پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

نداشت نداشت


در زمان‌ قديم شخصى بود سه پسر داشت.
دو تا کور بودند و يکى چشم نداشت.
آن پسرى که چشم نداشت سه تا صنارى داشت.
دو تا ماليده بود، و يکى سکه نداشت.
انداخت به داخل جيب ته نداشت.
قدم در خيابون گذاشت، رفت دکان کمان‌تراش.
آن صنارِ سکه نداشت را داد يک کمان چله نداشت.
گرفت انداخت روى دوش دم (طاقت) نداشت.
قدم در بيابون گذاشت، رفت ديد سه تا آهو هستند.
دو تا مرده بودند و يکى جان نداشت.
آن کمان چله نداشت را کشيد زد به آهوى جان نداشت.
آن‌طور زد که يک گوش رفت و گوش ديگر خبر نداشت.
آهوى جان نداشت را گذاشت بر دوش دم نداشت.
قدم بر بيابان گذاشت رفت، ديد سه تا خانه ميان بيابان هستند.
دو تا ويرانه بودند و يکى ديگر سر نداشت.
آن خانه‌اى که سر نداشت سه قزقون (ديگ) در کنار داشت.
دو تا شکسته بودند و يکى ته نداشت.
آن آهوى جان نداشت را گذاشت تو قزقون ته نداشت.
زير آن آتش کرد طورى که گوشت سوخت و استخوان خبر نداشت.
آن‌قدر خورد که سير شد اما شکم خبر نداشت.
از تشنگى طاقت از او طاق شد رفت ديد در يک گوشه‌اى سه تا جوب هست.
دو تا خشکيده بود يکى اصلاً نم نداشت.
لبِ تشنه را گذاشت بر جوى نم نداشت.
آن‌قدر خورد که شکم ترکيد و لب اصلاً خبر نداشت.
- نداشت نداشت
- متل‌ها و افسانه‌هاى ايراني، ص ۸۷
- سيد احمد وکيليان
- نشر سروش، چاپ اول ۱۳۷۸


همچنین مشاهده کنید