روزی از طالع مبارک بخت |
|
رفت بهرمگور بر سر تخت |
هرکجا شاه و شهریاری بود |
|
تاج بخشی و تاجداری بود |
همه در زیر تخت پایه شاه |
|
صف کشیدند چون ستاره و ماه |
شه زبان برگشاد چون شمشیر |
|
گفت کای میر و مهتران دلیر |
لشگر از بهر صلح باید و جنگ |
|
کاین نباشد چه آدمی و چه سنگ |
از شما کیست کو به هیچ نبرد |
|
مردیی کان ز مردم آید کرد |
من که از دهر بر گزیدمتان |
|
در کدامین مصاف دیدمتان |
کامد از هیچکس چنان کاری |
|
کاید از پر دلی و عیاری |
از سر تیغتان به وقت گزند |
|
بر کدامین مخالف آمد بند |
یا که دیدم که پای پیش نهاد |
|
دشمنی بست و کشوری بگشاد |
این زند لاف کایرجی گهرم |
|
وان به دعوی که آرشی هنرم |
این ز گیو آن ز رستم آرد نام |
|
این نه کنیت هژبر و آن ضرغام |
کس ندیدم که کارزاری کرد |
|
چون گه کار بود کاری کرد |
خوشتر آن شد که هرکسی به نهفت |
|
گوید افسوس شاه ما که بخفت |
میخورد وز کسی نیارد یاد |
|
از چنین شه کسی نباشد شاد |
گرچه من میخورم چنان نخورم |
|
که ز مستی غم جهان نخورم |
گر خورم حوضه می از کف حور |
|
تیغم از جوی خون نباشد دور |
برقوارم به وقت بارش میغ |
|
به یکی دست می به دیگر تیغ |
میخورم کار مجلس آرایم |
|
تیغ را نیز کار فرمایم |
خواب خرگوش من نهفته بود |
|
خصم را بیند ارچه خفته بود |
خنده و مستیم به تأویلست |
|
خنده شیر و مستی پیلست |
شیر در وقت خنده خون ریزد |
|
کیست کز پیل مست نگریزد |
ابلهان مست و بیخبر باشند |
|
هوشیاران می دگر باشند |
آنکه در عقل پستیش نبود |
|
میخورد لیک مستیش نبود |
بر سر باده چونکه رای آرم |
|
تاج قیصر به زیر پای آرم |
چون منش را به باده تیز کنم |
|
بر سر خصم جرعهریز کنم |
دوستان را چو در میآویزم |
|
گنج قارون ز آستین ریزم |
دشمنان را گهی که بیخ زنم |
|
به کبابی جگر به سیخ زنم |
نیکخواهان من چه پندارند |
|
کاختران سپهر بیکارند |
من اگر چند خفته باشم و مست |
|
بخت بیدار من به کاری هست |
به چنین خوابها که من مستم |
|
خواب خاقان نگر که چون بستم |
به یکی پی غلط که افشردم |
|
رخت هندو نگر که چون بردم |
سگ بود کو ز ناتوانی خویش |
|
خوش نخسبد به پاسبانی خویش |
اژدها گرچه خسبد اندر غار |
|
شیر نر بر درش نیابد بار |
شه چو این داستان خوش بر گفت |
|
روی آزادگان چو گل بشکفت |
همه سر بر زمین نهادندش |
|
پاسخی عاجزانه دادندش |
کانچه شه گفت با کمربندان |
|
هست پیرایه خردمندان |
همه راحرز جان و تن کردیم |
|
حلقه گوش خویشتن کردیم |
تاج بر فرق شه خدای نهاد |
|
کوشش خلق باد باشد باد |
سرورانی که سروری کردند |
|
با تو بسیار همسری کردند |
هیچکس با تو تاجور نشدند |
|
همه در سر شدند و سر نشدند |
آنچه ما بنده دیدهایم ز شاه |
|
کس ندیدست از سپید و سیاه |
دیو را بست و اژدها را سوخت |
|
پیل را کشت و کرگدن را دوخت |
شیر بگذار و گور نخچیرست |
|
دام و دد خود نشانه تیرست |
به جز او کیست کو به وقت شکار |
|
گردن گور درکشد به کنار |
گاه سازد هدف ز خال پلنگ |
|
گاه دندان کند ز کام نهنگ |
گه در ابروی هند چین فکند |
|
گه به هندی سپاه چین شکند |
گه ز فغفور باج بستاند |
|
گه ز قیصر خراج بستاند |
گرچه شیر افکنان بسی بودند |
|
کز دهن مغز شیر پالودند |
شیر مرد اوست کو به سیصد مرد |
|
قهر سیصد هزار دشمن کرد |
قصه خسروان پیشینه |
|
هست پیدا ز مهر و از کینه |
گر برآورد هر کسی نامی |
|
بود با لشگری به ایامی |
در مصافی چنین به چندان مرد |
|
آنچه او کرد کس نیارد کرد |
چون ز شاهان شمار برگیرند |
|
زو یکی با هزار برگیرند |
هریکی را یکی نشان باشد |
|
او به تنها همه جهان باشد |
لخت بر هر سری که سخت کند |
|
چون در طارمش دو لخت کند |
تیرش ار سوی سنگ خاره شود |
|
سنگ چون ریگ پارهپاره شود |
نوش بخشد به مهره مار سنان |
|
مار گیرد به اژدهای عنان |
هر تنی کو خلاف او سازد |
|
شمعوارش زمانه بگدازد |
سر که بر تیغ او برون آید |
|
زان سر البته بوی خون آید |
مستی او نشان هشیاریست |
|
خواب او خواب نیست بیداریست |
وان زمانی که میپرست شود |
|
او خورد می عدوش مست شود |
اوست از جمله خلق داناتر |
|
بر همه نیک و بد تواناتر |
کاردان اوست در زمانه و بس |
|
نیست محتاج کاردانی کس |
تا زمین زیر چرخ دارد پای |
|
بر فلک باد حکم او را جای |
هم زمین در پناه سایه او |
|
هم فلک زیر تخت پایه او |
کاردانان چو این سخن گفتند |
|
پیش یاقوت کهربا سفتند |
شاه نعمان از آن میان برخاست |
|
بزم شه را به آفرین آراست |
گفت هرجا که تخت شاه رسد |
|
گرچه ماهی بود به ماه رسد |
آدمی کیست تا به تارک شاه |
|
راست یا کج کند حساب کلاه |
افسر ایزد نهاد بر سر تو |
|
سبز باد از سر تو افسر تو |
ما که مولای بارگاه توایم |
|
سرور از سایه کلاه توایم |
از تو داریم هرچه ما را هست |
|
بر تر و خشک ما تو داری دست |
از عرب تا عجم به مولائی |
|
سر فشانیم اگر بفرمائی |
مدتی هست کز هنرمندی |
|
بر در شه کنم کمربندی |
چون شدم سر بزرگ درگاهش |
|
یافتم راه توشه از راهش |
کر مثالم دهد به معذوری |
|
تا به خانه شوم به دستوری |
لختی از رنج ره برآسایم |
|
چون رسد حکم شاه باز آیم |
گر نه تا زندهام به خدمت شاه |
|
سر نگردانم از پرستش گاه |
شاه فرمود تا ز گوهر و گنج |
|
دست خازن شود جواهرسنج |
آورد تحفهای سلطانی |
|
مصری و مغربی و عمانی |
حملداران در آمدند به کار |
|
حمل بر حمل ساختند نثار |
زر به خروار و مشک نافه به گیل |
|
وز غلام و کنیز چندین خیل |
مرتفع جامههای قیمت مند |
|
بیشتر زانکه گفت شاید چند |
تازی اسبان پارسی پرورد |
|
همه دریا گذار و کوه نورد |
تیغ هندی و ذرع داودی |
|
کشتی جود راند بر جودی |
لعل و در بیش از آنکه قدر و قیاس |
|
داندش در فروش و لعل شناس |
گوهر آموده تاجی از سر خویش |
|
با قبائی ز دخل ششتر بیش |
داد تا زان دهش رخش رخشید |
|
وز یمن تا عدن به او بخشید |
با چنین نعمتی ز درگه شاه |
|
رفت نعمان چو زهره از بر ماه |
|