پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

سال از احوال سالک و نشانهای مرد کامل


مسافر چون بود رهرو کدام است
که را گویم که او مرد تمام است
جواب:
دگر گفتی مسافر کیست در راه    کسی کو شد ز اصل خویش آگاه
مسافر آن بود کو بگذرد زود    ز خود صافی شود چون آتش از دود
سلوکش سیر کشفی دان ز امکان    سوی واجب به ترک شین و نقصان
به عکس سیر اول در منازل    رود تا گردد او انسان کامل
قاعده:
بدان اول که تا چون گشت موجود    کز او انسان کامل گشت مولود
در اطوار جمادی بود پیدا    پس از روح اضافی گشت دانا
پس آنگه جنبشی کرد او ز قدرت    پس از وی شد ز حق صاحب ارادت
به طفلی کرد باز احساس عالم    در او بالفعل شد وسواس عالم
چو جزویات شد بر وی مرتب    به کلیات ره برد از مرکب
غضب شد اندر او پیدا و شهوت    وز ایشان خاست بخل و حرص و نخوت
به فعل آمد صفتهای ذمیمه    بتر شد از دد و دیو و بهیمه
تنزل را بود این نقطه اسفل    که شد با نقطه‌ی وحدت مقابل
شد از افعال کثرت بی‌نهایت    مقابل گشت از این رو با بدایت
اگر گردد مقید اندر این دام    به گمراهی بود کمتر ز انعام
وگر نوری رسد از عالم جان    ز فیض جذبه یا از عکس برهان
دلش با لطف حق همراز گردد    از آن راهی که آمد باز گردد
ز جذبه یا ز برهان حقیقی    رهی یابد به ایمان حقیقی
کند یک رجعت از سجین فجار    رخ آرد سوی علیین ابرار
به توبه متصف گردد در آن دم    شود در اصطفی ز اولاد آدم
ز افعال نکوهیده شود پاک    چو ادریس نبی آید بر افلاک
چو یابد از صفات بد نجاتی    شود چون نوح از آن صاحب ثباتی
نماند قدرت جزویش در کل    خلیل آسا شود صاحب توکل
ارادت با رضای حق شود ضم    رود چون موسی اندر باب اعظم
ز علم خویشتن یابد رهائی    چو عیسای نبی گردد سمائی
دهد یکباره هستی را به تاراج    درآید از پی احمد به معراج
رسد چون نقطه‌ی آخر به اول    در آنجا نه ملک گنجد نه مرسل
تمثيل:
نبی چون آفتاب آمد ولی ماه    مقابل گردد اندر «لی مع‌الله»
نبوت در کمال خویش صافی است    ولایت اندر او پیدا نه مخفی است
ولایت در ولی پوشیده باید    ولی اندر نبی پیدا نماید
ولی از پیروی چون همدم آمد    نبی را در ولایت محرم آمد
ز «ان کنتم تحبون» یابد او راه    به خلوتخانه‌ی «یحببکم الله»
در آن خلوت‌سرا محبوب گردد    به حق یکبارگی مجذوب گردد
بود تابع ولی از روی معنی    بود عابد ولی در کوی معنی
ولی آنگه رسد کارش به اتمام    که با آغاز گردد باز از انجام
جواب به سؤال دوم:
کسی مرد تمام است کز تمامی    کند با خواجگی کار غلامی
پس آنگاهی که ببرید او مسافت    نهد حق بر سرش تاج خلافت
بقایی یابد او بعد از فنا باز    رود ز انجام ره دیگر به آغاز
شریعت را شعار خویش سازد    طریقت را دثار خویش سازد
حقیقت خود مقام ذات او دان    شده جامع میان کفر و ایمان
به اخلاق حمیده گشته موصوف    به علم و زهد و تقوی بوده معروف
همه با او ولی او از همه دور    به زیر قبه‌های ستر مستور
تمثيل:
تبه گردد سراسر مغز بادام    گرش از پوست بیرون آوری خام
ولی چون پخته شد بی پوست نیکوست    اگر مغزش بر آری بر کنی پوست
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت    میان این و آن باشد طریقت
خلل در راه سالک نقص مغز است    چو مغزش پخته شد بی‌پوست نغز است
چو عارف با یقین خویش پیوست    رسیده گشت مغز و پوست بشکست
وجودش اندر این عالم نپاید    برون رفت و دگر هرگز نیاید
وگر با پوست تابد تابش خور    در این نشات کند یک دور دیگر
درختی گردد او از آب و از خاک    که شاخش بگذرد از جمله افلاک
همان دانه برون آید دگر بار    یکی صد گشته از تقدیر جبار
چو سیر حبه بر خط شجر شد    ز نقطه خط ز خط دوری دگر شد
چو شد در دایره سالک مکمل    رسد هم نقطه‌ی آخر به اول
دگر باره شود مانند پرگار    بر آن کاری که اول بود بر کار
تناسخ نبود این کز روی معنی    ظهورات است در عین تجلی
و قد سلوا و قالوا ما النهایة    فقیل هی الرجوع الی البدایة
قاعده:
نبوت را ظهور از آدم آمد    کمالش در وجود خاتم آمد
ولایت بود باقی تا سفر کرد    چو نقطه در جهان دوری دگر کرد
ظهور کل او باشد به خاتم    بدو گردد تمامی دور عالم
وجود اولیا او را چو عضوند    که او کل است و ایشان همچو جزوند
چو او از خواجه یابد نسبت تام    از او با ظاهر آید رحمت عام
شود او مقتدای هر دو عالم    خلیفه گردد از اولاد آدم
تمثيل:
چه نور آفتاب از شب جدا شد    تو را صبح و طلوع و استوا شد
دگر باره ز دور چرخ دوار    زوال و عصر و مغرب شد پدیدار
بود نور نبی خورشید اعظم    گه از موسی پدید و گه ز آدم
اگر تاریخ عالم را بخوانی    مراتب را یکایک باز دانی
ز خور هر دم ظهور سایه‌ای شد    که آن معراج دین را پایه‌ای شد
زمان خواجه وقت استوا بود    که از هر ظل و ظلمت مصطفا بود
به خط استوا بر قامت راست    ندارد سایه پیش و پس چپ و راست
چو کرد او بر صراط حق اقامت    به امر «فاستقم» می‌داشت قامت
نبودش سایه کان دارد سیاهی    زهی نور خدا ظل الهی
ورا قبله میان غرب و شرق است    ازیرا در میان نور غرق است
به دست او چو شیطان شد مسلمان    به زیر پای او شد سایه پنهان
مراتب جمله زیر پایه‌ی اوست    وجود خاکیان از سایه‌ی اوست
ز نورش شد ولایت سایه گستر    مشارق با مغارب شد برابر
ز هر سایه که اول گشت حاصل    در آخر شد یکی دیگر مقابل
کنون هر عالمی باشد ز امت    رسولی را مقابل در نبوت
نبی چون در نبوت بود اکمل    بود از هر ولی ناچار افضل
ولایت شد به خاتم جمله ظاهر    بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
از او عالم شود پر امن و ایمان    جماد و جانور یابد از او جان
نماند در جهان یک نفس کافر    شود عدل حقیقی جمله ظاهر
بود از سر وحدت واقف حق    در او پیدا نماید وجه مطلق


همچنین مشاهده کنید