|
|
زمانى که خبر کشته شدن شاه اسماعيل دوم به خراسان رسيد سران قزلباش با عباس ميرزا که در اين زمان هجده ساله بود، از مشهد بهسوى قزوين حرکت کردند و در ذىالحجهٔ سال ۹۹۶ هـ بدان شهر رسيدند و عباس ميرزا را به سلطنت برداشتند و سلطان محمد که آن وقت در شيراز بهسر مىبرد به قصد سرکوب مخالفان به جانب قزوين حرکت کرد ليکن چون در ميان راه طرفدارانش پراکنده شدند ناگزير به پادشاهى پسر رضا داد و بدينگونه دورهاى جديد از شاهنشاهى صفويان آغاز شد.
|
|
شاه عباس (۹۹۶-۱۰۳۸ هـ) نجاتدهندهٔ شاهنشاهى صفوى از زوال و رسانندهٔ آن به عظمت و کمال است. اين نابغهٔ نوسال هنگامى به قدرت رسيد که دولت صفوى نه در درون کشور ارجى داشت و نه در بيرون از آن بهائى. سرکشان داخلى از هر سوى کرّ و فرّ داشتند، بخشهائى پهناور از باختر کشور صفوى در چنگ عثمانيان بود، ازبکان در خاور تاخت و تاز و چپاول و تاراج مىکردند و سرخکلاهان نيز از دخالت در کار ملک باز نمىنشستند خاصه طايفهٔ استاجلو به رياست مرشد قليخان و طايفهٔ شاملو به سرکردگى علىقليخان که هر دو از راه اتحاد با يکديگر شاه عباس را از خراسان آورده و به سلطنت رسانيده بودند.
|
|
نابغهٔ نوسال مصمم بود که با همهٔ اين انگيزههاى سستى و ناتوانى بجنگد و مخالفان قدرت را از ميان ببرد. پس نخست به بهانهٔ خون برادر سرداران مقتدرى را که در اين کار دست داشتند يا متهم بدين خيانت بودند سر بريد و مال و مکنت آنان را مصادره کرد. سپس عدهاى ديگر را که با تسلط مرشدقلى استاجلو بر کارهاى ملک مخالفت داشتند بهدست مرشد قليخان به ديار عدم فرستاد. خود مرشدقلى هم با جمعى از قزلباشان در محاصرهٔ هرات بهدست ازبکان از ميان رفت و علىقلىخان شاملو نيز که بر امور سلطنت غلبه و تصرف تام داشت در سر راه سفر به خراسان در چادرش پاره پاره شد؛ و بدين ترتيب عاملان اصلى ضعف و ناتوانى دولت در مدتى کوتاه از ميان رفتند. عاملان پرخطر ديگر سرکشان داخلى بودند که در ولايتهاى مختلف مانند يزد و کرمان و گيلان و رستمدار و کجور و لر کوچک و جزء آنها به عصيان و طغيان خود ادامه مىدادند.
|
|
شاه عباس همهٔ اين سرکشان را تا سال ۱۰۰۵ هـ از ميان برد و در همان حال چون مىدانست که جنگ همزمان در دو جبههٔ خاورى و باخترى کشور با کاميابى همراه نخواهد بود، با دولت عثمانى از در صلح درآمد و تبريز و شروان و گرجستان و قسمتى از لرستان و عراق را بدان دولت واگذشت و با خيالى آسوده از سال ۱۰۰۶ هـ آهنگ خراسان و دفع ازبکان کرد.
|
|
در بازگشت از سفر خراسان به قزوين، شاه عباس دو برادر انگليسى را بهنام سررابرت شرلى (Sir Robert Sherley) و سرآنتونى شرلى (Sir Anthony Sherley) که با جمعى از هموطنان خود به قزوين آمده بودند، پذيرفت. به يارى همين برادران و کارشناسان ملازم آنان بود که پادشاه ايران وضع ارتش را سر و سامان داد و در اندک مدتى پانصد توپ برنجى و مقدار کثيرى تفنگ با شصت هزار تفنگدار فراهم آورد و بهجاى قزلباشان پيشين ارتش تازهاى مرکب از يک صد و بيست هزار سوار و بيست هزار پياده ترتيب داد و نخبهاى از قزلباشان را نيز نگاه داشت و آنگاه در جنگلهائى که از سال ۱۰۱۱ تا ۱۰۳۴ چند بار درگرفت بر سپاهيان عثمانى شکستهاى سخت وارد کرد و همهٔ متصرفات آنان را در ايران و عراق عرب باز پس گرفت.
|
|
شاهنشاه صفوى همراه اين کاميابىها از کار خليجفارس هم، که تسلط دولتهاى غربى در آن ريشه دوانيده بود، غافل ننشست چنانکه سردار معروف او اللهورديخان حاکم فارس در سال ۱۰۰۹ هـ بعد از مطيع کردن خانان لار، بحرين را از چنگ پرتغاليان بيرون آورد و در ۱۰۲۳ هـ امامقلىخان فرزند و جانشين اللهوردى به فتح بندر جرون که در جوار بندرعباس امروزى است موفق شد و سپس با همکارى عاملان شرکت هند شرقى انگلستان و استفاده از کشتىهاى آن شرکت، قشم و هرموز را در سال ۱۰۳۱ تسخير نمود و عاقبت پرتغاليان در سال ۱۰۳۴ هـ با شاه عباس از در صلح درآمدند و قدرت آنان پس از يک قرن و اندى در خليجفارس پايان گرفت.
|
|
گذشته از اين کاميابىها شاه عباس در ايجاد يا حفظ و گسترش رابطهٔ سياسى و اقتصادى با کشورهاى خارج موفقيتهاى بسيار داشت و او بىترديد يکى از بزرگترين پادشاهان ايران و همرديف شهرياران سازمان دهندهاى از قبيل داريوش و انوشيروان است. کاميابى او در تأسيس يک ارتش منظم قوى، ايجاد امنيت داخلى، کوتاه کردن دست بيگانگان از ايران، آبادانى و بناى کاخها و عمارتها و مسجدها، احداث راهها و کاروانسراها براى ترويج بازرگانى، بسط عدل و داد و کسب اطلاع از حال و کار مردم، سختگيرى در اجراء فرمانها، تشويق عالمان دين، ترويج هنر و هنرمندان، گستردن رابطههاى خارجى و مانند اينها کمتر در تاريخ دوران اسلامى ما نظير دارد.
|
|
با همهٔ اين ويژگىهاى افتخارآميز، دامان شهرتش به برخى از زشتىها آلوده است. از آن جمله خونريزىهاى بىدريغ و مجازاتهاى بسيار خشونتآميز او و کشتن و کور کردن پسران سه گانهٔ خود و همانند اين کارها است که در مباحث ديگر ذکر خواهد شد و به هرحال با همه توفيقهائى که او در کار ملک داشت با مرگ او دولت صفوى بهسرعت راه انحطاط پيمود و محققان و ناقدان تاريخ بعضى از مقدمات اين انحطاط را در دوران سلطنت اين پادشاه قوىپنجه جستوجو مىکنند.
|
|
|
از ميان جانشينان شاه عباس بزرگ، يعنى شاه صفى (۱۰۳۸-۱۰۵۲ هـ) و شاه عباس دوم (۱۰۵۲-۱۰۷۷ هـ) و شاه سليمان (۱۰۷۷-۱۱۰۶ هـ) و شاه سلطان حسين (۱۱۰۶-۱۱۳۵ هـ)، تنها شاه عباس دوم تا حدى شايستهٔ آن بود که نام نياى خود و تخت او را تصاحب کند و آن سهٔ ديگر با زيادهروى در کشتار و تبهکارىهاى گوناگون، نينديشيدن در کار ملک و رأى زدن با زنان حرم و با خواجهسرايان، کيفر ندادن بدکاران و بدانديشان و بيدادپيشگان، و يا مبالغه در درويشمآبى و ملاپيشگى و بازگذاشتن دست ملايان و ملاباشيان در بست و گشادکارها و در ترويج تعصب و خامانديشى و همانند اين کجرويهها مايهٔ تباهى کار و سستى پايههاى فرمانروائى خود و ناتوانى حکومت مرکزى و گسيختن شيرازهٔ امور شدند و شاهنشاهى زورمند صفوى را به لب پرتگاه سقوط کشانيدند.
|
|
نتيجهٔ منطقى اين فسادها و تباهىها آن گشت که دولتى با آن همه شکوه و قدرت با حملهٔ قومى ناتوان و بىبهره از ساز و سامان جنگ، يعنى افغانان غلجائى و ابدالى، بدان آسانى از ميان برود.
|