شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
قلعه الموت ، قزوین
این قلعه بر فراز كوهی است كه اطراف آن را پرتگاههای عظیم و بریدگیهای شگفت فرا گرفته است. این كوه از نرمه گردن (میان نرمه لات و گرمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پیدا كرده است. صخرههای پیرامون قلعه كه رنگ سرخ و خاكستری دارند، در جهت شمال شرقی به جنوب غربی كشیده شدهاند. پیرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه دسترسی به آن، راه بسیار باریكی است كه در جانب شمال آن قرار دارد.
قلعه الموت را مردم محل «قلعه حسن» مینامند. این قلعه از دو بخش غربی و شرقی تشكیل شده است. هر بخش، به دو بخش : قلعه پایین و قلعه بالا تقسیم شده است كه در اصطلاح محلی، آنها را «جورقلا» و «پیازقلا» مینامند. طول قلعه حدود 120 متر و عرض آن در نقاط مختلف بین 10 تا 35 متر متغیر است.
دیوار شرقیِ قلعه بالا یا قلعه بزرگ كه از سنگ و ملاط گچ ساخته شده است، كمتر از سایر قسمتها آسیب دیده است. طول آن حدود 10 متر و ارتفاع آن بین 4 تا 5 متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقی كنده شده كه محل نگهبانی بوده است. در جانب شرقی این اتاق، دیواری به ارتفاع 2 متر وجود دارد كه پی آن در سنگ كنده شده و پشتكار آن نیز از سنگ گچ بنا شده است و نمای آن از آجر میباشد.
در جانب شمال غربی قلعه بالا نیز دو اتاق در داخل سنگكوه كندهاند. در اتاق اول، چاله آب كوچكی قرار دارد كه اگر آب آن را كاملاً تخلیه بكنند، دوباره آبدار میشود. احتمال میدهند كه این چاله با حوض جنوبی ارتباط داشته باشد. در پای این اتاق، دیوار شمالی قلعه به طول 12 متر و پهنای 1 متر قرار دارد كه از سطح قلعه پایینتر واقع شده است و پرتگاه مخوفی دارد. در جانب جنوب غربی این قسمت قلعه، حوضی به طول 8 متر و عرض 5 متر در سنگ كندهاند كه هنوز هم بر اثر بارندگیهای زمستان و بهار پر از آب میشود. در كنج جنوب غربی این حوض، درخت تاك كهنسالی كه همچنان سبز و شاداب است، جلبتوجه میكند. اهالی محل معتقدند كه آن را «حسن صباح» كاشته است. این قسمت از قلعه، به احتمال زیاد، همان محلی است كه حسن صباح مدت 35 سال در آن اقامت داشته و پیروان خود را رهبری مینموده است.
در جانب شرقی قلعه، پاسداران قلعه و افراد خانوادههای آنها ساكن بودهاند. در حال حاضر، آثار كمی از دیوار جنوبی این قسمت باقیمانده است. در جانب شمال این دیوار، ده آخور برای چارپایان، در داخل سنگ كوه كنده شده است. گذشته از آثار دیوار جنوبی، دیوار غربی این قسمت به ارتفاع 2 متر همچنان پابرجاست؛ ولی از دیوار شرقی اثری دیده نمیشود. در این سمت، سه آبانبار كوچك در دل سنگ كندهاند و چند اتاق نیز در سنگ ساخته شده كه در حال حاضر ویران شدهاند.
بین دو قسمت قلعه؛ یعنی قلعه بالا و پایین، میدانگاهی قرار دارد كه بر گرداگردِ آن، دیواری محوطه قلعه را به دو قسمت تقسیم كرده است. در حال حاضر، در میان میدان آثار فراوانی به صورت تودههای سنگ و خاك مشاهده میشود كه بیشك باقیمانده بناها و ساختمانهای فراوانی است كه در این محل وجود داشته و ویران گشتهاند.
به طور كلی باید گفت، قلعه الموت كه دو قلعه بالا و پایین را در بر میگیرد، به صورت بنای سترگی بر فراز صخرهای سنگی بنا شده و دیوارهای چهارگانه آن به تبعیت از شكل و وضع صخرهها ساخته شدهاند؛ از اینرو عرض آن به خصوص در قسمتهای مختلف فرق میكند. از برجهای قلعه، سه برجِ گوشههای شمالی و جنوبی و شرقی همچنان برپایاند و برج گوشه شرقیِ آن سالمتر است. دروازه و تنها راه ورود به قلعه در انتهای ضلع شمال شرقی قرار دارد. مدخل راه منتهی به دروازه، از پای برج شرقی است و چند متر پایینتر از آن واقع شده است. در این محل، تونلی به موازات ضلع جنوب شرقی قلعه به طول 6 متر، عرض 2 متر و ارتفاع 2 متر در دل سنگهای كوه كنده شده است. با گذشتن از این تونل، برج جنوبی قلعه و دیوار جنوب غربی آن، كه روی شیب تختهسنگ ساخته شده است، نمایان میگردد. این دیوار بر دشت وسیع گازرخان كه در جنوب قلعه قرار دارد، مشرف است؛ به نحوی كه دره الموترود از آن دیده میشود.
راه ورود به قلعه با گذشتن از كنار برج شرقی و پای ضلع جنوب شرقی، به طرف برج شمالی میرود. از آنجا كه راه ورود آن در امتداد دیوار، میان دو برج شمالی و شرقی، واقع شده است، استحكامات این قسمت، از سایر قسمتها مفصلتر است و آثار برجهای كوچكتری در فاصله دو برج مزبور دیده میشود. دیوارهای اطراف قلعه و برجها، در همه جا، دارای یك دیوار پشتبندی است كه 8 متر ارتفاع دارد و به موازات دیوار اصلی بنا شده است و ضخامت آن به 2 متر میرسد.
از آنجا كه در تمام طول سال، گروه زیادی در قلعه سكونت داشته و به آب بسیار نیاز داشتهاند؛ سازندگان قلعه با هنرمندی خاصی اقدام به ساخت آبانبارهایی كردهاند و به كمك آبروهایی كه در دل سنگ كندهاند، از فاصله دور، آب را بر این آبانبارها سوار مینمودهاند.
در پای كوه الموت، در گوشه شمال شرقی، غار كوچكی كه از آبرو (مجرا)های قلعه بوده، دیده میشود. آب قلعه از چشمه «كلدر» كه در دامنه كوه شمال قلعه قرار دارد، تأمین میشده است.
مصالح قسمتهای مختلف قلعه، سنگ (از سنگ كوههای اطراف)، ملاط گچ، آجر، كاشی، تنپوشه سفالی است. آجرهای بنا كه مربع شكل و به ضلع 21 سانتیمتر و ضخامت 5 سانتیمترند، در روكار بنا به كار برده شدهاند. در ساختمان دیوارها، برای نگهداری دیوارها، و متصل كردن قسمتهای جلوی برجها به قسمتهای عقب، در داخل كار، كلافهای چوبی به طور افقی به كار بردهاند. از جمله قطعات كوچك كاشی كه در ویرانههای قلعه به دست آمده، قطعهای است به رنگ آبیِ آسمانی با نقش صورت آدمی كه قسمتی از چشم و ابرو و بینی آن كاملاً واضح است.
امروزه در دامنه جنوبی كوه هودكان كه در شمال كوه قلعه الموت واقع شده است، خرابههای بسیاری دیده میشود كه نشان میدهد روزگاری بر جای این خرابهها، ساختمانهای بسیاری وجود داشته است. در حال حاضر، اهالی محل خرابههای این محوطه را دیلمانده، اغوزبن، خرازرو و زهیركلفی مینامند.
همچنین در سمت غرب قلعه، قبرستانی قدیمی معروف به «اسبهكلهچال» وجود دارد كه در بالای تپه مجاور آن، بقایای چند كوره آجرپزی نمایان است.در قله كوه هودكان نیز پیهسوزهای سفالین كهن به دست آمده است.
سال بنای قلعه الموت در كتاب نزههالقلوب حمداللّه مستوفی، 246 هـ.ق ذكر شده كه همزمان با خلافت المتوكل خلیفه عباسی میباشد.
از آنجا كه نام قلعه الموت و سایر قلعههای اسماعیلیان با نام «حسن صباح» پیشوای این فرقه در ایران، ارتباط مستقیم دارد، بجا خواهد بود تا به اختصار كلیاتی درباره چگونگی پیدایش فرقه اسماعیلیه و آغاز فعالیت چشمگیر آن به رهبری «حسن صباح» یادآوری گردد :
اسماعیلیه فرقهای از مذهب شیعه است كه معتقدان به آن، امامت را پس از امام جعفر صادق (ع) (148 هـ.ق) حق پسر بزرگ او اسماعیل ابن جعفر (143 هـ.ق) میدانند و آن را هم به اسماعیل ختم میكنند؛ مگر شعبه قرامطه از این فرقه كه امامت را منتهی به پسر او محمدبن اسماعیل میشمردند. فرقه اسماعیلیه كه در قرن دوم هـ.ق تأسیس شد، در طی تاریخ، به جهات متفاوت و گاه در شهرهای مختلف، به نامهای گوناگون، مانند : فاطمیان، باطنیان یا باطنیه، تعلیمیه، فدائیان، حشیشیه، سبعیه یا هفت امامی، مَلاحده و حتی قرامطه مشهور شده است؛ هرچند قرامطه عنوان خاص فرقه مجزا و مستقلی از آنهاست. بقایای فرقه اسماعیلیه هنوز در ایران (خراسان و كرمان) و افغانستان (بدخشان و شمال جلالآباد) و تركستان و هند و سوریه (سلمیه و طرسوس) و مشرق آفریقا وجود دارند.
اسماعیل ابن جعفر در واقع مؤسس فرقه اسماعیلیه نیست، و تأسیس و تبلیغ این فرقه را به شخصی موهوم و مجهول، مشهور به «قداح» نسبت دادهاند. ظاهراً اسماعیلیه بعد از وفات امام جعفر صادق (ع) و به هر حال، در حیات اسماعیل در باب امامت اسماعیل ابن جعفر اصرار كردهاند، و به سبب اعتقاد به امامت اسماعیل، به نام اسماعیلیه مشهور شدهاند. این فرقه شیعه، كه از آنها به نام «الاسماعیلیه الخاصه» تعبیر شده، ظاهراً در اوایل تأسیس خود؛ یعنی در قرن دوم هـ.ق، در مبادی و اصول با فرقههای دیگر شیعه تفاوت چندانی نداشتهاند؛ اّلا این كه اقدام امام جعفر صادق (ع) را در عزل اسماعیل از امامت و نصب پسر معصوم منصوص مقرب امامت او نمیشمردند، و تغییر و بداء را هم در تعیین امام، روا نمیشناختند. به هر حال، اسماعیلیه در اوایل حال، چندان موقع و شهرت مهمی نداشتند، ولیكن بعدها، و مخصوصاً در حدود قرن سوم هـ.ق به بعد، این فرقه به تدریج صاحب مقالات (مقاله) خاصی شدند. یكی از اولاد اسماعیل، به نام محمد ابن اسماعیل، معروف به محمد مكتوم، به حدود دماوند رفت، و اعقاب او چندی در خراسان و قندهار به نشر دعوت خویش پرداختند و عاقبت به هند رفتند. پسر دیگر اسماعیل به نام علی، به شام و مغرب رفت و در آنجا به تبلیغ دعوت اهتمان نمود. باری، اعقاب اسماعیل كه ائمه مستور بودند، از پایگاههای خویش داعیان به اطراف گسیل میكردند و طریقه اسماعیلیه را ترویج مینمودند. در حدود سال 297 هـ.ق عبیداللّه ابن محمدنامی ملقب به مهدی، كه خود را از اولاد فاطمه زهرا و از اعقاب محمد ابن اسماعیل ابن جعفر میدانست، در شمال آفریقا به دعوی خلافت برخاست، و به ترویج مبادی اسماعیلیه پرداخت. اعقاب او نیز همچنان در این امر اهتمام تمام به جای آوردند و دستگاه تبلیغاتی مرتبی را برای جلب عامه به وجود آوردند. مخصوصاً هشتمین خلیفه مصر، به نام مستنصر، بر ضد خلیفه قائم عباسی به تحریك پرداخت و به وسیله یكی از پیروان خویش، به نام ارسلان بساسیری، او را از بغداد براند - اما ظهور طغرلبیگ و ورود او به بغداد، خلافت عباسیان را نجات داد. معهذا، دعاه و مبلغان فاطمیان در شهرهای ایران و عراق به نشر و ترویج طریقه اسماعیلیه اهتمام كردند. كار تبلیغ چندان بالا گرفت كه در عهد سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان نیز پیشرفتهایی نموده بودند، و بعضی از امیران سامانی مانند ابوعلی سیمجور و امیرك طوسی به این مذهب تمایل یافته بودند. در عهد غزنویان نیز - با وجود آنكه محمود غزنوی و پسرش مسعود غزنوی در دفع و تعقیب اسماعیلیان اهتمام داشتند، و قتل تاهرتی، فرستاده خلیفه فاطمی، به وسیله محمود و قتل حسنك وزیر به دست مسعود نمونه آن است - افراد فرقه در بعضی شهرها به نشر دعوت اسماعیلیه پرداختند. در اصفهان، عبدالملك عطاش و پسرش ابن عطاش به نشر دعوت اشتغال جستند. عاقبت با ظهور حسن صباح دعوت «جدیده»ی اسماعیلیه در ایران نیز رواج و انتشاری تمام یافت.
اسماعیلیه ایران به اسماعیلیه جدید یا شعیه نزاریه معروفاند، و علت آن است كه خلیفه مستنصر ابتدا پسر بزرگ خود نزار را به امامت برگزید، و بعد او را عزل كرد و پسر دیگرش مستعلی را امام كرد. بعد از مستنصر، بین نزار و مستعلی رقابت در گرفت و اسماعیلیه عراق و ایران، برخلاف اسماعیلیه شام و مصر و آفریقا، كه امامت مستعلی را قبول كردند، همچنان به امامت نزار قائل شدند. بعد از كشته شدن نزار، شیعه او نوادهاش را پنهانی به الموت بردند و پروردند و به وسیله حسن صباح به نشر آن دعوت پرداختند، و دولت خداوندان الموت یا كیاهای الموت را تشكیل دادند. فدائیان آنها در خراسان و عراق وحشت و اضطراب سخت در میان مسلمین به وجود آوردند، و حتی یك بار سنجر را و یك دفعه صلاحالدین ایوبی و همچنین یك بار امام فخر رازی را تهدید كردند و خلیفه مستر شد و خواجه نظامالملك طوسیِ وزیر و هم ظاهراً قزلارسلان (اتابك آذربایجان) را به قتل رساندند، و در جنگهای صلیبی، بعضی از امیران مسیحی را هلاك كردند. بعد از سقوط الموت به دست هلاكوخان در سال 654 هـ.ق - با وجود تصریح جوینی در تاریخ جهانگشای به قلع و استیصال ركنالدین خورشاه و اولاد او - ائمه اسماعیلیه جدید به طور مستتر و متواری در آذربایجان و عراق و فارس همچنان فعالیت كردند. این فرقه، تا ظهور آقاخان محلاتی، مطابق یكی از روایات خودشان 18 تن امام داشته است كه فهرست نام و تواریخ و سنین آنها در كتابهای اسماعیلیه آمده است. این ائمه تا عهد آقاخان مستور بودهاند، و بین آنها و اتباعشان بیشتر رابطه مریدی و مرادی بوده است، و معهذا از زحمت رقبا و مدعیان نیز آسوده نبودهاند.
بعضی از مسلمین به سبب عداوت و نفرتی كه نسبت به اسماعیلیه داشتهاند، آنها را با زندیقان و خرمدینان و سپیدجامگان و سرخعلمان یكی شمردهاند، و عدهای هم به جهت رضای خلفای عباسی، آنها را كافر و فاسق و اباحی و مجوسی و ثنوی خواندهاند، و نه فقط علمای اهل سنت در طعن باطنیه اسماعیلیه افراز، و در نسب فاطمیان طغی كردهاند، بلكه شیعه نیز با وجود سكوت سیدرضی از طعن به آنها، غالباً در این باب نسبت آنها را مجهول شناختهاند. در هر حال، اسماعیلیه در نزد عامه مسلمین منفور و مطعون بودهاند؛ در صورتی كه قطعنظر از كشتارها و فتكهای [= ترورهای] آنها، آنگونه كه از آثار و اخبار خودشان برمیآید، دستگاه آنها لااقل بدان حد كه دشمنانشان تصویر كردهاند، زشت و منفور نبوده است. عقاید و آراءِ آنها، كه از آثار ناصرخسرو و ابویعقوب سجستانی و حمیدالدین كرمانی و ابوحاتم رازی و مؤید شیرازی برمیآید، حكایت از تمسك آنها به محبت اهلبیت (ع) و توجه به آنها به زهد و پارسایی دارد و مطالعه آثار آنها به خوبی نشان میدهد كه برخلاف تهمتهای عامه، اسماعیلیه به هیچوجه در باب توحید، نبوت و قرآن، اهل تردید و شك نبودهاند. نهایت آن كه، مانند حكما و معتزله اسلام، آن عقاید را، از طریق قول به باطن احكام و تأویل ظاهر آن، رنگ فلسفی میدادهاند، و در آن عقاید فلسفی و كلام آنها، كه خودشان «حقایق» میخوانند، تأثیر غیرمستقیم پلوتینوس (فلوطین) و افلاطونیان جدید و همچنین نفوذ آیین مانی و مخصوصاً نفوذ آیین مسیح (كه غالباً گویا به اصل اناجیل به طور مستقیم رجوع میكردهاند) محسوس و مشهود است. در آثار اسماعیلیه جدید، علیالخصوص در ایران و هند، نفوذ تصوف هم قابل ملاحظه است. درباره ضرورت شناخت امام و لزوم تبعیت محض از او نیز عقاید مخصوص دارند، خلفای فاطمی را امام میدانند و مراتب چهارگانه برای مدارج سیر اهل باطن قائلاند، كه نزد فاطمیان به ترتیب عبارتاند از : مستجیب، مأذون، داعی، حجت. بعد از مرتبه حجت، مقام امام است، سپس مقام اساسی و بعد از آن مقام ناطق است كه جمعاً هفت درجه میشود. این مدارج و عناوین آنها در نزد نزاریه و پیروان حسن صباح، البته با آنچه ذكر شد، تفاوت دارد.
قلعه الموت را مردم محل «قلعه حسن» مینامند. این قلعه از دو بخش غربی و شرقی تشكیل شده است. هر بخش، به دو بخش : قلعه پایین و قلعه بالا تقسیم شده است كه در اصطلاح محلی، آنها را «جورقلا» و «پیازقلا» مینامند. طول قلعه حدود 120 متر و عرض آن در نقاط مختلف بین 10 تا 35 متر متغیر است.
دیوار شرقیِ قلعه بالا یا قلعه بزرگ كه از سنگ و ملاط گچ ساخته شده است، كمتر از سایر قسمتها آسیب دیده است. طول آن حدود 10 متر و ارتفاع آن بین 4 تا 5 متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقی كنده شده كه محل نگهبانی بوده است. در جانب شرقی این اتاق، دیواری به ارتفاع 2 متر وجود دارد كه پی آن در سنگ كنده شده و پشتكار آن نیز از سنگ گچ بنا شده است و نمای آن از آجر میباشد.
در جانب شمال غربی قلعه بالا نیز دو اتاق در داخل سنگكوه كندهاند. در اتاق اول، چاله آب كوچكی قرار دارد كه اگر آب آن را كاملاً تخلیه بكنند، دوباره آبدار میشود. احتمال میدهند كه این چاله با حوض جنوبی ارتباط داشته باشد. در پای این اتاق، دیوار شمالی قلعه به طول 12 متر و پهنای 1 متر قرار دارد كه از سطح قلعه پایینتر واقع شده است و پرتگاه مخوفی دارد. در جانب جنوب غربی این قسمت قلعه، حوضی به طول 8 متر و عرض 5 متر در سنگ كندهاند كه هنوز هم بر اثر بارندگیهای زمستان و بهار پر از آب میشود. در كنج جنوب غربی این حوض، درخت تاك كهنسالی كه همچنان سبز و شاداب است، جلبتوجه میكند. اهالی محل معتقدند كه آن را «حسن صباح» كاشته است. این قسمت از قلعه، به احتمال زیاد، همان محلی است كه حسن صباح مدت 35 سال در آن اقامت داشته و پیروان خود را رهبری مینموده است.
در جانب شرقی قلعه، پاسداران قلعه و افراد خانوادههای آنها ساكن بودهاند. در حال حاضر، آثار كمی از دیوار جنوبی این قسمت باقیمانده است. در جانب شمال این دیوار، ده آخور برای چارپایان، در داخل سنگ كوه كنده شده است. گذشته از آثار دیوار جنوبی، دیوار غربی این قسمت به ارتفاع 2 متر همچنان پابرجاست؛ ولی از دیوار شرقی اثری دیده نمیشود. در این سمت، سه آبانبار كوچك در دل سنگ كندهاند و چند اتاق نیز در سنگ ساخته شده كه در حال حاضر ویران شدهاند.
بین دو قسمت قلعه؛ یعنی قلعه بالا و پایین، میدانگاهی قرار دارد كه بر گرداگردِ آن، دیواری محوطه قلعه را به دو قسمت تقسیم كرده است. در حال حاضر، در میان میدان آثار فراوانی به صورت تودههای سنگ و خاك مشاهده میشود كه بیشك باقیمانده بناها و ساختمانهای فراوانی است كه در این محل وجود داشته و ویران گشتهاند.
به طور كلی باید گفت، قلعه الموت كه دو قلعه بالا و پایین را در بر میگیرد، به صورت بنای سترگی بر فراز صخرهای سنگی بنا شده و دیوارهای چهارگانه آن به تبعیت از شكل و وضع صخرهها ساخته شدهاند؛ از اینرو عرض آن به خصوص در قسمتهای مختلف فرق میكند. از برجهای قلعه، سه برجِ گوشههای شمالی و جنوبی و شرقی همچنان برپایاند و برج گوشه شرقیِ آن سالمتر است. دروازه و تنها راه ورود به قلعه در انتهای ضلع شمال شرقی قرار دارد. مدخل راه منتهی به دروازه، از پای برج شرقی است و چند متر پایینتر از آن واقع شده است. در این محل، تونلی به موازات ضلع جنوب شرقی قلعه به طول 6 متر، عرض 2 متر و ارتفاع 2 متر در دل سنگهای كوه كنده شده است. با گذشتن از این تونل، برج جنوبی قلعه و دیوار جنوب غربی آن، كه روی شیب تختهسنگ ساخته شده است، نمایان میگردد. این دیوار بر دشت وسیع گازرخان كه در جنوب قلعه قرار دارد، مشرف است؛ به نحوی كه دره الموترود از آن دیده میشود.
راه ورود به قلعه با گذشتن از كنار برج شرقی و پای ضلع جنوب شرقی، به طرف برج شمالی میرود. از آنجا كه راه ورود آن در امتداد دیوار، میان دو برج شمالی و شرقی، واقع شده است، استحكامات این قسمت، از سایر قسمتها مفصلتر است و آثار برجهای كوچكتری در فاصله دو برج مزبور دیده میشود. دیوارهای اطراف قلعه و برجها، در همه جا، دارای یك دیوار پشتبندی است كه 8 متر ارتفاع دارد و به موازات دیوار اصلی بنا شده است و ضخامت آن به 2 متر میرسد.
از آنجا كه در تمام طول سال، گروه زیادی در قلعه سكونت داشته و به آب بسیار نیاز داشتهاند؛ سازندگان قلعه با هنرمندی خاصی اقدام به ساخت آبانبارهایی كردهاند و به كمك آبروهایی كه در دل سنگ كندهاند، از فاصله دور، آب را بر این آبانبارها سوار مینمودهاند.
در پای كوه الموت، در گوشه شمال شرقی، غار كوچكی كه از آبرو (مجرا)های قلعه بوده، دیده میشود. آب قلعه از چشمه «كلدر» كه در دامنه كوه شمال قلعه قرار دارد، تأمین میشده است.
مصالح قسمتهای مختلف قلعه، سنگ (از سنگ كوههای اطراف)، ملاط گچ، آجر، كاشی، تنپوشه سفالی است. آجرهای بنا كه مربع شكل و به ضلع 21 سانتیمتر و ضخامت 5 سانتیمترند، در روكار بنا به كار برده شدهاند. در ساختمان دیوارها، برای نگهداری دیوارها، و متصل كردن قسمتهای جلوی برجها به قسمتهای عقب، در داخل كار، كلافهای چوبی به طور افقی به كار بردهاند. از جمله قطعات كوچك كاشی كه در ویرانههای قلعه به دست آمده، قطعهای است به رنگ آبیِ آسمانی با نقش صورت آدمی كه قسمتی از چشم و ابرو و بینی آن كاملاً واضح است.
امروزه در دامنه جنوبی كوه هودكان كه در شمال كوه قلعه الموت واقع شده است، خرابههای بسیاری دیده میشود كه نشان میدهد روزگاری بر جای این خرابهها، ساختمانهای بسیاری وجود داشته است. در حال حاضر، اهالی محل خرابههای این محوطه را دیلمانده، اغوزبن، خرازرو و زهیركلفی مینامند.
همچنین در سمت غرب قلعه، قبرستانی قدیمی معروف به «اسبهكلهچال» وجود دارد كه در بالای تپه مجاور آن، بقایای چند كوره آجرپزی نمایان است.در قله كوه هودكان نیز پیهسوزهای سفالین كهن به دست آمده است.
سال بنای قلعه الموت در كتاب نزههالقلوب حمداللّه مستوفی، 246 هـ.ق ذكر شده كه همزمان با خلافت المتوكل خلیفه عباسی میباشد.
از آنجا كه نام قلعه الموت و سایر قلعههای اسماعیلیان با نام «حسن صباح» پیشوای این فرقه در ایران، ارتباط مستقیم دارد، بجا خواهد بود تا به اختصار كلیاتی درباره چگونگی پیدایش فرقه اسماعیلیه و آغاز فعالیت چشمگیر آن به رهبری «حسن صباح» یادآوری گردد :
اسماعیلیه فرقهای از مذهب شیعه است كه معتقدان به آن، امامت را پس از امام جعفر صادق (ع) (148 هـ.ق) حق پسر بزرگ او اسماعیل ابن جعفر (143 هـ.ق) میدانند و آن را هم به اسماعیل ختم میكنند؛ مگر شعبه قرامطه از این فرقه كه امامت را منتهی به پسر او محمدبن اسماعیل میشمردند. فرقه اسماعیلیه كه در قرن دوم هـ.ق تأسیس شد، در طی تاریخ، به جهات متفاوت و گاه در شهرهای مختلف، به نامهای گوناگون، مانند : فاطمیان، باطنیان یا باطنیه، تعلیمیه، فدائیان، حشیشیه، سبعیه یا هفت امامی، مَلاحده و حتی قرامطه مشهور شده است؛ هرچند قرامطه عنوان خاص فرقه مجزا و مستقلی از آنهاست. بقایای فرقه اسماعیلیه هنوز در ایران (خراسان و كرمان) و افغانستان (بدخشان و شمال جلالآباد) و تركستان و هند و سوریه (سلمیه و طرسوس) و مشرق آفریقا وجود دارند.
اسماعیل ابن جعفر در واقع مؤسس فرقه اسماعیلیه نیست، و تأسیس و تبلیغ این فرقه را به شخصی موهوم و مجهول، مشهور به «قداح» نسبت دادهاند. ظاهراً اسماعیلیه بعد از وفات امام جعفر صادق (ع) و به هر حال، در حیات اسماعیل در باب امامت اسماعیل ابن جعفر اصرار كردهاند، و به سبب اعتقاد به امامت اسماعیل، به نام اسماعیلیه مشهور شدهاند. این فرقه شیعه، كه از آنها به نام «الاسماعیلیه الخاصه» تعبیر شده، ظاهراً در اوایل تأسیس خود؛ یعنی در قرن دوم هـ.ق، در مبادی و اصول با فرقههای دیگر شیعه تفاوت چندانی نداشتهاند؛ اّلا این كه اقدام امام جعفر صادق (ع) را در عزل اسماعیل از امامت و نصب پسر معصوم منصوص مقرب امامت او نمیشمردند، و تغییر و بداء را هم در تعیین امام، روا نمیشناختند. به هر حال، اسماعیلیه در اوایل حال، چندان موقع و شهرت مهمی نداشتند، ولیكن بعدها، و مخصوصاً در حدود قرن سوم هـ.ق به بعد، این فرقه به تدریج صاحب مقالات (مقاله) خاصی شدند. یكی از اولاد اسماعیل، به نام محمد ابن اسماعیل، معروف به محمد مكتوم، به حدود دماوند رفت، و اعقاب او چندی در خراسان و قندهار به نشر دعوت خویش پرداختند و عاقبت به هند رفتند. پسر دیگر اسماعیل به نام علی، به شام و مغرب رفت و در آنجا به تبلیغ دعوت اهتمان نمود. باری، اعقاب اسماعیل كه ائمه مستور بودند، از پایگاههای خویش داعیان به اطراف گسیل میكردند و طریقه اسماعیلیه را ترویج مینمودند. در حدود سال 297 هـ.ق عبیداللّه ابن محمدنامی ملقب به مهدی، كه خود را از اولاد فاطمه زهرا و از اعقاب محمد ابن اسماعیل ابن جعفر میدانست، در شمال آفریقا به دعوی خلافت برخاست، و به ترویج مبادی اسماعیلیه پرداخت. اعقاب او نیز همچنان در این امر اهتمام تمام به جای آوردند و دستگاه تبلیغاتی مرتبی را برای جلب عامه به وجود آوردند. مخصوصاً هشتمین خلیفه مصر، به نام مستنصر، بر ضد خلیفه قائم عباسی به تحریك پرداخت و به وسیله یكی از پیروان خویش، به نام ارسلان بساسیری، او را از بغداد براند - اما ظهور طغرلبیگ و ورود او به بغداد، خلافت عباسیان را نجات داد. معهذا، دعاه و مبلغان فاطمیان در شهرهای ایران و عراق به نشر و ترویج طریقه اسماعیلیه اهتمام كردند. كار تبلیغ چندان بالا گرفت كه در عهد سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان نیز پیشرفتهایی نموده بودند، و بعضی از امیران سامانی مانند ابوعلی سیمجور و امیرك طوسی به این مذهب تمایل یافته بودند. در عهد غزنویان نیز - با وجود آنكه محمود غزنوی و پسرش مسعود غزنوی در دفع و تعقیب اسماعیلیان اهتمام داشتند، و قتل تاهرتی، فرستاده خلیفه فاطمی، به وسیله محمود و قتل حسنك وزیر به دست مسعود نمونه آن است - افراد فرقه در بعضی شهرها به نشر دعوت اسماعیلیه پرداختند. در اصفهان، عبدالملك عطاش و پسرش ابن عطاش به نشر دعوت اشتغال جستند. عاقبت با ظهور حسن صباح دعوت «جدیده»ی اسماعیلیه در ایران نیز رواج و انتشاری تمام یافت.
اسماعیلیه ایران به اسماعیلیه جدید یا شعیه نزاریه معروفاند، و علت آن است كه خلیفه مستنصر ابتدا پسر بزرگ خود نزار را به امامت برگزید، و بعد او را عزل كرد و پسر دیگرش مستعلی را امام كرد. بعد از مستنصر، بین نزار و مستعلی رقابت در گرفت و اسماعیلیه عراق و ایران، برخلاف اسماعیلیه شام و مصر و آفریقا، كه امامت مستعلی را قبول كردند، همچنان به امامت نزار قائل شدند. بعد از كشته شدن نزار، شیعه او نوادهاش را پنهانی به الموت بردند و پروردند و به وسیله حسن صباح به نشر آن دعوت پرداختند، و دولت خداوندان الموت یا كیاهای الموت را تشكیل دادند. فدائیان آنها در خراسان و عراق وحشت و اضطراب سخت در میان مسلمین به وجود آوردند، و حتی یك بار سنجر را و یك دفعه صلاحالدین ایوبی و همچنین یك بار امام فخر رازی را تهدید كردند و خلیفه مستر شد و خواجه نظامالملك طوسیِ وزیر و هم ظاهراً قزلارسلان (اتابك آذربایجان) را به قتل رساندند، و در جنگهای صلیبی، بعضی از امیران مسیحی را هلاك كردند. بعد از سقوط الموت به دست هلاكوخان در سال 654 هـ.ق - با وجود تصریح جوینی در تاریخ جهانگشای به قلع و استیصال ركنالدین خورشاه و اولاد او - ائمه اسماعیلیه جدید به طور مستتر و متواری در آذربایجان و عراق و فارس همچنان فعالیت كردند. این فرقه، تا ظهور آقاخان محلاتی، مطابق یكی از روایات خودشان 18 تن امام داشته است كه فهرست نام و تواریخ و سنین آنها در كتابهای اسماعیلیه آمده است. این ائمه تا عهد آقاخان مستور بودهاند، و بین آنها و اتباعشان بیشتر رابطه مریدی و مرادی بوده است، و معهذا از زحمت رقبا و مدعیان نیز آسوده نبودهاند.
بعضی از مسلمین به سبب عداوت و نفرتی كه نسبت به اسماعیلیه داشتهاند، آنها را با زندیقان و خرمدینان و سپیدجامگان و سرخعلمان یكی شمردهاند، و عدهای هم به جهت رضای خلفای عباسی، آنها را كافر و فاسق و اباحی و مجوسی و ثنوی خواندهاند، و نه فقط علمای اهل سنت در طعن باطنیه اسماعیلیه افراز، و در نسب فاطمیان طغی كردهاند، بلكه شیعه نیز با وجود سكوت سیدرضی از طعن به آنها، غالباً در این باب نسبت آنها را مجهول شناختهاند. در هر حال، اسماعیلیه در نزد عامه مسلمین منفور و مطعون بودهاند؛ در صورتی كه قطعنظر از كشتارها و فتكهای [= ترورهای] آنها، آنگونه كه از آثار و اخبار خودشان برمیآید، دستگاه آنها لااقل بدان حد كه دشمنانشان تصویر كردهاند، زشت و منفور نبوده است. عقاید و آراءِ آنها، كه از آثار ناصرخسرو و ابویعقوب سجستانی و حمیدالدین كرمانی و ابوحاتم رازی و مؤید شیرازی برمیآید، حكایت از تمسك آنها به محبت اهلبیت (ع) و توجه به آنها به زهد و پارسایی دارد و مطالعه آثار آنها به خوبی نشان میدهد كه برخلاف تهمتهای عامه، اسماعیلیه به هیچوجه در باب توحید، نبوت و قرآن، اهل تردید و شك نبودهاند. نهایت آن كه، مانند حكما و معتزله اسلام، آن عقاید را، از طریق قول به باطن احكام و تأویل ظاهر آن، رنگ فلسفی میدادهاند، و در آن عقاید فلسفی و كلام آنها، كه خودشان «حقایق» میخوانند، تأثیر غیرمستقیم پلوتینوس (فلوطین) و افلاطونیان جدید و همچنین نفوذ آیین مانی و مخصوصاً نفوذ آیین مسیح (كه غالباً گویا به اصل اناجیل به طور مستقیم رجوع میكردهاند) محسوس و مشهود است. در آثار اسماعیلیه جدید، علیالخصوص در ایران و هند، نفوذ تصوف هم قابل ملاحظه است. درباره ضرورت شناخت امام و لزوم تبعیت محض از او نیز عقاید مخصوص دارند، خلفای فاطمی را امام میدانند و مراتب چهارگانه برای مدارج سیر اهل باطن قائلاند، كه نزد فاطمیان به ترتیب عبارتاند از : مستجیب، مأذون، داعی، حجت. بعد از مرتبه حجت، مقام امام است، سپس مقام اساسی و بعد از آن مقام ناطق است كه جمعاً هفت درجه میشود. این مدارج و عناوین آنها در نزد نزاریه و پیروان حسن صباح، البته با آنچه ذكر شد، تفاوت دارد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست