هلمهولتز، يکى از بزرگترينهاى قرن نوزدهم بود. براساس علاقه و خلق و خو، او يک فيزيکدان بود، گرچه شرايط وى را به پژوهشهاى فيزيولوژيک کشانيد. اگر لازم باشد او را طبق طبقهبندى رسمى علم در بخشهاى خاصى قرار دهيم، مىتوانيم بگوئيم که روانشناسى در درجه سوم کارهاى علمى او قرار مىگيرد. معهذا هلمهولتز همراه با فخنر و وونت، در تأسيس روانشناسى علمى در درجه اول اهميت قرار دارد و در جوار اين دو دانشمند بهعنوان مؤسس علم روانشناسى شناخته شده است. اين درست است که شرايط زمانى مسائل روانشناسى را مطرح و توجه هلمهولتز را به خود جلب نمود، ولى اين نبوغ هلمهولتز بود که مسائل را درک کرده و به ارائه راهحل آنها پرداخت.
هلمهولتز سرعت تکانه عصبى را تعيين نمود، پس از آنکه ميولر انجام چنين امرى را غيرممکن دانست. ما درباره نظريات او راجع به انرژىهاى اختصاصى اعصاب صحبت کرديم. ما تصويرى از دانش روانشناسى فيزيولوژيک احساس در نيمه قرن نوزدهم بهدست داديم، تا زمانىکه تحقيقات هلمهولتز دانش بسيار گستردهاى در مورد بينائى و شنوائى به آن افزود. بحثى که در اينجا مطرح خواهيم کرد، تأثير شخصيت علمى او است که نشاندهنده کيفيت و ابعاد نفوذ او در کمک به روانشناسى است.
هلمهولتز در پوتسدام (Potsdam)، که نزديک شهر برلين است در سال ۱۸۲۱ بهدنيا آمد. پدر او معلم فلسفه بود. او کودکى ضعيف با پيشرفتى متوسط در تحصيلات دوران مدرسه بود. البته اين وضع بهعلت فقدان استعداد نبود بلکه نشانهاى از استقلال فکر و علاقهمندى او به مسائل رياضى و فيزيک بسيار پيشرفته از آنچه مدرسه يا دبيرستان مىتوانست ارائه کند، بود. او در منزل، تعدادى مکعبهاى چوبى داشت که بهوسيله آنها بسيارى از اصول هندسى را آموخت؛ پيش از آنکه مدرسه آنها را به او بىآموزد. بحثهائى که بين پدر و دوستان او درباره فلسفه و بهخصوص کانت درمىگرفت ممکن است اساس گرايش او به عينىگرائى علمى (Scientific Empiricism) و دور شدن آن از نظريه فطرتگرائى کانت باشد. در حالىکه او علاقه شديدى به فيزيک داشت ولى به علل مادى مجبور شد به انستيتوى جراحى برود و جراح شود. در سال ۱۸۴۷ هنگامى که هلمهولتز هنوز در ارتش آلمان جراح بود، در سن بيست و شش سالگى (نيوتن در سن بيست و چهار ساگى سه نظريه علمى خود را بيان کرده بود) مقاله معروف خود را در مورد صرفهجوئى انرژى انتشار داد. البته نمىتوان گفت که شخص بهخصوصى در تاريخ علم، قانون صرفهجوئى انرژى (Law of the conservation of energy) را کشف کرد. فکر آن از زمان نيوتن ايجاد شده و بهتدريج در حال تکامل بود. هلمهولتز غالب اطلاعات و دادههاى قبلى در اين مورد را جمعآورى نمود و براى اين تئورى معادله رياضى ساخت. او در اين مرحله هنوز فيزيکدانى بود که در رشته فيزيولوژى فعاليت مىکرد، زيرا يکى از انگيزههاى او اين بود که نشان دهد اين اصل در ماشين بدن نيز صادق بوده و قوانين فيزيک در مورد موجودات زنده استثنائى قائل نمىشود.
هلمهولتز در سال ۱۸۴۹ به سمت استادى فيزيولوژى در دانشگاه کنيگزبرگ در آمد، و در آنجا بود که علاقهمندى او به مسئله 'احساس' آغاز شد. در اين زمان او به مطالعه و تحقيق در فيزيولوژى چشم پرداخت. ولى افتالموسکوپ (Ophtalmoscope) و افتالمومتر (Ophtalmometere) را اختراع کرد، و بهوسيله اين دستگاه اخير قادر بود که به داخل 'ماشين بدن' راه يافته و مشاهده مستقيم بهعمل آورد. در اين زمان بود که او به نظريه توماس يانگ درباره بينائى رنگ توجه نمود. حاصل تمام اين پژوهشها جلد اول Handbuch Der Physiologischen Optik بود که بيشتر به فيزيولوژى حواس اختصاص دارد. تئورى او درباره ادراک در مجلدات بعدى منتشر شد. هلمهولتز در سال ۱۸۵۶ به سمت استاد فيزيولوژى در دانشگاه بن (Bonn)، منصوب شد، و پس از دو سال تا سال ۱۸۷۱ به سمت پروفسور فيزيولوژى در دانشگاه هايدلبرگ (Heidelberg)، و در سال ۱۸۷۱ به دانشگاه برلين براى احراز سمت استادى کرسى فيزيک دعوت شد و تا آخر عمر يعنى هفتاد و سه سالگى در آنجا زندگى کرد. حال بپردازيم به فعاليت روانشناختى اين فيزيکدان، که يکى از پيشگامان بزرگ استقرار روانشناسى (علمي) آزمايشگاهى جديد محسوب مىشود.
فيزيولوژى حواس
مهمترين سهم هلمهولتز در استقرار روانشناسى آزمايشگاهى (علمي) انتشار سه جلد ... Optik بود. در اينجا امکان ندارد بتوانيم مطالب بسيار گستردهاى را که در اين مجموعه آورده شده مطرح کنيم. فقط مىتوان گفت که اين سه جلد به سه قسمت: فيزيکال (Physical)، فيزيولوژيکال (Physiological) و روانشناسى (Psychological) بينائى تقسيم شده است، ولى روانشناسان موضوعات مربوط به خود را در اين مجموعه به مطالب فيزيولوژيک، حسى و ادراکى با روشى فيزيکى طبقهبندى مىنمايند.
امروزه دانشجوى مبتدى در روانشناسى او را بيشتر از طريق نظريه يانگ - هلمهولتز مىشناسد، ولى اين فقط يک بخش کوچکى از نيم ميليون لغتى است که او در Optik نوشت، بود. در مجلد نهائى اين کتاب روانشناسى بيشتر به چشم مىآيد و نظريه عينىگرائى و استنباط ناخودآگاه (Unconscious Inference) به تفصيل آورده شده است.
بسط و تعميم نظريه انرژى اختصاصى هلمهولتز به کيفيتهاى مختلف در يک حس و نظريهٔ او درباره 'انرژىهاى اختصاصى هر رشته عصبي' ، فوقالعاده در تأثيرگذارى بر تفکرات بعدى اهميت داشت. بهنظر مىرسد که او اين توسعه و گسترش و تعميم را ناخودآگاه انجام داده، و يا تصور مىکرد که توماس يانگ مبتکر آن بوده است. ولى در واقع اين نظريه ميولر بود که به تئورىهاى هلمهولتز در بينائى و شنوائى شکل اساسى آنها را بخشيد. در مورد هر دو اين نظريهها هميشه بحثهاى له و عليه بوده و هنوز هم وجود دارد. معهذا، اگر روزى هر دو اين تئورىها متروک گردد، باز هم بخش عمده از دانش ما راجع به بينائى و شنوائي، از تحقيقات هلمهولتز نشأت گرفته است.
عينىگرائى
هلمهولتز، روانشناسى سيستمدار نبود، ولى کار او در موضوع بينائى او را به مسئله ادراک بصرى هدايت کرد، که در نهايت به موضوع ادراک بهطور کلى پرداخت. از بسيارى جهات، ادراک مسئله اصلى روانشناسى سيستمى بوده، و از اين رو است که هلمهولتز جايگاه پراهميت را در تاريخ روانشناسى سيستمى (Systematic Psychology) بهخود اختصاص داده است. اين حقيقت که هلمهولتز اساساً يک آزمايشگر بود، نشاندهنده اين واقعيت است که سيستمدارى و آزمايشگرى را نمىتوان در تاريخ روانشناسى و نيز در تاريخ علم از يکديگر جدا ساخت.
هلمهولتز نماينده روانشناسى عينىگرائى است. بنابراين او از نظر سيستم بيشتر به روند فکرى بريتانيا و نه آلمان متعلق است، بيشتر به سنت جان لاک، جان و جيمز ميل نزديکتر بود تا به لايپ نيتز، کانت و فيشت. روانشناسى فلسفى آلمان تأکيد زيادى بر فطرىگرائى داشت، يعنى نظريه فطرى بودن ايدهها را مطرح مىکرد. روانشناسى بريتانيا براساس عينىگرائى پايهگذار شده بود، نظريهاى که ايجاد ايدهها را براساس تجارب فردى مىداند. هلمهولتز اين ديدگاه را عليه ديدگاه فطرىگرايان آلمانى مانند کانت و فيشت انتخاب نمود.
کانت نشان داده بود که قضاوت (Judgement) راجع به دنياى بيرون ممکن است فطرى و از پيش تعيين شده (A Priore) بوده و يا بستگى به تجربه (A Posteriori) داشته باشد. نمونههاى ارائه شده از قضاوت از پيش تعيين شده از سوى کانت، موضوعاتى مانند اصول يا محورهاى هندسي، اصول فيزيکى علت و معلول، تخريبناپذيرى ماده و ماهيت زمان و فضا، از جمله سهبعدى بودن فضا بود. فيشت نيز محور فلسفه خود را بر اين فرضيه استوار کرده بود که زمان و فضا برداشتهاى فطرى و از پيش تعيين شده هستند. هلمهولتز عليه اين نظريه قيام کرد. او ديدگاه عينىگرايانه خود را در سال ۱۸۵۵ و پس از آن به تفصيل تشريح نمود.
'نظريه عينىگرائى در پى اثبات اين قضيه است که هيچ نيروى ديگرى غير از قدرتهاى شناخته شده روان، لازم براى ايجاد ايدهها نيستند. چون قاعده کلى در بررسىهاى علمى بر اين است که اگر دادههاى معلوم جهت تبيين و تشريح مسئله کافى باشد، هيچ فرضيه جديدى را نبايد عنوان کرد. روى اين اصل است که من ديدگاه عينىگرائى را ترجيح مىدهم. نظريه فطرىگرائى (Nativistic Theory) توضيحى راجع به مبداء تصويرهاى ادراکى ما بهدست نمىدهد، زيرا که فقط بر اين اساس خود را وارد قضيه مىکند که تصور مىنمايد، بعضى تصويرهاى ادراکات فضائى توسط دستگاههاى فطرى درونى ايجاد مىگردند، بهشرط اينکه، برخى از رشتههاى عصبى تحريک گردند. براساس اين نظريه نوعى مشاهده فطرى و خودبهخودى در شبکيه چشم وجود دارد. اين ديدگاه را فرض بر اين است که ما دانشى درونى و فطرى از اين غشاء و پايانههاى جداگانه اعصاب آن داريم.'
هلمهولتز معتقد نبود که نظريه فطرىگرائى را مىتوان رد کرد. در عوض او اعتقاد داشت که اين ديدگاه را نمىتوان اصلاً نوعى نظريه دانست، زيرا که چيزى راجع به فضا نمىگويد غير از اينکه فضا از تجربه ايجاد نمىشود و بنابراين بايد الزاماً 'فطري' باشد. بهطور کلى او عقيده داشت که طرح نظريه فطرىگرائى لزومى ندارد، زيرا تکامل ادراک براساس تجربه تا اندازهاى قابل آزمايش است، و هيچ نيازى به فرضيهسازهاى ديگرى که تجربه را در نظر نگيرد وجود ندارد. از آنجائى که کانت و فيشت از محورها و اصول هندسى (Geometrical Axiams) بهعنوان بينشهاى فطرى از پيش تعيين شده براى اثبات نظريه فطرتگرائى استفاده نموده بودند، هلمهولتز همت گماشت تا نشان دهد که آنها نيز محصول تجربه هستند. او چنين استدلال کرد که زمينه و اساس اثبات اصول هندسى در نشان دادن تطابق (Congruence) اشکال با يکديگر است، و اين تطابق تنها از طريق سوار شدن يک شکل به شکل ديگر امکانپذير است، که خود آن نيز مبتنى بر حرکت (و بر اين فرضيه که اشياء در اندازه و شکل تغيير نمىکنند، هنگامى که جابهجا گردند) است، و بالاخره، اين اطلاعات و دادهها درباره حرکت را فقط از طريق تجربه مىتوان دريافت.
ولى بحث اساسى هلمهولتز براساس تصويرى است که او درباره فضاى غير ارشميدسى ترسيم مىکند. او اين سؤال را مطرح کرد که چه نوع هندسهاى پيدا مىشد اگر عدهاى در فضاى ديگرى غير از فضاى ما زندگى مىکردند؟ مثلاً ممکن است مردمى باشند که فقط در سطح کرات زندگى مىکنند، براى آنها اصول و محور هندسى همانند آنچه ما مشاهده مىکنيم وجود نخواهد داشت، زيرا اگر دو خط مستقيم را به اندازه کافى ادامه دهيم در دو نقطه تلاقى مىکنند. موجوداتى که در سطح کره تخممرغ شکلى زندگى مىکنند، درمىيابند که دايرههائى با شعاعهاى مساوى در مکانهاى مختلف داراى محيطهاى متفاوت هستند، و لذا براى برداشت هندسى متفاوت از ما خواهند بود.
همچنين براى مثال مىتوانيم تصور کنيم که خارج از حيطه ادراک ما فضاهائى ساخته شده از چهار بعد يا بيشتر وجود دارد که در آنجا اشکالى ناشناخته براى ما موجود هستند. فىالمثل، در فضاى چهاربعدى اشياء را به همان آسانى مىتوان از درون يک جعبه بسته بيرون آورد که در فضاى سهبعدى مىتوان از درون يک جعبه مکعب سرباز خارج کرد. همانطور که انتظار مىرفت چون اين بحث به مرز مسائل مربوط به حس ششم مربوط مىشد، بحث و جدل و مشاجرهاى هيجانى را بهدنبال داشت و هلمهولتز متهم به ورود به قلمرو مسائل ماوراءالطبيعه شد. هلمهولتز وظيفه و رسالت خود را به قدرى با مهارت و تبحر انجام داده بود که بحث برله عينىگرائى را به شکلى بهکار مىبردند که گوئى قادر است وجود واقعيت فضاى ديگرى که هيچگاه تجربه نشده است را ثابت کند.
در آخر بايد متذکر شد که هلمهولتز وجود غرايز را انکار نکرد ولى آن را رازى مىدانست که هنوز کسى آماده کشف آن نبود. او مجبور بود قبول کند که بعضى از حيوانات به شکل مادرزادى مقدار زيادى دانش اختصاصى درباره مسائل مختلف دارند که آموختن آنها از طريق تجربه فردى امکانپذير نيست. اين نوع امتياز بود که او به جناح مخالف خود مىداد، و در اين مورد به اين نکته بسنده کرده و به شرح و تفصيل اين قضيه نپرداخت.