دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
سرخ مونج
يکى بود، يکى نبود. غير از خدا هيچکس نبود. يک کل (kal = کچل) بود، يک شل (al = چلاق، کسى که پايش به فرمانش نيست)، يک لولس (lowles = کسى که لبهايش را مىليسيد)، يک گرپس (garpes = کسى که بيمارى پوستى دارد و پوست تنش مىخارد). اينها در بر آفتاب نشسته بودند. |
لولس گفت: ' برار (borar = برادر ) هرکس سرش را بخارد، بايد سه دور ... نش را به زمين بزنيم.' |
اى کاى (ika = اين يکي) که کل بود گفت: 'هرکس پايش را لت (lat = تکان و در پارهاى از موارد به معنى کتک نيز بهکار برده مىشود) دهد.' |
اوکاى (uka = آن يکي) که شل بود گفت: 'هرکس خودش را بخارد.' |
اوکاى که گرپس بود گفت: 'هرکسى لوش را ليشت (lit - ليسيد)' |
اينها يک چند وقت در بر آفتاب بىحرکت نشستند. کل ديد خيلى سرش مىخارد. گفت: 'برار مو يک بىبى (bibi = مادربزرگ) داشتم، وقتى به مردک، باب کلوم (babklu = پدربزرگ) مىگفت: 'آخ بابا جان، آخ بابا جان.' |
دو دستى به سرش مىزد و به همين هوا سرش را خاراند. |
گرپس ديد بدجورى جونش (juna = بدنش) به خارش افتاده است. گفت: 'مو يک بىبى داشتم، نون پخته مىکرد، يک همينقدر.' |
با بغلهايش اندازهٔ نان را نشان مىداد و به همين هوا خودش را خاراند. |
لولس گفت: 'مو يک بىبى داشتم، وقتى شوروا مىخورد، همچين مىکرد لف، لف، لف.' |
و به همين هوا لبهايش را ليسيد. |
شل گفت: 'هرکه دروغ ورگويد، همين.' |
اى هم به همين هوا پايش را لت داد. |
چهار نفرى از بس که نشستند، مانده (mande = خسته) شدند. ورخاستند و راه افتادند توى کوچه پس کوچهها، آمدند تا رسيدند به قصر پادشاه. ديدند جماعت زيادى جمع شدهاند. سر سر است و پا، پا. بگير و ببندى که بيا و تماشا کن. |
گفتن: 'چه خبر است؟' |
گفتن: 'دختر پادشاه جمالفروش است. هرکس صد تومان بدهد، دختر پادشاه يک چشمش را سراغ مىدهد.' |
اينها هر کدام صد تومان دادند و يک چشم دختر پادشاه را تماشا کردند. از وقت ظهر شد، آمدند چيزى بخورند، ديدند پول ندارند. ماندند گشنه و تشنه.ديگ چه کنم، چه کنم را بار گذاشته بودند که سرخ مونج (Sorx munj = زنبور سرخ) از راه رسيد. |
سلام و عليک، حال و احوال. |
گفت: 'چيه، چه حال دارن؟' |
گفتن: 'حال و مقدمه از اى قرار.' |
خندهاى کرد. چهار تا رفيق را برد به قهوهخانه. نان و چاى داد، خوردند. وقتى که سير شدند گفت: 'وخزن (vaxezen = بلند شويد) بروم.' |
يک بزغاله خريدند و آمدند به پشت قصر دختر پادشاه. سرخ مونج گفت: 'هر کارى کردم، حق حرف زدن ندارن، فقط تماشاش از شما.' |
گفتن: 'خيله خب.' |
بزغاله را دراز کرد و کارد را انداخت به پشت گردن بزغاله، حالا مىخواهد بزغاله را از پشت گردن سر ببرد. بزغاله هم وق وق مىکند. |
دختر پادشاه گفت: 'چيه، چه خبره؟' |
يکى از کنيزها آمد که ببيند چه خبر است. تندى برگشت که يک پره (para = زياد، تعداد) آدم جمع رفتهاند به پشت قصر. مىخواهند بزغاله را از پشت گردن سر ببرند. دختر پادشاه آمد به دم درچهٔ (derca = دريچه، پنجرهاى کوچک) قصر. ديد بله کارد را انداختهاند به پشت گردن بزغاله. |
- 'هوى عمو، هاى بابا! ...' |
گفت: 'بله.' |
گفت: 'از اونجا نَبُر.' |
گفت: 'پس از کجا ببرم؟' |
دختر پادشاه زير گلويش را نشان داد، 'از اينجا!' کل نگاه کن، شل نگاه کن. آتش به خانهها، تماشاى بىپول. |
بلند گفت: 'چشم خانم، چشم.' |
بزغاله را سر بريد. حالا نى را ورداشته و مىخواهد بزغاله را از گردن باد کند. دختر پادشاه گفت: 'از اونجا نه.' |
گفت: 'پس از کجا؟' دختر سلطان پايش را نشان داد: 'از اينجا، از اينجا.' تماشا کنين، عدل تماشا کنين خانه سوختهها!' |
بلند گفت: 'چشم خانم، چشم!' |
بزغاله را پوست کندند. غلفت (geleft = قابلمه) آوردند. ميان غلفت را به زمين گذاشتند و پشت غلفت را به هوا کردند. دل و جگر را يکجا گذاشتند و پشت غلفت. |
گفت: 'مىخواهين چه کار کنين؟' |
گفت: 'پخته کنم.' |
دختر پادشاه به کنيزهايش گفت: 'برويد و اينها ورداريد بياوريد.' |
کنيزها آمدند و اينها را از در پشت به قصر بردند. دل و جگر را برايشان پختند. از وقت هوا تاريک شده است. |
سرخ مونج گفت: 'بابايتان را سگ مىکنم اگر بخوريد.' |
گفتن: 'پس چهکار کنيم؟' |
گفت: 'اى کابه سوراخ بينى اوکا کند. اوکا به گوش اى کا. تا ببينم چهکار مىشود.' |
يکى از کنيزها آمد بهجاى دختر پادشاه که بيا ببين چه جورى غذا مىخورند. |
دختر پادشاه آمد. ديد بله، اى کا لقمه را در سوراخ بينى اوکا مىکند. اوکا در گوش اى کا. |
گفت: 'چوچنى (čučeni = چرا اينجوري، چرا چنين) مىکنيد؟' |
گفتن: 'پس چهکار کنيم؟' |
گفت: 'عدل بخوريد.' |
گفتن: 'ما همى جورى ياد دارم.' |
دختر پادشاه در بر تنهٔ هر کدام يک کنيز نشاند. کنيزها لقمهٔ تيار (tiyar = درست، آماده - تيار کردن = درست کردن) مىکردند و مىدادند به دهان اينها، سرخ مونج از همه مقبولتر (mogbul = زيبا) بود، دختر پادشاه لقمه به دهان مىداد. |
غذا را خوردند و وقت خواب شد. کنيزها براى آنها جا انداختند تا بخوابند. سرخ مونج گفت: 'کله به زمين، لينگا (ling = پا) سر بالا، همى جور لق (log = معلق - لق ايستاد = کله معلق ايستاد) بخوابيد.' |
رفتند روى رختخوابها و لق ايستادند. |
يکى از کنيزها آمد بهجاى دختر پادشاه، که بيا نگاه کن چهجورى خوابيدهاند. |
دختر پادشاه آمد ديد بله همه لق ايستادهاند. |
گفت: 'چوچنى کردهايد؟' |
گفتن: 'پس چهکار کنيم.' |
گفت: 'عدل بخوابيد، مثل آدميزاد.' |
گفتن: 'ما همى جور بلديم.' |
باز کنيزها آمدند و به اينها خوابيدن ياد دادند. آن شب شفتالوها ارزان شد. |
دم دماى صبح، سرخ مونج از جايش ورخاست. |
دختر پادشاه گفت: 'مىخواهى چهکار کني؟' |
گفت: 'اذان ورگويم - vargu = بگو.' |
گفت: 'اذان، او هم به قصر دختر پادشاه. مىخواهى آبروى ما را ببري.' |
گفت: 'وصيت دارم. اگر اذان ورنگويم، بابايم به آتش جهندم مىسوزه.' |
گفت: 'بيا اى صد تومن اذان ورنگو.' |
گفت: 'نخير، بايد ورگويم - vargyoam = بگويم.' |
گفت: 'دويست تومن.' |
آقائى که تو را دارم، دختر پادشاه را آوردند به هزار تومن. هزار تومن را گرفت تا اذان نگويد. هوا که روشن شد لش بزغاله را دادند به پشتشان و از قصر بيرونشان کردند. |
در يک جاى خلوت نشستند و پولها را بخش کردند. ده شاهى از سرخ مونج به زِوَر (zevar = نزد) کل بماند. |
گفت: 'دهشاهىام را بده خانه سوخته.' |
گفت: 'ندارم.' |
از اى اصرار که بده از او انکار که ندارم. |
کل خودش را انداخت و گفت: 'مُردم!' |
گفتن: 'از به راست مردي؟' |
گفت: 'بله.' |
او را ورداشتند به غسالخانه بردند، شستشو و کفن کردند. مىخواستند دفنش کنند که گفت: 'ما جد اندر جد رسم داريم که شو اول بايد ميت ما در يک حمام خرابه بماند.' |
تابوت را بردند و در يک حمام خرابه گذاشتند. گرپس و لولس و شل رفتند سرخ مونج براى دهشاهىاش ماند و در زير تابوت دراز کشيد. |
نصف شب صداى ترپ ترپ بلند شد. چهل تا دزد ريختند توى حمام خرابه. حالا تو نگو دزدها خزانهٔ پادشاه را دزديدهاند و آوردهاند که در حمام خرابه بخش کنند. |
پولها را ريختند به ميان دو (dow = ميدان، جائى که در آن بازى کنند يا وسايل خود را براى عرضه يا تقسيم پهن کنند) و بخش کردند. يک شمشير در ميانه ماند. مانده بودند که چهکار کنند و شمشير را چهجورى تقسيم کنند. |
بزرگتر دزدها گفت: 'هرکس ورخاست و با يک ضربت، تابوت و مرده را دو نيم کرد، شمشير از او.' |
يک نره غول سبيل چخماق از جا ورخاست و شمشير را ورداشت. |
سرخ مونج گفت: 'ديدى چهکار کردي. اَلان است که ما را دو تيکه کند.' |
کل گفت: 'حالا چهکار کنيم؟' |
گفت: 'هم خواست بزند، مو ور مىگويم مردهها، زندهها را بگيرند. تو هم ورگو بگيريد بلکم (balkom = شايد) نجات پيدا کرديم.' |
دزد سبيل چخماق جلو آمد. شمشير را به بالاى سر برد که بزند. به يکبار سرخ مونج گفت: 'مردهها زندهها را بگيريد.' |
مردهٔ ميان تابوت ورخاست: 'بگيريد.' |
آقائى که شما را دارم، دو به هم خورد. همى مال و هرچه بود پرتو (portow = رها، گذاشتن) دادند و دبگريز که مىگريزي. يک وقت ديدند که دو فرسخ رفتهاند و پشت سرشان را هم نگاه نکردهاند. |
بزرگتر دزدها گفت: 'ورگرديد بابا. ببينيد اى راست بود، اى دروغ بود، اى چى بود که ما اى همه مال را پرتو داديم.' |
کل و سرخ مونج از وقت مال را از وسط بخش کرده بودند. باز هم دهشاهى در زور (zevar = نزد، پيشِ) کل مانده بود. |
دزدها آمدند تا نزديک حمام خرابه. يکى از دزدها که پُر دل و جرأتتر بود آمد که نگاه کند و ببيند چه خبر است. |
سرخ مونج مىگفت: 'دهشاهىام را بده.' |
کل مىگفت: 'ندارم.' |
کل ديد يکنفر از پنجره نگاه مىکند. خيز زد و کلاه دزد را برداشت: 'بيا اى هم عوض دهشائىات.' |
دزد آمد که بگريزد، پنجره در گردنش افتاد. اى رو به رفقايش مىگريزد و رفقايش از او مىگريزند. چند ميدانى دويدند تا از نفس افتادند. |
گفتن: 'چه خبر بود.' |
گفت: 'چنان مرده ريخته بود به حمام. چنان ريخته بود که به هر نفر دهشاهى رسيده بود. به يکنفر هم نرسيده بود که کلاه مرا ورداشتند.' |
- سرخ مونج |
- افسانههاى خراسان (نيشابور) جلد اول ص ۵۷ |
- حيمدرضا خزاعى |
- انتشارات ماه جهان - چاپ اول ۱۳۷۹ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد هفتم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست