشور تا جایگاه سرفرازی و بالیدن بالا رفت." (جلد اول، ص۲۲۶) در این اظهار آقای عزری تناقض آشكاری وجود دارد. از یك سو همگان میدانند كه انتقاد از اسرائیل و صهیونیستها در آن دوران مستوجب پیگرد بود؛ بنابراین بددهنی به صهیونیستها به ویژه آنانی كه جزو شركای دربار محسوب میشدند نمیتوانست در مطبوعات صورت بگیرد. به همین دلیل تنفر پنهان ایجاد شده از عملكرد غارتگرانه آنچنان گسترده بوده است كه محمدرضا مجبور به دفاع از آنان میشود. از سوی دیگر اگر به تاراج بردن آثار فرهنگی كشور قابل دفاع بود چرا خانم فرح دیبا درچارچوب یك ژست ملی و هنر دوستانه همان سارقان را به كشورهای مختلف اعزام میكند تا با قیمتهای گزافی آثار به سرقت برده شده توسط خودشان را از بازار جهانی خریدار كنند و به ایران بازگردانند؟ آقای عزری در ادامه این فراز میگوید: "در میان كارشناسانی كه از سوی وی (خانم فرح دیبا) به هر جای دنیا میشتافتند تا تكهای كهنه را دستچین كنند و به ایران بازگردانند سناتور فروغی پسر محمدعلی فروغی نخستوزیر پیشین بود كه از پیشینهاش در بخشهای پیشین گفتیم. دیگری ایوب ربنو، بازرگان عتیقه بازی بود كه در میان سرآمدان جهان در این كار نامی داشت و ارمغانهای ارزشمندی به موزه اسرائیل پیشكش كرده بود. خواهرزاده وی (مهدی محبوبیان)، نیز در انجام این كار به شهبانو نزدیك شده بود" (همان) اگر پهلویها خود در این فساد و اقدام ضدملی با صهیونیستها سهیم نبودند با دستگیری افرادی چون ربنو به سهولت میتوانستند جلوی آنچه را كه میتوان به آن فاجعه ملی اطلاق كرد، بگیرند. اما نه تنها جلوی صهیونیستهایی همچون ربنو به دلیل برخورداری از حمایت شدید اسرائیل گرفته نمیشد بلكه به مقام مشاورت درباریان نیز درمیآمدند.
مشاور فرح دیبا در خاطرات خود به شمهای از جریان تأسفبار خارج نمودن غیرقانونی آثار باستانی و سپس بازگرداندن بخشی از آنها با هزینههای نجومی، اشاره دارد: "در اوایل سال ۱۹۸۰ در زندان اوین، مهندس محسن فروغی كه از متخصصین آثار عتیقه ایرانی است، برایم تعریف كرد كه ده سال قبل روزی پرویز راجی، منشی مخصوص هویدا، به من تلفن زد كه نخستوزیر مایل است در اسرع وقت با او ملاقات كند. طی این ملاقات رئیس دولت به او میگوید: "آقای فروغی، من یك بلیط هواپیما، برای رفت و برگشت به توكیو در اختیارتان میگذارم، در آنجا هم اطاقی در هتل برایتان رزرو كردهاند. مأموریت شما این است كه: شهرام، پسر اشرف به طور غیرقانونی، عتیقههایی را از كشور خارج ساخته است و ظرف سه هفته آینده میخواهد در حراجی، آنها را به فروش برساند... فروغی، پس از بازگشت از توكیو، به هویدا اطلاع میدهد كه ارزش مجموع این گنجینه، حدود شش میلیون فرانك است. هویدا میگوید كه شهرام برای آن دوازده میلیون میخواهد. در این باره فروغی برایم توضیح داد كه هویدا بنا به پیشنهاد محرمانه شهبانو، تصمیم گرفته بود تمام این مجموعه را بخرد و به ایران بازگرداند. ضمن آنكه به من گفت، مدت بیست سال، شهرام، همواره در قاچاق آثار عتیقه ایرانی دست داشته است." (از كاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، نشر رسا، چاپ اول سال ۷۲، صص۸-۱۲۷) سرانجام فروغی كه خود بنا به اذعان آقای عزری یهودی است و زیرمجموعه ایوب ربنو به حساب میآید و در غارت بیحد و حصر آثار باستانی نقش داشته است، به دو برابر قیمت (ارزش خارج كشور) آن اشیای عتیقه را پیروزمندانه! به ایران باز میگرداند. بازی زیبایی است! در این بازی مجموعه دلالان وابسته به دربار پولی حتی دو برابر قیمت ارزش اشیای عتیقه در بازار جهانی به دست میآورند. خانم فرح دیبا نیز قهرمان جلوهگر میشود زیرا به كمك باند ایوب ربنو توانسته به فرهنگ و تمدن این مرز و بوم خدمت شایان توجهی كند! البته در این میان باند صهیونیستی نیز فربهتر شده و توان مالی بیشتری برای حضور در همه نقاط كشور و تاراج گنجینههای باستانی و سرقتهای شبانه از مراكز مختلف پیدا مینماید. این شمهای از حدیث تلخ غارت سازمان یافته مفاخر ملی ایران و آلوده كردن و سهیم نمودن پهلویهای بیسواد و كمسواد فاقد درك فرهنگی در این خیانت هولناك است.
در ادامه این بحث به خیانت عظیمتر یعنی تاریخسازی برای ملت ایران از طریق انهدام بخشی از تمدن باستانی این مرز و بوم خواهیم پرداخت. از جمله مطالب محوری دیگر در خاطرات آقای عزری دفاع از فعالیتهای خدماتی و بازرگانی صهیونیستها در اشكال مختلف در ایران است. سفیر اسرائیل در این بخش میكوشد همكاریهای كشاورزی، تجاری، نفتی، ساختمانی و غیره را منشأ رشد و پیشرفت ایران قلمداد سازد، بدون اینكه ماهیت این قراردادها و تبعات این فعالیتها را در ایران روشن سازد.
یكی از موضوعاتی كه آقای عزری فراوان به آن پرداخته كمكهای شایان توجه صهیونیستها به امر توسعه كشاورزی؟! ایران است. او به گونهای در این زمینه سخن میگوید كه گویی بهرهمندی این نژادپرستان از قراردادهای پرسود، ایران را تبدیل به قطب كشاورزی در منطقه كرده بود. البته جناب سفیر برای اینكه پاسخی نیز برای محققان داشته باشد اظهارات متناقضی نیز بیان میدارد، تا در صورت مواجهه با آمار و ارقامی متعارض با تبلیغاتش بتواند عوامل دیگر را در تخریب كشاورزی ایران مقصر جلوه دهد. غافل از اینكه خواننده با دقت در اقلام وارداتی توسط همین جماعت درمییابد كه حضور صهیونیستها برای رونق بخشی به كشاورزی ایران پوششی پیش نبوده است.
عزری در این خاطرات ضمن اعتراف به اینكه صهیونیستها در تدوین طرح اصلاحات ارضی دارای نقش بودهاند میگوید: "جنبش شاه و مردم "اصلاحات ارضی" كه بسیاری آن را "انقلاب سفید" خواندهاند، در ایران آرام آرام به دیوار سخت ناسازگاریهای زمینداران بزرگ (فئودالها) و پیشوایان كیشمدار برخورد. چنین جنبشی همهگیر نیازمند جوانانی آزموده و كارشناسانی پخته بود كه بتوانند پرچم نوخواهی، نوسازی و پیشرفت را به دوش بكشند. دستگاههای سیاسیی ایران در برداشتن گامی اینگونه دگرگونی آفرین چارهای نداشتند جز اینكه دست یاری به سوی كشورهای دوست بگشایند. اسرائیل از نخستین كشورهائی بود كه با روشنبینی پاسخی سازنده به این درخواست داد." (جلد۲، ص۸۰)
وی در ادامه میافزاید: "سه تن از كارشناسان اسرائیلی كه به فراخوان وزارت كشاورزی برای پارهای همكاریهای آموزشی، رایزنی و یاریهای ارزندهشان به سازمان اصلاحات ارضی از ایران دیدن كردند: یعقوب ارییلی از وزارت خارجه، صوی بیالیك و میخائل عصمون از وزارت كشاورزی. اینگونه همكاریهای آموزشی در زمینه پیشبرد كار كشاورزی در ایران و رفت و آمدهای كارآموزان و بازدیدهای كارشناسان از دادههائی سودمند برخوردار میگشت و در هر دو سو انگیزههائی سازنده پدید میآورد." (جلد۲، صص۲-۸۱)
برای پی بردن به صحت و سقم اظهارات آقای عزری در این زمینه بهتر آن است كه نظرات دستاندركاران رژیم پهلوی را در مورد اصلاحات ارضی كه توسط آمریكائیها و با كمك صهیونیستها به منظور تك محصولی ساختن ایران دنبال شد مرور كنیم. دكتر محمدعلی مجتهدی رئیس باسابقه دبیرستان البرز و بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر) در این زمینه میگوید: "... حتی شنیدم- راست یا دروغ- كه وزیر اقتصاد آلمان آمده بود پهلویش، (و شاه) راجع به اقتصاد دنیا اظهارنظر میكرد. شاید میدانست ولی من تصور میكنم چه طور یك آدمی كه هیچ نوع تحصیلاتی نكرده باشد، چه طور میتواند اظهار نظر كند در اموری كه به تحصیلات عمیق احتیاج دارد... دهن بینی او یقین بود. هركس دیرتر میرفت، عقیدهٔ او اجرا میشد. و خودش را هم تو بغل آمریكاییها انداخته بود. دستور آمریكایی را چشم بسته اجرا میكرد- همان اصلاحات ارضی كه بزرگترین ضربه را به كشاورزی مملكت وارد كرد..." (خاطرات دكتر محمدعلی مجتهدی، تاریخ شفاهی هاروارد، نشر كتاب نادر، خرداد ۸۰، ص۱۵۴) در این زمینه علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد دهه چهل نیز میگوید: "البته وقتی در مرحله دوم اصلاحات ارضی آمدند زمینهای خرده مالكین را گرفتند، كار بیربطی بود، به اینكه ما بتوانیم كارمان را درست انجام بدهیم لطمه زد، بویژه از نقطه نظر تولید و از نظر راندمان در هكتار، به همین دلیل راندمان در هكتار به صورت واقعاً شرمآوری پایین بود... همانطور كه گفتم من از همان اول مخالف مرحله دوم اصلاحات ارضی بودم." (خاطرات دكتر علینقی عالیخانی، تاریخ شفاهی هاروارد، نشر آبی، چاپ دوم، سال ۸۲، صص۵-۴۴) آقای عالیخانی در ادامه بحث انتقادی خود در این زمینه و در فرازی دیگر میافزاید: "حالا یك وزارت اصلاحات ارضی درست كردید كه شد ارباب اینها ولی به مراتب بدتر از ارباب گذشته است. به خاطر اینكه ارباب گذشته به هر حال فردی بود كه مسئولیتی در برابر روستائیان داشت، الان درآوردیمش به صورت یك مشت بوروكراتی كه هیچ اهمیتی به كشاورز و تولید كشاورزی نمیدهد..." (همان، ص۱۲۴) شاپور بختیار آخرین نخستوزیر پهلوی دوم نیز در این زمینه میگوید: "ما از آن روزی كه این اصلاحات را كردیم، هی محصول [كشاورزی] ما پائین آمد، هی محصول ما پائین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریكایی خریدیم. من این را نمیخواستم. حالا هم نمیخواهم. ما از آمریكا میتوانیم "رآكتور" (reacteor ) بخریم. ما میتوانیم طیاره جت بخریم... ولی دیگر لپه و نخود و لوبیا معنا ندارد كه بخریم. چه شد كه این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود." (خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر زیبا، سال ۸۰ ، ص۸۱) باقر پیرنیا، استاندار استانهای فارس و خراسان در سالهای دهه چهل نیز در این زمینه میگوید: "به باور من اصلاحات ارضی میبایست انجام شود. اما قانون و برنامهای كه برای آن تنظیم كرده بودند نه تنها بر پیشرفت كشاورزی نیفزود بلكه كشاورزی و كشاورز را سراسر از میان برد." (گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، انتشارات كویر، سال ۸۲ ، ص۲۷۶) اظهاراتی از این دست را در لابلای صفحات خاطره نگاری مردان پهلویها فراوان میتوان یافت كه به دلیل اجتناب از طولانی شدن مطلب به همین حد كفایت میكنیم. وجه مشترك اظهارنظرها در مورد اصلاحات ارضی كه توسط آمریكا بر محمدرضا تحمیل شد و مورد پشتیبانی برنامهریزی و اجرایی صهیونیستها واقع شد را به اختصار میتوان تاكید بر نابودی كشاورزی ایران دانست؛ ایران كه زمانی خود صادر كننده گندم بود بر اساس این برنامه به اولین وارد كننده گندم آمریكا مبدل گردید. سیاست نابودی كشاورزی ایران برای اتكای اقتصاد كشور به صرف صادرات نفت البته برای صهیونیستها نیز بسیار مطلوب بود؛ زیرا بازار وسیعی را در اختیار محصولات آنان قرار میداد. نكته جالب توجه در اظهارات متناقض آقای عزری این است كه در مقام برشمردن اقلام صادراتی صهیونیستها به ایران، خیانت آنان به كشاورزی این مرز و بوم برای هر خوانندهای آشكار میگردد: "ارتش ایران به پارهای از فراوردههای كشاورزی روی خوش نشان داد. سپهبد ایادی، پزشك ویژه شاه در این زمینه به انگیزه مهر فراوانش به اسرائیل بیش از دیگران كوشید." (جلد۲، ص۱۵۳)جالب است بدانیم سهپبد ایادی به دلیل بهایی بودن ارادت خاصی به صهیونیسم داشت. وی علاوه بر حضور در جایگاه پزشك مخصوص محمدرضا، سازمان "اتكا" را كه مایحتاج غذایی ارتش و خانواده آنها را تأمین میكرد در كنترل خود داشت. سیاست توسعه كشاورزی ایران؟! توسط صهیونیستها بدان جا میانجامد كه پروازهای العال به طور مرتب "خوراكیهای گوناگون" به ارمغان میآورند: "پروازهای العال به ایران نكته سودرسان دیگری برای هر دو ملت داشت كه از بازدهیی سرشاری نیز برخوردار بود. آوردن خوراكیهای گوناگون، میوه تازه، جوجههای یك روزه، گاو، تخممرغ، ماهی، ابزار ساختمانی و جادهسازی، نیازهای فن ورزی برای كارشناسان ایرانی و جنگ افزار برای ارتش ایران را میتوان بخشهائی از آن سودهای دو سویه خواند." (جلد۲،ص۱۶۱) البته نیازی به توضیح نیست كه چرا صهیونیستها از آنچه از طریق محمدرضا پهلوی در پوشش اصلاحات ارضی بر كشاورزی ایران روا داشتند دفاع میكنند. جالبتر اینكه كارهای هنرمندانهتری از سوی صهیونیستها در دوران پهلوی صورت میگرفت كه نتیجه سیاست نابود كننده كشاورزی ایران مشخص نشود و محمدرضا پهلوی بتواند پیشرفت كشاورزی و كشاورزان را برای خبرنگاران و بازدیدكنندگان به نمایش بگذارد. از جمله این هنرنماییها ساختن یك روستای مدرن؟! بود كه فقط كارشناسان صهیونیست از عهده ساختن آن برمیآمدند: "برنامه دیگری برپا كردن ساختمانهای این دهكده نمونه بود كه پیش از آن آغازیده بود... پس از آغاز برنامهها، دشواریها و كاستیهای مالی یكی پس از دیگری سر درآوردند. ولی از آنجا كه پادشاه ایران و بسیاری از دستاندركاران دولت به ریشهدار بودن این گام بنیادی و نیاز مردم بینوای این تكه از خاك كشور آگاه بودند، همه دشواریها را خردمندانه از پیش پای كارشناسان برداشتند." (جلد۲، ص۷۰) این روستای نمونه دقیقاً بر اساس برنامهای ساخته شد كه حتی روستایی ایرانی نیز مصرف كننده خوبی برای تولیدات اسرائیلی باشد؛ لذا در این روستای نمایشی طویلهای برای نگهداری گوسفند روستائیان در نظر گرفته نشده بود: "پس از اینكه كارشناسان اسرائیلی در دشت قزوین به بازسازی ویرانهها و ساختن خانههائی تازه برای روستائیان پرداختند، میان رایزنان ایرانی و دستگاههای دولتی ناهماهنگیهایی پدید آمد. اسرائیلیها میخواستند در خانههای كوچك دو اطاق خواب، سالن، آشپزخانه و گرمابهای با یك دوش بسازند. ولی رایزنان ایرانی باور داشتند روستائیان ناآشنا با این شیوه زندگی، از گرمابههای خانه برای خواباندن چهارپایان بهرهبرداری خواهند كرد." (جلد۲، ص۴۸) این روستای نمونه با بافت زندگی مردمی كه با تولید شیر، گوشت، تخممرغ و... بینیاز از واردات خارجی بودند، هیچگونه انطباقی نداشت، اما سالها مورد استفاده تبلیغاتی قرار گرفت و نمایشگر پیشرفت روستاهای ایران؟! خبرنگاران و مقامات خارجی بودند.
از جمله بحثهای محوری دیگر در خاطرات آقای عزری نوع تنظیم امور با دستاندركاران امور اجرایی، فرهنگی، نظامی و سیاسی است. این بخش از مطالب جناب سفیر دربردارنده نكات پندآموز برای مدیران كشور در زمانهای مختلف خواهد بود. ایجاد تعلقات كلان مالی، آلودگیهای اخلاقی، تحمیق فكری از طریق تاریخ پردازیهای حسابگرانه، استفاده دقیق از ابزارهای تشویقی همچون رشوه و تنبیهی همچون تحریم و ... از جمله راهكارهای به خدمت گرفتن مسئولان وقت آن دوران بوده است.
خواننده خاطرات در مواجهه با فرازهای متعددی از این كتاب - در شرح سرویسدهی اختصاصی سفیر اسرائیل به مسئولان كشوری و لشكری برای تشویق و ترغیب آنان به گسترش غیرمعمول تعلقات مالی - درمیماند كه چرا آقای عزری در تهران و سایر شهرهای كشور درگیر چنین موضوعات پیش پا افتادهای شده است: "[سپهبد] كیا برای پرورش و گسترش كشاورزی در زمینها و باغهایش از ما یاریهای ارزندهای گرفت." (جلد۲، ص۹۴)، "مهدوی در گرگان دارای چند تكه زمین بزرگ كشاورزی بود كه پیش از اینكه شاه این زمینها را به اندازه ده تا پنجاه هكتار به هر یك از سران ارتش بدهد بیشتر جنگل میبودند... بدینگونه مهدوی یكی از سران كشور كه به دربار و ارتش نزدیك بود و زمینهای كشاورزیی فراوانی داشت به جرگه كسانی پیوست كه نیازمند همكاری با كارشناسان كشاورزیی اسرائیل بودند ... او دارای پنجهزار هكتار زمین در مرز تركمنستان و نزدیكیی شبه جزیره میانكاله در كرانه دریای خزر و بیست هزار هكتار در سبزوار خراسان، و تكههای كوچكتری در جاهایی دیگر بود." (جلد۲، صص۶-۹۵). "یاریهای كم و بیش همسانی نیز درسال ۱۹۷۳ به ارتشبد نعمتالله نصیری فرمانده ساواك و ارتشبد حسین فردوست سرپرست بازرسیی شاهنشاهی شد" (همان)، "كیهان یغمائی سرپرست انجمن شهر مشهد، از زمینداران بزرگ استان خراسان... از كارشناسان اسرائیلی برای پارهای رایزنیها در زمینه پیشرفت كشاورزی در ایران و برنامههای كشاورزی در زمینهای خودیاری گرفت... خراسانیی زمیندار دیگری با نام سناتور عماد تربتی، دوست نزدیك علم از كارشناسان كشاورزی اسرائیلی در خواست بازبینی از زمینهایش را در تربت حیدریه پیش كشید." (جلد۲، ص۱۱۱)
"ملكتاج علم همسر نخستوزیر اسدالله علم كه زمینهای پهناوری در این استان از پدرش قوام الملك به او رسیده بود، از گروهی از كارشناسان اسرائیلی درخواست كرد برای سركشی به زمینهایش از پیرامون جیرفت و خاش دیدن كنند. من و عزرا دانین همراه آن گروه بودیم... همچنین گروهی از كارشناسان اسرائیلی پیرامون محلات و خمین در جائی به نام شهابیه برای شهاب خسروانی برنامههائی در دست انجام داشتند... شهاب از دوستان نزدیك شاه بود" (جلد۲، ص۱۱۲)
"در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۶۱ كارشناسان كشاورزیی اسرائیل با امیری نماینده پارلمان كه از نزدیكان خانواده سپهبد كیا بود و حسنعلیی مولوی كه هر دو زمینهائی در جاجرود و كن داشتند به همكاری پرداختند... شاهدخت شمس پهلوی در بخشی از شهرستان كرج (شمال غرب تهران) چند تكه زمین داشت. در تابستان ۱۹۶۵ شاهدخت از من خواست گروهی از كارشناسان كشاورزی اسرائیل كشت گیاهانی را كه هرگز در ایران كاشته نشده بود بررسی كنیم." (جلد۲، ص۱۱۳)، "سرلشكر محمد دفتری یكی از سران پیشین ارتش ایران پنجهزار هكتار زمین در مراغه از دولت گرفته بود تا در آن كشاورزی كند یكی از كارشناسان وزارت خارجه ایران به نام پناهی از كارشناسان ما درخواست نمود گروهی برای بازدید از این زمینها به آذربایجان بروند." (جلد۲، ص۱۱۹)
مواردی از این دست در خاطرات آقای عزری فراوان یافت میشوند كه ضمن در تناقض بودن با شعار اصلاحات ارضی، مؤید آنند كه صهیونیستها در توسعه زمینداری میان هیئت حاكمه نقش جدی داشتهاند. تشدید حرص و ولع دستاندركاران امور كشور به جمعآوری ثروت و دارایی همان گونه كه توانست رضاخان را به مطلوبترین شكل در خدمت قدرتهای بیگانه درآورد، در دوران پهلوی دوم نیز به عنوان شیوهای كارآمد مورد استفاده قرار گرفت. در مورد تأثیر راهكارهای صهیونیستها برای به خدمت گرفتن نیروهای تعیین كننده در آن ایام شاید آنچه درباره سپهبد پالیزبان به عنوان یكی از امرای ارتش بیان میشود، كفایت كند: "از میان افسران اداره دوم ارتش ایران كه دوستی با اسرائیل را به راستی باور داشتند باید از سپهبد عزیزالله پالیزبان یاد كنم كه زیردست سپهبد كیا پرورش یافته بود. او كردی پاك و بیآلایش بود... بارها از اسرائیل دیدن كرده و هر بار با دستی پرتر به میهن بازگشته بود، روزی با چشمان گیرایش خیرهٔ من شد و گفت: آقای عزری راستی، من نمیدانم به ایران یا به اسرائیل بیشتر خدمت كنم." (جلد۱، صص۳-۱۲۲)
از جمله شیوههای دیگر صهیونیستها برای به خدمت گرفتن دستاندركاران، از صدر تا ذیل، وارد كردن آنان به وادی مسائل غیر اخلاقی بود. اذعان صریح آقای عزری به اینكه فواحش اسرائیلی در مسیر محمدرضا پهلوی قرار میگرفتند (البته بدون دریافت هدایای شاهانه كه یك سرویس كامل برلیان بود) نمونه بارز استفاده از همه ابزارهاست. آنچه در این خاطرات بیش از سایر موارد در این زمینه خودنمایی میكند نوع تاثیرگذاری این گونه سرویسدهیها به وزیر كشاورزی وقت - آقای ارسنجانی - است. جناب وزیر در ابتدای مواجه شدن با نماینده صهیونیستها موضعی منطبق بر واقعیت دارد: "برای دیدار ارسنجانی، روزی به دفتر نخستوزیر علی امینی رفتم كه از پیش دوستیی گرمی با وی داشتم. پس از دیداری، سرپرست دفتر امینی گفت كه فصیحی در دفتر وزیر كشاورزی چشم به راه دیدار با من است. به وزارت كشاورزی بازگشتم، ولی فصیحی با شگفتی گفت: چندین یادداشت روی میز آقای وزیر گذاشتهام، ولی ایشان هر بار میگویند: "از خارجیها خوشم نمیآید، به ویژه ایرانیهائی كه به خارجیها خدمت میكنند، از همه بدتر اسرائیلیها كه جاسوسان آمریكائیها در خاورمیانهاند." (جلد۲، ص۱۰۲) عزری در فراز دیگری از خاطراتش آنچنان از اینكه شیوه آلودهسازی اخلاقی در مورد ارسنجانی موثر واقع شده و عملاً سفیر اسرائیل را به عنوان مشاور جنسی خود پذیرفته است، مغرور گشته كه بیمحابا برخی از مسائل ناگفتنی را بیان میدارد: "پیوند من با ارسنجانی به زودی به اندازهای درهم تنید كه در برخی نشستها او را بیپروا با دوست دخترش كه دختر یكی از ژنرالهای برجسته رضاشاه بود، میدیدم." (جلد۲، ص۱۰۴) و در فراز دیگری میافزاید: "روزی یك بسته نامه به دستم داد كه از سوی دختر جوان هژده سالهای به نام مریم متین دفتری (از خانواده احمد متین دفتری نخستوزیر ایران در سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۰) دستینه شده و در آلمان زندگی میكرد، دخترك جوان زیبا ارسنجانیی چهل و چهار ساله را در سخنرانیهای تلویزیونیاش دیده و یك دل نه هزار دل شیفته وی شده بود. دامنه این مهر و دلدادگی از نگارش نامههای رنگارنگ فزونتر رفته و سر از گفت و گوهای چند ساعته تلفنی درآورده بود. گو اینكه دختر بارها بر سر سپردگیاش سوگندها خورده بود ولی ارسنجانی نمیخواست آبرویش را میان مردم سكه یك پول كند و با دختری كه میتوانست همسن دخترش باشد، جایی آفتابی شود. پیشنهاد كردم دخترك را به ایران فرا خواند و با وی به گفت و گوئی بنشیند. دخترك با سری سودا زده به ایران آمد و ارسنجانی مرا به دیداری كه میانشان انجام شد فرا خواند. در دیدار پایانی از زبان ارسنجانی شنیدم كه آماده است دخترك را به همسریی خویش برگزیند." (جلد۲، ص۱۰۷) درك اینكه چرا این مشاور امور جنسی راه بیآبرو ساختن وزیر را پیش پای او میگذارد چندان دشوار نیست. دستاندركاران فاقد شخصیت و بیاعتبار شده، بهترین ابزار برای بیگانگان خواهند بود.لذا ارسنجانی كه در ابتدای مواجهه با عزری اسرائیلیها را به درستی عوامل آمریكا میخواند بعد از بیاعتبار شدن و در هم ریختن به لحاظ شخصیتی، به صورت كامل در خدمت صهیونیستها قرار میگیرد: "روزی ارسنجانی همراه سه تن دوستان نزدیكش مرا به خانه خود فرا خواند و پس از پیشگفتاری در زمینه برنامههای كشاورزیی نوین در كشور گفت: "تا تنور گرم است نان را باید چسباند، تا بیش از این موی دماغمان نشدهاند باید دست در دست كارشناسان اسرائیلی كار كشاورزی را در ایران سروسامانی بدهیم." (جلد۲، ص۱۰۴) البته از همان نوع سروسامانی كه شخص وزیركشاورزی پیدا میكند. درواقع ابتدا وزیر به صورت مصرف كننده كالاهای تدارك دیده شده توسط نماینده صهیونیستها درمیآید و سپس با نابودی كشاورزی ایران بازار كشور آماده مصرف كالاهای كشاورزی بیگانگان میشود. البته در این میان بعضاً نویسندگان و روشنفكران آن دوران كه در دام جناب سفیر گرفتار نمیشدند، با تحریم مواجه میگشتند: "فرامرزی (سردبیر روزنامه كیهان) تند و گزنده مینوشت، با اسرائیل میانهای نداشت، هرازگاه نیشی هم میزد و این كشور نوپا را زائده امپریالیسم آمریكا میخواند كه میخواهد سرور خاورمیانه گردد... نخستین دیدار من با فرامرزی، در خانه او همراه عافار بود، یكی از یادنرفتنیترین دیدارهای دشوارم بود، او چپ و راست میپرسید و من باید پاسخ میدادم. پرسشها به گونهٔ بازجوئی بودند نه به هوس دانستن و آگاهی، هرچه پیشتر میرفتیم بر دشواریهای گفت و گو افزوده میشد و من بیشتر خود را در منگنهای یكسویه میدیدم. او تاریخ روشن یهود و دو هزار سال رنج گالوت و كشتارهای ددمنشانه هولوكاست را آنگونه كه پیش آمده به آسانی نمیپذیرفت." (جلد۱، ص۱۷۸) عبدالرحمن فرامرزی تلاش جناب سفیر را برای پذیرایی از وی در اسرائیل ناكام میگذارد و همچنان به اطلاع رسانی دربارهٔ برخی سودجوییهای غیرانسانی صهیونیستها در ایران ادامه میدهد: "در دوره دیگری ستیز كیهان با یهودیان ایران و اسرائیل با چاپ نوشتههائی نادرست، مبنی بر اینكه یك بازرگان یهودی شیرخشك فاسد وارد كرده و بسیاری از بچههای بیگناه كشور بیمار شدهاند بالا گرفت. به دنبال گسترش چنین گزارش نادرستی در رسانهای پرتیراژ سران انجمن كلیمیان در سفارت اسرائیل در ایران گردهم آمدند و درخواست چارهجوئی و واكنشی شایسته كردند. در پی رایزنیهائی پرجنجال بر آن شدیم تا نخستین گام زورآزمائی را با درخواست پس گرفتن آبونمانها از روزنامه كیهان برداریم و با ندادن آگهیهای بازرگانی به آن روزنامه تا دو سه ماه آینده نیروی خود را بیازمائیم. با همین شیوه كوشیدیم به روزنامه اطلاعات كه رقیب سرسخت كیهان بود میدانی تازه بدهیم و نیازهای خود را با این روزنامه برآوریم. كم و بیش دو ماه گذشت تا روزی یكی از بازرگانان همكیشمان كه با ژاپنیها داد و ستد گسترده داشت از سوی مصباحزاده پیامی برایمان آورد كه نامبرده میخواهد دیداری با ما داشته باشد." (جلد۱، ص۱۷۹)
بررسی صحت و سقم ادعای آقای عزری در مورد دروغ بودن اخبار كیهان مبنی بر سودجوییهای غیرانسانی صهیونیستها، چندان دشوار نیست. همه میدانند نفوذ سیاسی و اقتصادی صهیونیستها در آن دوران به حدی بود كه اگر نشریهای حقایقی را درباره فعالیتهای خلاف اسرائیلیها مینوشت تحت فشار قرار میگرفت، چه رسد به اینكه موارد خلاف واقعی را به آنها نسبت دهد. از این گذشته، اگر خبر رسانی كیهان در مورد تخلفات سودجویان صهیونیست عاری از حقیقت بود جناب سفیر با طرح شكایت میتوانست به سهولت این روزنامه را مورد پیگرد قرار دهد. اما پیگیری شیوه تحریم اقتصادی و توسل به ساواك، نشان از آن دارد كه هدف اصلی جلوگیری از راهیابی حقایق به جراید بوده است و نه تصحیح یك خطا كه حتی با درج یك توضیح میتوانست برطرف شود. آقای عزری مغرورانه از به زانو درآمدن - مصباحزاده مدیر وقت كیهان- سخن به میان میآورد. البته باید اذعان داشت عدم پایداری مدیر كیهان در برابر فشارهای همه جانبه صهیونیستها موجب میشود بسیاری از نیروهای اهل فكر و نظر - كه حاضر نبودند داستانپردازیهای تاریخی و مظلومنماییهایی همچون "هولوكاست" را پذیرا شوند- روزنامه را ترك كنند: "همانروز كیهان بینالمللی كه به زبان انگلیسی چاپ میشد با بهرهبرداری از گزارش رادیو اهواز نوشتهای دو پهلو در ستایش عبدالناصر چاپ كرد. برموشه (مامور اطلاعاتی اسرائیل) كوشید پاكروان (رئیس ساواك) را به دوبارهخوانیی آن نوشته فرا خواند، ولی با رفتن فرامرزی و جابجا شدن سردبیری تازه در روزنامه كیهان، داستان پایان یافت." (جلد ۱، ص۲۰۶) اعتراف جناب سفیر به این كه حتی سلب آزادی مطبوعات را ماموران امنیتی اسرائیل به ریاست ساواك دیكته میكردند، هرچند برای ما ایرانیها قطعاً بسیار تلخ است، اما این موضوع را روشن میكند كه چگونه نیروهای اهل اندیشه از صحنه حذف میشدهاند. اكنون به سبب آشنایی با شمهای از فشارهای مختلف بر روزنامهنگاران ایران آن دوران این ادعای جناب سفیر را بهتر میتوانیم محك بزنیم: "كوشش من یافتن روزنامهنگاران آزادهای بود كه به راستی میتوانستند بریده از وابستگیها و رها از پارهای روشهای دست و پاگیر باور خود را بنویسند." (جلد ۱، ص۱۷۸) كانال دستیابی به این روزنامهنگاران آزاده خود مشخص كننده بسیاری از واقعیتهاست: "سرهنگ شاهین كه در بخشهای پیشین از او یاد كردم، از سوی ساواك بر همه رسانههای نوشتاریی كشور كار بازرسی یا بازبینی داشت، بنابراین بودند رسانههائی كه نمیتوانستند آنگونه كه می اندیشیدند، بنویسند. در پی آشنایی با من كوشید مرا با روزنامهنگاران بیشتری آشنا كند" (جلد ۱، ص۱۸۳) روزنامهنگارانی كه نماینده ساواك به جناب سفیر معرفی میكند علیالقاعده كسانیاند كه از آزادی هیچ گونه بویی نبرده بودند: "[عباس] شاهنده در این دیدارها با چندی از سران اسرائیل آشنا شد كه برایش پیروزیهائی نیز به دنبال داشت. در یكی از این نشستها آنچنان از میهنپرستیی سربازان ساده اسرائیلی به شور آمده بود كه اشك پهنای چهرهاش را گرفت و گفت: دریغا یهودی چشم به جهان نگشوده یا در اسرائیل از مادر زاده نشدهام." (جلد۱، ص۱۸۱) آقای عباس شاهنده چهرهای شناخته شدهتر از آن است كه نیازی به توضیح در این باره باشد كه نماینده ساواك چه كسانی را برای خدمتگزاری به صهیونیستها به سفیر آنان معرفی میكند. اما نكته قابل توجه اینكه آقای عزری پس از به خدمت گرفتن روزنامهنگاران خوشنامی؟! همچون عباس و شكستن قلم روزنامهنگاران اهل فكری همچون عبدالرحمن فرامرزی به سراغ سایر نویسندگان كشور میرود و در آلوده سازی آنان بسیار میكوشد. افرادی همچون سعید نفیسی را كه به دلیل سوابق یهودی خانوادهاش پیش از آن نیز با برخی تشكلهای صهیونیستی بیارتباط نبوده، جذب میكند و كاملاً به خدمت میگیرد: "از استاد سعید نفیسی درخواست كردم پیشگفتاری بر این نوشته بنگارند. زندهیاد نفیسی باآگاهیی فزایندهای در این پیشگفتار با یادی ژرف از تاریخ و فرهنگ یهود و همبستگیهای آنان با مردم ایران، از دوران كورش، داریوش، خشایارشا شاهنشاهان بزرگ ایرانی تا امروز سخن گفت... شادروان نفیسی در این پیشگفتار با بازگشت شگفت انگیز خاندان یهود پس از دو هزار سال به خانهاشان سخن گفته و افزوده این كشور كوچك كه در برابر خاك گسترده ایران ناچیزتر از یكی از كوچكترین استانهاست تنها در دو دهه به نیرومندترین كشور خاورمیانه شانه میساید." (جلد۱، صص۸-۱۹۷) البته آقای عزری در مورد علت این میزان ارادت آقای نفیسی به صهیونیستها نیز اشاره دارد: "نفیسی از خانوادههای سرشناس ایرانی بوده كه به گفتهای ریشه یهودی داشتهاند. برادرش پزشك ویژه شاه بود و پدرش نیز از نامداران كشور خوانده میشد. یكی دیگر از برادرانش فتحالله از سران شركت ملی نفت ایران میبود." (جلد ۱، ص۲۷۷)
اما بجز افرادی چون نفیسی كه دارای انگیزههای قابل دركی برای دفاع از صهیونیستهای اشغالگر فلسطین بودند دعوت برخی شخصیتهای فرهنگی نتیجه مطلوبی برای آقای عزری در برنداشت؛ لذا ایشان ترجیح میدهد در اینگونه موارد سكوت كند و سخنی به میان نیاورد. مرحوم جلالآل احمد از جمله كسانی است كه بعد از بازدیدی از سرزمینهای اشغالی در سفرنامه خود چنین مینویسد: "بیست سال است كه یك مشت زورگو به كمك سرمایههای بینالمللی و به بركت سازمانهای تروریستی صهیون و "هاگانا" خاك فلسطین را اشغال كردهاند و یك میلیون ساكنان آنرا بیرون ریختهاند. بیست سال است كه مرتب ذره ذره از خاك اعراب را تصرف میكنند. بیست سال است كه سازمان ملل از آنها میخواهد كه آوارگان فلسطین را بگذارند به وطنشان برگردند و آنها با گردن كلفتی رد میكنند. در عرض این مدت یازده مرتبه از طرف سازمان ملل محكوم به تجاوز شدهاند." (سفر به ولایت عزرائیل، جلالآل احمد، انتشارات مجید، ص۸۹) در فرازی دیگر ضمن انتقاد شدید از روشنفكران كه متأثر از تاریخسازی صهیونیستها، بر جنایات آنها چشم فرو میبندند میافزاید: "روشنفكر ایرانی چه میگوید كه "اِستر" ملكهاش بود و "مردخای" وزیر شاه هخامنشیاش! و دانیال نبی امامزادهاش؟ وجدان روشنفكر ایرانی باید از این ناراحت باشد كه چرا نفت ایران در تانك و هواپیمایی میسوزد كه برادران عرب و مسلمانش را میكشد. وجدان روشنفكر ایرانی باید از این ناراحت باشد كه چرا نفت سعودی و كویت در تانكها و هلیكوپترهایی میسوزد كه ملت فقیر ویتنام را به توپ بستهاند. چه كسی گفته است كه وجدان روشنفكر ایرانی را هم باید مطبوعات فرنگ بسازند؟ و مالیخولیاهای روچیلد و لانزمن؟ این حرف و سخن كهنهای است كه چرا كفاره گناهی را كه دیوانهای در بلخ آلمان و اروپا كرد باید ما در شوشتر خاورمیانه بدهیم." (همان، صص۲-۹۱) و در بخش دیگری از سفرنامه خود میگوید: "و راستش را بخواهی صهیونیسم است كه خطرناك است. چرا كه پشت سكه نازیسم و فاشیسم است و بهمان طریقه عمل میكند. یك "هاگانا" برای من با دستههای اس.اس هیچ فرقی ندارد. آندره فیلیپ سوسیالیست نوشته بود كه شرمآور است كه اینجا در فرانسه عدهای از یهودیها نوشتهاند و گفتهاند كه ما وطنمان اسرائیل است نه فرانسه و متاسفانه میبینیم كه مطبوعات فرانسه در دست یهودیها است." (همان، ص۹۹) همچنین آقای داریوش آشوری بعد از بازدید از اسرائیل طی سخنرانی در محل انجمن دانشجویان یهود ایرانی در آذر ماه ۱۳۴۹ چنین میگوید: "در چشم اروپاییها همهی مردم و اقوام غیراروپایی وحشی یا نیمه متمدن و خلاصه نیمه انسان بودند و از این لحاظ فكر امپریالیستی، اروپایی خود را مجاز میدانست كه حتا رسالت هدیه كردن تمدن را به وحشیها و بربرها به خود نسبت دهد و آنجا كه به میل و رغبت این "هدیه" را نپذیرد به زور این وظیفهی تاریخی را به انجام رساند. براین مبنا بود كه نهضت صهیونی از آغاز، در افق اروپایی خود ساكنان بومی فلسطین را نمیدید و یا اگر میدید به چیزی نمیگرفت. ماكسیم رودنسون این نكته را خوب متذكر میشود. او میگوید: "در تمام این مدت (یعنی در دوران تكوین نظری صهیونیسم) ساكنین واقعی فلسطین، تقریباً به وسیله همه نادیده گرفته شدند. فلسفهی شایع در اروپای آن زمان، بدون شك مسئول چنین وضعی بود، هر منطقهای كه خارج از حوزهی اروپا قرار گرفته بود، خالی به شمار میآمد؛ البته نه از ساكنین، بلكه از فرهنگ.
این نكته را هرتسل، بنیانگذار نهضت صهیونی به صراحت ابراز كرده است كه: ما در آنجا باید بخشی از برج و بارو و استحكامات اروپا علیه آسیا را تشكیل دهیم، یك برج دیدبانی تمدن علیه وحشیگری بسازیم. (نقل از كتاب اعراب و اسرائیل، اثرماكسیم رودنسون، ترجمهی رضا براهنی، انتشارات خوارزمی، چاپ اول)" (ایرانشناسی چیست و چند مقاله دیگر، داریوش آشوری، انتشارات آگاه، سال ۵۱، صص۷-۱۵۶) و در آخرین فراز از سخنرانی، آقای داریوش آشوری میگوید: "نهضت صهیونی را باید از جهت هدف اصلی خود كه به وجود آوردن یك كانون ملی برای یهودیان جهان بود شكست خورده به شمار آورد، زیرا كشور كنونی اسرائیل از حیث جمعیت فقط بخشی كوچك از كل جمعیت یهودی جهان را دربردارد، ولی در مقابل قدرت میلیتاریست متجاوزی بوجود آورده است كه از سویی با زور و قهر و بیخانمان كردن و حتا كشتار دسته جمعی قلمرو خود را توسعه داده و از سوی دیگر، در صحنهی بینالمللی، در مقابل ملتهایی كه درصدد كسب آزادی و استقلال و حیثیت ملی هستند، در جبههی نیروهایی قرار گرفته است كه میخواهند بندهای اسارت و استعمار را همچنان برگردن این ملتها نگاه دارند." (همان، ص۱۶۰)نتیجه بخش نبودن راهكارهای گوناگون- از رشوهدهی و تطمیع تا بایكوت و تحت فشار سیاسی و اقتصادی قرار دادن- در مورد برخی شخصیتها همچون استاد كامبوزیا منجر به شهادت میشود: "استاد مرحوم رشید كیخسروی در این مورد مینویسد: (امیرتوكل) كامبوزیا ضد صهیونیسم سرشناسی بودند. به فرمایش خودش صهیونیستها با او دشمن بودند و چند بار درصدد قتل و یا انتقامكشی از او بوده ولی عمق مخالفت ایشان با صهیونیسم از این ابعاد خارج بود. استاد میفرمود كه مقامات دولتی اسرائیلی تاكنون چند بار مرا به اسرائیل دعوت نموده و من در جواب گفتهام آنقدر خام نیستم كه چنین دعوتی را بپذیرم." (دوران بیخبری یا غارت آثار فرهنگی ایرانیان، رشید كیخسروی، سال ۶۳، ص۲۰۲) جالب اینكه جناب آقای عزری مدعی است در ۱۶ سال سفارت خود برای پیشبرد اهداف صهیونیستها در ایران هیچگاه اقدام به پرداخت رشوه نكرده است: "جا دارد به روشنی بگویم كه در دوره پانزده ساله نمایندگیام در ایران از سال ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۳، من و دكتر دوریئل در زمینههای سیاسی و همكاریهایمان با ایرانیان دیناری رشوه یا شبه رشوه به كسی ندادیم." (جلد۱، ص۱۶۱)
جناب آقای عزری البته فراموش كردهاند كه صهیونیستها از ابتدای فعالیتهای خود در ایران و جلب روشنفكران به تشكلهای صهیونیستی همچون فراماسونری از حربه رشوه بیشترین بهره را بردند و رواج كننده چنین فسادی در این مرز و بوم همین حضرات بودند: "در این تاریخ با ورود سرهاردفورد جونز و سرجان ملكم كه هر دو از استادان فراماسونری بودند، روابط ایران و انگلستان وارد مرحله جدیدی گردید كه ورق حوادث بسیاری را به نفع سیاست انگلستان برگرداند. خود سرهاردفورد جونز مینویسد: از بزرگان ایران هر كسی را كه توانستم فراماسُن كردم و برای آمدن سرجان ملكم زمینه را آماده ساختم." (یادداشتهای جونز، كتابخانه محمود محمود) ... توسل آنها به رشوه، پیشكشی، مداخل، تقدیمی و هدایا و ترویج نفاق و فساد و خیانت و تقویت خیانتكاران و بیگانهپرستان از وحشتناكترین روشها و طرقی بود كه هنوز هم پس از گذشت سیصد و پنجاه سال آثار آنرا برأیالعین میبینیم." (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، ۱۳۴۶، جلد۱، صص۱۷-۱۶)
بنابراین اولین كسانی كه فساد و رشوهخواری را در میان دستاندركاران كشور رواج دادند فراماسونها بودند: "گرفتن رشوه و مقرری از انگلیسها برای اولین بار توسط میرزا ابوالحسن شیرازی فراماسون راسخالعقیده بصورت مستمری درآمد". (همان، ص۱۷) همچنین برقراری روابط اسرائیل با ایران نیز با رشوهدهی ممكن شد: "ماموران موساد در ژانویه ۱۹۵۰ بوسیله یك میانجی آمریكائی بنام مستعار ادم " Adam " در ازای شناسائی بالفعل اسرائیل مبلغ ۲۴۰۰۰۰ دلار به دولت پرداختند تا در جلب نظر موافق مطبوعات ایران به مسئله شناسائی بالفعل اسرائیل صرف شود." (توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل، سهراب سبحانی، ترجمه ع.م شاپوریان، سال ۱۳۷۷، آمریكا، Ketab Carp، ص۵۱)
شوكراس نویسنده و محقق انگلیسی نیز در این زمینه مینویسد: "اسرائیل شناسایی دوفاكتوری خود را با پرداخت رشوه قابل توجهی به محمد ساعد نخست وزیر وقت ایران به دست آورد." (آخرین سفر شاه، ویلیام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، ۱۳۶۹، ص۹۳)
جناب آقای سفیر نیز كه در تناقض گویی گرفتار آمده است در فرازهای مختلف به پرداخت رشوه به ویژه در مورد رسانههای خارجی، اذعان دارد. از جمله خدماتی كه صهیونیستها به محمدرضا پهلوی ارائه میدادند استفاده از نفوذ خود در شبكه اطلاع رسانی جهانی برای تطهیر چهره پهلویها بود: "ما از حساسیتهای دستگاه سیاسی ایران در برابر رسانههای باختر (غرب) آگاه بودیم و میدانستیم كه سران ایران میخواهند در باختر زمین چهرهای پسندیده از خود نمایش دهند... رفته رفته شمار نوشتههائی كه به همت و یاری ما در رسانههای جهان چاپ میشود فزونی گیرد تا جائیكه كیا از من خواسته بریدهٔ روزنامههای گوناگون را برایش ترجمه كنم تا هر روز صبح زود در كاخ سعدآباد به دست شاه برساند... روزی شاه به شوخی به كیا گفته است: خواهی دید روزی سفرای ما در همه كشورهای جهان دستآوردهای اسرائیل را در روزنامههای دنیا به حساب خودشان خواهند گذارد و به آن افتخار خواهند كرد. نمیدانند كه ما از پشت پرده آگاهیم و داستانها را میدانیم."(جلد۱، ص۲۱۱)
البته نباید از نظر دور داشت كه تلاش صهیونیستها برای كاستن از تبعات عملكرد دهشتناك ساواك به این دلیل بود كه خود در آن سهم بسزایی داشتند. به نوشته شوكراس نویسنده انگلیسی "شاه به منظور از بین بردن هرگونه مخالفت داخلی با كمك سازمان سیا و موساد، سرویس جاسوسی اسرائیل به ایجاد پلیس مخفی وحشتناك خود پرداخت كه به ساواك مشهور شد." (آخرین سفرشاه، ویلیام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشرالبرز، چاپ چهارم، ۱۳۶۹، ص۸۱)
شوكراس همچنین در مورد برخی از شیوههای شكنجه آموزش داده شده به مأموران ساواك میگوید: "به شهادت زندانیان سابق، ابزارهای شكنجه ساواك معمولاً عبارت بود از شلاق، كتك، شوك برقی، كشیدن ناخن و دندان، تنقیه آب جوش، آویختن وزنههای سنگین به بیضهها، بستن زندانی به یك تخت آهنی كه بتدریج داغ میشد، فرو كردن بطری شكسته در مقعد، تجاوز به عنف." (همان، ص۲۵۴)
لذا به دلیل سهیم بودن در جنایات ساواك، صهیونیستها میكوشیدند با پرداخت رشوه به نویسندگان در واقع برخیانت خود به ملت ایران كه از طریق آموزش آخرین روشهای اقرار گیری وحشیانه به ساواك و ... صورت میگرفت، سرپوش گذارند: "توانستیم چهره شاه ایران را در دیدگاه مردم آمریكا، رهبری جلوه دهیم كه شیفته پیشرفت مردمش میباشد و در این راه از برداشتن هیچ گامی خودداری نمیكند. در بخش بررسیی پیوندم با خاندان پهلوی خواهم گفت شاه تا چه اندازه به هنر اسرائیلیها و نیروی رسانههای گروهی آنان در سراسر جهان بویژه در امریكا باور داشت و تا چه اندازه این نكته را سرنوشتساز میشناخت... شگفتا كه چنین برداشتی در برابر همبستگیی نیروهای ستیزهجو كه بخشی از آن خود را كنفدراسیون دانشجویی میخواندند، نتوانست پایدار بماند. در دیدار شاه از آلمان و آمریكا، ناتوانیی برخی رسانههای "بله قربانگوی" چه خودی و چه بیگانه همه آشكار شدند. در رویدادهای پائیز ۱۹۷۹ دیدیم كه دستاندركاران رسانههائی كه به ناز و كرشمه و دریافت یادگاری خو كرده بودند، در برابر توفان تند خشونت تاب نیاوردند و زود از میدان به در رفتند. شمارهٔ روزنامهنگاران چاپلوس خودی یا بیگانهای كه در هر دیدار با شاه یا با همراه شدن با وی آزمندتر میشدند، فزونی گرفته بود." (جلد ۱، ص۲۱۳)
ظاهراً در این فراز آخر آقای عزری فراموش میكند چه در داخل كشور و چه در خارج كشور نقش هدایت كننده متملقان را به عهده داشته است و حتی در مقدمه همین اثر به رسم عادت، همچنان محمدرضا پهلوی را "مرد بزرگ" (جلد۱، ص۹) میخواند یا در فرازی در پاسخ به پرسش شاه در مورد خانوادهاش، مردم به فغان آمده از فساد دربار را دچار توهم و اتهام زن میخواند: "روزی در برابر یكی از دشوارترین پرسشهای شاه، مبنی بر اینكه آیا من از زبان مردم شنیدهام كه برادران و خواهرانش در زمینههای پولیی كشور و زد و بندها، دست دارند و زیاده روی میكنند، پاسخ دادم: تا آنجا كه هممیهنان ایرانیام را شناختهام، بسیاری در میانشان دوست دارند خود را آگاهتر از آنچه كه هستند نشان بدهند و بگویند كه به همه اسرار پشت پرده دسترسی دارند. من با بگومگوهای مردم كاری ندارم، آنها همه را بدنام میكنند. ولی آنچه كه خود شخصاً آزمودهام، اینكه چندین بار والاحضرتها در زمینه كشاورزی و مركبات با من رایزنیهائی نموده و درخواستهائی داشتهاند كه هرگز به هیچگونه سوء بهره برداری برنخوردهام و همه دریافتها و پرداختها به درستی انجام یافتهاند." (جلد۱، ص۲۲۰) آقای عزری با این دروغ پردازیها دو هدف را دنبال میكند؛ اول این كه محمدرضا پهلوی را كه در این سالها در اوج غرور و خودپرستی بود از خود نرنجاند. دوم آن كه تداوم بهرهمندی از داد و ستدهای آلوده به فساد درباریان و به ویژه برادران و خواهران وی را تضمین نماید.
شوكراس با اشاره به این امر كه محمدرضا پهلوی حاضر نبود جلو فساد خانوادهاش را بگیرد مینویسد: "بتدریج كه سالها میگذشت هویدا بیشتر متوجه میشد كه دارد یك سیستم بشدت پوسیده و فاسد را اداره میكند. در حالی كه در انظار عمومی از رویاهای پیشرفت شاه دفاع میكرد، به طور خصوصی با خرید مقادیر هنگفت اسلحه مخالفت میورزید و تشخیص داده بود كه پس از افزایش بهای نفت در ۷۴-۱۹۷۳ فساد به صورتی زننده درآمده است... در ۱۹۷۸ هویدا سرانجام شاه را راضی كرد كه مقرراتی برای فعالیتهای تجارتی خانوادهاش وضع كند... لیلا همسر مطلقه هویدا میگوید: آنها ایران را نه یك كشور بلكه یك تجارتخانه میپنداشتند." (آخرین سفرشاه، ویلیام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، ۱۳۶۹، ص۲۶۷)فساد خانواده پهلوی به میزانی رسوا و بیپروا بود كه امیرعباس هویدا نیز با وجود مفاسدش به ویژه در زمینه اعطای امتیازات ویژه مالی به صهیونیستها، بقای حكومت پهلوی را بر آن مبنا ناممكن دانست و همزمان با آغاز اعتراضات گسترده مردمی، از محمدرضا پهلوی دستوراتی به منظور كنترل اطرافیانش گرفت. آخرین راهكاری كه در این بخش میبایست به آن اشاره كرد، سناریوسازی تاریخی به منظور ایجاد پیوند بین ایران باستان و یهودیت است. این تاریخپردازی كه زمینههای آن با شكلگیری فراماسونری در ایران دوران قاجار و عملی شدن اهداف آن همزمان با به قدرت رساندن رضاخان فراهم شد، غیرمستقیم راه صهیونیستها را در ایران هموار میساخت. به عنوان نمونه، آقای عزری چگونگی تأثیرگذاری پدرش را بر حاجعلی كیا كه بعدها به صورت تمام و كمال در خدمت صهیونیستها قرار گرفت این گونه توصیف میكند: "پدرم با یادآوری پیشینه تاریخی ایرانیان باستان در خوشرفتاری با یهودیان و بررسیی ارزشهای نیكوی كورش بزرگ و مهر شاهنشاه ایران به پیوند توده ایرانی با قوم یهود انگشت نهاد." (جلد۱، ص۵۰) و در فراز دیگری چگونگی جذب این افسر بیاطلاع از تاریخ را به رژیم صهیونیستی بیان میكند: "كیا توانست با پیشنهاد دیداری از اسرائیل، شاه را با خود همساز كند. روز پنجم نوامبر ۱۹۵۸، كیا برای دیداری چند روزه به اسرائیل پرواز كرد... عزرا دانین در نوشتهاش "صهیونیست راستین" از كیا با نام دوست یاد كرده كه در مزرعه خانوادگیاش در حذرا (میان تلآویو و حیفا) به گردش پرداخته و سخنها راندهاند... در ستایش تاریخ ایران و پیوند دیرین مردم این كشور با یهودیان جهان، روی ماهی بزرگی كه میز شام را آراسته بود نوشته بودند "به یاد روزهای خشایارشا" كه سرآغاز طومار استر است." (جلد۱، ص۱۰۲)
به این ترتیب افسری كه ابتدا حاضر به همراهی با اهداف صهیونیستها نبود به لحاظ تاریخی آنچنان به آنان تعلق خاطر مییابد كه عملكردش حتی موجب حیرت آقای عزری میشود: "كیا فراتر از دایره اختیاراتش میكوشید ما را با دیگر دستگاههای دولتی آشنا كند و دستمان را در دست كارسازان نهد. روزی رك و پوست كنده از كیا پرسیدم چرا دوستیی او اینچنین ژرف و یاریهایش به ما اینگونه گسترده است؟" (جلد۱، ص۲۴۳) باید اذعان داشت نتیجه تاریخسازی صهیونیستها برای ما ملت ایران صرفاً موم شدن كیا در دست صهیونیستها نشد، زیرا این طراحی تاریخی از یك سو باستانگرایی ایرانی را با یهودیت پیوند میداد و از سوی دیگر ورود اسلام به ایران را همراه با نابودی كتابخانهها و بطور كلی مظاهر تمدن این سرزمین تبلیغ میكرد. بنابراین روشنفكر بیاطلاع از اسلام و تاریخ از یك سو از اسلام كینه به دل میگرفت و از دیگر سو احساس پیوند با یهود مینمود، البته یهودیتی كه صهیونیستها آن را نمایندگی میكردند. روشنفكران غیرمذهبی كه به این ترتیب جذب سازمانهای مخفی صهیونیستی همچون فراماسونری شدند در ترویج این تاریخ طراحی شده نقش بسزایی داشتند. مرحوم دكتر عبدالحسین زرینكوب در اواخر عمر بعد از فاصله گرفتن از تشكیلات فراماسونی این گونه به نقد آثار خود و سایر فراماسونها كه بر اساس این طراحی تاریخی به نگارش درآمده میپردازد: "رساله ایران شاه [نوشته ابراهیم پورداود] آكنده است از شور حماسی حس ملت پرستی. همین لحن تا حدی در كتاب مازیار مجتبی مینوی و بیشتر در طی مقالات ذبیحالله صفا راجع به روسای نهضتهای ضد عرب و هم در مقاله و كتاب سعید نفیسی راجع به كتاب بابك خرمدین و در رساله عبدالله ابن مقفع تألیف مرحوم عباس اقبال و در كتاب دو قرن سكوت اثر نویسنده این سطور نیز در تجلی است. در همه این آثار لحنی نامساعد آمیخته به نیش و طعنه در حق اعراب بكار رفته است كه البته شایسته بیان مورخ نیست."(تاریخ ایران بعد از اسلام، دكتر عبدالحسین زرینكوب، انتشارات امیركبیر، تهران، ۱۳۵۵، ص۱۵۰) البته اگر روشنفكر ایرانی غیرمذهبی به خود اجازه میداد حتی یكبار مستقل از مستشرقین یهودی- كه برای ما ایرانیان تاریخ باستان دو هزار و پانصد ساله بر مبنای پیوند با یهودیت تدوین كردند- تورات را مطالعه كند به سهولت طراحی تاریخی صهیونیستها را مورد پذیرش قرار نمیداد و در چارچوب آن به خدمتگزاری نمیپرداخت.
روشنفكر كم مطالعه و پرمدعای دوران مشروطیت كه زمینه روی كار آمدن دیكتاتوری چون رضاخان را برای اجرایی نمودن این تاریخ سازی فراهم ساخت حتی یك بار آنچه را كه در تورات در مورد اِستر و خشایارشا آمده در آثار خود مطرح نمیسازد. اگر ایرانی علاقهمند به اطلاع از تاریخ، استر را از طریق تورات كه مستندترین تاریخ یهود است میشناخت هرگز صهیونیستها نمیتوانستند استر را مبنای تاریخ ما ایرانیان قرار دهند. دستكم این سؤال برای این طیف میبایست مطرح میشد كه اگر بنا بر باستان گرایی است با توجه به سابقه تمدنی هشت تا نه هزار ساله فلات ایران - همان گونه كه آقای عزری نیز در خاطرات خود به آن اشاره دارد- چرا صهیونیستها علاوه بر تاریخسازی، محمدرضا پهلوی را تشویق كردند كه جشنهای دو هزار و پانصد ساله را برای تثبیت تاریخ مشترك یهودی- ایرانی برگزار كند؟
آن گونه كه در عهد عتیق (تورات) در بخش "كتاب استر" آمده است خشایارشا با تحریك این معشوقه یهودیاش به كشتار كم نظیری در فلات ایران دست میزند. كشتار مزبور بیانگر این واقعیت تاریخی است كه ساكنان فلات ایران هرگز حاضر به پذیرش سلطه یهودیان برخود نبودهاند، لذا با طرحریزی مردخای - وزیر وقت یهودی خشایارشا - كوچك و بزرگ را در چندین شهر از دم تیغ میگذراند: "و یهودیان در شهرهای خود در همه ولایتهای اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی كه قصد اذیت ایشان داشتند دست بیندازند و كسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا كه ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده بود. و جمیع روسای ولایتها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت كردند زیرا كه ترس مردخای برایشان مستولی شده بود. چونكه مردخای در خانه پادشاه معظم شده بود و آوازه او در جمیع ولایتها شایع گردید. و این مردخای آناً فآناً بزرگتر میشد. پس یهودیان جمیع دشمنان خود را بدم شمشیر زده كشتند و هلاك كردند و با ایشان هر چه خواستند بعمل آوردند... و پادشاه به استر ملكه گفت كه یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را كشته و هلاك كردهاند پس در سایر ولایتهای پادشاه چه كردهاند. حال مسئول تو چیست كه بتو داده خواهد شد و دیگر چه درخواست داری كه برآورده خواهد گردید. استر گفت اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی كه در شوشن میباشند اجازت داده شود كه فردا نیز مثل فرمان امروز عمل نمایند... و سایر یهودیانی كه در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را كشته بودند از دشمنان خود آرامی یافتند اما دست خود بتاراج نگشادند. این در روز سیزدهم ماه آذار (واقع شد) و در روز چهاردهم ماه آرامی یافتند و آنرا روز بزم و شادمانی نگاه داشتند." (عهد عتیق، كتاب استر ۸-۹:۲) با توجه به این مسئله كه شهرهای بزرگ آن زمان جمعیتی بین هزار تا هزار و پانصد نفر داشتند میتوان حدس زد ساكنان چند شهر بزرگ و كوچك در این نسل كشی گسترده قتلعام شدهاند. همچنین با علم به اینكه هنوز هم یهودیان سالروز این كشتار عظیم ساكنان فلات ایران را تحت عنوان "پوریم" جشن میگیرند باید به تاریخ سازی صهیونیستها تبریك گفت كه آن را چنان نگاشتند كه نه تنها استر و مردخای ضربه زننده به تمدن این سرزمین قلمداد نشدند، بلكه مسلمانان كه با آغوش باز مورد استقبال ایرانیان قرار گرفتند، خونریز و نابود كننده فرهنگ و شكوه این سرزمین معرفی گردیدند. در واقع در این طراحی تاریخ برای ملت ایران، جای تبعات دو رخداد بزرگ در گذشته این سرزمین عوض شد، بدین صورت كه ایرانیان متأثر از تاریخ باستان، قاتلان نیاكان خود را دوست پنداشتند و به آزادسازان پدرانشان از ظلم و استبداد شاهان، به دیده نفرت نگریستند. خاطرات آقای عزری حكایت از آن میكند كه صهیونیستها با این ترفند یعنی تغییر در دشمنشناسی، بسیاری از افراد بیاطلاع را به ویژه در میان نیروهای ارتش به خدمت خود در آورده بودند.
در آخرین بخش از این نوشتار جا دارد نگاهی نیز به خدماتی بیفكنیم كه صهیونیستها در چهارچوب قراردادهای پرسود قرار بود به ملت ایران ارائه دهند. از جمله مواردی كه بخوبی میتواند بیانگر نوع عملكرد آقای عزری و سودهای سرسامآور و غیرمتعارف صهیونیستها در ایران باشد موضوع پروژه "سیتی" است: "غلامرضا نیكپی شهردار تهران آن روزها میخواست پروژه "سیتی" را در بخشی از تهران (زمینهای بهجتآباد و عباسآباد كه پیش از این برنامه سربازخانه بودند)، پیاده كند. سرمایهداران بزرگی در ایران و بیرون از ایران به انجام این كار بزرگ چشم دوخته بودند كه یكی از آنها دستگاه روچیلد آلیانس در انگلیس بود. دولت اسرائیل از من خواست دیدار آنها را با شاه برنامهریزی كنم... ولی ناگهان روچیلدها پس نشستند. پیشرفتهای پولی و سازندگیهای همگانیی آنروزها به اندازهای شتابزده بود كه كسی باور نمیكرد سه یا چهار سال آینده به دنبال آن روزها، مردم به خیابانها بریزند. برای به دست آوردن آگاهیهای تازه از دگرگونیهای بیرون از برنامه رهسپار لندن شدم. روچیلدها پیرو بازنگریهای موشكافانه كاردانان بانك، بهرههای درشت پروژه سیتی در ایران را به اندازهای كلان یافتند كه برتر دیدند خود را در چنان كار غول آسائی درگیر نكنند. در پایان لرد روچیلد پدر روزی گفت: در خانواده ما چنین رسم است كه از آلودگی به آندسته از كارهائی كه بهرهاش از اندازههای شناخته شده بیرون است خودداری كنیم... كوشیدم روچیلد را از شیوهای شناخته شده در ایران آگاه كنم كه دارندگان درآمدهای كلان در كشور با پارهای سازندگیهای همگانی مانند برپاییی دانشگاهها، بیمارستانها، آموزشگاهها در استانهای دور افتاده با گسترش كشاورزی در پهنه كشور و پیشكش آن به ملت، دین خود را ادا میكنند. دستگیریها با پیشكشهائی به سازمانهای آموزشی، فرهنگی و بهداشتی با هماندیشیی شاه سادهترین روشهایی است كه میتواند بهترین راهگشا در این زمینه باشد. روچیلد پاسخ داد: همه این پیشنهادها درست، ولی سود كلان در پیش است نه پیشكشی، بنابراین پیگیری این كار با روشهای ما سازگار نیست." (جلد۱، صص۷-۲۵۶) اعتراف به این واقعیت تلخ كه سودهای نجومیای كه بر اساس زد و بند با شخص محمدرضا پهلوی و با دلالی عزری به دست میآمد بعضاً موجب وحشت بزرگ سرمایهدارانی همچون خانواده روچیلد میشد، بسیار تأثربرانگیز است. جناب آقای سفیر البته مشخص نمیسازند از قبل هزاران قرارداد كلان مشابه، صهیونیستها كدام اقدام عامالمنفعه از قبیل احداث دانشگاه، بیمارستان و... در مناطق محروم به انجام رساندهاند. خواننده حتی به یك مورد در این خاطرات برنمیخورد كه بخشی از اموال غارت شده ملت ایران در قالب كارهای عامالمنفعه به ملت بازگردانیده شده باشد. در صورتی كه عكس آن كاملاً صادق است. شركتهای ورشكسته (جلد۲،ص۱۵۴) و شركتهای بدون هیچ گونه سرمایه وارد بازار ایران میشدند و با دریافت بخش اعظم مبلغ قرارداد بعد از چندین سال هیچ گونه خدماتی ارائه نمیكردند: "پس از سالها گفت و گوهای كشدار، برنامه لوله كشی گاز در پهنه شهر تهران، در تابستان ۱۹۶۰، پدیدار شد. عیما نوئل راستین روز چهاردهم ژوئیه همان سال با یك شركت فرانسوی با نام دوریه به تهران آمد، همراه من با انتظام، بهبهانیان و چند تن دیگر از سران بنیاد پهلوی دیدارهائی انجام داد. به دنبال همین دیدارها، سرانجام پیمانی میان وی با كمپانیی نفت ایران دستینه شد تا لوله كشیی گاز در تهران آغاز گردد. پیرو این پیمان و پیدایش كمپانیی تازه با نام "مصرف گاز"، پنجاه و یك درصد از سهام در كمپانی نوپا از آن ایران، چهل درصد از آن كمپانیهای "سوپرگاز" و "سویرول" راستین و نه درصد نیز به محمد علی قطبی میانجیی پیماننامه رسید."(جلد۲، ص۱۶۶)این قرارداد بسیار كلان كه با تبانی صهیونیستها و دربار (بنیاد پهلوی) منعقد میگردد حتی تا سال ۱۹۷۹ یعنی ۱۹ سال بعد صورت اجرایی نمیگیرد. صهیونیستها كه همزمان پروژه ساخت شهرك قدس (غرب سابق) را نیز به عهده داشتند به گازكشی این شهرك مبادرت ننمودند.
این نوع خدماتدهی صهیونیستها كه از چتر حمایتی امیرعباس هویدا برخوردار بود بعضاً موجب واكنش سازمانهای ایرانی میشد: "كمیسیونی ویژه در دفتر نخست وزیری (پنج تن از برجستهترین كارشناسان) به بررسی كار پرداخت، گزارش بلندبالائی به نخست وزیر داد و سرانجام كمپانیی ورد شایستهترین سازمان برای پیاده كردن پروژه شناخته شد... سرانجام و در پایان برنامه امیدهای كمپانی ورد برای بهرهبرداری از دستگاههائی كه برای ساختن سد داریوش بزرگ به ایران برده بود و میخواست در برنامههای آینده، به كار بگیرد برباد رفتند. دولت ایران دویست و پنجاه هزار دلار بابت زیان دیركرد برنامه، مالیات بر درآمد و بیمههای كارگران از كمپانی درخواست نمود... درگیری میان كمپانی ورد با دولت ایران از مرز ناسازگاری و گلهمندی گذشت و به دادخواهی در دادگاه رسید. كمپانی هفت میلیون دلار بستانكاری از دولت ایران دادخواهی میكرد. چرا كه آنرا در ترازنامه پذیرفته شده از سوی كارشناسان ایران در ستون بستانكاریهایش آورده بود. به هر روی این كمپانی به انگیزه گرفتاریهای دیگری كه سر راهش سبز شد، در سال ۱۹۷۱ از میان رفت." (جلد۲، صص۳۰-۱۲۹) به این ترتیب شركتی كه قادر به تأمین ماشین آلات لازم نبود بعد از پنج سال بدون اینكه خدمتی ارائه بدهد مبالغ هنگفتی را از آن خود میسازد. قراردادهایی از این دست فراوان بین ایران و اسرائیل به امضا میرسد، به ویژه در زمینه تسلیحاتی كه تهران همه هزینه آن را پرداخت میكند. تسلیحات ساخته شده حتی در ایران مورد آزمایش قرار میگیرد، اما حاصل كار تماماً به اسرائیل انتقال مییابد و ملت ما نتیجهای از سرمایهگذاری خود نمیبرد (به منظور پرهیز از طولانی شدن بحث، خواننده گرامی میتواند به كتاب "توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل" نوشته سهراب سبحانی، چاپ آمریكا، صص۲۷۶ و ۳-۲۷۲ مراجعه كند) همان گونه كه قبلاً اشاره شد، در بخش فعالیتهای تجاری بین دو كشور تا قبل از كودتای ۲۸ مرداد توسط آمریكاییها، در فهرست صادرات ایران به اسرائیل، كالاهایی همچون گندم، جو، برنج و حتی مرغ و تخم مرغ مشاهده می شود كه صدور این اقلام، تا حدودی بیانگر وضعیت قابل دفاعتر و صنعت كشاورزی در ایران بود، اما بعد از مسلط شدن كامل صهیونیستها بر امور كشور و البته به كمك برنامه اصلاحات ارضی، این روند معكوس میگردد و علاوه بر واردات مرغ و تخممرغ و... دست ساختههای كم ارزشی همچون چراغ راهنمایی و رانندگی، مدالهای اهدایی محمدرضا و... نیز همه و همه از اسرائیل وارد كشور میشوند.
در بخش نفت و بویژه بازاریابی صهیونیستها برای نفت ایران مسئله بسیار غمانگیزتر است و دل هر ایرانی غیرتمندی را به درد میآورد. در این عرصه صهیونیستها بدون كمترین سرمایهگذاری صاحب درآمدهای كلان میشدند. یكی ازموضوعات مهم در این زمینه ایجاد خط لوله بندر ایلات- اشكلون بود كه اهمیت فوقالعادهای برای اسرائیلیها داشت. صهیونیستها طرحی را ارائه كردند كه به واسطه آن كشتیهای نفتكش وارد بندر ایلات در خلیج عقبه شوند و از آن پس، نفت ایران به وسیله یك خط لوله جدید ۴۲ اینچی به بندر اشكلون واقع در ساحل دریای مدیترانه انتقال یابد و از آنجا به وسیله نفتكشها به اروپا حمل شود. این خط لوله ۲۶۰ كیلومتر طول داشت و مخارج آن را دولت ایران پرداخت كرد، اما تقسیم سود بر اساس قاعده تنصیف منافع بود. سفیر اسرائیل كه از كمترین امكانی برای چپاول ملت ایران به نفع صهیونیستها نمیگذرد به پاس این خدمات نمایندگی شركت ملی نفت ایران در پروژه و كارهای كلان را به عهده میگیرد: "پیوند دوستی من با سران "نیوك" (شركت ملیی نفت ایران) و همكاریهایمان به گونهای تنگاتنگ شده بود كه به دنبال روزهای پایانیی سفارتم در ایران، در چند كمپانی، نمایندگیی دستگاه نفتیی ایران را هنوز به دوش داشتم. در دسامبر سال ۱۹۷۲ از سوی هر دو كشور به گروه سرپرستی كمپانیهای "ترانس آسیاتیك"، كمپانیی كاناداییی آی. پی.سی "هولدینگ" و "شاهلوله ایلات - اشكون" پیوستم... به دنبال همین روند، روزی دكتر منوچهر اقبال در نشستی با همكارانش (اعضای هیات مدیره شركت نفت ملیی ایران) گفت: آقای مئیر عزری كه او را به اعضای هیئت مدیره شركت ملیی نفت ایران پیشنهاد كردهام، وطنپرستی ایرانی است كه منافع میهنش را هرگز به منافع كشوری كه نمایندگیاش را در میان ما به عهده دارد نخواهد فروخت. او امینی شایسته برای دو كشور ایران و اسرائیل است، به خوبی و بهتر از بسیاری از ما میداند چگونه از این امانت پاسداری كند." (جلد۲، ص۱۷۱) تسلیم و بیارادگی افراد بهایی چون امیرعباس هویدا در برابر صهیونیستها پدیدههای نادر دیگری را نیز در امور داخلی ایران بروز داده است: "دیدارهایی را كه با شاه داشتم از این پس باید به دو دسته بخشبندی بكنم، یكدسته دیدارهای ویژه كه به تنهائی انجام میشد و چهره در چهره بودند، دیگری دیدارهائی در جشنهای دربار و بزرگداشتهای خانوادگی. روزی در یكی از این دیدارها شاه از من پرسید كه چرا پیشنهاد امیرعباس هویدا را برای پذیرش وزارت كار در دولتش نپذیرفتهام، با سپاس فراوان از مهر شاه از این پیشنهاد ارزنده پاسخ دادم: من در ایران نماینده كشوری شناخته شده هستم، پذیرش پیشنهاد آقای هویدا با چنین پدیدهای سازگار نیست."(جلد۱، ص۲۱۹)
آقای عزری در این سالها برای خود قدرتی به مراتب بیشتر از یك وزیر در ایران قائل است. این پیشنهاد صرفاً ذلت شاه را در برابر صهیونیستها نشان میدهد و این ذلت وقتی به نخستوزیر میرسد صدچندان میشود: "از جنگ سرد و آرایش پایگاههائی میان آندو (علم و هویدا) و هوادارانشان بسیار شنیده بودم، ولی هرگز مانند آن روزی كه هویدا برای چاشتی گوارا مرا به دفترش فرا خواند به ریشههای تنیدهٔ این ستیز پی نبرده بودم. در پی گفت و گوهای روزمره ناگهان پرسید: آیا در تفسیر مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران و اسرائیل یا هر جای دیگر، اظهارنظر در مورد افراد و شخصیتها از همان شیوهای تبعیت میكنید كه با آقای علم داشتید؟ آیا در كیفیت یا كمیت كار خودتان با ما دو نفر به تساوی رفتار میكنید؟... گفتم: به گمان من شما هر دو در راه نیرومندیی پادشاهی و خدمت به ملت ایران و پیشرفت مردم ایران میكوشید؛ بنابراین تردید نداشته باشید كه من شما را به او و او را به شما ترجیح نخواهم داد." (جلد۱، ص۲۶۰) اوج ذلت یك ملت زمانی رقم میخورد كه مسئولان كشورش مشروعیت خود را از بیگانگان دریافت دارند. هویدا كه این گونه حقیرانه در برابر نماینده صهیونیستها ظاهر میشود طبیعی است كه برای باقی ماندن بر مسند، به جای خدمت به مردم تمام تلاش خود را برای جلب نظر بیگانه به كار بگیرد: "در دورهای كه شادروان امیرعباس هویدا در دولت زنده یاد حسنعلی منصور به وزارت دارایی برگزیده شده بود توانسته بودیم برای كالاهای اسرائیل كه به مرزهای ایران میرسند از پرداخت بخشهائی از حقوق گمركی بكاهم." (جلد۲، ص۱۴۳) در دوران نخستوزیری نیز، هویدا به منظور كسب رضایت صهیونیستها رسماً به عزری اعلام میدارد وزرایی در كابینه وارد شدهاند كه عمدتاً وابسته به تشكلهای صهیونیستی یعنی فراماسونریاند: "یادی از منصور كرد و با افسوس سررشته در سربلندی گفت: یكی از موفقیتها را باید مدیون مرحوم حسنعلی منصور بدانم كه تخم دموكراسی و تحولات اجتماعی را در این كشور كاشت و رفت، به ویژه كه با جنبش او توانستیم نیروهای جوان و تحصیلكرده را وارد دستگاههای سیاسی كشور و بیشتر از همه سازمان برنامه بكنیم... برای شما هم بد نخواهد شد، چون بیشتر این جوانها درس خوانده آمریكا هستند و آنجا خواهناخواه با یهودیان یا انجمنهای یهودی و فرهنگ این مردم آشنائیهائی پیدا كردهاند. شیوه نگاه كردن هویدا به دانش اندوختگان ایرانی در آمریكا را كم و بیش پذیرفتم."(جلد۱، ص۲۶۱)
خاطرات آقای عزری برای هر محقق و پژوهشگر تاریخی سراسر تلخی است؛ زیرا با دقت در آن به ریشه بسیاری نابسامانیهای اجتماعی و... پی خواهد برد. برای نمونه به دلایل بافت ناموزون شهری و عدم اختصاص فضای لازم به امور بهداشتی، آموزشی، ورزشی، فضای سبز، سیستم حمل و نقل، سیستم فاضلاب، ایجاد شاهراه و... واقف خواهد شد: "شادروان ابراهام میرزا حی (راد)... زمینهای دور افتادهٔ ارزان را میخرید، زمینهها را فراهم میآورد، زیرسازی میكرد، از دستگاههای گوناگون شهرداری و وزارتخانهها آب و برق و تلفن میگرفت، میساخت و به بهای خوب میفروخت...سالها بود به خرید زمین در اسرائیل پرداخته... در تكهای از این زمین كاخی به سان كاخ سفید واشنگتن برای خویش آراست." (جلد۲، صص۹-۲۵۸) اینگونه درآمد زایی كه صرفاً با زد و بند با دربار به ویژه اشرف ممكن بود سود سرشاری داشت، زیرا بخشهایی از زمینها به جای تخصیص یافتن به امور رفاهی و خدمات عمومی، به فروش میرسید. علیالقاعده حاصل این چپاول ملت ایران باید به صورت كاخ سفید در اسرائیل بروز كند. به طور كلی و در یك بررسی گذرا میتوان به این واقعیت رسید كه صهیونیستها در ایران از هیچ چیزی نمیگذشتند. لذا علت نفرت آقای عزری از انقلاب اسلامی و توهین به ملت ایران را به خوبی میتوان درك كرد. عزری اعتراف دارد كه چپاول ملت ایران توسط صهیونیستها در اواخر حكومت پهلوی با اعتراض مردم مواجه شد: "شوربختانه شكوه دارندگی و برازندگی بسیاری از آنان در تهران و شهرستانها آرام آرام مایه رشك مشتی سست و كاهل میگشت و برخی دستگاههای دولتی مرا از دریافت نامههای گلهآمیز، آگاه میكردند. نامهها و نوشتههای بیدستینهای كه توانگران یهودی را به باد ناسزا میگرفت و با انگهای ناروا (قاچاق سرمایههای ملی، خروج غیرقانونیی پول از كشور، همكاری با شركتهای خارجیی دشمن ایران) خشمی كهنه از گذشته را آشكار میكرد." (جلد۱، ص۲۲۶) جناب سفیر از این كه ملت ایران مانع تداوم مكیدن كشورش توسط صهیونیستها شد ضمن تعریف از شاه كه چنین امكانات بیحد و حصری را در خدمت بیگانگان قرار داده بود مستقیماً زبان به توهین میگشاید: "شاه در بالا بردن لایههای زندگیی مردم ایران و نام این كشور آنچنان به پیشرفتهای چشمگیری دست یافت كه برخی از كارشناسان مردم ایران را مستانی انگاشتند كه بندگیی خدا از یادشان رفت و بخت خویش را لگد كوب كردند." (جلد۲، ص۱۲۵) توهین به ملت ایران از سوی فردی صورت میگیرد كه پیشرفت در ساواك را پیشرفت جامعه ایران پنداشته است؛ برای همین از چنین فردی كه از شعبان جعفری به عنوان یكی از منفورترین چهرهها در تاریخ ایران آن گونه تجلیل میكند و میرزا فتحعلی آخوندزاده را كه تلاش داشته ارتباط مردم را با اسلام قطع كند، میستاید، بیش از این انتظار نیست. (آخوندزاده در ضمن یكی از اشعار خویش میگوید: این دین اگر ز بیخ و بن بر نكنم من خود نه علی بن تقی حسنم)
بیمناسبت نیست سواد این صهیونیست توهین كننده به ملت ایران و تلاش كننده برای محو اسلام در ایران را با مرور فرازی از اظهار فضلش در مورد تاریخ شیعه محك زنیم: "گفتنی اینكه پیروان شیعه باور دارند شصت و یك سال پس از رفتن پیامبر اسلام از مكه به مدینه، حضرت امام حسین پسر حضرت علی با خواسته خلافت بر ارتش معاویه شورید. معاویه فرمانروای شام برای پیشگیری از گسترش شورش، به دائیی حسین، به شمر دستور داد با سپاهی گران از آمدن امام حسین به شام پیشگیری كند. شمر در كربلا از خواهرزادهاش امام حسین خواست از رفتن به شام خودداری نماید. ولی با پافشاریی نامبرده روبرو شد كه سرانجام سر امام را نزد سرورش به شام فرستاد. وفاداران به آئین شیعه چنین رویدادی را نشانه پایداریی فرهنگیی خویش شناختهاند، هر ساله در چنین روزهائی در خیابانها راه میافتند و سوگواری میكنند، خاك بر سر خود میریزند، با زنجیر تن و جانشان را سیاه میكنند و با شمشیر به سرشان میكوبند تا با فوران خون آرامش یابند." (جلد۲، ص۱۷۹) مسلماً این سطح سواد و اطلاع جناب سفیر را از فرهنگی كه با ترویج آخرین ابزارهای شكنجه به مصاف آن رفته بود باید یكی از دلایل سقوط پهلویها پنداشت. آقای عزری با چنین میزان درك و اندیشه تبدیل به مشاور و امین محمدرضا پهلوی شده بود. شاید اگر جریاناتی در غرب كه معتقد بودند با تشدید شكنجه نمیتوان بر ملت ایران حكومت كرد، به پهلوی دوم نزدیكتر بودند میتوانستند درحفظ دولت كودتا بیشتر مؤثر افتند تا فردی چنین ناآشنا با فرهنگ اسلامی كه بحق باید وی را همسنگ شعبان جعفری شناخت؛ آقای جعفریای كه با فحاشی به مدیر دبیرستانی كه معلمش به دیكته فریدون فرخزاد صفر داده بود طلب نمره بالایی برای وی میكند و پاسخ میشنود: "آخر این دانشآموز صابون را با س نوشته است" با فحاشی بیشتر پاسخ میدهد: "مگر با س بنویسد كف نمیكند..." آقای عزری كه به دوستی با شعبان جعفری بسیار میبالد خود نیز از نظر دانش در حد اوست و داستان خسن و خسین هر سه دختران مغاویهاند را تكرار میكند.
در آخرین فراز از این نوشتار لازم به ذكر است كه جناب سفیر به بسیاری از رخدادهای آشكار كه بر آنها اشراف كامل داشته و حتی بعضاً با مشاركت مستقیم او بوده است آگاهانه نمیپردازد. از آن جمله سفر ناموفق (البته به زعم صهیونیستها) برخی شخصیتها به سرزمینهای اشغالی بنا به دعوت عزری همچون جلال آلاحمد، داریوش آشوری و... و همچنین چگونگی جدا ساختن بحرین از ایران، واگذاری تجهیزات چاپخانهای به روزنامه آیندگان، دستگیری مسئولان بلندپایه و تراز اول همچون هویدا توسط محمدرضا پهلوی در اواخر حكومتش به جرم مفاسد كلان، چگونگی تشكیل دو گروه مدیران وابسته به انگلیس تحت عنوان "گروه ترقیخواه" وابسته به آمریكا تحت عنوان "كانون مترقی"، جریان كشته شدن علیرضا پهلوی توسط برادرش، استاد اعظمی شریف امامی در تشكیلات فراماسونری و...
در این خاطرات برخی مطالب نیز به دلیل كم اطلاعی راوی به خطا بازگو شده است؛ مثلاً شاهرود زادگاه علی شریعتی ص۲۷۱ (سبزوار زادگاه دكتر شریعتی است)، حمایت آیتالله كاشانی از تیمسار متین دفتری، ص۱۳۱ (متین دفتری به دلیل خویشاوندی با دكتر مصدق مورد حمایت او بود. ر.ك. به خاطرات دكتر سنجابی ص۱۵۹)، كنار گذاشتن پاكروان از سوی هویدا، ص ۱۸۶ (اصولاً نخستوزیر هیچگونه دخالتی در امور ساواك نداشت تا برسد به اینكه ریاست آن را تعویض كند)، سرپرستی داریوش همایون بر انتشارات فرانكلین، ص۱۸۹ (همایون صنعتیزاده سرپرست فرانكلین بود) و...
با وجود چنین اشتباهات فاحش و علیرغم نازل بودن توان فرهنگی آقای عزری، از آنجا كه وی در عمده سالهای حكومت پهلوی دوم در ایران حضور داشته و از ارتباط نزدیكی با ساواك و شبكه فراماسونری و سایر سازمانهای یهودی و بهایی (به عنوان جریانی در خدمت سازمانهای صهیونیستی) برخوردار بوده، دارای اطلاعات گسترده و فراوانی از مسائل گوناگون است. هرچند وی تلاش مشهودی داشته تا اطلاعاتی به ویژه در مورد نفوذ نیروهای صهیونیست یهودی با بهرهگیری از برخی "جدیدالاسلام"ها به جامعه مسلمانان ارائه ندهد، امّا این خاطرات برای همه دستاندركاران سیاسی میتواند بسیار آموزنده باشد. شناخت راهكارهای دشمن برای به فساد كشاندن نیروهای تعیین كننده در جامعه، شیوههای ارتباطگیری با نیروهای فرهنگی و سرمایه گذاری روی آنها، جریان سازی به ویژه در استفاده از قومیتها برای تضعیف ملتها و فراهم كردن زمینه بیشتر به خدمت گرفتن آنان و ... از جمله مطالب ارزشمندی است كه محققان و پژوهشگران تاریخ میتوانند هر یك از این موضوعات را زمینه یك تحقیق مستقل قرار دهند. بدون شك خاطرات آقای عزری دفاعیهای است برای تطهیر عملكرد صهیونیستها در ایران، اما تشابه حساسیتهای رخ نموده در این اثر با برخی جریانات موجود در كشور میتواند كمك مؤثری به جریان شناسی بهتر جامعه كنونی نماید.
خاطرات و تاریخپردازی منسوبان یا حامیان رژیم پهلوی در ربع قرن اخیر، رویكردهای متفاوت و بعضاً متعارضی را مینمایاند. به طور كلی میتوان آثار ارائه شده را به چهار گروه تقسیم كرد:
۱- آثار بیان كننده برخی حقایق در مورد عملكرد پهلویها با هدف بیاطلاع نشان دادن آمریكا و انگلیس از آن دوران سیاه (همچون "آخرین سفر شاه" نوشته ویلیام شوكراس)
۲-آثار تطهیر كننده شخص راوی از طریق طرح برخی مفاسد پهلویها و مظالم غرب به ایران (همچون خاطرات ابوالحسن ابتهاج)
۳-آثاری با طرح برخی انتقادات از حامیان خارجی محمدرضا پهلوی برای تطهیر وی (همچون "آخرین روزها" نوشته هوشنگ نهاوندی)
۴-آثاری با انتقاد شدید از ملت ایران كه به حكومت پهلویها پایان دادند با هدف تطهیر غرب و پهلویها (همچون "كهندیارا" خاطرات فرح دیبا)
در طی این سالها هرچه از زمان پیروزی انقلاب اسلامی دور شدهایم كمتر تولید آثاری از نوع یك و دو را شاهد بودهایم، زیرا شناخت ملت ایران و سایر ملتها از رژیم پهلوی كه منجر به قیام كمنظیری برای ساقط كردن محمدرضا و پایان دادن به سلطه آمریكا برایران شد در اوج خیزش سراسری مردم، بسیار وسیع و گسترده بود. لذا آثار تولیدی برای تطهیر حامیان شاه نمیتوانست بدون بیان مفاسد عوامل داخلی غرب صرفاً با مقصر جلوه دادن درباریان، حتی برای جامعه جهانی كشش و جاذبهای داشته باشد.
اما هر چه از آن دوران دورتر میشویم از یك سو غبار ایام، گذشتهها را بیشتر میپوشاند و از دیگر سو نسلهای جدیدی پا به عرصه میگذارند كه با مسائل و موضوعات سالهای دراز حاكمیت بیگانگان بر این دیار كاملاً ناآشنایند؛ بنابراین دارندگان تعلقات سیاسی به آن ایام، بعد از گذشت دو دهه از خروج ایران از مجموعه وابستگان به غرب بر این تصورند كه شرایط برای نگارش آثاری از نوع سوم و چهارم بیشتر فراهم است. در این میان خاطرات آقای مئیر عزری را كه به صورت غیرمتعارفی شانزده سال به عنوان سفیر اسرائیل در ایران اقامت میگزیند و تا مقام مشاور و امین محمدرضا پهلوی ارتقای موقعیت مییابد باید تا حدودی متفاوت از دستهبندی ارائه شده قلمداد كرد؛ زیرا آقای عزری در این اثر تلاش كرده پدیده صهیونیسم و پیوند آن را با پهلویها، مستقل از غرب ارزیابی كند. هرچند جمع كثیری از صاحبنظران سیاسی برای پدیده صهیونیسم هویتی جدا از كلانسرمایهداری حاكم بر غرب قائل نیستند، اما جناب سفیر در اثر خود اینگونه میپسندد تا عملكرد صهیونیستها در ایران را متفاوت و مستقل از آمریكا و انگلیس جلوه دهد؛ از این رو ضمن وارد آوردن انتقاداتی جدی به عملكرد این دو كشور- چه در دوران اوج حاكمیتشان بر ایران و چه در زمان متزلزل شدن پایههای حكومت وابسته به آنها- میكوشد صهیونیستها را در جایگاه دلسوزترین افراد برای منافع ملت ایران مطرح سازد. بلاشك برای محققان و تاریخپژوهان نیز نگریستن از منظر صهیونیستها به یكی از حساسترین فرازهای تاریخ كشورمان جاذبه لازم را خواهد داشت. همچنین باید اذعان داشت اطلاعات ارائه شده در این خاطرات برای تطهیر عملكرد صهیونیستها میتواند نگاه جدیدی را به تاریخ معاصر این مرز و بوم مطرح سازد؛ زیرا علاوه بر كوتاهیهای جبران ناپذیر در زمینه بررسی عملكرد صهیونیستها در ایران (از جنبش مشروطه تا سقوط پهلویها) اصولاً به دلیل پنهانكاری شدید مؤسسات صهیونیستی همچون آلیانس و سازمانهای مخفی وابسته به این جماعت همچون فراماسونری، روتاری،... منابع لازم برای مطالعه مستقل نقش صهیونیستها در ایران كمتر فراهم شده است. اكنون با انتشار خاطراتی در چنین حجم (دو جلد، پنجاه فصل، ۷۱۰ صفحه قطع رحلی و ۴۵۰ قطعه تصویر و سند) زمینهها و انگیزههای ابتدایی برای برداشتن گامهای محققانه وجود دارد.
همانگونه كه خوانندگان به خوبی دریافتهاند موضوعات و مسائل از نگاه صهیونیستها به صورت بسیار گذرا و سطحی در این خاطرات مطرح شده است، حال آن كه هر كدام به صورت مستقل میتواند مبنای تحقیق و پژوهش قرار گیرد. عزری آنگونه كه خود به صراحت اذعان میدارد، یك صهیونیست و از خانواده تربیت شده در مكتب آلیانس است؛ بنابراین موضوعات متنوع طرح شده در این خاطرات را نمیبایست موضع یهودیان ایران قلمداد كرد، زیرا با توجه به وجود گرایشهای مختلف در میان یهودیان، یك نژادپرست را هرگز نمیتوان به عنوان سخنگوی آنان شناخت، هرچند وی تلاش بسیار دارد تا اعمال و رفتار تربیت شدگان آلیانس در ایران را به آحاد این اقلیت دینی تعمیم دهد. اجمالاً در ابتدای این بحث باید به این نكته اشاره داشت كه صهیونیسم هیچگونه ارتباط مبنایی با باورهای دینی ندارد، بلكه صرفاً گرایشی نژاد پرستانه در درون یك قوم است. البته صهیونیستها ابتدا پایگاه اصلی عضوگیری خود را در میان یهودیان بنا نهادند، اما امروز كه به وضوح در میان سایر اقوام اروپایی، صهیونیستهای مسیحی نیز هویت خویش را آشكار كردهاند بیش از هر زمانی عدم ارتباط صهیونیسم با باورهای ادیان الهی آشكار شده است.
مجمع عمومی سازمان ملل نیز در سال ۱۹۷۵ م. طی قطعنامه شماره ۳۳۷۹ رسماً صهیونیسم را معادل "نژادپرستی" عنوان كرد و علت دوری جستن بسیاری از یهودیان معتقد و پایبند از این جماعت خود برتربین را باید غیرهمگون و حتی متعارض بودن تمایلات آنها با مبانی فكری و اعتقادی مذاهب الهی دانست. ادیان الهی همواره منادی برابری انسانها (با رنگها و قومیتهای مختلف) بودهاند و فضیلت و برتری را در میزان تعلقات معنوی و به طور كلی پایبندی انسان به "اصول الهی" عنوان نمودهاند؛ بنابراین هم از نظر ادیان آسمانی و هم براساس اجماع جامعه بشری، صهیونیسم یك گرایش مذموم خود برتربین نژادی است. این كه ظهور و بروز چنین پدیده شومی در جهان امروز زمینهساز چه فجایعی بوده است ارتباط مستقیمی با خاطرات آقای عزری پیدا نمیكند، اما پیوند نژادپرستان جهان كه در این خاطرات به هیچ وجه به آن اشاره نمیشود، نكته قابل تأملی در شناخت صهیونیسم خواهد بود. دقیقاً از همین رو نماینده صهیونیستهای حاكم بر فلسطین هیچگونه اشارهای به ارتباط بسیار قوی تلآویو با آفریقای جنوبی در سالهای حاكمیت آپارتاید بر این كشور نمیكند، در حالیكه رژیم نژادپرست سفید پوست پروتریا همچون صهیونیسم یكی دیگر از میوههای تلخ سرمایهداری بود و بدین جهت این دو رابطه تنگاتنگی با هم داشتند و به شدت نیز از یكدیگر پشتیبانی میكردند.
مطالعه در زمینه پیوند رژیمهای شكل گرفته بر اساس تمایلات نژادپرستانه، محققان را به این واقعیت نزدیك خواهد ساخت كه ظهور و افول پدیدههای خود برتر بین نژادی در غرب عمدتاً ریشه در سرمایهداری سلطهطلب دارد و به طور كلی میتوان مدعی شد اوجگیری كلان سرمایهداری رابطه تنگاتنگی با تفكر برتری طلبی نژادی و قومی داشته است (در اشكال مختلف صهیونیسم مسیحی یا یهودی).
آقای مئیر عزری در فرازهایی از نوشتار خود به عدم ارتباط صهیونیسم با دین یهود اشارات صریحی دارد. به عبارت دیگر وی عنوان میكند كه فردی میتواند اصولاً پایبند به دین یهود نباشد، اما صهیونیستی برجسته به حساب آید: "شادروان ابراهام میرزاحی (راد) چندان پایبند دین و دستورهای آن نبود، ولی خود را یك صهیونیست و وفادار سوگند خورده به اسرائیل میشناخت." (جلد۲، ص۲۵۸)
تأكید بر جدایی صهیونیسم از یهودیت در مقدمه این بحث از این روست كه امكان انگزدنها و استفاده از حربه آنتی سمیتیزم منتفی گردد. سوءاستفاده صهیونیستها از دین یهود بیشتر در این زمینه رخ مینماید كه هرگونه نقدی را بر عملكردها و گرایشهای نژادپرستانه و ضدانسانی خویش، با چنین برچسبی منكوب میكنند. البته به منظور بیارتباط جلوهگر ساختن تدوین این خاطرات با تطهیر عملكرد صهیونیستها در ایران آقای عزری در پیشگفتار خود به گونهای به ایجاد این ذهنیت دامن میزند كه گویا هدف از نگارش این اثر دفاع از عملكرد پهلویها بوده است: "در پایان این پیشگفتار نكتهای را باید یادآور شوم و آن اینكه خواننده این یادنامه شاید در فرود و فراز رویدادهای این نوشته بپندارد كه نگارنده در برابر شاه گذشته ایران و خاندان پهلوی، دینی به گردن داشته و با نگارش این یادنامه خواسته آن دین را ادا كند، به كسانی كه با چنین پنداری روبرو خواهند شد باید بگویم بیش از دو دهه است كه آن مرد بزرگ چشم از جهان فرو بسته و دستگاه پادشاهی در ایران برچیده شده، آن شكوه به افسانه پیوسته و خانوادهاش نیز مانند میلیونها ایرانی در گوشه و كنار جهان با درد آوارگی دست به گریبانند". (ص۹) این جمله پایان بخش مقدمه ضمن تجلیل سخاوتمندانه از محمدرضا پهلوی و دوران حاكمیت وی بر ایران هیچگونه پاسخی به ذهنیتی كه خود ایجاد میكند نمیدهد. شاید خوانندهای كه آقای عزری را به هیچ وجه نمیشناسد و برای اولین بار با مطالعه این كتاب با نام و موقعیت وی در دوران پهلوی دوم آشنا شده است، از طریق تأمل در معیارها و ملاكها و همچنین شاخصهای مرتبطین و دوستان وی در داخل كشور بهتر بتواند به شناختی از او نائل آید. هرچند در ادامه این بحث با نماینده صهیونیستها در ایران بیشتر آشنا خواهیم شد، اما از آنجا كه بعد از كودتای ۲۸ مرداد بسیاری از طرفداران رژیم پهلوی بر این امر اصرار میورزیدند كه افراد بدنام مرتبط با دربار باید طرد شوند تا چهره رژیم كودتا ترمیم گردد، بدین لحاظ میتوان اطرافیان محمدرضا پهلوی را به چند دسته تقسیم كرد. منفورترین دسته، جماعت بدكاران، چاقوكشان و فواحش به رهبری شعبان جعفری بودند. جعفری خود در خاطراتش در مورد دارودستهاش در روز كودتا میگوید: "زاهدی بغل وا كرد، مام رفتیم تو بغل تیمسار و اونم ما رو یه ماچ كرد... گفت: هنوز ما خیلی باهات كار داریم. گفتم: قربان رفقام زندان هستن، اجازه بدین من برم اینارو بیارم. خلاصه رئیس زندان رو صدا كرد و گفت: اونارو بده بدست این برن. گفت: قربان اینا چند تاشون جرمشون سیاسی نیست! اینا چاقوكشی كردن. گفت: عیب نداره! بده به دست این برن." (خاطرات شعبان جعفری، به كوشش هما سرشار، نشر آبی، سال ۸۱، ص۱۷۱) هرچند جعفری برای عامه ملت ایران مشهورتر از آن است كه نیاز به معرفی وی باشد، اما در شناخت وی همان بس كه فاسدترین نیروهای دربار نیز تلاش داشتند از وی فاصله بگیرند. در این حال، احساس تعلق آقای عزری به آقای جعفری تا حدودی روشن میسازد كه عمدتاً نقطه اتكای صهیونیستها در ایران چه كسانی بودهاند: "شعبان جعفری نامدارترین پهلوان زورخانههای ایران... دوستان پهلوان جعفری این جوانمرد دلیر، میهنپرست و شاهدوست را از زندان آزاد كردند... پهلوان شعبان جعفری بارها از اسرائیل بازدید نمود و یكی از دوستان خوب مردم این كشور شد." (جلد۲، صص۸-۲۶)این تعریفها و تمجیدها، ملاكها و معیارهای صهیونیستها را مشخص و همچنین روشن میسازد نژادپرستان چه كسانی را دستكم از ایران جذب كردند و برای اقامت به اسرائیل بردند. برخلاف تلاش نگارنده كه اسرانیل را كعبه آمال همه یهودیان عنوان میكند و علیرغم همه نگرانیهایی كه حسابگرانه از انقلاب اسلامی در میان اقلیت یهودی ایجاد كردند، یهودیان تارك میهن عمدتاً حاضر نشدند به اسرائیل بروند و اقامت در آمریكا را ترجیح دادند. جالب اینكه برای فرد بدنامی چون شعبان جعفری نیز همزیستی با افرادی چون شارون (قتل عام كننده آوارگان فلسطینی در اردوگاههای صبرا و شتیلا) جاذبه چندانی نداشته است: "شاه كه رفت منم رفتم. وقتی شاه خواست بره بیرون گفتم: خوب شاه كه داره میره من اینجا بمونم چیكار كنم؟ منم میرم! اومدم رفتم اسرائیل چون اسرائیل را دوست داشتم..." (خاطرات شعبان جعفری،نشر آبی، سال ۱۳۸۱، ص۳۴۰) جالب اینكه حتی صهیونیستها نیز همچون محمدرضا پهلوی حاضر میشوند یك زورخانه به وی واگذار كنند: "به من گفت: میخواهیم یه زورخونه تو اسرائیل درست كنیم... بعد از انقلاب كه رفتم اسرائیل رفتم اونجا، خدمت شما عرض كنم دیدم یه جای خرابه است گردنشون گذاشتم كه اونجا رو درست و روبراه كنن." (همان، ص۲۶۶) با وجود همه تسهیلاتی كه در اختیار جعفری قرار میگیرد وی حاضر نمیشود برای همیشه در اسرائیل بماند، لذا راهی آمریكا میشود و در آنجا اقامت میگزیند. وقتی افراد بیفرهنگی چون جعفری ترجیح میدهند در جای دیگری غیر از اسرائیل اقامت گزینند معلوم میشود چه افرادی با چه سطحی از فرهنگ، تبلیغات صهیونیستها را باور كرده و جذب آنان شدهاند. البته عزری در فرازی از خاطراتش، هم سطح فرهنگی ایرانیان جذب شده به اسرائیل را روشن میسازد و هم حجم تبلیغاتی كه توانسته آنها را آنهم در دوران حاكمیت پهلویها بر ایران به ترك میهن وادارد: "برای استاد عدل (وزیر كشاورزی) از زندگی همكیشان یهودیام گفته بودم... پیرو خواسته وی باید به دیدار چندتن از یهودیان ایرانی تبار كشاورز در اسرائیل میرفتیم... یك كرد یهودی ساده كه در ایران فروشنده ابزار یدكی اتومبیل بود، آنروز شنبه برای ما میهمانان ایرانیاش خوراك ایرانی پخته بود و میكوشید به شیوه ایرانی از ما پذیرایی كند. همسر میزبان بانوئی ساده و بیآلایش بود میپنداشت همه میهمانانش یهودیی ایرانی هستند و برای بازبینی و بررسیی زندگی در اسرائیل به این سرزمین آمدهاند تا به روشنی دریابند كه باید ایران را پشت سرنهند یا همانجا بمانند. او میكوشید ما را به هر زبانی كه شده به زندگی در اسرائیل و ساختن با پارهای كاستیها خرسند كند. با شوری آتشین میگفت: كشور غربا را رها كنید و به خانه پدریتان بیائید، كم به ما زور نگفتهاند، كم به زن و بچههایمان فشار نیاوردهاند، بیچاره پدرها و مادرهایمان در چه نكبتی مردند، همه میگویند ما در ایران روزهای خوشی داشتهایم و گلایههایمان بیجاست!!...
چهره برافروخته و چكههای سرد عرق روی پیشانیی میهمانان را در برابر این گفتهها و داوریهای تند میدیدم، ولی نمیدانستم چه واكنشی در سر و دلشان برانگیخته بود، دانستم كه هر چه زودتر باید آهنگ سخن را دگرگون میكردم. بیمناك بودم كه مبادا این دیدار غمانگیز لگدی بر پیاله شیری باشد كه به دشواری دوشیدهام. ناچار به گوش عدل رساندم كه: بانوی میزبان دچار گونهای بیماری روانیست، بنابراین میهمانان نباید گفتههای نامبرده را به دل بگیرند." (جلد۲، ص۹۳)
بانوی بینوای یهودی كه در دامنژادپرستان صهیونیست گرفتار آمده مگر چه چیزی را بازگو میكند كه متهم به روانی بودن میشود؟ آیا جز این است كه وی به بازگویی همان تبلیغاتی میپردازد كه صهیونیستها قبل از ترك دیار خویش به شیوههای مختلف به وی القاء كرده بودند؟ اگر آشكار شدن باورهای صهیونیستی نشان از عدم تعادل روان دارد چرا زمانی كه صهیونیستها به دلیل گرایشهای نژادپرستانه مورد انتقاد قرار میگیرند آن را برنمیتابند؟ جالب است توجه كنیم این میزان بدگویی از شرایط زندگی یهودیان در ایران مربوط به دورانی است كه صهیونیستها آن را بهشت مطلوب خود اعلام میدارند و حاضر نمیشوند از موهبتهای چنین شرائطی محروم شوند. عزری خود بعد از شانزده سال در پست سفیر اسرائیل در ایران همچنان در مناصب پائینتر همچون رایزن نفتی و نماینده بانك روچیلد ترجیح میدهد از خوان نعمت گسترده شده توسط پهلویها برای بیگانگان، بهره گیرد. سرهنگ نیمرودی (وابسته نظامی سفارت اسرائیل)پس از پایان ماموریتش در ایران میماند و به امر تجارت؟! میپردازد (جلد ۲، ص۱۵۰) و... البته آقای عزری دلیل این همه علاقه وافر به ایران در این ایام را دستكم در مورد دیگران بیان میكند: "دوران درخشان شاه به سالهای پس از ۱۹۶۸ باز میگردد، روزهائی كه بهای نفت و گاز ایران در بازار جهانی سر به آسمان كشیده بود... گسترش بازرگانی كشور به جائی رسیده بود كه بسیاری از ژنرالها و سفرای بازنشسته آمریكاییی بیكاره و سرگردان در اروپا و خاور دور برای پولسازی به ایران میآمدند و با خوش آمدگوئیهای دستگاه روبرو میشدند (سپارو آگنیو معاون رئیس جمهور آمریكا از سرشناسان این گروه بود)... آگنیو در اوت سال ۱۹۷۳ به اتهام كلاهبرداری از پست معاونت رئیسجمهوری آمریكا بركنار شد، جرالد فورد جایش را گرفت." (جلد۱، ص۲۲۷)
بنابراین برخلاف تبلیغاتی كه برای واداشتن یهودیان ایرانی به ترك میهن صورت میگرفت دستكم به گواه آنچه آقای عزری خود اذعان میدارد و در ادامه بحث مشروحاً به آن خواهیم پرداخت، صهیونیستها در ایران موقعیتی طلایی برای كسب ثروتهای نجومی و بهرهبرداری از امكانات گسترده كشور داشتهاند. متاسفانه باید اذعان داشت علیرغم گذشت بیش از ربع قرن از قطع ید صهیونیستها از ایران هنوز ابعاد همكاریهای موساد با ساواك، قراردادهای كلان تخریب كننده كشاورزی در پوشش خدمات كشاورزی، غارت میراث فرهنگی و دستاندازی به تاریخ كشور، بهرهبرداری از اختلافات قومی و دامن زدن به تجزیهطلبی برای گسترش نفوذ، دامن زدن به فساد هیئت حاكمه برای تحت كنترل درآوردن آنها، مشاركت گسترده در غارت نفت ایران و ... برای علاقهمندان به تاریخ روشن نشده است. هرچند آقای عزری در این خاطرات بسیار حسابگرانه متعرض این بحثها شده است، اما با این وجود تا حدودی مكتوبات وی میتواند به روشن شدن زوایایی از تاریخ كمك كند. در زمینه نقش اسرائیل و سازمان اطلاعاتیاش یعنی موساد در شكلدهی به ساواك، ابتدا عزری به گونهای سخن میگوید كه گویی كاملاً با این سازمان جهنمی بیگانه بوده و مانند همه آحاد جامعه با شنیدن نام آن، ترس بر وجودش غلبه میكرده است: "روزی در آشفته بازار كارهای روزانهام، ناشناسی تلفن كرد و از من خواست با سرهنگ شاهین (رئیس بخش جراید ساواك) دیدار كنم... به هر روی این واژه در سال ۱۹۵۸ میتوانست برای شنوندهاش چندش آور و نگران كننده باشد... شنیده بودم هر كسی كه به ساواك پای مینهد، بیرون آمدنش كار آسانی نبود. یا باید به همكاری با دستگاه پیمان میبست یا اینكه بازجو باید یقین پیدا میكرد كه به خوبی او را تكانده و تخلیه اطلاعاتی نموده است. همچنین شنیده بودم روزی ساواك یكصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژیم را سوار هلیكوپتر كرده و در دریای نمك (مردابی شور نزدیك قم) ریخته است!... كمتر كسی میتوانست پروایی به دل راه بدهد و چیزی بگوید یا در برابر بازجویانش پایداری كند. با چنین بینشی برای دیدار سرهنگ شاهین میرفتم و در ژرفای اندیشهام نگرانیی آزارندهای موج میزد... تنها گمانی كه به سرم نمیزد این بود كه برای پارهای گفتوگوها درباره هفته نامه ستاره شرق مرا فرا خواندهاند."(جلد یك، صص۳-۸۱)
و در فرازی دیگر جناب سفیر كسانی را كه كارشناسان اسرائیلی را استادان بازجویان خواندهاند، ناآگاه مینامد و هرگونه همكاری در این زمینه را به طور كلی منكر میشود تا از جنایات و شكنجههای قرون وسطایی ساواك برائت جوید: "همكاریهای دو سویه سیاسی میان سران ایران و اسرائیل و داد و ستدهای اطلاعاتی و ارزیابیهای امنیتی تا پیش از فروریزیی پادشاهی در ایران همواره كارساز بودند. ناآگاهانی كه از پس دگرگونیهای سال ۱۹۷۹ در ایران سر برآوردند و كارشناسان اسرائیل را استادان بازجویان (شكنجهگران) ساواك خواندند هرگز نتوانستند بر گفتههای بیپایهشان سرسوزنی سند نشان بدهند." (جلد اول، ص۸۶) در این تكذیبیه كه در ادامه به بررسی صحت و سقم آن خواهیم پرداخت نوعی اعتراف به جنایات گسترده ساواك نیز وجود دارد كه محدود به پرتاب كردن مبارزان از چرخبال به درون دریاچه نمك قم نیست؛ زیرا جنایاتی كه در شكنجهگاهها اعمال می شد به مراتب وحشیانهتر از اقدامی است كه جناب سفیر به ذكر آن میپردازد. اما قبل از بررسی سوابق ارتباط ساواك با موساد و آموزشهای صهیونیستها به مأموران ساواك و كمیته مشترك ضدخرابكاری به صورت جزئیتر، لازم است به هویت واقعی آقای عزری نظری دقیقتر بیفكنیم. به عبارت دیگر باید دید آیا علت اظهار بیاطلاعی جناب سفیر از فعالیتهای مشترك ساواك و موساد در سركوب مبارزان در ایران، بیگانه بودن وی با این مقولات است یا پنهانكاریها ریشه در خبرویت ایشان در این زمینه دارد: "آغاز سال ۱۹۶۰ سرآغاز دورانی است كه دیدارهایم با شاهنشاه ایران نه با نام همراه، بلكه با نام نماینده، فرستاده یا سفیر اسرائیل در ایران انجام شده است... شاه پرسید با چه كسانی در ایران دیدار داشتهام و كدام را برتر یافتهام و ناگهان گفت: راستی چه كسی شما را به اینجا فرستاده؟ پاسخ دادم: كاستیهای آزارندهای كه در دوستی و پیوند دو ملت ایران و اسرائیل به چشم میخورد بیآنكه دستور روز سران اسرائیل باشد به پیشنهاد نخستوزیر بنگوریون و موافقت وزیر خارجه گلدامئیر... شاه پرسید: آنها از شما خواستهاند در اینجا چه بكنید؟ شگفتیام را از این پرسش در خود فرو بردم و در پاسخ، فشردهای از دوره پیش از رفتنم به اسرائیل و بازگشتم به ایران را گفتم و افزودم: بنگوریون نخستوزیر اسرائیل به من گفته است در ایران هر كاری كه میكنم باید بدانم كه به سود كشور و مردم ایران باشد." (جلد یك، صص۱۸-۲۱۷)
سؤالها و جوابهای رد و بدل شده در این ملاقات به خوبی مشخص میسازند كه نگاه شاه به عزری به عنوان یك دیپلمات و سفیری عادی نیست؛ زیرا از یك سفیر اعزام شده هرگز سؤال نمیشود چه كسی او را فرستاده و چه نوع مأموریتی را در دستور كار خود دارد. همگان مكانیزم انتخاب سفیر توسط مقامات یك كشور و مأموریتهای این پست را به عنوان رئیس هیئت دیپلماتیك میدانند. طرح چنین سؤالاتی از طرف محمدرضا پهلوی به این معناست كه وی از مأموریتهای عزری تحت پوشش سفیر بخوبی مطلع است. البته جناب سفیر نیز در فرازهای دیگری از خاطراتش، دیپلمات معمولی نبودن خود را مشخص میسازد: "دكتر دورئیل كه همه توانش را در راه رسیدن نفت ایران به اسرائیل گذاشته بود، نمیتوانست در دفتر كوچكش جائی برای من داشته باشد. افزون بر آن پارهای كارهای پنهانی داشتم كه كار در آن دفتر را برایم ناسازگار میكرد." (جلد اول، ص۷۲) و در فراز دیگری میافزاید: "پس از پارهای ارزیابیها دانستم كه چشمهای دستگاه ما را موشكافانه میپاید و چارهای نداریم جز اینكه در پنهانكاریها بیشتر بكوشیم." (جلد اول، ص۸۴) این پنهانكاریها با توجه به روابط بسیار مثبت بین صهیونیستها و محمدرضا پهلوی از یك سو مشخص میسازد كه سؤالات ابهامآمیز در ملاقات مورد اشاره بیدلیل نبوده است. از سوی دیگر، این ادعا كه كارهای سفارت اسرائیل بنا به توصیه بنگوریون به سود مردم ایران صورت میگرفته واقعیت ندارد. آزادی عمل صهیونیستها در آن ایام و حساسیت نداشتن دربار و ساواك در مورد آنان تا حدودی میتواند ذهن خواننده را بدین سو سوق دهد كه آقای عزری و دوستانشان به چه اموری مشغول بودهاند كه حتی نمیخواستهاند متحدشان - یعنی شاه - از اینگونه اشتغالات مطلع شود.اما در مورد این ادعا كه بعد از انقلاب آنچه در مورد آموزش بازجویان طرح شد كاملاً بیاساس بوده و به گفتهٔ آقای عزری هیچگونه سندی در این زمینه ارائه نشده است باید گفت در این ارتباط اسناد بسیاری در مركز اسناد ملی وجود دارد كه ترجیح میدهیم برای جلوگیری از مطول شدن بحث به اعترافات نیروهای صهیونیست بسنده كنیم. برای نمونه آقای سهراب سبحانی كه سال گذشته كمیته روابط آمریكا و اسرائیل (ایپاك AIPAC) وی را به عنوان نخستوزیر پیشنهادی برای تغییر نظام جمهوری اسلامی مطرح ساخته بود در كتاب خود در این زمینه مینویسد: "همكاری اسرائیل و ایران تنها به مبارزه با دشمنان مشترك در خارج از مرزهای آن دو كشور محدود نبود. در سالهای اول ۱۹۷۰ كه مخالفت با برنامههای نوسازی شاه شدت گرفت سازمان موساد اطلاعات ارزندهای از فعالیت پارتیزانها از جمله مجاهدین خلق كه با سازمان آزادیبخش فلسطین ارتباط داشتند در دسترس ساواك گذاشت و همكاری خود را با آن سازمان برای سركوب كردن آنها اعلام داشت. اینگونه همكاری بطور محرمانه بعمل میآمد تا مخالفین كه اصرار داشتند ایران سیاست خود را بنفع اعراب تغییر دهد تحریك نشوند." (توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل، نوشته سهراب سبحانی، ترجمه ع.م. شاپوریان، نشر كتاب، لوسآنجلس، ۱۹۸۹ م، صص۸-۱۸۷)
همچنین در فراز دیگری از این كتاب، نویسنده، كه وابسته به محافل صهیونیستی است اذعان دارد سرگرد لوی مسئولیت آموزش بازجویان را به عهده داشته است: "تروریستهای ایرانی را كه میتوان با اتحاد جماهیر شوروی و لیبی یا سازمان آزادیبخش فلسطین مرتبط دانست در میان مقامات دولتی ایران و اعضاء سازمان اطلاعات و امنیت كشور نگرانیهای شدیدی تولید كرده بودند. از این رو بمنظور مراقبت دقیق دستجات تروریستی مانند فدائیان خلق و مجاهدین خلق همكاری ساواك با موساد از اهمیت خاصی برخوردار بود. بعضی از اعضاء جدید سفارت كه به اتفاق اوری لوبرانی به تهران اعزام شده بودند از افسران لایق و مجرب سازمان امنیت اسرائیل بودند و این موضوع مایه مسرت و خرسندی دستگاههای امنیتی ایران شده بود. یادداشت سری زیر از سفارت ایالات متحده درباره اطلاعات مربوط به هیئت بازرگانی اسرائیل در تهران شامل نكات جالبی میباشد: آریه لوین كه قبلاً به لووا لوینLova Lewin معروف بود و در سال ۱۹۲۷ در ایران متولد شد مامور اطلاعاتی است... آبراهام لونز Abraham Lunz متولد فوریه ۱۹۳۱ در لیبریه از سال ۱۹۷۱ رئیس اداره اطلاعات نیروی دریایی بوده و در امور ارتباطات و الكترونیك تخصص دارد. سوابق او و معاونش موشه موسی لوی در دفتر وابسته دفاعی در تلآویو حاكیست كه هر دو افسر اطلاعاتی لایقی هستند... سرهنگ دوم موسی لوی قبل از ۱۹۷۴ كه مامور تهران شد در ستاد اطلاعاتی نیروی دریایی اسرائیل افسر روابط خارجی بوده است. در اوت ۱۹۶۶ افسری به نام سرگرد لوی با مربی ایرانی مدرسه جدیدالتأسیس اطلاعاتی همكاری داشته و مسئول فراهم ساختن برنامه و وسائل تعلیماتی بوده است و این افسر قبل از مأموریت ایران ریاست اداره جمعآوری اطلاعات سری را بعهده داشته است..." (همان، صص ۵-۲۵۴)
آقای سهراب سبحانی در این كتاب در واقع تلاش میكند خدمات اسرائیل را برای حفظ محمدرضا پهلوی برشمارد؛ بدین منظور تا حدودی ماهیت هیئت سیاسی و دیپلماتیك و همچنین هیئت بازرگانی اسرائیل را مشخص میسازد. بر اساس این گزارش در خدماتدهی برای حفظ محمدرضا پهلوی- همانگونه كه به وضوح مشخص است- محور همه فعالیتهای رژیم صهیونیستی در ایران، كمك به ساواك برای دستگیری مبارزان، بازجوییهای غیرانسانی و شكنجههای منجر به قتل یا آسیبهای جبران ناپذیر جسمی و روحی به منظور كشف سریع شبكه مبارزان بوده است.
همچنین فراز دیگری از این كتاب به نقش موساد از ابتدای شكلگیری ساواك اشاره دارد: "شاه در سال ۱۹۵۷ با توجه به تأثیر همكاری اسرائیل در زمینههای امنیتی و اقتصادی، ژنرال تیمور بختیار، رئیس سازمان امنیت و اطلاعات كشور (ساواك) را به منظور بررسی امكانات همكاری بین دو كشور به اسرائیل گسیل داشت... مذاكرات ژنرال بختیار با همپایگانش در اسرائیل موفقیتآمیز بود و پس از ملاقاتهای متعدد كه بین موساد و ساواك به عمل آمد پایههای ارتباط نزدیكی بین سازمانهای امنیتی دو كشور برقرار گردید و پیشرفت روابط ایران و اسرائیل بعد از آن بدست ماموران موساد و ساواك سپرده شد." (همان، صص ۵-۴)
برای شناخت بهتر تیمور بختیار و جنایات وی از همان ابتدای تشكیل ساواك و نقش "سیا" و "موساد" در تربیت شكنجهگران- یا به اصطلاح بازجویان- میتوان به سایر منابع نیز رجوع كرد. جنایات ساواك به حدی بود كه سیا رفته رفته ترجیح داد در این زمینهها كمتر درگیر شود؛ لذا بتدریج نقش موساد در ساواك تقویت شد. این در حالی بود كه كمتر كشوری تمایل داشت خود را در كارنامه سیاهترین دیكتاتوری جهان سهیم كند. در آن ایام شكنجههای وحشیانه رایج و سیستماتیك در مخفیگاههای ساواك تنفر جهانیان را از آنچه در ایران میگذشت برانگیخته بود. ویلیام شوكراس- نویسنده انگلیسی- نیز در زمینه همكاری موساد برای تربیت افراد درنده خویی چون تیمور بختیار مینویسد: "ساواك، سازمان اطلاعات و امنیت كشور، در سال ۱۹۵۷ [۱۳۳۵] به منظور حفظ امنیت كشور و جلوگیری از هرگونه توطئه زیانآور علیه منافع عمومی، تأسیس شد. به اصطلاح آمریكایی قرار بود ساواك، آمیزهای از سیا و اف.بی.ای و سازمان امنیت ملی باشد. اختیارات آن نظیر سازمانهایی كه در زمان داریوش به عنوان چشم و گوش شاه خدمت می كردند، بسیار وسیع بود. وظیفه اصلی آن حمایت از شاه از طریق كشف و ریشهكن ساختن افرادی كه با حكومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. ماموران ساواك به وسیله موساد و سیا و سازمان آمریكایی برای پیشرفت بینالمللی تربیت میشدند... نخستین رئیس ساواك سپهبد تیمور بختیار بود كه به سنگدلی و لذت بردن از زجر دادن دیگران شهرت داشت. او درنده خوی وفاداری نبود." (آخرین سفر شاه، سرنوشت یك متحد آمریكا، ویلیام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، سال ۱۳۶۹، صص۸-۱۹۷)
البته آقای عزری نیز در فرازی به آموزش نیروهای كمیته ضد خرابكاری - متشكل از نیروهای ساواك، اطلاعات ارتش و شهربانی بود - توسط افسران اسرائیلی اشاره دارد: "در ژوئیه ۱۹۹۵، پیرو یادداشتها و یادمانههایی كه از سرهنگ ابراهام تورجمان دریافت داشتم به گسترش روزافزون همكاریهای پلیس ایران و اسرائیل پی بردم... روزولیو، سرهنگ تورجمان را همراه سرهنگ دوم گبرئیل كهن، كارشناس نظامی در خرابكاری و مهندس جنگی به ایران فرستاده بود. روزولیو با چنین برنامهای میخواست بر آگاهیهای افسران پلیس ایران در رویدادهای خرابكاری بیافزاید و شیوههای پیشرفته سازماندهیی نیروها و كارزار را به آنان بیاموزد... سی تن از ورزیدهترین آزمودگان پلیس برای دورهای ویژه به اسرائیل رفتند تا برای درگیری با گروههای خرابكار كه رو به فزونی بودند آماده شوند... روزی ارتشبد نصیری از من خواست در نشست ویژهای كه از افسران بلندپایه شهربانی برپا شده بود شركت كنم. گفت و گوی این نشست در زمینه گروههای تروریست و خرابكار فزایندهای بود كه از سوی شوروی و كشورهای عرب به كار گرفته میشدند. ارتشبد نصیری در پی آن نشست از من خواست چند تن از افسران كاركشته پلیس اسرائیل را كه در پیكار با خرابكاران آزموده شدهاند به ایران بیاورم." (جلد اول، ص۱۴۶) البته آقای عزری در ادامه همین فراز میافزاید كه شكنجه گران در ارتش و پلیس همكاری با اسرائیل را مفیدتر ارزیابی میكردند: "از همین رو بود كه همكاریی ارتش و پلیس ایران را با اسرائیل برتر، سودمندتر و سازندهتر از همكاری با آمریكا میدیدند. دستگاههای آمریكایی نیز در ایران بسیار كوشا بودند." (همان) جناب آقای سفیر بسیار دقت دارد تا در این فراز نام ساواك را به میان نیاورد، اما از این مسئله غفلت مینماید كه دعوت نصیری از كارشناسان اسرائیلی برای آموزش افسران ایرانی جهت مقابله با خرابكاران به چه معنی است. اولاً نصیری امور مربوط به ساواك و كمیته مشترك ضدخرابكاری را دنبال میكرده است؛ بنابراین تكذیب مشاركت اسرائیل در آموزش شكنجهگران ساواك با این اظهارات وی در تناقض است. ثانیاً مسئله اصلی در مقابله با به اصطلاح خرابكاران یا همان مبارزان، گرفتن اطلاعات از آنان برای كشف مراكز تكثیر اطلاعیههای افشاگرانه و شناسایی سایر اعضای گروههای مبارز بود؛ بنابراین زمانی كه از كارآمدی بیشتر افسران اسرائیلی در این زمینه سخن به میان میآید بدین معنی است كه آنان در به كارگیری آخرین روشهای آزار جسمی برای وادار كردن مبارزان به دادن اطلاعات كارآزمودهتر بودند. ثالثاً در دورانی كه افشاگریهای دانشجویان مبارز خارج كشور در مورد جنایات شاه افزایش یافت مربیان آمریكایی فعالیتهای خود را در ساواك محدودتر كردند، اما اسرائیلیها كه در شكنجه و كشتار مبارزان فلسطینی تجربیات به روز داشتند فرصت را برای پركردن جای آمریكاییها مغتنم شمردند؛ به حدی كه در اواخر حكومت پهلوی، كارشناسان موساد در ساواك به مراتب بیشتر از كارشناسان سیا شده بودند و این مطلبی است كه آقای عزری به صراحت به آن اذعان دارد. اما اینكه چرا صهیونیستها در ایران با دست زدن به هر جنایتی از طریق هدایت ساواك سعی در حفظ دیكتاتور داشتند موضوعی است كه صرفاً با بررسی عملكرد آنان در این ایام در بُعد اقتصادی، سیاسی، و... قابل درك است. از جمله اموری كه در دوران پهلویها دست صهیونیستها در آن كاملاً باز شد غارت آثار باستانی ایران بود. صهیونیستها از خرد و كلان در این خیانت بزرگ به ملت ایران سهمی یافته بودند. به تاراج رفتن میراث فرهنگی كشور با باز شدن پای صهیونیستها به ایران كه عمدتاً در جریان به انحراف رفتن انقلاب مشروطه تحقق یافت در دو بعد رسمی و پنهان پی گرفته میشد. ابتدا صهیونیستهای فرانسوی همچون آندره گدار رسماً هدایت این امر را در ایران به عهده گرفتند تا جایی كه چنین فردی بر كرسی مدیركلی اداره كل باستان شناسی ایران نیز تكیه زد. روند سرقت آثار فرهنگی كشور در این ایام چنان شدت گرفت كه برای نمونه سرتیپ فرجالله آق اولی نماینده تامالاختیار حكومت در استان خوزستان و فرمانده لشكر خوزستان طی تلگرامی به رضاخان مینویسد: "استدعا میكنم اعلیحضرت همایونی اجازه نفرمایند اسناد هویت ملی ما باینصورت از كشور خارج شود." وی همچنین از شاه میخواهد جلو حفاری فرانسویان را بگیرد. اما رضاخان در جواب تلگراف دلسوزانه تیمسار آق اولی به وی حالی میكند كه قرارداد با فرانسه معتبر و نافذ است.در زمان گدار پای صهیونیستهای آمریكا و انگلیس نیز به ایران باز شد. مقارن لغو امتیاز فرانسه بلافاصله بنگاه شرقی دانشگاه شیكاگوی آمریكا وارد ایران شد و تخت جمشید و آثار اقماری آن را كه بسیار گسترده و متعلق به تمدن عیلامی بود به تصرف خود درآورد. از اواخر سال ۱۳۰۹ حفاری تخت جمشید به سرپرستی ارنست هرتسفلد آمریكایی آغاز شد و پس از او در سال ۱۳۱۴ اریك اشمیت آمریكایی این مسئولیت را به عهده گرفت. در مورد خارج كردن رسمی آثار باستانی از كشور اشاره به یك نمونه میتواند حقایق را تا حدودی روشن سازد: "دانشمند فقید پرفسور هرتسفلد با ملاحظه نخستین نمونههای لوحها اظهارنظر نمود كه این نبشتهها حاوی ارقام و اطلاعات محاسباتی است و عموم دانشمندان باستانشناس اهمیت فراوان برای پیدایش چنین گنجینه مهم قائل بودند. تعداد لوحها بیش از سیهزار عدد و تمامی آنها از گل خام بود كه پشت و رو و پهلوی آنها بخط میخی عیلامی نوشته شده بود و طبعاً روشن كردن و خواندن مطالب روی آنها فرصت كافی لازم داشت و كارهای مختلف مقدماتی را ایجاب مینمود. بر اثر درخواست بنگاه شرقی دانشگاه شیكاگو كه در حقیقت بانی و مؤسس بنگاه علمی تخت جمشید و نخستین عامل چنین موفقیتهای علمی بود با كسب اجازه از اعلیحضرت رضاشاه كبیر اولیأ دولت ایران موافقت كردند سی هزار لوح نامبرده برای انجام پژوهشهای علمی بطور موقت در اختیار بنگاه شرقی گذارده شود و در نتیجه در آبانماه سال ۲۴۹۴ شاهنشاهی (۱۳۱۴ خورشیدی) یعنی دو سال پس از كشف الواح، آنها را به عنوان امانت به بنگاه علمی مورد ذكر سپردند و به آمریكا حمل گردید." (بررسیهای تاریخی، مجله تاریخ و تحقیقات ایران شناسی، نشریه ستاد بزرگ ارتشتاران، شماره مخصوص سال یازدهم، اسفند ۲۵۳۵ شاهنشاهی (۱۳۵۵) مقاله امانت داری خاك، صص ۶-۹۵) این الواح كه ظاهراً رقم دقیق آن ۳۲ هزار عدد بود (در این مقاله بیش از سی هزار آمده است) نه تنها تا آخر حكومت پهلویها بلكه تاكنون نیز به ایران مسترد نشده است. دیگر آن كه در انتقال رسمی این قبیل آثار پرحجم به خارج از كشور علیالقاعده امكان اختفای آن نبوده است و البته همزمان بسیاری از آثار باستانی نیز از كشور خارج شد كه كسی از آن اطلاعی نیافت. اما در مورد عدم استرداد الواح مورد بحث علاوه بر تصاحب این آثار، مقوله دست اندازی در تاریخنگاری كشور نیز مطرح است كه در ادامه به اهداف خاص نابودی و پنهان كردن آثار عیلامی خواهیم پرداخت.
در زمینه نقش صهیونیستها در چپاول آثار ملی كشور مرحوم رشید كیخسروی در كتاب محققانه خود مینویسد: "اگر حفاری دولتهای فرانسه و آمریكا و انگلیس در چارچوب اعزام گروههای علمی باستانشناسی و با ظاهری قانونی صورت میگرفت و چپاولگریهای آنان تا حدودی شكل قانونی داشت، در عوض عوامل صهیونیستها با یك توطئه كاملاً حساب شده بشكل افراد ناشناس و دستهای نامرئی در رأس سازمانها و تشكیلات مملكتی قرار گرفتند...باند مافیایی و مخوف ایوب ربنو مانند غده سرطانی بجان آثار باستانی ما افتاد و بالغ بر پنجاه سال شیره جان این ملت زجر كشیده را مكیده و هیچ اثری را از تعرض خود مصون نداشت و نوك كلنگ این باند به تمامی آثار باستانی ما فرو رفت... مدارك موجود نشان میدهد كه باند صهیونیستی ایوب ربنو روزانه با استفاده از حداقل ۱۵۰۰ نفر كارگر و كلیه تجهیزات و امكانات حفاری و با نظارت صوری و ظاهری وزارت فرهنگ وقت سالهای متمادی و مستمر در تخت جمشید و مرودشت، شهرری، گنبدكاووس و تركمن صحرا و سیلك كاشان، حسنلو، زیویه كردستان، قیلانتو و غار كرفتو در كردستان، همدان، عمارلو و تمامی نقاط باستانی گیلان و مازندران، مارلیك، خوزستان و هفت تپه، وجب به وجب لرستان، هرسین، گنگاور، و سایر مناطق باستانی كرمانشاه و ذره ذره مناطق باستانی آذربایجان و سایر تپهها و اتلال باستانی و بیشتر قبور متبركه حفاری نموده و آنچه را یافته است به موزههای خارج و موزه ایران باستان فروخته است و طبق نوشته مهندس شیرازی مدیر عامل فعلی سازمان حفاظت آثار باستانی [۱۳۵۸] كه از چهرههای خوشنام و دل سوز میباشد در سالهای بعد از ۱۳۴۶ كه كلیه حفاریهای تجارتی ممنوع بوده و تحت هیچ شرطی دولت مجاز به صدور جواز حفاری تجارتی نبوده اما باند صهیونیستی ایوب ربنو هم چنان به حفاریهای تجارتی اشتغال داشته و از تعقیب و مجازات و بازخواست مصون بوده است." (دوران بیخبری یا غارت آثار فرهنگی ایرانیان، رشید كیخسروی، سال ۶۳، صص۱۲-۸)
اكنون با شناخت مختصری از ایوب ربنو، در خاطرات آقای عزری به آنچه در مورد وی و سایر صهیونیستهای درگیر در قاچاق اشیای قیمتی باستانی آمده نظر میافكنیم: "زنده یاد ایوب ربنو زاده همدان بود و بیآنكه دانش باستانشناسی را در دانشگاهی قرار گرفته باشد، از شناخته شدهترین و نامآورترین كارشناسان یادگارهای باستانشناسی (عتیقهجات) در جهان بود. موزههای بزرگ جهان سخن و ارزیابیی نامبرده را همواره میپذیرفتند و از جایگاهی ویژه برخوردار بود. دربار ایران او را كارشناسی نامآور میشناخت، به ویژه در زمینههای باستانشناسی رایزن شهبانو بود. ایوب با شادروان پدرم از دیرباز دوستی و همكاری داشت. چند سالی پس از گشایش سفارت اسرائیل در ایران كه موشهدیان برای نخستین بار به ایران آمده بود با ربنو دوستیی نزدیكی پیدا كرد. گفتوگوهای شیرین آنان همواره در زمینه هنرهای زیبای مردم دورانهای گذشته و بررسیی یادگارهای ارزنده و فرهنگ باستانیان میبود. هرگاه كه زنده یاد موشه دیان به ایران میآمد از ایوب دیدار میكرد، هر دو از ارزیابیی یافتههای تازه (عتیقههای تازه كشف شده) خرسند و خشنود بودند." (جلد دوم، ص۲۰۸)
این فراز از خاطرات، به خوبی شمهای از دخالت همه مقامات صهیونیستی در امر قاچاق اشیای عتیقه را بیان میدارد. پدر جناب سفیر و البته خود آقای سفیر (كه در ادامه به آن اشاره خواهیم كرد)، موشه دیان و درباریان در این چپاول فرهنگی هر یك به نوعی سهیماند. این جماعت همگی از یافتههای جدید بسیار خرسند و خشنود میشوند. آقای عزری در مورد پدر خویش داستان ربوده شدن شاهنامه از كتابخانه و فروش آن به دولت و سپس سرقت مجدد آن را بازگو میكند كه بسیار تأمل برانگیز است: "پدرم پس از بازگشت از خاك اسرائیل در سال ۱۹۲۵ با چند تن از دوستانش به كار داد و ستد عتیقه پرداخت كه چندان نپائید... پیش از این یادآور شدم كه پدرم با كار عتیقه آشنا بود. روزی دوستی به آگاهیی او رساند كه در شیراز یك نسخه شاهنامه فردوسی در سه جلد سراغ دارد كه هنرمندان ایرانی در سدههای پانزده یا شانزده میلادی، آنها را به مینیاتوری بیمانند آراستهاند... پدرم و سه تن از یهودیان اصفهان این گنج گرانبها را به سیصدتومان خریدند. با چنین پولی آنروزها میتوانستند سه روستای ششدانگ بخرند. بازرگانی انگلیسی آنرا از پدرم به مبلغ هشتصد تومان خریداری نمود و درخواست كرد كه در تهران به یك كمپانیی انگلیسی تسلیم گردد. پیش از تحویل كتاب به كمپانی، كسی به اداره آگاهیی شهربانی اعلام كرد كه این كتاب از كتابخانه مجلس شورای ملی یا كتابخانه شیراز ربوده شده است. بازجویان آگاهی به خانه ما سرازیر شدند و پدرم سند قانونیی خرید را ارائه نمود و روشن شد كه فروشنده از سالها پیش مالك قانونی آن بوده است. كار بالا گرفت، فرماندار تهران پیشنهاد كرد چنانچه نمایندگان مجلس، این كتاب را سرمایه ملی بشناسند در كتابخانه مجلس بایگانی گردد و غرامت آنرا به پدرم پرداخت نمایند پدرم با رد این پیشنهاد، درخواست دیدار با شاه و دادخواهی از وی را پیش كشید... رضاشاه پدرم را میستاید و دستور میدهد بهای كتاب و هزینههای دیگر را به وی بپردازند. در پائیز ۱۹۲۷ (۱۳۰۶) كتاب به پدرم بازگردانده شد و سه تن از برجستگان وزارت مالیه و خزانهدار كل كشور آنرا دستینه (امضا و صورتمجلس) كردند... شگفتا كه سرنوشت این گنجینه چیز دیگری است. رندان هر سه جلد را میربایند و در اروپا دست به دست میچرخد تا سر از كلكسیون خاندان روچیلدها درمیآورد."(جلد اول، صص۲۲-۲۱)
توانایی این جماعت به گونهای است كه عاقبت، هم پول از رضاخان میگیرند و هم كتابها را به خارج انتقال میدهند كه به یكی از بزرگان صهیونیسم یعنی روچیلد واگذار میشود. همچنین سخنان آقای عزری در مورد یار بسیار نزدیكش در سفارت روشن میكند كه وی نیز در چپاول آثار ملی ایران نقش داشته است: "دكتر دوریئل به نام كارشناس حقوق بینالمللی كه با چند زبان اروپایی آشنایی داشت، با گروه كارشناسان اسرائیلی كه دریافت تاوان آسیبهای یهودیان قربانیی نازیسم در جنگ دوم جهانی را بررسی میكردند همكاری داشت. این گروه به سرپرستی دكتر پینحاس (فلیكس) شینعار، در شهر بن (پایتخت آلمان)، گرد آمده بودند. صوی و همكارانش توانستند حقوق پایمال شده یهود را زنده كنند. وی در تابستان ۱۹۵۶، با نام نماینده اطاق بازرگانیی تلآویو، به تهران آمد... دوره كوتاهی نماینده یك سرمایهدار ایرانیزاده بازرگان عتیقه با نام "ایوب ربنو" در پاریس شد. ربنو هدایای ارزندهای به موزه اسرائیل پیشكش كرده كه مایه سربلندیی ایرانی تباران اسرائیل میباشد." (جلد اول، صص۸-۷۶) به این ترتیب وابسته بازرگانی سفارت اسرائیل نیز در این تجارت پرمنفعت بیبهره نبوده و عزری نیز دستكم به یك مورد از خارج ساختن اشیای گرانقیمت عتیقه از ایران معترف است (ارسال یك لنگه درب بسیار نفیس با ارتفاع ۶ متر به اسرائیل). مرحوم رشید كیخسروی در تحقیق خود در مورد عملكرد باند ایوب ربنو مینویسد: "هرجا مسجد قدیمی و امامزاده و تكیه و قبور متبركه و اتلال و تپههای باستانی بود مشتی صهیونیست طماع و حریص... با سوءاستفاده از حسن نیت و اغفال مردم ساده روستاها و متولیان امامزادهها درهای قیمتی و باستانی و پنجرههای اروسی و ضریحها و فرش و وسایل عتیقه را با نوع جدید و آهنی و به ظاهر تازه و رنگ كرده و لعاب زده و ارزان قیمت معاوضه نمودند... موزه اهدایی ایوب ربنو هم اكنون در بیست كیلومتری تلآویو فعالیت دارد و یكی از ایرانیانی كه خود از این موزه بازدید نموده و عكسهائی را همراه خود به ایران آورده میگوید موزه اهدایی ایوب ربنو خیلی مجهزتر و وسیعتر از موزه ایران باستان میباشد." (دوران بیخبری، رشید كیخسروی، سال ۶۳، صص۱۱-۱۰)
آقای عزری در فرازی از خاطراتش به كارگیری این قبیل ترفندها را از سوی صهیونیستها كه آقای رشید كیخسروی در تحقیق خود به آن اشاره دارد، مورد تأیید قرار میدهد: "ایوب روزی در دیداری با دوستی در یكی از شهرهای خراسان، نگاهش به ویرانه از میان رفته مسجدی میافتد و با شگفتی به ارزش بیمانند "محراب" در آن نیایشگاه پی میبرد. گفتوگوها با كسانی كه باید آن ویرانه را نوسازی نمود آغاز میشود و پس از آمادگیهای همه سویه، در كمتر از چند روز كارشناسان و كاشیكاران برگزیدهای از اصفهان برای كارهای نوسازیی نیایشگاه به خراسان میآیند. از آن نیایشگاه ویرانه و بیبهره كاخی زیبا میآرایند و در پی پیمانها و سازگاریهای انجام یافته و احترام به مردم آن سامان ایوب فروتنانه همه هزینههای نوسازی را خود میپردازد. مردم نیز تكههای از هم پاشیده محراب آن مسجد را به وی پیشكش كردند كه به دست هنرمندان اصفهانی نوسازی شد. در یكی از دیدارهائی كه ایوب از اورشلیم داشت محراب را به موزه اسرائیل پیشكش كرد." (جلد دوم، ص۲۰۹)آنچه در این میان بسیار تلختر به نظر میرسد به كارگیری ایوب ربنو و چند یهودی دیگر از سوی خانم فرح دیبا برای خریداری آثار به غارت رفته توسط خود آنان، از حراجیهای بینالمللی است. در حالیكه غارت و چپاول آثار باستانی كشور توسط ربنو و سایر صهیونیستها حتی اعتراضهای گسترده روشنفكران را به دنبال دارد درباریان كه خود به نوعی در این غارت سهیم بودند با چنین ترفندی، برای صهیونیستها و خود كسب وجهه مینمودند.
آقای عزری در مورد اعتراضات شدید روشنفكران در دوران پهلوی و دفاع شخص محمدرضا از عملكرد صهیونیستها چنین میگوید: "چندی پس از این یورشهای سازمان یافته، روزنامهنگاران روی برخی از بازرگانان یهودی انگشت نهادند كه تكههائی كه یادگار باستانیی ایرانیان را به موزهها یا بازرگانان جهان فروختهاند و در این گزافه سرائی از هیچ بددهنی كوتاهی نكردند. پیرو بازدیدی كه شاه از موزههای بریتانیا در لندن و متروپولیتن در نیویورك انجام داد، به پرسش گوشهدار روزنامهنگاری چنین پاسخ داد: "چه بدی دارد كه تكههائی از هنر و فرهنگ باستانیمان نام ایران، تاریخ و جایگاه شكوهمند این كشور را زینتبخش موزههای جهان كنند، تا هر سال میلیونها مردم از سراسر دنیا با هنر و فرهنگ و تمدن ایران آشنا شوند؟ آنان بدینوسیله خواهند دانست چرا به گذشته خودمان پایبندیم." چیزی نگذشت كه پایگاه پدافندیی بازرگانان عتیقه كار یهودی در كشور تا جایگاه سرفرازی و بالیدن بالا رفت." (جلد اول، ص۲۲۶) در این اظهار آقای عزری تناقض آشكاری وجود دارد. از یك سو همگان میدانند كه انتقاد از اسرائیل و صهیونیستها در آن دوران مستوجب پیگرد بود؛ بنابراین بددهنی به صهیونیستها به ویژه آنانی كه جزو شركای دربار محسوب میشدند نمیتوانست در مطبوعات صورت بگیرد. به همین دلیل تنفر پنهان ایجاد شده از عملكرد غارتگرانه آنچنان گسترده بوده است كه محمدرضا مجبور به دفاع از آنان میشود. از سوی دیگر اگر به تاراج بردن آثار فرهنگی كشور قابل دفاع بود چرا خانم فرح دیبا درچارچوب یك ژست ملی و هنر دوستانه همان سارقان را به كشورهای مختلف اعزام میكند تا با قیمتهای گزافی آثار به سرقت برده شده توسط خودشان را از بازار جهانی خریدار كنند و به ایران بازگردانند؟ آقای عزری در ادامه این فراز میگوید: "در میان كارشناسانی كه از سوی وی (خانم فرح دیبا) به هر جای دنیا میشتافتند تا تكهای كهنه را دستچین كنند و به ایران بازگردانند سناتور فروغی پسر محمدعلی فروغی نخستوزیر پیشین بود كه از پیشینهاش در بخشهای پیشین گفتیم. دیگری ایوب ربنو، بازرگان عتیقه بازی بود كه در میان سرآمدان جهان در این كار نامی داشت و ارمغانهای ارزشمندی به موزه اسرائیل پیشكش كرده بود. خواهرزاده وی (مهدی محبوبیان)، نیز در انجام این كار به شهبانو نزدیك شده بود" (همان) اگر پهلویها خود در این فساد و اقدام ضدملی با صهیونیستها سهیم نبودند با دستگیری افرادی چون ربنو به سهولت میتوانستند جلوی آنچه را كه میتوان به آن فاجعه ملی اطلاق كرد، بگیرند. اما نه تنها جلوی صهیونیستهایی همچون ربنو به دلیل برخورداری از حمایت شدید اسرائیل گرفته نمیشد بلكه به مقام مشاورت درباریان نیز درمیآمدند.
مشاور فرح دیبا در خاطرات خود به شمهای از جریان تأسفبار خارج نمودن غیرقانونی آثار باستانی و سپس بازگرداندن بخشی از آنها با هزینههای نجومی، اشاره دارد: "در اوایل سال ۱۹۸۰ در زندان اوین، مهندس محسن فروغی كه از متخصصین آثار عتیقه ایرانی است، برایم تعریف كرد كه ده سال قبل روزی پرویز راجی، منشی مخصوص هویدا، به من تلفن زد كه نخستوزیر مایل است در اسرع وقت با او ملاقات كند. طی این ملاقات رئیس دولت به او میگوید: "آقای فروغی، من یك بلیط هواپیما، برای رفت و برگشت به توكیو در اختیارتان میگذارم، در آنجا هم اطاقی در هتل برایتان رزرو كردهاند. مأموریت شما این است كه: شهرام، پسر اشرف به طور غیرقانونی، عتیقههایی را از كشور خارج ساخته است و ظرف سه هفته آینده میخواهد در حراجی، آنها را به فروش برساند... فروغی، پس از بازگشت از توكیو، به هویدا اطلاع میدهد كه ارزش مجموع این گنجینه، حدود شش میلیون فرانك است. هویدا میگوید كه شهرام برای آن دوازده میلیون میخواهد. در این باره فروغی برایم توضیح داد كه هویدا بنا به پیشنهاد محرمانه شهبانو، تصمیم گرفته بود تمام این مجموعه را بخرد و به ایران بازگرداند. ضمن آنكه به من گفت، مدت بیست سال، شهرام، همواره در قاچاق آثار عتیقه ایرانی دست داشته است." (از كاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، نشر رسا، چاپ اول سال ۷۲، صص۸-۱۲۷) سرانجام فروغی كه خود بنا به اذعان آقای عزری یهودی است و زیرمجموعه ایوب ربنو به حساب میآید و در غارت بیحد و حصر آثار باستانی نقش داشته است، به دو برابر قیمت (ارزش خارج كشور) آن اشیای عتیقه را پیروزمندانه! به ایران باز میگرداند. بازی زیبایی است! در این بازی مجموعه دلالان وابسته به دربار پولی حتی دو برابر قیمت ارزش اشیای عتیقه در بازار جهانی به دست میآورند. خانم فرح دیبا نیز قهرمان جلوهگر میشود زیرا به كمك باند ایوب ربنو توانسته به فرهنگ و تمدن این مرز و بوم خدمت شایان توجهی كند! البته در این میان باند صهیونیستی نیز فربهتر شده و توان مالی بیشتری برای حضور در همه نقاط كشور و تاراج گنجینههای باستانی و سرقتهای شبانه از مراكز مختلف پیدا مینماید. این شمهای از حدیث تلخ غارت سازمان یافته مفاخر ملی ایران و آلوده كردن و سهیم نمودن پهلویهای بیسواد و كمسواد فاقد درك فرهنگی در این خیانت هولناك است.
در ادامه این بحث به خیانت عظیمتر یعنی تاریخسازی برای ملت ایران از طریق انهدام بخشی از تمدن باستانی این مرز و بوم خواهیم پرداخت. از جمله مطالب محوری دیگر در خاطرات آقای عزری دفاع از فعالیتهای خدماتی و بازرگانی صهیونیستها در اشكال مختلف در ایران است. سفیر اسرائیل در این بخش میكوشد همكاریهای كشاورزی، تجاری، نفتی، ساختمانی و غیره را منشأ رشد و پیشرفت ایران قلمداد سازد، بدون اینكه ماهیت این قراردادها و تبعات این فعالیتها را در ایران روشن سازد.
یكی از موضوعاتی كه آقای عزری فراوان به آن پرداخته كمكهای شایان توجه صهیونیستها به امر توسعه كشاورزی؟! ایران است. او به گونهای در این زمینه سخن میگوید كه گویی بهرهمندی این نژادپرستان از قراردادهای پرسود، ایران را تبدیل به قطب كشاورزی در منطقه كرده بود. البته جناب سفیر برای اینكه پاسخی نیز برای محققان داشته باشد اظهارات متناقضی نیز بیان میدارد، تا در صورت مواجهه با آمار و ارقامی متعارض با تبلیغاتش بتواند عوامل دیگر را در تخریب كشاورزی ایران مقصر جلوه دهد. غافل از اینكه خواننده با دقت در اقلام وارداتی توسط همین جماعت درمییابد كه حضور صهیونیستها برای رونق بخشی به كشاورزی ایران پوششی پیش نبوده است.
عزری در این خاطرات ضمن اعتراف به اینكه صهیونیستها در تدوین طرح اصلاحات ارضی دارای نقش بودهاند میگوید: "جنبش شاه و مردم "اصلاحات ارضی" كه بسیاری آن را "انقلاب سفید" خواندهاند، در ایران آرام آرام به دیوار سخت ناسازگاریهای زمینداران بزرگ (فئودالها) و پیشوایان كیشمدار برخورد. چنین جنبشی همهگیر نیازمند جوانانی آزموده و كارشناسانی پخته بود كه بتوانند پرچم نوخواهی، نوسازی و پیشرفت را به دوش بكشند. دستگاههای سیاسیی ایران در برداشتن گامی اینگونه دگرگونی آفرین چارهای نداشتند جز اینكه دست یاری به سوی كشورهای دوست بگشایند. اسرائیل از نخستین كشورهائی بود كه با روشنبینی پاسخی سازنده به این درخواست داد." (جلد۲، ص۸۰)
وی در ادامه میافزاید: "سه تن از كارشناسان اسرائیلی كه به فراخوان وزارت كشاورزی برای پارهای همكاریهای آموزشی، رایزنی و یاریهای ارزندهشان به سازمان اصلاحات ارضی از ایران دیدن كردند: یعقوب ارییلی از وزارت خارجه، صوی بیالیك و میخائل عصمون از وزارت كشاورزی. اینگونه همكاریهای آموزشی در زمینه پیشبرد كار كشاورزی در ایران و رفت و آمدهای كارآموزان و بازدیدهای كارشناسان از دادههائی سودمند برخوردار میگشت و در هر دو سو انگیزههائی سازنده پدید میآورد." (جلد۲، صص۲-۸۱)
برای پی بردن به صحت و سقم اظهارات آقای عزری در این زمینه بهتر آن است كه نظرات دستاندركاران رژیم پهلوی را در مورد اصلاحات ارضی كه توسط آمریكائیها و با كمك صهیونیستها به منظور تك محصولی ساختن ایران دنبال شد مرور كنیم. دكتر محمدعلی مجتهدی رئیس باسابقه دبیرستان البرز و بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر) در این زمینه میگوید: "... حتی شنیدم- راست یا دروغ- كه وزیر اقتصاد آلمان آمده بود پهلویش، (و شاه) راجع به اقتصاد دنیا اظهارنظر میكرد. شاید میدانست ولی من تصور میكنم چه طور یك آدمی كه هیچ نوع تحصیلاتی نكرده باشد، چه طور میتواند اظهار نظر كند در اموری كه به تحصیلات عمیق احتیاج دارد... دهن بینی او یقین بود. هركس دیرتر میرفت، عقیدهٔ او اجرا میشد. و خودش را هم تو بغل آمریكاییها انداخته بود. دستور آمریكایی را چشم بسته اجرا میكرد- همان اصلاحات ارضی كه بزرگترین ضربه را به كشاورزی مملكت وارد كرد..." (خاطرات دكتر محمدعلی مجتهدی، تاریخ شفاهی هاروارد، نشر كتاب نادر، خرداد ۸۰، ص۱۵۴) در این زمینه علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد دهه چهل نیز میگوید: "البته وقتی در مرحله دوم اصلاحات ارضی آمدند زمینهای خرده مالكین را گرفتند، كار بیربطی بود، به اینكه ما بتوانیم كارمان را درست انجام بدهیم لطمه زد، بویژه از نقطه نظر تولید و از نظر راندمان در هكتار، به همین دلیل راندمان در هكتار به صورت واقعاً شرمآوری پایین بود... همانطور كه گفتم من از همان اول مخالف مرحله دوم اصلاحات ارضی بودم." (خاطرات دكتر علینقی عالیخانی، تاریخ شفاهی هاروارد، نشر آبی، چاپ دوم، سال ۸۲، صص۵-۴۴) آقای عالیخانی در ادامه بحث انتقادی خود در این زمینه و در فرازی دیگر میافزاید: "حالا یك وزارت اصلاحات ارضی درست كردید كه شد ارباب اینها ولی به مراتب بدتر از ارباب گذشته است. به خاطر اینكه ارباب گذشته به هر حال فردی بود كه مسئولیتی در برابر روستائیان داشت، الان درآوردیمش به صورت یك مشت بوروكراتی كه هیچ اهمیتی به كشاورز و تولید كشاورزی نمیدهد..." (همان، ص۱۲۴) شاپور بختیار آخرین نخستوزیر پهلوی دوم نیز در این زمینه میگوید: "ما از آن روزی كه این اصلاحات را كردیم، هی محصول [كشاورزی] ما پائین آمد، هی محصول ما پائین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریكایی خریدیم. من این را نمیخواستم. حالا هم نمیخواهم. ما از آمریكا میتوانیم "رآكتور" (reacteor ) بخریم. ما میتوانیم طیاره جت بخریم... ولی دیگر لپه و نخود و لوبیا معنا ندارد كه بخریم. چه شد كه این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود." (خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر زیبا، سال ۸۰ ، ص۸۱) باقر پیرنیا، استاندار استانهای فارس و خراسان در سالهای دهه چهل نیز در این زمینه میگوید: "به باور من اصلاحات ارضی میبایست انجام شود. اما قانون و برنامهای كه برای آن تنظیم كرده بودند نه تنها بر پیشرفت كشاورزی نیفزود بلكه كشاورزی و كشاورز را سراسر از میان برد." (گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، انتشارات كویر، سال ۸۲ ، ص۲۷۶) اظهاراتی از این دست را در لابلای صفحات خاطره نگاری مردان پهلویها فراوان میتوان یافت كه به دلیل اجتناب از طولانی شدن مطلب به همین حد كفایت میكنیم. وجه مشترك اظهارنظرها در مورد اصلاحات ارضی كه توسط آمریكا بر محمدرضا تحمیل شد و مورد پشتیبانی برنامهریزی و اجرایی صهیونیستها واقع شد را به اختصار میتوان تاكید بر نابودی كشاورزی ایران دانست؛ ایران كه زمانی خود صادر كننده گندم بود بر اساس این برنامه به اولین وارد كننده گندم آمریكا مبدل گردید. سیاست نابودی كشاورزی ایران برای اتكای اقتصاد كشور به صرف صادرات نفت البته برای صهیونیستها نیز بسیار مطلوب بود؛ زیرا بازار وسیعی را در اختیار محصولات آنان قرار میداد. نكته جالب توجه در اظهارات متناقض آقای عزری این است كه در مقام برشمردن اقلام صادراتی صهیونیستها به ایران، خیانت آنان به كشاورزی این مرز و بوم برای هر خوانندهای آشكار میگردد: "ارتش ایران به پارهای از فراوردههای كشاورزی روی خوش نشان داد. سپهبد ایادی، پزشك ویژه شاه در این زمینه به انگیزه مهر فراوانش به اسرائیل بیش از دیگران كوشید." (جلد۲، ص۱۵۳)جالب است بدانیم سهپبد ایادی به دلیل بهایی بودن ارادت خاصی به صهیونیسم داشت. وی علاوه بر حضور در جایگاه پزشك مخصوص محمدرضا، سازمان "اتكا" را كه مایحتاج غذایی ارتش و خانواده آنها را تأمین میكرد در كنترل خود داشت. سیاست توسعه كشاورزی ایران؟! توسط صهیونیستها بدان جا میانجامد كه پروازهای العال به طور مرتب "خوراكیهای گوناگون" به ارمغان میآورند: "پروازهای العال به ایران نكته سودرسان دیگری برای هر دو ملت داشت كه از بازدهیی سرشاری نیز برخوردار بود. آوردن خوراكیهای گوناگون، میوه تازه، جوجههای یك روزه، گاو، تخممرغ، ماهی، ابزار ساختمانی و جادهسازی، نیازهای فن ورزی برای كارشناسان ایرانی و جنگ افزار برای ارتش ایران را میتوان بخشهائی از آن سودهای دو سویه خواند." (جلد۲،ص۱۶۱) البته نیازی به توضیح نیست كه چرا صهیونیستها از آنچه از طریق محمدرضا پهلوی در پوشش اصلاحات ارضی بر كشاورزی ایران روا داشتند دفاع میكنند. جالبتر اینكه كارهای هنرمندانهتری از سوی صهیونیستها در دوران پهلوی صورت میگرفت كه نتیجه سیاست نابود كننده كشاورزی ایران مشخص نشود و محمدرضا پهلوی بتواند پیشرفت كشاورزی و كشاورزان را برای خبرنگاران و بازدیدكنندگان به نمایش بگذارد. از جمله این هنرنماییها ساختن یك روستای مدرن؟! بود كه فقط كارشناسان صهیونیست از عهده ساختن آن برمیآمدند: "برنامه دیگری برپا كردن ساختمانهای این دهكده نمونه بود كه پیش از آن آغازیده بود... پس از آغاز برنامهها، دشواریها و كاستیهای مالی یكی پس از دیگری سر درآوردند. ولی از آنجا كه پادشاه ایران و بسیاری از دستاندركاران دولت به ریشهدار بودن این گام بنیادی و نیاز مردم بینوای این تكه از خاك كشور آگاه بودند، همه دشواریها را خردمندانه از پیش پای كارشناسان برداشتند." (جلد۲، ص۷۰) این روستای نمونه دقیقاً بر اساس برنامهای ساخته شد كه حتی روستایی ایرانی نیز مصرف كننده خوبی برای تولیدات اسرائیلی باشد؛ لذا در این روستای نمایشی طویلهای برای نگهداری گوسفند روستائیان در نظر گرفته نشده بود: "پس از اینكه كارشناسان اسرائیلی در دشت قزوین به بازسازی ویرانهها و ساختن خانههائی تازه برای روستائیان پرداختند، میان رایزنان ایرانی و دستگاههای دولتی ناهماهنگیهایی پدید آمد. اسرائیلیها میخواستند در خانههای كوچك دو اطاق خواب، سالن، آشپزخانه و گرمابهای با یك دوش بسازند. ولی رایزنان ایرانی باور داشتند روستائیان ناآشنا با این شیوه زندگی، از گرمابههای خانه برای خواباندن چهارپایان بهرهبرداری خواهند كرد." (جلد۲، ص۴۸) این روستای نمونه با بافت زندگی مردمی كه با تولید شیر، گوشت، تخممرغ و... بینیاز از واردات خارجی بودند، هیچگونه انطباقی نداشت، اما سالها مورد استفاده تبلیغاتی قرار گرفت و نمایشگر پیشرفت روستاهای ایران؟! خبرنگاران و مقامات خارجی بودند.
از جمله بحثهای محوری دیگر در خاطرات آقای عزری نوع تنظیم امور با دستاندركاران امور اجرایی، فرهنگی، نظامی و سیاسی است. این بخش از مطالب جناب سفیر دربردارنده نكات پندآموز برای مدیران كشور در زمانهای مختلف خواهد بود. ایجاد تعلقات كلان مالی، آلودگیهای اخلاقی، تحمیق فكری از طریق تاریخ پردازیهای حسابگرانه، استفاده دقیق از ابزارهای تشویقی همچون رشوه و تنبیهی همچون تحریم و ... از جمله راهكارهای به خدمت گرفتن مسئولان وقت آن دوران بوده است.
خواننده خاطرات در مواجهه با فرازهای متعددی از این كتاب - در شرح سرویسدهی اختصاصی سفیر اسرائیل به مسئولان كشوری و لشكری برای تشویق و ترغیب آنان به گسترش غیرمعمول تعلقات مالی - درمیماند كه چرا آقای عزری در تهران و سایر شهرهای كشور درگیر چنین موضوعات پیش پا افتادهای شده است: "[سپهبد] كیا برای پرورش و گسترش كشاورزی در زمینها و باغهایش از ما یاریهای ارزندهای گرفت." (جلد۲، ص۹۴)، "مهدوی در گرگان دارای چند تكه زمین بزرگ كشاورزی بود كه پیش از اینكه شاه این زمینها را به اندازه ده تا پنجاه هكتار به هر یك از سران ارتش بدهد بیشتر جنگل میبودند... بدینگونه مهدوی یكی از سران كشور كه به دربار و ارتش نزدیك بود و زمینهای كشاورزیی فراوانی داشت به جرگه كسانی پیوست كه نیازمند همكاری با كارشناسان كشاورزیی اسرائیل بودند ... او دارای پنجهزار هكتار زمین در مرز تركمنستان و نزدیكیی شبه جزیره میانكاله در كرانه دریای خزر و بیست هزار هكتار در سبزوار خراسان، و تكههای كوچكتری در جاهایی دیگر بود." (جلد۲، صص۶-۹۵). "یاریهای كم و بیش همسانی نیز درسال ۱۹۷۳ به ارتشبد نعمتالله نصیری فرمانده ساواك و ارتشبد حسین فردوست سرپرست بازرسیی شاهنشاهی شد" (همان)، "كیهان یغمائی سرپرست انجمن شهر مشهد، از زمینداران بزرگ استان خراسان... از كارشناسان اسرائیلی برای پارهای رایزنیها در زمینه پیشرفت كشاورزی در ایران و برنامههای كشاورزی در زمینهای خودیاری گرفت... خراسانیی زمیندار دیگری با نام سناتور عماد تربتی، دوست نزدیك علم از كارشناسان كشاورزی اسرائیلی در خواست بازبینی از زمینهایش را در تربت حیدریه پیش كشید." (جلد۲، ص۱۱۱)
"ملكتاج علم همسر نخستوزیر اسدالله علم كه زمینهای پهناوری در این استان از پدرش قوام الملك به او رسیده بود، از گروهی از كارشناسان اسرائیلی درخواست كرد برای سركشی به زمینهایش از پیرامون جیرفت و خاش دیدن كنند. من و عزرا دانین همراه آن گروه بودیم... همچنین گروهی از كارشناسان اسرائیلی پیرامون محلات و خمین در جائی به نام شهابیه برای شهاب خسروانی برنامههائی در دست انجام داشتند... شهاب از دوستان نزدیك شاه بود" (جلد۲، ص۱۱۲)
"در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۶۱ كارشناسان كشاورزیی اسرائیل با امیری نماینده پارلمان كه از نزدیكان خانواده سپهبد كیا بود و حسنعلیی مولوی كه هر دو زمینهائی در جاجرود و كن داشتند به همكاری پرداختند... شاهدخت شمس پهلوی در بخشی از شهرستان كرج (شمال غرب تهران) چند تكه زمین داشت. در تابستان ۱۹۶۵ شاهدخت از من خواست گروهی از كارشناسان كشاورزی اسرائیل كشت گیاهانی را كه هرگز در ایران كاشته نشده بود بررسی كنیم." (جلد۲، ص۱۱۳)، "سرلشكر محمد دفتری یكی از سران پیشین ارتش ایران پنجهزار هكتار زمین در مراغه از دولت گرفته بود تا در آن كشاورزی كند یكی از كارشناسان وزارت خارجه ایران به نام پناهی از كارشناسان ما درخواست نمود گروهی برای بازدید از این زمینها به آذربایجان بروند." (جلد۲، ص۱۱۹)
مواردی از این دست در خاطرات آقای عزری فراوان یافت میشوند كه ضمن در تناقض بودن با شعار اصلاحات ارضی، مؤید آنند كه صهیونیستها در توسعه زمینداری میان هیئت حاكمه نقش جدی داشتهاند. تشدید حرص و ولع دستاندركاران امور كشور به جمعآوری ثروت و دارایی همان گونه كه توانست رضاخان را به مطلوبترین شكل در خدمت قدرتهای بیگانه درآورد، در دوران پهلوی دوم نیز به عنوان شیوهای كارآمد مورد استفاده قرار گرفت. در مورد تأثیر راهكارهای صهیونیستها برای به خدمت گرفتن نیروهای تعیین كننده در آن ایام شاید آنچه درباره سپهبد پالیزبان به عنوان یكی از امرای ارتش بیان میشود، كفایت كند: "از میان افسران اداره دوم ارتش ایران كه دوستی با اسرائیل را به راستی باور داشتند باید از سپهبد عزیزالله پالیزبان یاد كنم كه زیردست سپهبد كیا پرورش یافته بود. او كردی پاك و بیآلایش بود... بارها از اسرائیل دیدن كرده و هر بار با دستی پرتر به میهن بازگشته بود، روزی با چشمان گیرایش خیرهٔ من شد و گفت: آقای عزری راستی، من نمیدانم به ایران یا به اسرائیل بیشتر خدمت كنم." (جلد۱، صص۳-۱۲۲)
از جمله شیوههای دیگر صهیونیستها برای به خدمت گرفتن دستاندركاران، از صدر تا ذیل، وارد كردن آنان به وادی مسائل غیر اخلاقی بود. اذعان صریح آقای عزری به اینكه فواحش اسرائیلی در مسیر محمدرضا پهلوی قرار میگرفتند (البته بدون دریافت هدایای شاهانه كه یك سرویس كامل برلیان بود) نمونه بارز استفاده از همه ابزارهاست. آنچه در این خاطرات بیش از سایر موارد در این زمینه خودنمایی میكند نوع تاثیرگذاری این گونه سرویسدهیها به وزیر كشاورزی وقت - آقای ارسنجانی - است. جناب وزیر در ابتدای مواجه شدن با نماینده صهیونیستها موضعی منطبق بر واقعیت دارد: "برای دیدار ارسنجانی، روزی به دفتر نخستوزیر علی امینی رفتم كه از پیش دوستیی گرمی با وی داشتم. پس از دیداری، سرپرست دفتر امینی گفت كه فصیحی در دفتر وزیر كشاورزی چشم به راه دیدار با من است. به وزارت كشاورزی بازگشتم، ولی فصیحی با شگفتی گفت: چندین یادداشت روی میز آقای وزیر گذاشتهام، ولی ایشان هر بار میگویند: "از خارجیها خوشم نمیآید، به ویژه ایرانیهائی كه به خارجیها خدمت میكنند، از همه بدتر اسرائیلیها كه جاسوسان آمریكائیها در خاورمیانهاند." (جلد۲، ص۱۰۲) عزری در فراز دیگری از خاطراتش آنچنان از اینكه شیوه آلودهسازی اخلاقی در مورد ارسنجانی موثر واقع شده و عملاً سفیر اسرائیل را به عنوان مشاور جنسی خود پذیرفته است، مغرور گشته كه بیمحابا برخی از مسائل ناگفتنی را بیان میدارد: "پیوند من با ارسنجانی به زودی به اندازهای درهم تنید كه در برخی نشستها او را بیپروا با دوست دخترش كه دختر یكی از ژنرالهای برجسته رضاشاه بود، میدیدم." (جلد۲، ص۱۰۴) و در فراز دیگری میافزاید: "روزی یك بسته نامه به دستم داد كه از سوی دختر جوان هژده سالهای به نام مریم متین دفتری (از خانواده احمد متین دفتری نخستوزیر ایران در سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۰) دستینه شده و در آلمان زندگی میكرد، دخترك جوان زیبا ارسنجانیی چهل و چهار ساله را در سخنرانیهای تلویزیونیاش دیده و یك دل نه هزار دل شیفته وی شده بود. دامنه این مهر و دلدادگی از نگارش نامههای رنگارنگ فزونتر رفته و سر از گفت و گوهای چند ساعته تلفنی درآورده بود. گو اینكه دختر بارها بر سر سپردگیاش سوگندها خورده بود ولی ارسنجانی نمیخواست آبرویش را میان مردم سكه یك پول كند و با دختری كه میتوانست همسن دخترش باشد، جایی آفتابی شود. پیشنهاد كردم دخترك را به ایران فرا خواند و با وی به گفت و گوئی بنشیند. دخترك با سری سودا زده به ایران آمد و ارسنجانی مرا به دیداری كه میانشان انجام شد فرا خواند. در دیدار پایانی از زبان ارسنجانی شنیدم كه آماده است دخترك را به همسریی خویش برگزیند." (جلد۲، ص۱۰۷) درك اینكه چرا این مشاور امور جنسی راه بیآبرو ساختن وزیر را پیش پای او میگذارد چندان دشوار نیست. دستاندركاران فاقد شخصیت و بیاعتبار شده، بهترین ابزار برای بیگانگان خواهند بود.لذا ارسنجانی كه در ابتدای مواجهه با عزری اسرائیلیها را به درستی عوامل آمریكا میخواند بعد از بیاعتبار شدن و در هم ریختن به لحاظ شخصیتی، به صورت كامل در خدمت صهیونیستها قرار میگیرد: "روزی ارسنجانی همراه سه تن دوستان نزدیكش مرا به خانه خود فرا خواند و پس از پیشگفتاری در زمینه برنامههای كشاورزیی نوین در كشور گفت: "تا تنور گرم است نان را باید چسباند، تا بیش از این موی دماغمان نشدهاند باید دست در دست كارشناسان اسرائیلی كار كشاورزی را در ایران سروسامانی بدهیم." (جلد۲، ص۱۰۴) البته از همان نوع سروسامانی كه شخص وزیركشاورزی پیدا میكند. درواقع ابتدا وزیر به صورت مصرف كننده كالاهای تدارك دیده شده توسط نماینده صهیونیستها درمیآید و سپس با نابودی كشاورزی ایران بازار كشور آماده مصرف كالاهای كشاورزی بیگانگان میشود. البته در این میان بعضاً نویسندگان و روشنفكران آن دوران كه در دام جناب سفیر گرفتار نمیشدند، با تحریم مواجه میگشتند: "فرامرزی (سردبیر روزنامه كیهان) تند و گزنده مینوشت، با اسرائیل میانهای نداشت، هرازگاه نیشی هم میزد و این كشور نوپا را زائده امپریالیسم آمریكا میخواند كه میخواهد سرور خاورمیانه گردد... نخستین دیدار من با فرامرزی، در خانه او همراه عافار بود، یكی از یادنرفتنیترین دیدارهای دشوارم بود، او چپ و راست میپرسید و من باید پاسخ میدادم. پرسشها به گونهٔ بازجوئی بودند نه به هوس دانستن و آگاهی، هرچه پیشتر میرفتیم بر دشواریهای گفت و گو افزوده میشد و من بیشتر خود را در منگنهای یكسویه میدیدم. او تاریخ روشن یهود و دو هزار سال رنج گالوت و كشتارهای ددمنشانه هولوكاست را آنگونه كه پیش آمده به آسانی نمیپذیرفت." (جلد۱، ص۱۷۸) عبدالرحمن فرامرزی تلاش جناب سفیر را برای پذیرایی از وی در اسرائیل ناكام میگذارد و همچنان به اطلاع رسانی دربارهٔ برخی سودجوییهای غیرانسانی صهیونیستها در ایران ادامه میدهد: "در دوره دیگری ستیز كیهان با یهودیان ایران و اسرائیل با چاپ نوشتههائی نادرست، مبنی بر اینكه یك بازرگان یهودی شیرخشك فاسد وارد كرده و بسیاری از بچههای بیگناه كشور بیمار شدهاند بالا گرفت. به دنبال گسترش چنین گزارش نادرستی در رسانهای پرتیراژ سران انجمن كلیمیان در سفارت اسرائیل در ایران گردهم آمدند و درخواست چارهجوئی و واكنشی شایسته كردند. در پی رایزنیهائی پرجنجال بر آن شدیم تا نخستین گام زورآزمائی را با درخواست پس گرفتن آبونمانها از روزنامه كیهان برداریم و با ندادن آگهیهای بازرگانی به آن روزنامه تا دو سه ماه آینده نیروی خود را بیازمائیم. با همین شیوه كوشیدیم به روزنامه اطلاعات كه رقیب سرسخت كیهان بود میدانی تازه بدهیم و نیازهای خود را با این روزنامه برآوریم. كم و بیش دو ماه گذشت تا روزی یكی از بازرگانان همكیشمان كه با ژاپنیها داد و ستد گسترده داشت از سوی مصباحزاده پیامی برایمان آورد كه نامبرده میخواهد دیداری با ما داشته باشد." (جلد۱، ص۱۷۹)
بررسی صحت و سقم ادعای آقای عزری در مورد دروغ بودن اخبار كیهان مبنی بر سودجوییهای غیرانسانی صهیونیستها، چندان دشوار نیست. همه میدانند نفوذ سیاسی و اقتصادی صهیونیستها در آن دوران به حدی بود كه اگر نشریهای حقایقی را درباره فعالیتهای خلاف اسرائیلیها مینوشت تحت فشار قرار میگرفت، چه رسد به اینكه موارد خلاف واقعی را به آنها نسبت دهد. از این گذشته، اگر خبر رسانی كیهان در مورد تخلفات سودجویان صهیونیست عاری از حقیقت بود جناب سفیر با طرح شكایت میتوانست به سهولت این روزنامه را مورد پیگرد قرار دهد. اما پیگیری شیوه تحریم اقتصادی و توسل به ساواك، نشان از آن دارد كه هدف اصلی جلوگیری از راهیابی حقایق به جراید بوده است و نه تصحیح یك خطا كه حتی با درج یك توضیح میتوانست برطرف شود. آقای عزری مغرورانه از به زانو درآمدن - مصباحزاده مدیر وقت كیهان- سخن به میان میآورد. البته باید اذعان داشت عدم پایداری مدیر كیهان در برابر فشارهای همه جانبه صهیونیستها موجب میشود بسیاری از نیروهای اهل فكر و نظر - كه حاضر نبودند داستانپردازیهای تاریخی و مظلومنماییهایی همچون "هولوكاست" را پذیرا شوند- روزنامه را ترك كنند: "همانروز كیهان بینالمللی كه به زبان انگلیسی چاپ میشد با بهرهبرداری از گزارش رادیو اهواز نوشتهای دو پهلو در ستایش عبدالناصر چاپ كرد. برموشه (مامور اطلاعاتی اسرائیل) كوشید پاكروان (رئیس ساواك) را به دوبارهخوانیی آن نوشته فرا خواند، ولی با رفتن فرامرزی و جابجا شدن سردبیری تازه در روزنامه كیهان، داستان پایان یافت." (جلد ۱، ص۲۰۶) اعتراف جناب سفیر به این كه حتی سلب آزادی مطبوعات را ماموران امنیتی اسرائیل به ریاست ساواك دیكته میكردند، هرچند برای ما ایرانیها قطعاً بسیار تلخ است، اما این موضوع را روشن میكند كه چگونه نیروهای اهل اندیشه از صحنه حذف میشدهاند. اكنون به سبب آشنایی با شمهای از فشارهای مختلف بر روزنامهنگاران ایران آن دوران این ادعای جناب سفیر را بهتر میتوانیم محك بزنیم: "كوشش من یافتن روزنامهنگاران آزادهای بود كه به راستی میتوانستند بریده از وابستگیها و رها از پارهای روشهای دست و پاگیر باور خود را بنویسند." (جلد ۱، ص۱۷۸) كانال دستیابی به این روزنامهنگاران آزاده خود مشخص كننده بسیاری از واقعیتهاست: "سرهنگ شاهین كه در بخشهای پیشین از او یاد كردم، از سوی ساواك بر همه رسانههای نوشتاریی كشور كار بازرسی یا بازبینی داشت، بنابراین بودند رسانههائی كه نمیتوانستند آنگونه كه می اندیشیدند، بنویسند. در پی آشنایی با من كوشید مرا با روزنامهنگاران بیشتری آشنا كند" (جلد ۱، ص۱۸۳) روزنامهنگارانی كه نماینده ساواك به جناب سفیر معرفی میكند علیالقاعده كسانیاند كه از آزادی هیچ گونه بویی نبرده بودند: "[عباس] شاهنده در این دیدارها با چندی از سران اسرائیل آشنا شد كه برایش پیروزیهائی نیز به دنبال داشت. در یكی از این نشستها آنچنان از میهنپرستیی سربازان ساده اسرائیلی به شور آمده بود كه اشك پهنای چهرهاش را گرفت و گفت: دریغا یهودی چشم به جهان نگشوده یا در اسرائیل از مادر زاده نشدهام." (جلد۱، ص۱۸۱) آقای عباس شاهنده چهرهای شناخته شدهتر از آن است كه نیازی به توضیح در این باره باشد كه نماینده ساواك چه كسانی را برای خدمتگزاری به صهیونیستها به سفیر آنان معرفی میكند. اما نكته قابل توجه اینكه آقای عزری پس از به خدمت گرفتن روزنامهنگاران خوشنامی؟! همچون عباس و شكستن قلم روزنامهنگاران اهل فكری همچون عبدالرحمن فرامرزی به سراغ سایر نویسندگان كشور میرود و در آلوده سازی آنان بسیار میكوشد. افرادی همچون سعید نفیسی را كه به دلیل سوابق یهودی خانوادهاش پیش از آن نیز با برخی تشكلهای صهیونیستی بیارتباط نبوده، جذب میكند و كاملاً به خدمت میگیرد: "از استاد سعید نفیسی درخواست كردم پیشگفتاری بر این نوشته بنگارند. زندهیاد نفیسی باآگاهیی فزایندهای در این پیشگفتار با یادی ژرف از تاریخ و فرهنگ یهود و همبستگیهای آنان با مردم ایران، از دوران كورش، داریوش، خشایارشا شاهنشاهان بزرگ ایرانی تا امروز سخن گفت... شادروان نفیسی در این پیشگفتار با بازگشت شگفت انگیز خاندان یهود پس از دو هزار سال به خانهاشان سخن گفته و افزوده این كشور كوچك كه در برابر خاك گسترده ایران ناچیزتر از یكی از كوچكترین استانهاست تنها در دو دهه به نیرومندترین كشور خاورمیانه شانه میساید." (جلد۱، صص۸-۱۹۷) البته آقای عزری در مورد علت این میزان ارادت آقای نفیسی به صهیونیستها نیز اشاره دارد: "نفیسی از خانوادههای سرشناس ایرانی بوده كه به گفتهای ریشه یهودی داشتهاند. برادرش پزشك ویژه شاه بود و پدرش نیز از نامداران كشور خوانده میشد. یكی دیگر از برادرانش فتحالله از سران شركت ملی نفت ایران میبود." (جلد ۱، ص۲۷۷)
اما بجز افرادی چون نفیسی كه دارای انگیزههای قابل دركی برای دفاع از صهیونیستهای اشغالگر فلسطین بودند دعوت برخی شخصیتهای فرهنگی نتیجه مطلوبی برای آقای عزری در برنداشت؛ لذا ایشان ترجیح میدهد در اینگونه موارد سكوت كند و سخنی به میان نیاورد. مرحوم جلالآل احمد از جمله كسانی است كه بعد از بازدیدی از سرزمینهای اشغالی در سفرنامه خود چنین مینویسد: "بیست سال است كه یك مشت زورگو به كمك سرمایههای بینالمللی و به بركت سازمانهای تروریستی صهیون و "هاگانا" خاك فلسطین را اشغال كردهاند و یك میلیون ساكنان آنرا بیرون ریختهاند. بیست سال است كه مرتب ذره ذره از خاك اعراب را تصرف میكنند. بیست سال است كه سازمان ملل از آنها میخواهد كه آوارگان فلسطین را بگذارند به وطنشان برگردند و آنها با گردن كلفتی رد میكنند. در عرض این مدت یازده مرتبه از طرف سازمان ملل محكوم به تجاوز شدهاند." (سفر به ولایت عزرائیل، جلالآل احمد، انتشارات مجید، ص۸۹) در فرازی دیگر ضمن انتقاد شدید از روشنفكران كه متأثر از تاریخسازی صهیونیستها، بر جنایات آنها چشم فرو میبندند میافزاید: "روشنفكر ایرانی چه میگوید كه "اِستر" ملكهاش بود و "مردخای" وزیر شاه هخامنشیاش! و دانیال نبی امامزادهاش؟ وجدان روشنفكر ایرانی باید از این ناراحت باشد كه چرا نفت ایران در تانك و هواپیمایی میسوزد كه برادران عرب و مسلمانش را میكشد. وجدان روشنفكر ایرانی باید از این ناراحت باشد كه چرا نفت سعودی و كویت در تانكها و هلیكوپترهایی میسوزد كه ملت فقیر ویتنام را به توپ بستهاند. چه كسی گفته است كه وجدان روشنفكر ایرانی را هم باید مطبوعات فرنگ بسازند؟ و مالیخولیاهای روچیلد و لانزمن؟ این حرف و سخن كهنهای است كه چرا كفاره گناهی را كه دیوانهای در بلخ آلمان و اروپا كرد باید ما در شوشتر خاورمیانه بدهیم." (همان، صص۲-۹۱) و در بخش دیگری از سفرنامه خود میگوید: "و راستش را بخواهی صهیونیسم است كه خطرناك است. چرا كه پشت سكه نازیسم و فاشیسم است و بهمان طریقه عمل میكند. یك "هاگانا" برای من با دستههای اس.اس هیچ فرقی ندارد. آندره فیلیپ سوسیالیست نوشته بود كه شرمآور است كه اینجا در فرانسه عدهای از یهودیها نوشتهاند و گفتهاند كه ما وطنمان اسرائیل است نه فرانسه و متاسفانه میبینیم كه مطبوعات فرانسه در دست یهودیها است." (همان، ص۹۹) همچنین آقای داریوش آشوری بعد از بازدید از اسرائیل طی سخنرانی در محل انجمن دانشجویان یهود ایرانی در آذر ماه ۱۳۴۹ چنین میگوید: "در چشم اروپاییها همهی مردم و اقوام غیراروپایی وحشی یا نیمه متمدن و خلاصه نیمه انسان بودند و از این لحاظ فكر امپریالیستی، اروپایی خود را مجاز میدانست كه حتا رسالت هدیه كردن تمدن را به وحشیها و بربرها به خود نسبت دهد و آنجا كه به میل و رغبت این "هدیه" را نپذیرد به زور این وظیفهی تاریخی را به انجام رساند. براین مبنا بود كه نهضت صهیونی از آغاز، در افق اروپایی خود ساكنان بومی فلسطین را نمیدید و یا اگر میدید به چیزی نمیگرفت. ماكسیم رودنسون این نكته را خوب متذكر میشود. او میگوید: "در تمام این مدت (یعنی در دوران تكوین نظری صهیونیسم) ساكنین واقعی فلسطین، تقریباً به وسیله همه نادیده گرفته شدند. فلسفهی شایع در اروپای آن زمان، بدون شك مسئول چنین وضعی بود، هر منطقهای كه خارج از حوزهی اروپا قرار گرفته بود، خالی به شمار میآمد؛ البته نه از ساكنین، بلكه از فرهنگ.
این نكته را هرتسل، بنیانگذار نهضت صهیونی به صراحت ابراز كرده است كه: ما در آنجا باید بخشی از برج و بارو و استحكامات اروپا علیه آسیا را تشكیل دهیم، یك برج دیدبانی تمدن علیه وحشیگری بسازیم. (نقل از كتاب اعراب و اسرائیل، اثرماكسیم رودنسون، ترجمهی رضا براهنی، انتشارات خوارزمی، چاپ اول)" (ایرانشناسی چیست و چند مقاله دیگر، داریوش آشوری، انتشارات آگاه، سال ۵۱، صص۷-۱۵۶) و در آخرین فراز از سخنرانی، آقای داریوش آشوری میگوید: "نهضت صهیونی را باید از جهت هدف اصلی خود كه به وجود آوردن یك كانون ملی برای یهودیان جهان بود شكست خورده به شمار آورد، زیرا كشور كنونی اسرائیل از حیث جمعیت فقط بخشی كوچك از كل جمعیت یهودی جهان را دربردارد، ولی در مقابل قدرت میلیتاریست متجاوزی بوجود آورده است كه از سویی با زور و قهر و بیخانمان كردن و حتا كشتار دسته جمعی قلمرو خود را توسعه داده و از سوی دیگر، در صحنهی بینالمللی، در مقابل ملتهایی كه درصدد كسب آزادی و استقلال و حیثیت ملی هستند، در جبههی نیروهایی قرار گرفته است كه میخواهند بندهای اسارت و استعمار را همچنان برگردن این ملتها نگاه دارند." (همان، ص۱۶۰)نتیجه بخش نبودن راهكارهای گوناگون- از رشوهدهی و تطمیع تا بایكوت و تحت فشار سیاسی و اقتصادی قرار دادن- در مورد برخی شخصیتها همچون استاد كامبوزیا منجر به شهادت میشود: "استاد مرحوم رشید كیخسروی در این مورد مینویسد: (امیرتوكل) كامبوزیا ضد صهیونیسم سرشناسی بودند. به فرمایش خودش صهیونیستها با او دشمن بودند و چند بار درصدد قتل و یا انتقامكشی از او بوده ولی عمق مخالفت ایشان با صهیونیسم از این ابعاد خارج بود. استاد میفرمود كه مقامات دولتی اسرائیلی تاكنون چند بار مرا به اسرائیل دعوت نموده و من در جواب گفتهام آنقدر خام نیستم كه چنین دعوتی را بپذیرم." (دوران بیخبری یا غارت آثار فرهنگی ایرانیان، رشید كیخسروی، سال ۶۳، ص۲۰۲) جالب اینكه جناب آقای عزری مدعی است در ۱۶ سال سفارت خود برای پیشبرد اهداف صهیونیستها در ایران هیچگاه اقدام به پرداخت رشوه نكرده است: "جا دارد به روشنی بگویم كه در دوره پانزده ساله نمایندگیام در ایران از سال ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۳، من و دكتر دوریئل در زمینههای سیاسی و همكاریهایمان با ایرانیان دیناری رشوه یا شبه رشوه به كسی ندادیم." (جلد۱، ص۱۶۱)
جناب آقای عزری البته فراموش كردهاند كه صهیونیستها از ابتدای فعالیتهای خود در ایران و جلب روشنفكران به تشكلهای صهیونیستی همچون فراماسونری از حربه رشوه بیشترین بهره را بردند و رواج كننده چنین فسادی در این مرز و بوم همین حضرات بودند: "در این تاریخ با ورود سرهاردفورد جونز و سرجان ملكم كه هر دو از استادان فراماسونری بودند، روابط ایران و انگلستان وارد مرحله جدیدی گردید كه ورق حوادث بسیاری را به نفع سیاست انگلستان برگرداند. خود سرهاردفورد جونز مینویسد: از بزرگان ایران هر كسی را كه توانستم فراماسُن كردم و برای آمدن سرجان ملكم زمینه را آماده ساختم." (یادداشتهای جونز، كتابخانه محمود محمود) ... توسل آنها به رشوه، پیشكشی، مداخل، تقدیمی و هدایا و ترویج نفاق و فساد و خیانت و تقویت خیانتكاران و بیگانهپرستان از وحشتناكترین روشها و طرقی بود كه هنوز هم پس از گذشت سیصد و پنجاه سال آثار آنرا برأیالعین میبینیم." (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، ۱۳۴۶، جلد۱، صص۱۷-۱۶)
بنابراین اولین كسانی كه فساد و رشوهخواری را در میان دستاندركاران كشور رواج دادند فراماسونها بودند: "گرفتن رشوه و مقرری از انگلیسها برای اولین بار توسط میرزا ابوالحسن شیرازی فراماسون راسخالعقیده بصورت مستمری درآمد". (همان، ص۱۷) همچنین برقراری روابط اسرائیل با ایران نیز با رشوهدهی ممكن شد: "ماموران موساد در ژانویه ۱۹۵۰ بوسیله یك میانجی آمریكائی بنام مستعار ادم " Adam " در ازای شناسائی بالفعل اسرائیل مبلغ ۲۴۰۰۰۰ دلار به دولت پرداختند تا در جلب نظر موافق مطبوعات ایران به مسئله شناسائی بالفعل اسرائیل صرف شود." (توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل، سهراب سبحانی، ترجمه ع.م شاپوریان، سال ۱۳۷۷، آمریكا، Ketab Carp، ص۵۱)
شوكراس نویسنده و محقق انگلیسی نیز در این زمینه مینویسد: "اسرائیل شناسایی دوفاكتوری خود را با پرداخت رشوه قابل توجهی به محمد ساعد نخست وزیر وقت ایران به دست آورد." (آخرین سفر شاه، ویلیام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، ۱۳۶۹، ص۹۳)
جناب آقای سفیر نیز كه در تناقض گویی گرفتار آمده است در فرازهای مختلف به پرداخت رشوه به ویژه در مورد رسانههای خارجی، اذعان دارد. از جمله خدماتی كه صهیونیستها به محمدرضا پهلوی ارائه میدادند استفاده از نفوذ خود در شبكه اطلاع رسانی جهانی برای تطهیر چهره پهلویها بود: "ما از حساسیتهای دستگاه سیاسی ایران در برابر رسانههای باختر (غرب) آگاه بودیم و میدانستیم كه سران ایران میخواهند در باختر زمین چهرهای پسندیده از خود نمایش دهند... رفته رفته شمار نوشتههائی كه به همت و یاری ما در رسانههای جهان چاپ میشود فزونی گیرد تا جائیكه كیا از من خواسته بریدهٔ روزنامههای گوناگون را برایش ترجمه كنم تا هر روز صبح زود در كاخ سعدآباد به دست شاه برساند... روزی شاه به شوخی به كیا گفته است: خواهی دید روزی سفرای ما در همه كشورهای جهان دستآوردهای اسرائیل را در روزنامههای دنیا به حساب خودشان خواهند گذارد و به آن افتخار خواهند كرد. نمیدانند كه ما از پشت پرده آگاهیم و داستانها را میدانیم."(جلد۱، ص۲۱۱)
البته نباید از نظر دور داشت كه تلاش صهیونیستها برای كاستن از تبعات عملكرد دهشتناك ساواك به این دلیل بود كه خود در آن سهم بسزایی داشتند. به نوشته شوكراس نویسنده انگلیسی "شاه به منظور از بین بردن هرگونه مخالفت داخلی با كمك سازمان سیا و موساد، سرویس جاسوسی اسرائیل به ایجاد پلیس مخفی وحشتناك خود پرداخت كه به ساواك مشهور شد." (آخرین سفرشاه، ویلیام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشرالبرز، چاپ چهارم، ۱۳۶۹، ص۸۱)
شوكراس همچنین در مورد برخی از شیوههای شكنجه آموزش داده شده به مأموران ساواك میگوید: "به شهادت زندانیان سابق، ابزارهای شكنجه ساواك معمولاً عبارت بود از شلاق، كتك، شوك برقی، كشیدن ناخن و دندان، تنقیه آب جوش، آویختن وزنههای سنگین به بیضهها، بستن زندانی به یك تخت آهنی كه بتدریج داغ میشد، فرو كردن بطری شكسته در مقعد، تجاوز به عنف." (همان، ص۲۵۴)
لذا به دلیل سهیم بودن در جنایات ساواك، صهیونیستها میكوشیدند با پرداخت رشوه به نویسندگان در واقع برخیانت خود به ملت ایران كه از طریق آموزش آخرین روشهای اقرار گیری وحشیانه به ساواك و ... صورت میگرفت، سرپوش گذارند: "توانستیم چهره شاه ایران را در دیدگاه مردم آمریكا، رهبری جلوه دهیم كه شیفته پیشرفت مردمش میباشد و در این راه از برداشتن هیچ گامی خودداری نمیكند. در بخش بررسیی پیوندم با خاندان پهلوی خواهم گفت شاه تا چه اندازه به هنر اسرائیلیها و نیروی رسانههای گروهی آنان در سراسر جهان بویژه در امریكا باور داشت و تا چه اندازه این نكته را سرنوشتساز میشناخت... شگفتا كه چنین برداشتی در برابر همبستگیی نیروهای ستیزهجو كه بخشی از آن خود را كنفدراسیون دانشجویی میخواندند، نتوانست پایدار بماند. در دیدار شاه از آلمان و آمریكا، ناتوانیی برخی رسانههای "بله قربانگوی" چه خودی و چه بیگانه همه آشكار شدند. در رویدادهای پائیز ۱۹۷۹ دیدیم كه دستاندركاران رسانههائی كه به ناز و كرشمه و دریافت یادگاری خو كرده بودند، در برابر توفان تند خشونت تاب نیاوردند و زود از میدان به در رفتند. شمارهٔ روزنامهنگاران چاپلوس خودی یا بیگانهای كه در هر دیدار با شاه یا با همراه شدن با وی آزمندتر میشدند، فزونی گرفته بود." (جلد ۱، ص۲۱۳)
ظاهراً در این فراز آخر آقای عزری فراموش میكند چه در داخل كشور و چه در خارج كشور نقش هدایت كننده متملقان را به عهده داشته است و حتی در مقدمه همین اثر به رسم عادت، همچنان محمدرضا پهلوی را "مرد بزرگ" (جلد۱، ص۹) میخواند یا در فرازی در پاسخ به پرسش شاه در مورد خانوادهاش، مردم به فغان آمده از فساد دربار را دچار توهم و اتهام زن میخواند: "روزی در برابر یكی از دشوارترین پرسشهای شاه، مبنی بر اینكه آیا من از زبان مردم شنیدهام كه برادران و خواهرانش در زمینههای پولیی كشور و زد و بندها، دست دارند و زیاده روی میكنند، پاسخ دادم: تا آنجا كه هممیهنان ایرانیام را شناختهام، بسیاری در میانشان دوست دارند خود را آگاهتر از آنچه كه هستند نشان بدهند و بگویند كه به همه اسرار پشت پرده دسترسی دارند. من با بگومگوهای مردم كاری ندارم، آنها همه را بدنام میكنند. ولی آنچه كه خود شخصاً آزمودهام، اینكه چندین بار والاحضرتها در زمینه كشاورزی و مركبات با من رایزنیهائی نموده و درخواستهائی داشتهاند كه هرگز به هیچگونه سوء بهره برداری برنخوردهام و همه دریافتها و پرداختها به درستی انجام یافتهاند." (جلد۱، ص۲۲۰) آقای عزری با این دروغ پردازیها دو هدف را دنبال میكند؛ اول این كه محمدرضا پهلوی را كه در این سالها در اوج غرور و خودپرستی بود از خود نرنجاند. دوم آن كه تداوم بهرهمندی از داد و ستدهای آلوده به فساد درباریان و به ویژه برادران و خواهران وی را تضمین نماید.
شوكراس با اشاره به این امر كه محمدرضا پهلوی حاضر نبود جلو فساد خانوادهاش را بگیرد مینویسد: "بتدریج كه سالها میگذشت هویدا بیشتر متوجه میشد كه دارد یك سیستم بشدت پوسیده و فاسد را اداره میكند. در حالی كه در انظار عمومی از رویاهای پیشرفت شاه دفاع میكرد، به طور خصوصی با خرید مقادیر هنگفت اسلحه مخالفت میورزید و تشخیص داده بود كه پس از افزایش بهای نفت در ۷۴-۱۹۷۳ فساد به صورتی زننده درآمده است... در ۱۹۷۸ هویدا سرانجام شاه را راضی كرد كه مقرراتی برای فعالیتهای تجارتی خانوادهاش وضع كند... لیلا همسر مطلقه هویدا میگوید: آنها ایران را نه یك كشور بلكه یك تجارتخانه میپنداشتند." (آخرین سفرشاه، ویلیام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، ۱۳۶۹، ص۲۶۷)فساد خانواده پهلوی به میزانی رسوا و بیپروا بود كه امیرعباس هویدا نیز با وجود مفاسدش به ویژه در زمینه اعطای امتیازات ویژه مالی به صهیونیستها، بقای حكومت پهلوی را بر آن مبنا ناممكن دانست و همزمان با آغاز اعتراضات گسترده مردمی، از محمدرضا پهلوی دستوراتی به منظور كنترل اطرافیانش گرفت. آخرین راهكاری كه در این بخش میبایست به آن اشاره كرد، سناریوسازی تاریخی به منظور ایجاد پیوند بین ایران باستان و یهودیت است. این تاریخپردازی كه زمینههای آن با شكلگیری فراماسونری در ایران دوران قاجار و عملی شدن اهداف آن همزمان با به قدرت رساندن رضاخان فراهم شد، غیرمستقیم راه صهیونیستها را در ایران هموار میساخت. به عنوان نمونه، آقای عزری چگونگی تأثیرگذاری پدرش را بر حاجعلی كیا كه بعدها به صورت تمام و كمال در خدمت صهیونیستها قرار گرفت این گونه توصیف میكند: "پدرم با یادآوری پیشینه تاریخی ایرانیان باستان در خوشرفتاری با یهودیان و بررسیی ارزشهای نیكوی كورش بزرگ و مهر شاهنشاه ایران به پیوند توده ایرانی با قوم یهود انگشت نهاد." (جلد۱، ص۵۰) و در فراز دیگری چگونگی جذب این افسر بیاطلاع از تاریخ را به رژیم صهیونیستی بیان میكند: "كیا توانست با پیشنهاد دیداری از اسرائیل، شاه را با خود همساز كند. روز پنجم نوامبر ۱۹۵۸، كیا برای دیداری چند روزه به اسرائیل پرواز كرد... عزرا دانین در نوشتهاش "صهیونیست راستین" از كیا با نام دوست یاد كرده كه در مزرعه خانوادگیاش در حذرا (میان تلآویو و حیفا) به گردش پرداخته و سخنها راندهاند... در ستایش تاریخ ایران و پیوند دیرین مردم این كشور با یهودیان جهان، روی ماهی بزرگی كه میز شام را آراسته بود نوشته بودند "به یاد روزهای خشایارشا" كه سرآغاز طومار استر است." (جلد۱، ص۱۰۲)
به این ترتیب افسری كه ابتدا حاضر به همراهی با اهداف صهیونیستها نبود به لحاظ تاریخی آنچنان به آنان تعلق خاطر مییابد كه عملكردش حتی موجب حیرت آقای عزری میشود: "كیا فراتر از دایره اختیاراتش میكوشید ما را با دیگر دستگاههای دولتی آشنا كند و دستمان را در دست كارسازان نهد. روزی رك و پوست كنده از كیا پرسیدم چرا دوستیی او اینچنین ژرف و یاریهایش به ما اینگونه گسترده است؟" (جلد۱، ص۲۴۳) باید اذعان داشت نتیجه تاریخسازی صهیونیستها برای ما ملت ایران صرفاً موم شدن كیا در دست صهیونیستها نشد، زیرا این طراحی تاریخی از یك سو باستانگرایی ایرانی را با یهودیت پیوند میداد و از سوی دیگر ورود اسلام به ایران را همراه با نابودی كتابخانهها و بطور كلی مظاهر تمدن این سرزمین تبلیغ میكرد. بنابراین روشنفكر بیاطلاع از اسلام و تاریخ از یك سو از اسلام كینه به دل میگرفت و از دیگر سو احساس پیوند با یهود مینمود، البته یهودیتی كه صهیونیستها آن را نمایندگی میكردند. روشنفكران غیرمذهبی كه به این ترتیب جذب سازمانهای مخفی صهیونیستی همچون فراماسونری شدند در ترویج این تاریخ طراحی شده نقش بسزایی داشتند. مرحوم دكتر عبدالحسین زرینكوب در اواخر عمر بعد از فاصله گرفتن از تشكیلات فراماسونی این گونه به نقد آثار خود و سایر فراماسونها كه بر اساس این طراحی تاریخی به نگارش درآمده میپردازد: "رساله ایران شاه [نوشته ابراهیم پورداود] آكنده است از شور حماسی حس ملت پرستی. همین لحن تا حدی در كتاب مازیار مجتبی مینوی و بیشتر در طی مقالات ذبیحالله صفا راجع به روسای نهضتهای ضد عرب و هم در مقاله و كتاب سعید نفیسی راجع به كتاب بابك خرمدین و در رساله عبدالله ابن مقفع تألیف مرحوم عباس اقبال و در كتاب دو قرن سكوت اثر نویسنده این سطور نیز در تجلی است. در همه این آثار لحنی نامساعد آمیخته به نیش و طعنه در حق اعراب بكار رفته است كه البته شایسته بیان مورخ نیست."(تاریخ ایران بعد از اسلام، دكتر عبدالحسین زرینكوب، انتشارات امیركبیر، تهران، ۱۳۵۵، ص۱۵۰) البته اگر روشنفكر ایرانی غیرمذهبی به خود اجازه میداد حتی یكبار مستقل از مستشرقین یهودی- كه برای ما ایرانیان تاریخ باستان دو هزار و پانصد ساله بر مبنای پیوند با یهودیت تدوین كردند- تورات را مطالعه كند به سهولت طراحی تاریخی صهیونیستها را مورد پذیرش قرار نمیداد و در چارچوب آن به خدمتگزاری نمیپرداخت.
روشنفكر كم مطالعه و پرمدعای دوران مشروطیت كه زمینه روی كار آمدن دیكتاتوری چون رضاخان را برای اجرایی نمودن این تاریخ سازی فراهم ساخت حتی یك بار آنچه را كه در تورات در مورد اِستر و خشایارشا آمده در آثار خود مطرح نمیسازد. اگر ایرانی علاقهمند به اطلاع از تاریخ، استر را از طریق تورات كه مستندترین تاریخ یهود است میشناخت هرگز صهیونیستها نمیتوانستند استر را مبنای تاریخ ما ایرانیان قرار دهند. دستكم این سؤال برای این طیف میبایست مطرح میشد كه اگر بنا بر باستان گرایی است با توجه به سابقه تمدنی هشت تا نه هزار ساله فلات ایران - همان گونه كه آقای عزری نیز در خاطرات خود به آن اشاره دارد- چرا صهیونیستها علاوه بر تاریخسازی، محمدرضا پهلوی را تشویق كردند كه جشنهای دو هزار و پانصد ساله را برای تثبیت تاریخ مشترك یهودی- ایرانی برگزار كند؟
آن گونه كه در عهد عتیق (تورات) در بخش "كتاب استر" آمده است خشایارشا با تحریك این معشوقه یهودیاش به كشتار كم نظیری در فلات ایران دست میزند. كشتار مزبور بیانگر این واقعیت تاریخی است كه ساكنان فلات ایران هرگز حاضر به پذیرش سلطه یهودیان برخود نبودهاند، لذا با طرحریزی مردخای - وزیر وقت یهودی خشایارشا - كوچك و بزرگ را در چندین شهر از دم تیغ میگذراند: "و یهودیان در شهرهای خود در همه ولایتهای اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی كه قصد اذیت ایشان داشتند دست بیندازند و كسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا كه ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده بود. و جمیع روسای ولایتها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت كردند زیرا كه ترس مردخای برایشان مستولی شده بود. چونكه مردخای در خانه پادشاه معظم شده بود و آوازه او در جمیع ولایتها شایع گردید. و این مردخای آناً فآناً بزرگتر میشد. پس یهودیان جمیع دشمنان خود را بدم شمشیر زده كشتند و هلاك كردند و با ایشان هر چه خواستند بعمل آوردند... و پادشاه به استر ملكه گفت كه یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را كشته و هلاك كردهاند پس در سایر ولایتهای پادشاه چه كردهاند. حال مسئول تو چیست كه بتو داده خواهد شد و دیگر چه درخواست داری كه برآورده خواهد گردید. استر گفت اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی كه در شوشن میباشند اجازت داده شود كه فردا نیز مثل فرمان امروز عمل نمایند... و سایر یهودیانی كه در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را كشته بودند از دشمنان خود آرامی یافتند اما دست خود بتاراج نگشادند. این در روز سیزدهم ماه آذار (واقع شد) و در روز چهاردهم ماه آرامی یافتند و آنرا روز بزم و شادمانی نگاه داشتند." (عهد عتیق، كتاب استر ۸-۹:۲) با توجه به این مسئله كه شهرهای بزرگ آن زمان جمعیتی بین هزار تا هزار و پانصد نفر داشتند میتوان حدس زد ساكنان چند شهر بزرگ و كوچك در این نسل كشی گسترده قتلعام شدهاند. همچنین با علم به اینكه هنوز هم یهودیان سالروز این كشتار عظیم ساكنان فلات ایران را تحت عنوان "پوریم" جشن میگیرند باید به تاریخ سازی صهیونیستها تبریك گفت كه آن را چنان نگاشتند كه نه تنها استر و مردخای ضربه زننده به تمدن این سرزمین قلمداد نشدند، بلكه مسلمانان كه با آغوش باز مورد استقبال ایرانیان قرار گرفتند، خونریز و نابود كننده فرهنگ و شكوه این سرزمین معرفی گردیدند. در واقع در این طراحی تاریخ برای ملت ایران، جای تبعات دو رخداد بزرگ در گذشته این سرزمین عوض شد، بدین صورت كه ایرانیان متأثر از تاریخ باستان، قاتلان نیاكان خود را دوست پنداشتند و به آزادسازان پدرانشان از ظلم و استبداد شاهان، به دیده نفرت نگریستند. خاطرات آقای عزری حكایت از آن میكند كه صهیونیستها با این ترفند یعنی تغییر در دشمنشناسی، بسیاری از افراد بیاطلاع را به ویژه در میان نیروهای ارتش به خدمت خود در آورده بودند.
در آخرین بخش از این نوشتار جا دارد نگاهی نیز به خدماتی بیفكنیم كه صهیونیستها در چهارچوب قراردادهای پرسود قرار بود به ملت ایران ارائه دهند. از جمله مواردی كه بخوبی میتواند بیانگر نوع عملكرد آقای عزری و سودهای سرسامآور و غیرمتعارف صهیونیستها در ایران باشد موضوع پروژه "سیتی" است: "غلامرضا نیكپی شهردار تهران آن روزها میخواست پروژه "سیتی" را در بخشی از تهران (زمینهای بهجتآباد و عباسآباد كه پیش از این برنامه سربازخانه بودند)، پیاده كند. سرمایهداران بزرگی در ایران و بیرون از ایران به انجام این كار بزرگ چشم دوخته بودند كه یكی از آنها دستگاه روچیلد آلیانس در انگلیس بود. دولت اسرائیل از من خواست دیدار آنها را با شاه برنامهریزی كنم... ولی ناگهان روچیلدها پس نشستند. پیشرفتهای پولی و سازندگیهای همگانیی آنروزها به اندازهای شتابزده بود كه كسی باور نمیكرد سه یا چهار سال آینده به دنبال آن روزها، مردم به خیابانها بریزند. برای به دست آوردن آگاهیهای تازه از دگرگونیهای بیرون از برنامه رهسپار لندن شدم. روچیلدها پیرو بازنگریهای موشكافانه كاردانان بانك، بهرههای درشت پروژه سیتی در ایران را به اندازهای كلان یافتند كه برتر دیدند خود را در چنان كار غول آسائی درگیر نكنند. در پایان لرد روچیلد پدر روزی گفت: در خانواده ما چنین رسم است كه از آلودگی به آندسته از كارهائی كه بهرهاش از اندازههای شناخته شده بیرون است خودداری كنیم... كوشیدم روچیلد را از شیوهای شناخته شده در ایران آگاه كنم كه دارندگان درآمدهای كلان در كشور با پارهای سازندگیهای همگانی مانند برپاییی دانشگاهها، بیمارستانها، آموزشگاهها در استانهای دور افتاده با گسترش كشاورزی در پهنه كشور و پیشكش آن به ملت، دین خود را ادا میكنند. دستگیریها با پیشكشهائی به سازمانهای آموزشی، فرهنگی و بهداشتی با هماندیشیی شاه سادهترین روشهایی است كه میتواند بهترین راهگشا در این زمینه باشد. روچیلد پاسخ داد: همه این پیشنهادها درست، ولی سود كلان در پیش است نه پیشكشی، بنابراین پیگیری این كار با روشهای ما سازگار نیست." (جلد۱، صص۷-۲۵۶) اعتراف به این واقعیت تلخ كه سودهای نجومیای كه بر اساس زد و بند با شخص محمدرضا پهلوی و با دلالی عزری به دست میآمد بعضاً موجب وحشت بزرگ سرمایهدارانی همچون خانواده روچیلد میشد، بسیار تأثربرانگیز است. جناب آقای سفیر البته مشخص نمیسازند از قبل هزاران قرارداد كلان مشابه، صهیونیستها كدام اقدام عامالمنفعه از قبیل احداث دانشگاه، بیمارستان و... در مناطق محروم به انجام رساندهاند. خواننده حتی به یك مورد در این خاطرات برنمیخورد كه بخشی از اموال غارت شده ملت ایران در قالب كارهای عامالمنفعه به ملت بازگردانیده شده باشد. در صورتی كه عكس آن كاملاً صادق است. شركتهای ورشكسته (جلد۲،ص۱۵۴) و شركتهای بدون هیچ گونه سرمایه وارد بازار ایران میشدند و با دریافت بخش اعظم مبلغ قرارداد بعد از چندین سال هیچ گونه خدماتی ارائه نمیكردند: "پس از سالها گفت و گوهای كشدار، برنامه لوله كشی گاز در پهنه شهر تهران، در تابستان ۱۹۶۰، پدیدار شد. عیما نوئل راستین روز چهاردهم ژوئیه همان سال با یك شركت فرانسوی با نام دوریه به تهران آمد، همراه من با انتظام، بهبهانیان و چند تن دیگر از سران بنیاد پهلوی دیدارهائی انجام داد. به دنبال همین دیدارها، سرانجام پیمانی میان وی با كمپانیی نفت ایران دستینه شد تا لوله كشیی گاز در تهران آغاز گردد. پیرو این پیمان و پیدایش كمپانیی تازه با نام "مصرف گاز"، پنجاه و یك درصد از سهام در كمپانی نوپا از آن ایران، چهل درصد از آن كمپانیهای "سوپرگاز" و "سویرول" راستین و نه درصد نیز به محمد علی قطبی میانجیی پیماننامه رسید."(جلد۲، ص۱۶۶)این قرارداد بسیار كلان كه با تبانی صهیونیستها و دربار (بنیاد پهلوی) منعقد میگردد حتی تا سال ۱۹۷۹ یعنی ۱۹ سال بعد صورت اجرایی نمیگیرد. صهیونیستها كه همزمان پروژه ساخت شهرك قدس (غرب سابق) را نیز به عهده داشتند به گازكشی این شهرك مبادرت ننمودند.
این نوع خدماتدهی صهیونیستها كه از چتر حمایتی امیرعباس هویدا برخوردار بود بعضاً موجب واكنش سازمانهای ایرانی میشد: "كمیسیونی ویژه در دفتر نخست وزیری (پنج تن از برجستهترین كارشناسان) به بررسی كار پرداخت، گزارش بلندبالائی به نخست وزیر داد و سرانجام كمپانیی ورد شایستهترین سازمان برای پیاده كردن پروژه شناخته شد... سرانجام و در پایان برنامه امیدهای كمپانی ورد برای بهرهبرداری از دستگاههائی كه برای ساختن سد داریوش بزرگ به ایران برده بود و میخواست در برنامههای آینده، به كار بگیرد برباد رفتند. دولت ایران دویست و پنجاه هزار دلار بابت زیان دیركرد برنامه، مالیات بر درآمد و بیمههای كارگران از كمپانی درخواست نمود... درگیری میان كمپانی ورد با دولت ایران از مرز ناسازگاری و گلهمندی گذشت و به دادخواهی در دادگاه رسید. كمپانی هفت میلیون دلار بستانكاری از دولت ایران دادخواهی میكرد. چرا كه آنرا در ترازنامه پذیرفته شده از سوی كارشناسان ایران در ستون بستانكاریهایش آورده بود. به هر روی این كمپانی به انگیزه گرفتاریهای دیگری كه سر راهش سبز شد، در سال ۱۹۷۱ از میان رفت." (جلد۲، صص۳۰-۱۲۹) به این ترتیب شركتی كه قادر به تأمین ماشین آلات لازم نبود بعد از پنج سال بدون اینكه خدمتی ارائه بدهد مبالغ هنگفتی را از آن خود میسازد. قراردادهایی از این دست فراوان بین ایران و اسرائیل به امضا میرسد، به ویژه در زمینه تسلیحاتی كه تهران همه هزینه آن را پرداخت میكند. تسلیحات ساخته شده حتی در ایران مورد آزمایش قرار میگیرد، اما حاصل كار تماماً به اسرائیل انتقال مییابد و ملت ما نتیجهای از سرمایهگذاری خود نمیبرد (به منظور پرهیز از طولانی شدن بحث، خواننده گرامی میتواند به كتاب "توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل" نوشته سهراب سبحانی، چاپ آمریكا، صص۲۷۶ و ۳-۲۷۲ مراجعه كند) همان گونه كه قبلاً اشاره شد، در بخش فعالیتهای تجاری بین دو كشور تا قبل از كودتای ۲۸ مرداد توسط آمریكاییها، در فهرست صادرات ایران به اسرائیل، كالاهایی همچون گندم، جو، برنج و حتی مرغ و تخم مرغ مشاهده می شود كه صدور این اقلام، تا حدودی بیانگر وضعیت قابل دفاعتر و صنعت كشاورزی در ایران بود، اما بعد از مسلط شدن كامل صهیونیستها بر امور كشور و البته به كمك برنامه اصلاحات ارضی، این روند معكوس میگردد و علاوه بر واردات مرغ و تخممرغ و... دست ساختههای كم ارزشی همچون چراغ راهنمایی و رانندگی، مدالهای اهدایی محمدرضا و... نیز همه و همه از اسرائیل وارد كشور میشوند.
در بخش نفت و بویژه بازاریابی صهیونیستها برای نفت ایران مسئله بسیار غمانگیزتر است و دل هر ایرانی غیرتمندی را به درد میآورد. در این عرصه صهیونیستها بدون كمترین سرمایهگذاری صاحب درآمدهای كلان میشدند. یكی ازموضوعات مهم در این زمینه ایجاد خط لوله بندر ایلات- اشكلون بود كه اهمیت فوقالعادهای برای اسرائیلیها داشت. صهیونیستها طرحی را ارائه كردند كه به واسطه آن كشتیهای نفتكش وارد بندر ایلات در خلیج عقبه شوند و از آن پس، نفت ایران به وسیله یك خط لوله جدید ۴۲ اینچی به بندر اشكلون واقع در ساحل دریای مدیترانه انتقال یابد و از آنجا به وسیله نفتكشها به اروپا حمل شود. این خط لوله ۲۶۰ كیلومتر طول داشت و مخارج آن را دولت ایران پرداخت كرد، اما تقسیم سود بر اساس قاعده تنصیف منافع بود. سفیر اسرائیل كه از كمترین امكانی برای چپاول ملت ایران به نفع صهیونیستها نمیگذرد به پاس این خدمات نمایندگی شركت ملی نفت ایران در پروژه و كارهای كلان را به عهده میگیرد: "پیوند دوستی من با سران "نیوك" (شركت ملیی نفت ایران) و همكاریهایمان به گونهای تنگاتنگ شده بود كه به دنبال روزهای پایانیی سفارتم در ایران، در چند كمپانی، نمایندگیی دستگاه نفتیی ایران را هنوز به دوش داشتم. در دسامبر سال ۱۹۷۲ از سوی هر دو كشور به گروه سرپرستی كمپانیهای "ترانس آسیاتیك"، كمپانیی كاناداییی آی. پی.سی "هولدینگ" و "شاهلوله ایلات - اشكون" پیوستم... به دنبال همین روند، روزی دكتر منوچهر اقبال در نشستی با همكارانش (اعضای هیات مدیره شركت نفت ملیی ایران) گفت: آقای مئیر عزری كه او را به اعضای هیئت مدیره شركت ملیی نفت ایران پیشنهاد كردهام، وطنپرستی ایرانی است كه منافع میهنش را هرگز به منافع كشوری كه نمایندگیاش را در میان ما به عهده دارد نخواهد فروخت. او امینی شایسته برای دو كشور ایران و اسرائیل است، به خوبی و بهتر از بسیاری از ما میداند چگونه از این امانت پاسداری كند." (جلد۲، ص۱۷۱) تسلیم و بیارادگی افراد بهایی چون امیرعباس هویدا در برابر صهیونیستها پدیدههای نادر دیگری را نیز در امور داخلی ایران بروز داده است: "دیدارهایی را كه با شاه داشتم از این پس باید به دو دسته بخشبندی بكنم، یكدسته دیدارهای ویژه كه به تنهائی انجام میشد و چهره در چهره بودند، دیگری دیدارهائی در جشنهای دربار و بزرگداشتهای خانوادگی. روزی در یكی از این دیدارها شاه از من پرسید كه چرا پیشنهاد امیرعباس هویدا را برای پذیرش وزارت كار در دولتش نپذیرفتهام، با سپاس فراوان از مهر شاه از این پیشنهاد ارزنده پاسخ دادم: من در ایران نماینده كشوری شناخته شده هستم، پذیرش پیشنهاد آقای هویدا با چنین پدیدهای سازگار نیست."(جلد۱، ص۲۱۹)
آقای عزری در این سالها برای خود قدرتی به مراتب بیشتر از یك وزیر در ایران قائل است. این پیشنهاد صرفاً ذلت شاه را در برابر صهیونیستها نشان میدهد و این ذلت وقتی به نخستوزیر میرسد صدچندان میشود: "از جنگ سرد و آرایش پایگاههائی میان آندو (علم و هویدا) و هوادارانشان بسیار شنیده بودم، ولی هرگز مانند آن روزی كه هویدا برای چاشتی گوارا مرا به دفترش فرا خواند به ریشههای تنیدهٔ این ستیز پی نبرده بودم. در پی گفت و گوهای روزمره ناگهان پرسید: آیا در تفسیر مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران و اسرائیل یا هر جای دیگر، اظهارنظر در مورد افراد و شخصیتها از همان شیوهای تبعیت میكنید كه با آقای علم داشتید؟ آیا در كیفیت یا كمیت كار خودتان با ما دو نفر به تساوی رفتار میكنید؟... گفتم: به گمان من شما هر دو در راه نیرومندیی پادشاهی و خدمت به ملت ایران و پیشرفت مردم ایران میكوشید؛ بنابراین تردید نداشته باشید كه من شما را به او و او را به شما ترجیح نخواهم داد." (جلد۱، ص۲۶۰) اوج ذلت یك ملت زمانی رقم میخورد كه مسئولان كشورش مشروعیت خود را از بیگانگان دریافت دارند. هویدا كه این گونه حقیرانه در برابر نماینده صهیونیستها ظاهر میشود طبیعی است كه برای باقی ماندن بر مسند، به جای خدمت به مردم تمام تلاش خود را برای جلب نظر بیگانه به كار بگیرد: "در دورهای كه شادروان امیرعباس هویدا در دولت زنده یاد حسنعلی منصور به وزارت دارایی برگزیده شده بود توانسته بودیم برای كالاهای اسرائیل كه به مرزهای ایران میرسند از پرداخت بخشهائی از حقوق گمركی بكاهم." (جلد۲، ص۱۴۳) در دوران نخستوزیری نیز، هویدا به منظور كسب رضایت صهیونیستها رسماً به عزری اعلام میدارد وزرایی در كابینه وارد شدهاند كه عمدتاً وابسته به تشكلهای صهیونیستی یعنی فراماسونریاند: "یادی از منصور كرد و با افسوس سررشته در سربلندی گفت: یكی از موفقیتها را باید مدیون مرحوم حسنعلی منصور بدانم كه تخم دموكراسی و تحولات اجتماعی را در این كشور كاشت و رفت، به ویژه كه با جنبش او توانستیم نیروهای جوان و تحصیلكرده را وارد دستگاههای سیاسی كشور و بیشتر از همه سازمان برنامه بكنیم... برای شما هم بد نخواهد شد، چون بیشتر این جوانها درس خوانده آمریكا هستند و آنجا خواهناخواه با یهودیان یا انجمنهای یهودی و فرهنگ این مردم آشنائیهائی پیدا كردهاند. شیوه نگاه كردن هویدا به دانش اندوختگان ایرانی در آمریكا را كم و بیش پذیرفتم."(جلد۱، ص۲۶۱)
خاطرات آقای عزری برای هر محقق و پژوهشگر تاریخی سراسر تلخی است؛ زیرا با دقت در آن به ریشه بسیاری نابسامانیهای اجتماعی و... پی خواهد برد. برای نمونه به دلایل بافت ناموزون شهری و عدم اختصاص فضای لازم به امور بهداشتی، آموزشی، ورزشی، فضای سبز، سیستم حمل و نقل، سیستم فاضلاب، ایجاد شاهراه و... واقف خواهد شد: "شادروان ابراهام میرزا حی (راد)... زمینهای دور افتادهٔ ارزان را میخرید، زمینهها را فراهم میآورد، زیرسازی میكرد، از دستگاههای گوناگون شهرداری و وزارتخانهها آب و برق و تلفن میگرفت، میساخت و به بهای خوب میفروخت...سالها بود به خرید زمین در اسرائیل پرداخته... در تكهای از این زمین كاخی به سان كاخ سفید واشنگتن برای خویش آراست." (جلد۲، صص۹-۲۵۸) اینگونه درآمد زایی كه صرفاً با زد و بند با دربار به ویژه اشرف ممكن بود سود سرشاری داشت، زیرا بخشهایی از زمینها به جای تخصیص یافتن به امور رفاهی و خدمات عمومی، به فروش میرسید. علیالقاعده حاصل این چپاول ملت ایران باید به صورت كاخ سفید در اسرائیل بروز كند. به طور كلی و در یك بررسی گذرا میتوان به این واقعیت رسید كه صهیونیستها در ایران از هیچ چیزی نمیگذشتند. لذا علت نفرت آقای عزری از انقلاب اسلامی و توهین به ملت ایران را به خوبی میتوان درك كرد. عزری اعتراف دارد كه چپاول ملت ایران توسط صهیونیستها در اواخر حكومت پهلوی با اعتراض مردم مواجه شد: "شوربختانه شكوه دارندگی و برازندگی بسیاری از آنان در تهران و شهرستانها آرام آرام مایه رشك مشتی سست و كاهل میگشت و برخی دستگاههای دولتی مرا از دریافت نامههای گلهآمیز، آگاه میكردند. نامهها و نوشتههای بیدستینهای كه توانگران یهودی را به باد ناسزا میگرفت و با انگهای ناروا (قاچاق سرمایههای ملی، خروج غیرقانونیی پول از كشور، همكاری با شركتهای خارجیی دشمن ایران) خشمی كهنه از گذشته را آشكار میكرد." (جلد۱، ص۲۲۶) جناب سفیر از این كه ملت ایران مانع تداوم مكیدن كشورش توسط صهیونیستها شد ضمن تعریف از شاه كه چنین امكانات بیحد و حصری را در خدمت بیگانگان قرار داده بود مستقیماً زبان به توهین میگشاید: "شاه در بالا بردن لایههای زندگیی مردم ایران و نام این كشور آنچنان به پیشرفتهای چشمگیری دست یافت كه برخی از كارشناسان مردم ایران را مستانی انگاشتند كه بندگیی خدا از یادشان رفت و بخت خویش را لگد كوب كردند." (جلد۲، ص۱۲۵) توهین به ملت ایران از سوی فردی صورت میگیرد كه پیشرفت در ساواك را پیشرفت جامعه ایران پنداشته است؛ برای همین از چنین فردی كه از شعبان جعفری به عنوان یكی از منفورترین چهرهها در تاریخ ایران آن گونه تجلیل میكند و میرزا فتحعلی آخوندزاده را كه تلاش داشته ارتباط مردم را با اسلام قطع كند، میستاید، بیش از این انتظار نیست. (آخوندزاده در ضمن یكی از اشعار خویش میگوید: این دین اگر ز بیخ و بن بر نكنم من خود نه علی بن تقی حسنم)
بیمناسبت نیست سواد این صهیونیست توهین كننده به ملت ایران و تلاش كننده برای محو اسلام در ایران را با مرور فرازی از اظهار فضلش در مورد تاریخ شیعه محك زنیم: "گفتنی اینكه پیروان شیعه باور دارند شصت و یك سال پس از رفتن پیامبر اسلام از مكه به مدینه، حضرت امام حسین پسر حضرت علی با خواسته خلافت بر ارتش معاویه شورید. معاویه فرمانروای شام برای پیشگیری از گسترش شورش، به دائیی حسین، به شمر دستور داد با سپاهی گران از آمدن امام حسین به شام پیشگیری كند. شمر در كربلا از خواهرزادهاش امام حسین خواست از رفتن به شام خودداری نماید. ولی با پافشاریی نامبرده روبرو شد كه سرانجام سر امام را نزد سرورش به شام فرستاد. وفاداران به آئین شیعه چنین رویدادی را نشانه پایداریی فرهنگیی خویش شناختهاند، هر ساله در چنین روزهائی در خیابانها راه میافتند و سوگواری میكنند، خاك بر سر خود میریزند، با زنجیر تن و جانشان را سیاه میكنند و با شمشیر به سرشان میكوبند تا با فوران خون آرامش یابند." (جلد۲، ص۱۷۹) مسلماً این سطح سواد و اطلاع جناب سفیر را از فرهنگی كه با ترویج آخرین ابزارهای شكنجه به مصاف آن رفته بود باید یكی از دلایل سقوط پهلویها پنداشت. آقای عزری با چنین میزان درك و اندیشه تبدیل به مشاور و امین محمدرضا پهلوی شده بود. شاید اگر جریاناتی در غرب كه معتقد بودند با تشدید شكنجه نمیتوان بر ملت ایران حكومت كرد، به پهلوی دوم نزدیكتر بودند میتوانستند درحفظ دولت كودتا بیشتر مؤثر افتند تا فردی چنین ناآشنا با فرهنگ اسلامی كه بحق باید وی را همسنگ شعبان جعفری شناخت؛ آقای جعفریای كه با فحاشی به مدیر دبیرستانی كه معلمش به دیكته فریدون فرخزاد صفر داده بود طلب نمره بالایی برای وی میكند و پاسخ میشنود: "آخر این دانشآموز صابون را با س نوشته است" با فحاشی بیشتر پاسخ میدهد: "مگر با س بنویسد كف نمیكند..." آقای عزری كه به دوستی با شعبان جعفری بسیار میبالد خود نیز از نظر دانش در حد اوست و داستان خسن و خسین هر سه دختران مغاویهاند را تكرار میكند.
در آخرین فراز از این نوشتار لازم به ذكر است كه جناب سفیر به بسیاری از رخدادهای آشكار كه بر آنها اشراف كامل داشته و حتی بعضاً با مشاركت مستقیم او بوده است آگاهانه نمیپردازد. از آن جمله سفر ناموفق (البته به زعم صهیونیستها) برخی شخصیتها به سرزمینهای اشغالی بنا به دعوت عزری همچون جلال آلاحمد، داریوش آشوری و... و همچنین چگونگی جدا ساختن بحرین از ایران، واگذاری تجهیزات چاپخانهای به روزنامه آیندگان، دستگیری مسئولان بلندپایه و تراز اول همچون هویدا توسط محمدرضا پهلوی در اواخر حكومتش به جرم مفاسد كلان، چگونگی تشكیل دو گروه مدیران وابسته به انگلیس تحت عنوان "گروه ترقیخواه" وابسته به آمریكا تحت عنوان "كانون مترقی"، جریان كشته شدن علیرضا پهلوی توسط برادرش، استاد اعظمی شریف امامی در تشكیلات فراماسونری و...
در این خاطرات برخی مطالب نیز به دلیل كم اطلاعی راوی به خطا بازگو شده است؛ مثلاً شاهرود زادگاه علی شریعتی ص۲۷۱ (سبزوار زادگاه دكتر شریعتی است)، حمایت آیتالله كاشانی از تیمسار متین دفتری، ص۱۳۱ (متین دفتری به دلیل خویشاوندی با دكتر مصدق مورد حمایت او بود. ر.ك. به خاطرات دكتر سنجابی ص۱۵۹)، كنار گذاشتن پاكروان از سوی هویدا، ص ۱۸۶ (اصولاً نخستوزیر هیچگونه دخالتی در امور ساواك نداشت تا برسد به اینكه ریاست آن را تعویض كند)، سرپرستی داریوش همایون بر انتشارات فرانكلین، ص۱۸۹ (همایون صنعتیزاده سرپرست فرانكلین بود) و...
با وجود چنین اشتباهات فاحش و علیرغم نازل بودن توان فرهنگی آقای عزری، از آنجا كه وی در عمده سالهای حكومت پهلوی دوم در ایران حضور داشته و از ارتباط نزدیكی با ساواك و شبكه فراماسونری و سایر سازمانهای یهودی و بهایی (به عنوان جریانی در خدمت سازمانهای صهیونیستی) برخوردار بوده، دارای اطلاعات گسترده و فراوانی از مسائل گوناگون است. هرچند وی تلاش مشهودی داشته تا اطلاعاتی به ویژه در مورد نفوذ نیروهای صهیونیست یهودی با بهرهگیری از برخی "جدیدالاسلام"ها به جامعه مسلمانان ارائه ندهد، امّا این خاطرات برای همه دستاندركاران سیاسی میتواند بسیار آموزنده باشد. شناخت راهكارهای دشمن برای به فساد كشاندن نیروهای تعیین كننده در جامعه، شیوههای ارتباطگیری با نیروهای فرهنگی و سرمایه گذاری روی آنها، جریان سازی به ویژه در استفاده از قومیتها برای تضعیف ملتها و فراهم كردن زمینه بیشتر به خدمت گرفتن آنان و ... از جمله مطالب ارزشمندی است كه محققان و پژوهشگران تاریخ میتوانند هر یك از این موضوعات را زمینه یك تحقیق مستقل قرار دهند. بدون شك خاطرات آقای عزری دفاعیهای است برای تطهیر عملكرد صهیونیستها در ایران، اما تشابه حساسیتهای رخ نموده در این اثر با برخی جریانات موجود در كشور میتواند كمك مؤثری به جریان شناسی بهتر جامعه كنونی نماید.
منبع: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
منبع : خبرگزاری فارس

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست