دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
گربهٔ سبز نقاره (۳)
چوپان برگشت به خانهاش. زنش گفت: 'چطور شد؟ شاه چه کارى با تو داشت؟ شوهر گفت: ' به من گفت که بايد بعد از سه روز براى من آب زندگانى بياورى من هم به حرفش گوش کردم. حالا بايد چکار کنم؟' شاهزاده خانم گفت: 'آن روز که به تو گفتم برو فيض درويش را ببر و تو نبردى و خودم بردم نتيجهاش همين شد که کار به اينجا رسيد، حالا به حرف من رسيدي؟' جوان بىتجربه و صاف و ساده سرش را پائين انداخت و توى فکر رفت. شاهزاده خانم دومين پيش آمد و سرنوشتى که پريزادها در چاه به او گفته بودند به يادش آمد و به شوهرش گفت: 'براى آوردند آب زندگانى بايد يک ظرف با خودت ببري، يک جوال هم بردارى و پر از کاه کنى و سوار اسب بشوى و حرکت کني. از راهى که من نشان مىدهم مىروي. |
مقدارى که رفتى اول مىرسى به يک کوهى اما نمىتوانى به آن طرف کوه بروي، در اين موقع بايد بگوئى اى کوه! به اذن سليمان پيغمبر دهن باز کن. اين را که گفتى کوه به دو قسمت مىشود و راهى براى تو باز مىشود بايد از همين راه به آن طرف کوه بروي. شکاف کوه دوباره به هم مىرسد. در اين وقت بايد ته جوال کاه را سوراخ کنى تا کمکم کاههاى توى جوال روى زمين بريزد و راهى درست شود که موقعى که مىخواهى برگردى گم نشوي. به چشمهٔ آب زندگانى که رسيدى مقدارى آب در ظرفى که دارى جا کن اما مبادا از آن چشمه آب بخوري. اگر از آن آب بخورى ديگر هيچوقت بر نمىميرى مگر اينکه تو را کسى از ببن ببرد. آن وقت ظرف آبت را بردار و سوار شو و راه کوهى را بگير و برگرد. اين دفعه هم موقعى که به آن کوه رسيدى نمىتوانى به اين طرف کوه بيائي. |
بايد باز بگوئى اى کوه! به اذن سليمان پيغمبر دهن باز کن، و کوه از هم جدا مىشود و تو به اين طرف کوه مىآئى بعد کوه به هم مىآيد و تو راه خودت را مىگيرى و به آبادى بر مىگردى و آب زندگانى را براى شاه مىبرى و بعد هم مىآئى به خانه.' شوهر گفت: 'به چشم! راهنمائىها و نصيحتهاى تو را به خاطر سپردم.' آنوقت بلند شد، ظرف آبى برداشت و جوالى پر از کاه کرد و اسبش را سوار شد و حرکت کرد و به طرف جائى که آب زندگانى در آنجا بود رفت. همانطور که زنش شاهزاده خانم به او گفته بود عمل کرد و به نتيجه رسيد و آب زندگانى را براى شاه آورد و تحويل داد و برگشت به خانهاش. |
شاه از ديدن آب زندگانى خيلىخيلى متعحب شد و به فکر عميقى فرو رفت. آنوقت وزيران خود را خواست و به آنها گفت: 'شوهر دختر ماهرو آب زندگانى هم آورد و از بين نرفت شماها گفتيد حتماً در اين راه از بين خواهد رفت.' وزيران شاه گفتند: 'عجب! عجب! پس اينطور؟' سر به پيش انداختند و به فکر فرو رفتند و با خود گفتند: 'او را دنبال چه کارى بفرستيم تا از بين بره؟' پس از مدتى به اين فکر افتادند که: 'بايد او را بفرستيم برود آن دنيا و پدر و مادرمان را به اين دنيا پيش ما بياورد. اين که اين کارها را کرده، ببينيم مىتواند اين کار را هم انجام بدهد يا نه' شاه قبول کرد و گفت: 'خوب فکرى است.' آنوقت يکى از وزيران خود را طلبيد و به او گفت: 'برو به شوهر دختر ماهرو بگو بياد کارش دارم.' وزير حرکت کرد و رفت به در خانهٔ دختر ماهرو در زد. دختر ماهرو جواب داد کيه؟' وزير گفت: 'منم، يکى از وزيران شاه شوهرت بايد بيايد شاه با او کارى دارد. شاهزاده خانم رفت پيش شوهرش و به او گفت: 'بلند شو که باز شاه با تو کار داره. اگر کارت داشت از هفت روز کمتر مهلت نگير چون که از بين خواهى رفت.' شوهر قبول کرد و راه افتاد، رفت تا رسيد به خدمت شاه. شاه به او گفت: 'اين دو کار مشکل را انجام دادى يک کار ديگر بايد بکني. بايد بروى آن دنيا و پدر و مادرمان را به اين دنيا نزد ما بياروي.' چوپان جواب داد: 'به چشم. چند روز مهلت مىدهيد؟' شاه گفت: 'هر چه ميلت باشد؟' چوپان جواب داد: 'از هفت روز کمتر نميشه اين کار را انجام داد.' شاه گفت: 'بسيار خوب بلند شو برو.' |
شوهر شاهزاده خانم حرکت کرد و رفت به خانه پيش زنش و به او گفت: 'شاه مىگويد بايد بروى آن دنيا پدر و مادرمان را به اين دنيا نزد ما بياورى من هم قبول کردم و مهلت هفت روزه گرفتم.' شاهزاده خانم گفت: 'حرف نشنيدن اين گرفتارىها را هم داره.' آنوقت به فکر فرو رفت. پس از مدتى سومين سرگذشتى را که پريزادها بهش گفته بودند يادش آمد و به شوهرش گفت: 'مىروى يک کلنگ و يک بيل مىخرى و بر اسب سوار مىشوى و به سمت بيابان مىروى و پشتهاى را پيدا مىکنى بغل پشته را بوکندى (زاغه، غار، اتاقکى که در دل خاک بکنند.) مىکنى و از اطراف سوراخها را با دريچه مىگيرى تا فضاى بوکند روشن شود و کنج آن را هم براى اينکه بتوانى خارج بشوى باز مىگذارى و هيزم فراوانى تهيه مىکنى و توى بوکند در اطراف مىگذارى و اطراف سوراخها را هم هيزم مىگذارى و همه جاى آن را عطر روغنهاى خوشبو مىپاشى ولى مواظب باش پيش از اينکه بروى بايد اثاثهاى لازم را بخرى و به آنجا ببرى آن وقت حرکت مىکنى و بر مىگردى مىروى خدمت پادشاه و وزيران او و به آنها مىگوئى پدر و مادرتان به اينجا نمىآيند و گفتهاند همگى بيايد در محلى که اين شخص مىگويد. |
شاه با وزيران خود به تو مىگويند: 'به کجا بياييم؟' آنوقت به آنها مىگوئى همراه من بيائيد تا به آن محل برويم. آنها همراه تو مىآيند موقعى که به بوکند رسيدند، آنها را مىبرى توى بوکند در وسط بوکند مىنشانى و به آنها مىگوئى همين جا بنشينيد تا من بروم پدر و مادرتان را به خدمتتان بياورم همگى که به حرف تو گوش کردند و نشستند خودت از درى که کنج بوکند باز کردهاى خارج مىشوى و هيزمهاى پشت در را به داخل فشار ميدهى سپس همهٔ سوراخها را باز مىکنى و هيزمها را بهداخل بوکند مىريزى و از همه طرف آتش مىزني. شاه و وزيرانش جان سالم به در نمىبرند و از بين مىروند. آنوقت برگرد و به آبادى و هر کسى از تو پرسيد شاه و وزيرانش کجا هستند بگو همراه پدر و مادرشان رفتند به آن دنيا.' شوهر گفت: 'ٌبه چشم همهٔ نصيحتهاى تو را گوش دادم و به خاطر سپردم.' آنوقت حرکت کرد و پول برداشت و رفت بيرون و يک کلنگ با يک بيل و هيزم و اثاثهاى ديگرى خريد و حرکت کرد به سوى بيابان. رفت و رفت تا رسيد به پشتهاي. همانطور که زنش گفته بود عمل کرد و به نتيجه رسيد تا موقعى که شاه و وزيرانش در آتش سوختند برگشت به خانهاش و ماجرا را براى زنش گفت. شاهزاده خانم گفت: 'بلند شو بريم به قصر.' دو نفرى حرکت کردند و رفتند به قصر. شاهزاده خانم شوهرش را به تخت شاهى نشاند و زنهاى وزيران هم شدند کنيزهاى او. بعد هم شاهزاده خانم دستور داد شوهرش با زن شاه اول صيغهٔ محرميت بخواند، آن وقت او را کرد گيس سفيد قصر خودشان و از آن به بعد حکومت آن آبادى نصيب اين زن و شوهر شد. |
- گربهٔ سبز نقاره |
- قصههاى ايرانى، جلد دوم ـ ص ۲۷ |
- انجوى شيرازى |
- انتشارات اميرکبير، چاپ اول ۱۳۵۳ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
- کربلائی فراش و دزدان
- حلال و حرام
- قاطر زرنگ
- محبّت علی (۲)
- نکیر و منکر
- فاطمه غرغرو
- سرگالش (سر چوپان)
- کلاغ و سیب (۲)
- شاه طهماس و شاه عباس
- غول غولا، شاه غولا
- دو عروس
- شاهزاده و آهو
- ملکجمشید (۲)
- به دنبال فَلَک
- گرگ سرشکسته
- کلاغ و جُفتیار
- علی لنگ (۲)
- حکایت به مکه رفتن روباه (به لهجهٔ کرمانی)
- مار و مارگیر
- خرما از کرگی دم نداشت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست