شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
سایهروشن خرد
از برخی جهات در اندیشههای ما تغییر بسیار مهمی در جریان است و تغییر بزرگتری هم در پیش داریم. قرن ما را قرن فلسفه نامیدهاند. فلسفه در میان ما پیش رفتهاست؛ علم طبیعی غنیتر میشود، هندسه گسترشیافته و نظام حقیقی جهان شناخته شده… خلاصه از زمین تا زحل، از تاریخ افلاک تا حشرات، فلسفه طبیعی منقلب شده و کمابیش در همه رشتههای دیگر دانش نیز تغییر تازهای صورت گرفته… از اصول علوم دنیوی گرفته تا مبانی وحی دینی، از متافیزیک تا مطالب ذوقی، از موسیقی تا اخلاق، از مجادلات مدرسی حکمای الهی تا مسائل بازرگانی، از حقوق فرمانروایان تا مردمان... مبادی فلسفه، دالامبر اگر قرن هفدهم را عصر خرد و قرن نوزدهم را عصر ایدئولوژی نامیدهاند، مابین آنها قرنی است که روشنگری خواندهاند.
قرنی که در آن مجموعهای از جریانهای تجربی و عقلی شکل و نسج گرفت. اگرچه سرچشمه آن به قرون وسطی و رنسانس برمیگردد، در مقابل اثرات بسیاری در قرنهای بعدی گذاشته است. فیلسوفان این دوره به معنای همیشگی فیلسوف نبودند؛ تنها به مسائل نظری کلی نمیپرداختند بلکه با اینکه مهمترین اصول و مفاهیم ذهنیشان را از پیشینیان خود مانند فرانسیس بیکن، رنه دکارت و جان لاک گرفته بودند، فلسفه را از صورتهای ثابت آن بیرون آورده و به نیروهای پر تکاپو بدل ساخته، از نتیجههای صرف، امور تکلیفی دیگری ساختند. به دیگر سخن فلسفه را کاربردی کرده و با بیان ساده و روشن در اختیار مردم قرار دادند. فلسفه روشنگری نقش اندیشه را تنها به نقش و ترسیم کردن زندگی محدود نمیکند بلکه قدرت و وظیفه شکل دادن به زندگی هم برای آن قائل میشود.
● ریشههای روشنگری
«در فرانسه میگویند که من کم وبیش بیدینم ولی در انگلستان میگویند که بسیار دیندارم. » (ولتر) قرون وسطای اروپا را از تاریکترین ادوار زندگی بشر بهشمار میآورند. جاییکه قدرت دینی و سیاسی در میان دو گروه: پادشاهان و اشراف از یک سو؛ و روحانیون کلیسا از سوی دیگر تقسیم شده بود. شاه و استبداد سیاسیاش با حمایت متولیان دینی، خود را مظهر حق حاکمیت عقل و عدالت میدانست؛ قدرت شاه اراده الهی انگاشته میشد. جامعه از سه طبقه: روحانیان اشراف و عوام یا بورژوازی تشکیل شده بود که شاه در رأس آنان قرار داشت. در پایان قرون وسطی دو جریان مهم و قدرتمند رنسانس (Renaissance) و رفرم (Reformation) یا اصلاح دینی پدید آمدند که هر دو علیه وضعیت موجود به پا خاستند؛ اما با این فرق که رنسانس با سرخوردگی از وضع موجود در پی رد و انکار جاه و دولتِ کلیسا و شاه و احیای دوران طلایی کلاسیک مربوط به عهد یونان و روم باستان و توجه فراوان به انسان محوری، رد آموزشهای دینی و توجه به علوم طبیعی بود.
اما رفرم در دفاع از دین، کلیسای کاتولیک را متهم کرد که تفسیر نادرستی از کتاب مقدس ارائه کرده است و وارد شدن او در امور سیاسی و کشورداری را محکوم و ناروا دانست. اصلاح دینی در قرن شانزدهم برای اصلاح آیین کاتولیک آغاز شد. در این دوره فساد در بین روحانیان مسیحی و پاپها اوج گرفته بود و به دستاوری ثروت و قدرت دنیوی هم و غم اصلی آنان را تشکیل میداد و برای گردآوری دارایی و ثروت بیشتر به مردم آمرزش الهی میفروختند. نهضت اصلاح دینی که مارتین لوتر (۱۴۸۳ـ ۱۵۴۶) آلمانی آن را هدایت میکرد، با خردهگیری شدید به فروش آمرزش الهی آغاز شد و نیز تمام احکام و آیینهای مقدس را غیر از تعمید و عشای ربانی که از نصوص کتاب مقدس بودند غیر معتبر اعلام کرد. لوتر همچنین کلیسا را به پیروی از دولت در امور سیاسی فرا خواند. پس از او ژان کالون(۱۵۰۹ـ ۱۵۶۴) متأله پروتستان فرانسوی نهضت رفرم دینی را ادامه داد با این فرق که او جدایی دین از سیاست را رد میکرد و نظر به حکومت و حاکمیت دینی داشت و همه آیینها و مناسک کاتولیکها را مردود اعلام کرد. به خلاف رشد دو نهضت یاد شده؛ یعنی رنسانس و اصلاح دینی حاکمیت کلیسای کاتولیک همچنان تا اواخر قرن ۱۷ و نیز در قرن ۱۸ کم و بیش ادامه یافت. کلیسا افزون بر نقشآفرینی در امور دینی و سیاسی خود را سرپرست و عهدهدار همه دانشها میدانست و دانشمندان را از اظهارنظر رشتههای گوناگون دانشهای انسانی طبیعی و تجربی در زمینههای تخصصی باز میداشت؛ مدعی بود کسی حق اظهارنظر در مسائلی که کلیسا آنها را آموزههای دینی میانگارد، ندارد.
● روشنگری، انسان و پیراموناش
«گذار از اعتقاد به زوالِ تدریجی زمین به باور به نظم شگفتآور آن، به موازات یک دگرگونی فکری دیگر، که ظاهرا ضد دگرگونی اول بود، رخ داد. دگرگونی دوم حرکت از جهانبینیای که همه چیز را زنده میپنداشت، بهسوی عالمی بود که همچون یک ساعت مکانیکی عظیم پدیدار میگشت. » (صفحه ۸۹) لیدمن در فصول ابتدایی کتاباش به سیر تحولات آرا درباره طبیعت و بهویژه در مورد کرات و آسمان میپردازد. وی اشاره میکند که میان دیدگاههای حاکم در قرون وسطی و دیدگاههای حاکم در عصر رنسانس و سپس دیدگاههایی که در روشنگری پدید آمد فرقهای آشکاری وجود دارد. در اندیشه قرون وسطایی حدود دانش طبیعی با وجود فیزیکی و جسمانی یکی نیست بلکه از دانش طبیعی درباره قانون و دولت و حتی دین و حقایق اساسی آن هم سخن میرود و دانش بهطور کلی تا جایی طبیعی است که تنها از عقل انسانی سرچشمه گرفته باشد و فرقی ندارد که درونمایه آنچه باشد. قانون طبیعی همان سرآغاز قانون الهی است و با قانون الهی است که آن معرفت از دست رفته در هبوط آدم دوباره به دست میآید. در این مرام عقل خادم وحی است.
اما در عصر رنسانس یعنی قرنهای ۱۶ و ۱۷ دوگانگی میان خدا و طبیعت کنار گذاشته شد. اندیشه مسلط آن دوره بر این نکته استوار بود که خدا موجودی نیست که از بیرون در طبیعت نقشآفرینی کند بلکه مستقیم وارد روندهای طبیعت میشود. در این سخن طبیعت به مرتبه الهی بالا میرود. قانون حاکم بر عالم نه از سوی یک قانونگذار ابلاغ میشود و نه به زور بر آنها بار میگردد. این قانون در ماهیت خود پدیدگان جهان هستی پیریزی شده؛ از این روی در خور شناساییاند. این نظریه که مبنای کارهای کپلر و گالیله بوده است گرایش دینی نیرومندی نیز دارد و هدف ثابت آن یافتن نشانههای الوهیت طبیعت در قانون طبیعی است و همین مبنی ناسازگاری کلیسا را برانگیخت. در واقع ناسازگاری شدید کلیسا با جهانشناسی جدید گالیله و کپرنیک نبود بلکه با مفهوم تازهای بود که آنان اعلام میکردند؛ بدینسان که در کنار وحی، حقیقت طبیعی اصیل و مستقل مطرح شده بود و این حقیقت را کتاب مقدس یا سخن پیامبران معین نمیکرد بلکه مشاهدات خود انسان است که با عبارات ریاضی و اشکال و اعدادـ که ویژگی آن شفافیت است ـ بیان میشد.
در چنین شرایطی و همانطور که لیدمن میگوید: «جهاننگری نو میتوانست هم احساس غرور نسبت به عقل آدمی را برانگیزد و هم موجب دلتنگی در مقابل عظمت عالم شود. اما بزرگترین و بااهمیتترین تغییر احساس از دست دادن معنای ساده و واقعی هستی است.» (صفحه ۸۵) گالیله و کپلر نظریه قانون طبیعی را فهمیده بودند اما کاربردش را نه در کل طبیعت بلکه تنها در موردهای ویژه یعنی سقوط آزاد اجسام و حرکت سیارهها نشان دادند. این نیوتن بود که دلیل کافی برای این که نشان دهد قانون دقیقی در کل طبیعت نیز جاری است و با مفاهیم دقیق ریاضی به خود طبیعت نیز میتوان راه یافت و آن را تا حد کافی فهمید، ارائه کرد. «امر قدسی در عالم نیوتنی به زبان روشن و صریح ریاضی بیان میشود. جهاننگری نو با این درک که زمین در مقایسه با آسمان زیبا ناقص، گناهآلود و زشت است [دیدگاهی که در قرون وسطی رواج داشت] بهشدت به مخالفت برمیخواست.... نمایندگان جهاننگری نو از نظم شکوهمند طبیعت که بصیرت خالق را نشان میدهد سخن میگفتند. » (صفحه۸۷) روشنگری با تکیه به علم نیوتن و فلسفه لاک میتوانست طبیعت را بسیار روشن بشناسد و به وابستگی علّی و معلولی پدیدههای آن دست یابد. بخشی از طبیعت، طبیعت انسانی بود که از نظر روشنگری کاربرد روش علوم طبیعی در طبیعت انسانی میتوانست کشف قانونهای طبیعی وجود او را سبب شود. به این ترتیب طبیعت به معنای فراگیر در برگیرنده واقعیت عینی و زندگی ذهنی انسان است که با عقل پیوند تنگاتنگ دارد.
● روشنگری، انسان و تصویری از خویش
اریک لیدمن در فصل چهارم کتاباش به تصورات انسان از چیستی خویش و تکامل مفاهیم مربوط به آن میپردازد. لیدمن میگوید تصاویر ذهنی از انسان که بیش از همه در قرون وسطی نفوذ داشتند مانند بسیاری از نظرات دیگر یا دارای ریشه یهودی-مسیحی بودند یا از حوزه فرهنگی یونان باستان گرفته شده بودند. در دوران مدرن انسان دو روایت عمده از خود و عقل داشته است. اولین روایتی که لیدمن بیان میکند این است که انسان چگونه بهیاری عقل، خود را آزاد میکند و دومین روایت به این موضوع میپردازد که محیط و توارث در برابر این آزادسازی، چگونه مانع ایجاد میکنند. لیدمن اشاره میکند که این دو روایت بهطور تناقضآمیزی با هم یکیاند، زیرا دانش و مهارتهای جدید از یکسو موجبات آزادی را فراهم میکند و از دیگر سو، وابستگیهای انسان را عریان میکنند. روشنگری با اثرپذیری از فیلسوفان تجربی مسلک قرن هفدهم انگلستان مانند: لاک و بیکن بر این باور بود که عقل واقعیت پیشین ثابتی نیست بلکه استعدادی دگرگون شونده و ناشی از تجربه است.
در مقابل از نظر دکارت و دیگر راسیونالیستها (= عقلگرایان) همچون مالبرانش، اسپینوزا و لایب نیتس عقل قوهای پیشینی است؛ یعنی چیزی است که قبل از تجربه عینی در نهاد انسانها وجود دارد و از آن برای شناخت جهان تجربی بهره میگیرد. در نتیجه علوم طبیعی هم از نظر ماهیت پیشین است؛ یعنی از خردورزی به دست میآید نه از تجربه. عقل از دید یک روشنگر نوعی عقل متعارف بود که با آموختن منطق و فلسفه طبیعی (علوم) دقیقتر و پرتلاشتر میشد. از این روی آنچه روشنگری به سخن اصالت تجربیها افزود این بود که عقل را کلید همه دشواریها و گرفتاریهای فردی و اجتماعی زندگی انسانها قلمداد کرد؛ زیرا طبیعت یک واقعیت است و عقل هم که توانا به شناخت همین واقعیت است یک حالت بیشتر ندارد؛ یعنی عقل همه انسانها یکی است؛ تنها درجه پرورش آنها انسان است. این دولت و کلیسا هستند که مسوول پرورش نایافتگی عقل در مردماند. از نظر ارباب کلیسا و مسیحیت، گناه فطری انسانها که ریشه در گناه نخستین آدم و حوا دارد، گناه و شرارت را در این جهان برای انسانها پرهیزناپذیر کرده است. اما روشنگری با نادرست دانستن این آموزه مسیحی عقل را توانا در اصلاح همه ناراستیها و شرارتهای فرد و اجتماع میداند.
بنابراین روشنگری به معنای پایان بخشیدن به تاریکی است که در اثر به کار بستن عقل در حل مسائل نظری و عملی گریبانگیر انسانها شده است. این قرن قرن عقل بود؛ یعنی عقل به صورت مرکز وحدت بخش این قرن درآمد و اعتقاد به تغییرناپذیری عقل بر این قرن چیرگی یافت. روشنگری تفکر قیاسی عقلی قرن هفده را دور افکند و روش تفکر را از روی طرح و نمونه علم طبیعی معاصرش گرفت و در این کار قواعد تفکر فلسفی نیوتن را دستاویز قرار داد. همانطور که لیدمن شرح میدهد روش نیوتن نتیجهگیری و استنتاج صرف نیست بلکه روش تحلیل است. او با باورمند شدن به چند اصل روشن و نمایان و چند مفهوم فراگیر روشن آغاز نمیکند تا با نتیجهگیری جدای از واقعیت و جزء از کل به امور جزئی و واقعی برسد؛ بلکه کارش بر عکس است. پدیدههای او دستاورد تجربهاند و اصول او هدف پژوهشهای وی هستند. در اصل روش فیزیک این نیست که فرض را بر یک امر پیش خودسرانه و بر نوعی انگاره بگذارد؛ زیرا این انگارهها را میشود به هر صورتی درآورد و اعتبار منطقیشان با هم برابرند. پیش انگاره پژوهش نیوتن عبارت است از: نظم و قانون کلی در جهان مادی و روش تحقیق او این نیست که از مفاهیم و اصول به سوی پدیدهها حرکت کنیم بلکه دیدن است که قانونهای علمی را به دست میدهد و قاعده و قانون هدف تحقیق است.
● روشنگری و اندیشه پیشرفت
«اندیشه پیشرفت متضمن این است که ما میتوانیم بر سرنوشت خود در این جهان فعالانه تاثیر داشته باشیم. البته این اندیشه میتواند در فلسفهای دینی استقرار یابد و اغلب نیز چنین میشود. در این صورت، خدا تلاش انسان را پاسخ میدهد و هم اوست که انسان را چنین پرتوان آفریده است. اما فعالیت انسانها همواره برای پیشرفت نقش تعیینکننده دارد. بدون فعالیت آنان پیشرفتی حاصل نخواهد شد. اندیشه پیشرفت با آرمان زندگی فعال(vita active) پیوند نزدیک دارد... اندیشه پیشرفت ویژه انسان پیوسته فعال- به بیان اسوالد شپنگلر «انسان فاوستی»- است. این با تصویر کلیشهای از انسان غربی هماهنگی کامل دارد.» (صفحه ۵۴۷) در جایجای کتاب و در فصول آن لیدمن به این نکته مهم اشاره مینماید که روشنگری بر این باور بود که ما اگر با ابزار عقل به طبیعت بپردازیم بهطور طبیعی به سمت بالا حرکت میکنیم؛ یعنی به پیشرفت دست خواهیم یافت در حالی که در آموزههای دینی مسیحی و یهودی اموری همانند: هبوط آدم و محروم بودن او از بهشت؛ و از این سوی برپایی جامعه آرمانی با ظهور دوباره مسیح با گسترش ستم و فساد و فروپاشی و زوال همراه است و برابر باورهای حکمای یونان باستان دگرگونیهای جهان برابر انگاره (دوروکور) انجام میپذیرد.
برابر این باورها بشر همیشه در حال پیشرفت و ترقی نیست بلکه گاهی موجب انهدام است. اما متفکران عصر خرد؛ یعنی قرنهای ۱۷ و ۱۸ انسان را همواره بهگونه طبیعی در حال پیشرفت و به دنبال آن در حال بهبود زندگی اجتماعی و فردی او میدانستند. پس از آنان دیدگاههای هگل و مارکس در فلسفه تاریخ و دیدگاههای تکامل زیستی داروین در قرن ۱۹ تئوری پیشرفت را تقویت کرد. اگرچه نباید فراموش کرد که چه در آن عصر متفکران و چه در اندیشه پستمدرنها این تئوری را نقد کردهاند. جهاننگری مدرنیسم یک جهاننگری قائل به پیشرفت است. در جهاننگری سنتی، انسان در فطرت خود موجودی آرمانی است. برای دیدن و شناختن انسان آرمانی، هر چه بیشتر باید به عقب و به منشأ و سرچشمه بازگشت. به این اعتبار، انسان نخستین آرمانیتر از انسان بعد و بعدتر است. در اندیشه پیشرفت گفته میشود انسان همیشه رو به آیندهای حرکت میکند که در قیاس با آن آینده در وضعیت بدتری به سر میبرد اما در قیاس با گذشته، وضعیت مطلوبتری دارد. به عبارت دیگر اندیشه پیشرفت حکم میکند که وضعیت جهان رو به کمال است. در حالیکه در تفکر پیش از روشنگری، انسانهای نخستین انسانهای آرمانی بودهاند و بر این تاکید میکند که هرچه از تاریخ بشر میگذرد آدمی از آن وجه آرمانی خود دور میشود. چنین دیدگاهی با جهاننگری مدرن سازگاری ندارد.
سون اریک لیدمن نیز به برخی از شکها و تردیدها که در قرن بیستم درباره مسئله پیشرفت انسان صورت گرفته است، در فصل پایانی کتاباش اشاره میکند. اگرچه روشنگری افزون بر دگرگونی و ناپایداری به دگرگونی رو به بالا و به دست آمدن بهبود بیشتر و روزافزون باور داشت؛ اما اکنون بحث در این است که آیا هر دگرگونی همراه با تکامل و بهبود است؟ بهویژه با توجه به این که عناصر دخیل در پیشرفت تنها امور ظاهری از گونه دگرگونی مثبت در تکنولوژی و فناوری بهداشت مسکن و امنیت نیست بلکه باید عناصر مهمی همچون آرمانهای اخلاقی را نیز مدنظر قرار داد.
● روشنگری نرم، روشنگری سخت
«تنها یک پروژه روشنگری وجود ندارد، پروژههای روشنگری متعددند. نکته اساسی و تعیینکننده روشنگری نگرش به رابطه میان دانستن و عمل، تئوری و پراتیک است.» (صفحه ۵۴۳) پستمدرنها همواره نگاه بدبینانهای به دوران مدرن دارند. بهطور کلی آنان معتقدند که جهان امروزی از عقل و خرد تهی و پیشرفت آدمی هزینههای زیاد و سنگینی بر روح و اخلاق انسان وارد کرده است. لیدمن از چنین ارزیابیهایی دوری میکند و به تناقضی اشاره میکند که در کلام آنان وجود دارد. وی معتقد است که همین بینش پستمدرنها تحلیلی است عقلی؛ عقلی که آنان مدعی نیستی آنند. به باور لیدمن پروژه روشنگری هنوز ناتمام است و نیروی حیاتی خود را کاملا از دست نداده است. نوآوری لیدمن در اثرش، بخشبندی پروژه روشنگری به «سخت» و «نرم» است. او به روشنی این را بیان میکند؛ «سخت عبارت است از: اندازهگیری دقیق و بنا شده بر پایه آزمایش و محاسبه، برخورد تکنیکی به یک مسئله محدود، بازده ماشین، نتایج اقتصادی بیانشده در اعداد خشک و روال روزمره و دقیق دستگاه اداری و نظام تصمیمگیری.» اما روشنگری نرم به سنت وابسته است. «نرم عبارت است از: جهاننگریها و تئوریهای انتزاعی، هنجارهای رفتاری، جستوجوی هنرمند برای یافتن سبکهای هنری نو، آن بخش بزرگ سیاست که نمیتواند به اقتصاد و امور اجرایی کاهش یابد، دموکراسی در انواع متفاوت آن و همچنین دیکتاتوری مدرن،... نرم به امور ارزشی و از این رو به کیفیات مربوط میگردد که نمیتوان کمیت آن را تعیین کرد بدون آنکه به ماهیت آن خدشه وارد نشود.» به اعتقاد لیدمن، فیلسوفان روشنگری در آغاز این دوران، تصور میکردند پیشرفت در عرصه صنعت و تکنیک الزاما به پیشرفت در عرصه انسانی و اخلاقی منجر خواهد شد و رهایی انسان از بندهای اقتصادی، سیاسی و مذهبی تحقق خواهد یافت.
آنان براین باور بودند که همه انسانها در وضعیت طبیعی، یعنی پیش از پدید آمدن جامعه، آزاد و برابر بودهاند. آنان همچنین تصور میکردند اگر نظامهای سلطنتی سلسله مراتبی کهنه استوار بر پایه امتیازات صنفی و موروثی برچیده شوند، نظامهای دموکراتیکی ایجاد خواهد شد که آزادی و برابری را تضمین خواهند کرد که البته بعدها با تحولاتی که صورت گرفت مشخص شد نظریاتشان چندان درست نبوده است.
علی بزرگیان
در سایهی آینده
تاریخ اندیشهی مدرنیته
سون اریک لیدمن
ترجمه: سعید مقدم
نشر اختران
چاپ اول، ۱۳۸۷
شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه
در سایهی آینده
تاریخ اندیشهی مدرنیته
سون اریک لیدمن
ترجمه: سعید مقدم
نشر اختران
چاپ اول، ۱۳۸۷
شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست