چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
خود ارجاعی در معرفت شناسی
مری مك دانلد
رمزی و پئانو بین تناقض نماهای منطقی صرف و تناقض نماهای معناشناختی كه بر مفهومی از دلالت یا حقیقت متكی هستند، تمایز قائل شدند. از مصادیق گروه نخست، تناقض نماهای راسل، كانتور و بورالی - فورتی را می توان نام برد. همچنین تناقض نماهای دروغگو، بری و ریچاردز، معناشناختی به شمار می روند. در این بحث و بحث های مشابه، توضیح و تبیین دو تناقض نما ضروری می نماید: تناقض نمای راسل و دروغگو.یونانیان باستان، كاشفان حقیقی معروف ترین تناقض نماهای معناشناختی بودند. اپیمندس كرتی می گوید: همه كرتی ها دروغگو هستند. حال اگر كسی را دروغگو بنامیم كه همیشه دروغ می گوید، خود این عبارت چه وضعیتی پیدا می كند اپیمندس، خودكرتی و بنابراین دروغگوست. بدین سان، عبارت مزبور به فرض درستی، نادرست خواهد بود، اما اگر گفته اپیمندس را نادرست بدانیم، دروغگویی او به عنوان فردی كرتی و بنابراین درستی این گفته نتیجه خواهد شد؛ یعنی به فرض نادرستی نیز، به درستی این عبارت راه می یابیم.تناقض نمای دیگر كه به راسل تعلق دارد و فرگه آن را ویرانگر نظام خویش می داند، به مفاهیم مجموعه و عضویت مربوط است. راسل دو نوع مجموعه تشخیص می دهد: مجموعه های عادی كه خود عضوی از آن نیستند و به خود تعلق ندارند و مجموعه های غیر عادی كه به ادعای راسل، عضوی از خویش به شمار می روند.
مثال گروه نخست، مجموعه تمامی انسان هاست كه خود انسان نیست. از گروه دوم، می توان به مجموعه تمام مجموعه ها اشاره كرد كه خود یك مجموعه و در نتیجه عضو خود خواهد بود. حال، مجموعه تمام مجموعه هایی رادر نظر بگیرید كه عضو خود نیستند. مجموعه اخیر در كدام گروه قرار می گیرد فرض كنید این مجموعه عضو خود باشد. در این صورت مصداق خود خواهد بود، یعنی تعریفی كه از اعضای این مجموعه به دست دادیم در مورد آن صدق می كند، بنابراین عضو خود نخواهد بود، اما اگر این مجموعه متعلق به گروه اول باشد، عضو خود نیست و در این صورت، چون مصداق تعریف مزبور است، عضو خود خواهد بود.
از دو تناقض نمای مزبور، مورد اول معناشناختی و دومین مورد صرفا منطقی است. به رغم تمایزی كه پئانو و رمزی بین این دو گروه قائل هستند، می توان مشخصه ای مشترك را بین این دو بیان كرد: تناقض نماهای منطقی و معناشناختی (و از آن جمله تناقض نماهای دروغگو و راسل) حكمی در مورد خود صادر می كنند، به عبارت دیگر این تناقض نماها خودارجاع هستند. از همین رو است كه راسل، تناقض نمای خود را با تناقض نمای دروغگو یكی می داند؛ هر دو هنگامی روی می دهند كه حكم با محتوای خود محك زده می شود.
بدین طریق می توان به تعریفی از خودارجاعی دست یافت. یك عبارت خودارجاع، عبارتی است كه درستی اش مستلزم نادرستی اش باشد و از فرض نادرستی اش نیز درستی آن نتیجه شود. به دیگر سخن، در تناقض نمای خودارجاعی با قیاسی ذوحدین مواجهیم كه هر دو حد آن به تناقض می انجامد. با این تفاسیر، مصادیق دیگری از خودارجاعی نیز قابل تشخیص هستند. اگر كسی ادعا كند: تمام احكام كلی نادرست هستند از آنجا كه این عبارت، خود حكمی كلی است، به فرض درستی باید نادرست باشد، اما اگر آن را نادرست بینگاریم، ظاهرا درستی آن را تایید كرده ایم.مسلما، معضلی كه در مواجهه با احكام خودارجاع وجود دارد، تعیین ارزش آنهاست. این احكام قطعا درست نیستند، زیرا به فرض درستی آنها، باید به نقیضشان معتقد باشیم، اما نادرست نیز نیستند. این حكم خودارجاع را در نظر بگیرید:
تمساح دم خودش را شكار كردو آن را با پوزه اش گرفت آنقدر آن را گاز زد، جوید و قورت داد كه كم كم توی خودش رفت
(الف): (الف) نادرست است.
اگر این جمله نادرست باشد، یعنی (الف) نادرست است. پس كل جمله درست خواهد بود. بنابراین به نظر می رسد كه باید به مقوله سومی قائل باشیم، یعنی این حكم را نه درست و نه نادرست بدانیم.
برای مثال، این حكم را كه تمام احكام كلی نادرستند در نظر آورید. این حكم بدین صورت تحلیل پذیر است: احكام ب، ج، د و ... نادرستند. (هركدام از این حروف، نماینده یكی از احكام كلی است)، اگر حكم مزبور را الف نام نهیم، جزو خودارجاع آن چنین خواهد بود: (الف): حكم (الف) نادرست است. و بداهتا با نادرستی احكام دیگر كه مصداق الف هستند، مشكلی نخواهیم داشت. یكی از منطق دانانی كه احكام خودارجاع را نه درست و نه نادرست می دانست، آلفرد تارسكی بود. وی با طرح فرازبان به حل این معضل همت گماشت. به نظر تارسكی، تناقض نمای مزبور، مولود برداشت عادی از حقیقت است.
این برداشت باید جایگزین سلسله ای از مفاهیم حقیقت شود كه از نظر مراتب، نظم بندی شده اند. هركدام از این مفاهیم به زبانی متفاوت بیان می شوند. بدین سان در هیچ یك از زبان های مزبور، عبارتی از خود سخن نمی گوید و بیان حقیقت یا عدم حقیقت عبارتی از یك زبان بالاتر صورت می گیرد. بر همین اساس در سلسله زبان های تارسكی، تناقض نمای مزبور امكان وقوع نمی یابد.
مثال خود تارسكی را در نظر آوریم: برف سفید است درست است اگر و فقط اگر برف سفید باشد. باید دانست كه تارسكی بین زبان طبیعی و فرازبان تفكیك قائل می شود. برای تعیین حقیقت در زبان های طبیعی (از قبیل فارسی، انگلیسی و ...) به ساخت فرازبانی اقدام می كنیم كه در آن بتوان تعریف كافی از حقیقت را به دست داد.
فرازبان ضرورتا باید از زبان طبیعی (یا به عبارتی زبان موضوع) غنی تر باشد، یعنی باید زبان مزبور را به علاوه تمامی قواعد تالیف و روابط جملات و حدود معناشناختی در زبان طبیعی دربرگیرد. در این صورت به گمان تارسكی به معضل دروغگو برنخواهیم خورد، زیرا حقیقت جملات هریك از زبان ها، توسط زبانی دیگر تایید می شود. در عبارت فوق، برف سفید است متعلق به زبان طبیعی و كل عبارت مربوط به فرازبان است. بنابراین به نظر تارسكی، نمی توان حقیقت عبارتی مربوط به زبان را بدون توسل به فرازبان بررسی كرد. تارسكی عبارت فوق را از نوع تعریف می داند، یعنی از نظر او برف سفید است ، درست است توسط قطعه دیگر، یعنی اگر و فقط اگر برف سفید باشد، تعریف می شود. عبارت داخل گیومه (یعنی برف سفید است ) در فرازبان، شان اسم را دارد. درستی حكم اخیر نیز تنها در زبانی دیگر تایید می شود. پس، اگر بنابر آن باشد كه حكمی پیرامون عبارتی صادر شود، مرتبه زبانی این عبارت و آن حكم یكی نیست. در این صورت عبارت مورد بحث ما یعنی (الف) در هیچ زبانی مجال طرح نمی یابد و نه درست است و نه نادرست. راسل نیز در حل تناقض نمای خود به نظریه ترازها متوسل می شود كه ما به ازای سلسله زبان های تارسكی است. بر این اساس، هر مجموعه (اگر شان عضویت داشته باشد) تنها می تواند عضو مجموعه ای از تراز بالاتر باشد. به عبارت دیگر هیچ مجموعه ای نمی تواند عضوی از خود باشد.راه حل دیگر این تناقض نما را سوئل كریپكی به دست داد. این راه حل بدون ارجاع به فرازبان بیان می شود. احكام ذیل را در نظر بگیرید:
(الف): (الف) ۱ درست است.
(الف)۱: (الف) ۲ درست است.
(الف) ۲: (الف)۳ درست است.
این احكام صرفنظر از درستی یا نادرستی شان، معنا دارند. حال در دو صورت با نظام این احكام به مشكل برخواهیم خورد: یكی اینكه مثلا (الف)۳ حكمی راجع به (الف)۱ یا هریك از احكام پیش از خود باشد. دیگر آنكه یكی از احكام به صورت ذیل صادر شود:
(الف-): (الف -) درست است.
مشكل این دو نوع حكم آن است كه هیچ یك مبنای حقیقی ندارند. بنابراین هریك از احكام این سلسله، پیرامون عبارتی صادر شده اند و عبارت مبنا، ضرورتا غیر از حكم مذكور است. بنابراین مشكل عبارت مورد بحث، یعنی (الف)، فقدان مبناست. از ویتگنشتاین بشنویم كه هیچ قضیه ای نمی تواند چیزی درباره خود بگوید... این تمام نظریه ترازهاست بنابراین ارزش احكام خودارجاع نه درست و نه نادرست است، به عبارت دیگر این احكام بی معنی هستند.این دو راه حل در اثبات این ادعا طرح می شوند كه تناقض نمای خودارجاع، واجد نقص معناشناختی است. تدبیر دیگر برای تناقض نمای خودارجاع، توسط استراوسون عرضه شد. این راه حل به مرجعیت زبان موسوم است. استراوسون بین قضایا و گزاره ها تفكیك قائل شد: قضایا، فاقد نقص معناشناختی هستند، حال آنكه گزاره ها از چنین عارضه ای عاری نیستند.
خودارجاعی بر گزاره ها عارض می شود. برای توضیح بیشتر باید دانست كه معناداری، مقتضای وجود وضع و حالی در خارج است، بدین سان قضایا چون نمایاننده وضع و حالی در خارجند، از معنا برخوردارند، اما گزاره ها از آنجا كه به هیچ وضع و حالی اشاره نمی كنند، فاقد معنا هستند. قضایا هماره بر وضع و حالی در خارج دلالت می كنند، حال آنكه گزاره ها (شامل جملات پرسشی، عاطفی و...) این شان را فاقدند و بنابراین شبه قضیه به شمار می روند. مسلما یكی از عبارات فاقد معنا، جزء خودارجاع مورد بحث است.در تدابیر سه گانه فوق، حكم خودارجاع نه درست و نه نادرست لحاظ می شود. بنابراین به نظر می رسد كه مقوله سومی از احكام وجود داشته باشد، یعنی احكامی كه ارزش آنها نه درست و نه نادرست است. ار.ام.سینسبوری این عقیده را مورد بحث قرار می دهد و از آن انتقاد می كند. به اعتقاد وی، با قول به نه درستی و نه نادرستی یك عبارت با معضلی موسوم به تناقض نمای شكاف مواجه خواهیم شد. عبارت (ش) را به صورت ذیل در نظر آورید:
(ش): (الف) نه درست و نه نادرست است.
(الف) همان حكم مورد بحث ماست. عبارت هم ارز (ش) منطقا چنین بیان می پذیرد: (الف) هم نادرست است و هم نادرست نیست. حال عبارت ذیل را تصور كنید:
(الف - ش): (الف - ش) یا نادرست است، یا نه درست و نه نادرست.
این عبارت نیز همانگونه كه از ظاهرش برمی آید، خودارجاع است. اما بنا به فرض، عبارات خودارجاع نه درست و نه نادرستند، بنابراین مولفه دوم این تركیب فصلی درست است و در نتیجه كل عبارت ارزش درستی دارد. از طرف دیگر، برحسب قواعد هم ارزی و بنا به فرض، عبارت مزبور درست و یا نادرست خواهد بود. بدین سان (الف- ش) هم نه درست و نه نادرست است و هم یا درست و یا نادرست. برای گریز از این مخمصه، باید نوع دیگری از خودارجاعی را مورد توجه قرار دهیم: عبارت ذیل ظاهرا هیچگونه معضلی در بر ندارد: این جمله پنج كلمه دارد و به نظر می رسد تنها عبارات سلبی، خودارجاع هستند، اما درواقع عبارت فوق نیز به همان اندازه مسئله آمیز اســت و معـــروض خودارجاعی. شاید با بذل نگاهی واحد به این نوع خودارجاعی بتوان به تدبیری در حل مسئله راه یافت. بدین منظور جمله خودارجاع و به ظاهر بی ضرر ذیل را در نظر می آوریم: این جمله درست است به نظر می رسد كه فرض درستی یا نادرستی این عبارت به تناقض نمی انجامد و از این روی ارزش این جمله (برخلاف جزء خودارجاع پیشین) نه درست و نه نادرست نیست، اما در صورت بندی عبارت اخیر، طرفه ای در كار است: اگر موضوع و محمول این جمله را تفكیك كنیم، موضوع عبارت است از: این جمله . می توان به محض ادا شدن این كلام فرصت ادامه سخن را از گوینده گرفت و پرسید: كدام جمله به عبارت دیگر گفته مزبور، از جمله ای سخن می گوید كه هیچ گاه منعقد نشده است. مثال لاوسن نیز با چنین معضلی روبه روست؛ به بیان دقیق تر، جملات خودارجاع، صرفنظر از هر محمولی كه داشته باشند، به واسطه موضوعشان، بی معنا هستند. عبارات این جمله درست است و این جمله درست نیست هر دو از این حیث كه موضوعی مستقل ندارند، به یك اندازه ناسازگار و بی معنی هستند. بی معنایی این عبارات به وضوح و بنابر آنچه گفته آمد، آشكار است. بنابراین هیچ مجموعه ای، عضو خود نیست. هیچ عبارتی خود را دروغ نمی پندارد و هیچ گزاره ای از زشتی و زیبایی، درستی و نادرستی و ... خود سخن نمی گوید.
سینسبوری از آن غافل است كه معناداری و بی معنایی در مرتبه ای پیش از صدق و كذب قرار دارند. به بیان ویتگنشتاین: هر قضیه باید از پیش معنایی داشته باشد، تایید یا انكار نمی تواند به آن معنا بخشد، زیرا آنچه بیان می شود، همان معناست. در واقع، به نظر می رسد كه یك تقسیم ثنایی در كار است، عبارت یا با معنا و یا بی معناست. عبارت بامعنا، یا درست یا نادرست است.
بنابراین سخن از درستی یا نادرستی تنها در مرتبه عبارات بامعنا طرح می شود. اگر عبارتی، بی معنا یا در واقع شبه قضیه باشد (كه حكم خودارجاع چنین است) سخن از درستی یا نادرستی اش مفهومی ندارد. سینسبوری، نه درستی و نه نادرستی ، یك عبارت را هم ارز آن می داند كه عبارت مزبور هم نادرست است و هم نادرست نیست اما عبارات بی معنا در مرتبه ای نیستند كه از ارزشی اعم از درست یا نادرست برخوردار باشند. در واقع سلب درستی و نادرستی از عبارات خودارجاع، حكم نفی بینایی و نابینایی از دیوار را دارد: دیوار نه بینا و نه نابیناست.مثال فلاسفه تحلیلی: مثلث نه غمگین و نه شاد است. یعنی تقابل درستی و نادرستی در حكم خودارجاع از نوع عدم و ملكه به شمار می رود و نه تناقض (البته فلاسفه جدید، تقابل درستی و نادرستی را در گزاره ها از مقوله ضد به حساب می آورند. به عبارت دیگر حكم می تواند درست باشد، می تواند نادرست باشد و می تواند نه درست و نه نادرست باشد. شق سوم در مورد گزاره های بی معنی از جمله احكام خودارجاع صدق می كند، اما اگر این احكام را مستقلا در نظر بگیریم و نه در كنار سایر گزاره ها، درمی یابیم كه شان آنها نه درستی و نه نادرستی است.) دیوار، استعداد بینایی و نابینایی را فاقد است، مثلث امكان غم و شادی، حكم خودارجاع، شان درستی و نادرستی را. این حكم و سایر عبارات بی معنا تنها از لحاظ صوری به عبارات بامعنا ماننده اند. جست وجوی درستی و نادرستی در عبارات بی معنا و درختان و ابرها به یك اندازه بیهوده است.بنابر آنچه گفته آمد، احكامی كه برشمردیم، قطعا نمی توانند نادرست باشند. فرض كنید این جمله نادرست است نادرست باشد، در آن صورت نقیض صوری آن یعنی این جمله درست است از ارزش درستی برخوردار خواهد بود. حال آنكه ما هر دوی این جملات را بی معنا و فاقد شان درستی یا نادرستی برشمردیم.اما صور دیگری از خودارجاعی نیز وجود دارند كه در چند صفت از نمونه های مذكور متمایز می شوند. اولا این اندازه صریح و قابل تشخیص نیستند و غالبا دلایلی بسیار موجه در حمایت از آنها موجود است. ثانیا جزئی نیستند، بلكه به همراه خویش، بسیاری از باورها و فرضیات مقبول را زیر سئوال می برند و ثالثا چنانكه گفته خواهد آمد، این احكام بامعنایند و ارزش آنها نادرست است. در فصول آینده، به معرفی انواع ممكن خودارجاعی در قلمرو معرفت شناسی خواهیم پرداخت.به نظر می رسد چهار نوع خودارجاعی معرفت شناختی قابل تشخیص است: همه هیچ انگار، چارچوبی، تحویلی و روشی. در خودارجاعی همه هیچ انگار، امكان شناخت یا كسب حقیقت زیر سئوال می رود و نشان داده خواهد شد كه صورت دگرگون خودارجاعی همه هیچ انگار، یعنی نسبی گرایی به همان اندازه مخرب و منكر حقیقت است. در خودارجاعی چارچوبی هرچند شناخت امكانپذیر لحاظ می شود، اما محدودیتی را بر این امكان ترسیم می كند كه خود از آن فراتر می رود. در خودارجاعی تحویلی، شناخت و اندیشه، به مقوله ای دیگر تحویل می شود. به عبارت دیگر تحویل گرا، شناخت و اندیشه را معلول عواملی دیگر می داند و بدین سان اصالت اندیشه را متزلزل می كند. در خودارجاعی روشی، فیلسوف شیوه راهیابی به حقیقت را رهنمون می شود، اما از پیش عملا شیوه مزبور را حقیقتی تخطی ناپذیر برمی شمرد.
ابوالفضل رجبی
منبع : روزنامه همشهری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست