|
|
علتهاى انقراض سلسلهٔ صفوى
|
|
دولت صفوى در يک هستهٔ اعتقادى و انضباطى صوفيانه بهتدريج از دوران پيشوائى شيخ صفىالدين اردبيلى (م ۷۳۵ هـ) و جانشينان او شکل پذيرفت و وقتى دور ارشاد به شاه اسمعيل رسيد قدرت اعتقادى تازهتر و شديدترى بر آن افزوده شد و آن باور داشت اين دعوى بود که قيام کنندهٔ صفوى برگزيده و برگماشتهٔ حضرت مهدى (عج) و مفتخر به دريافت تاج و کمر و شمشير از دست او است و بايد در رکاب او براى نشر دين حق شمشير زد، کشت و کشته شد تا توان به سعادت ابدى رسيد.
|
|
بدينگونه دورهاى از انضباط و از خودگذشتگى مقرون به تعصب بسيار شديد، اگرچه تازه بود، در تاريخ ايران آغاز شد که از بعضى جهتها تجديدى از همان وضع صدر اسلام و همان سختگيرى و کشتار بر سر اعتقاد دينى و پيروى از يک نوع انضباط اعتقادى استوار بود. اگر اين اعتقاد و انضباط به همان وضعى که آغاز شده بود باقى مىماند يقيناً دولت صفوى دوران درازترى را از تاريخ ايران شامل مىگشت، اما چنين نماند و به زودى اختلاف و دودستگى و طمعورزى و سرکشى و طغيان اميران و دولتيان از يک طرف، و خودکامگى و عياشى و فساد و راحتطلبى و بىکفايتى بيشتر 'مرشدان کامل' و شاهان از طرفى ديگر، دولتى را که با چنان قوت و جهش آغاز شده بود دچار سستى و تباهى نمود.
|
|
يکى از مهمترين انگيزههاى اين سستى و تباهى سوءتربيت شاهزادگان صفوى بود. بيشتر شاهزادگان صفوى يا در حيات پدران کشته يا کور يا زندانى يا معتکف گوشهٔ حرمسرا مىشدند، و يا اگر از چنين بندهائى مىرستند در دام توطئههائى مىافتادند که پسر عمّان و برادران سلطنت يافته در طريق حياتشان مىگستردند، چنانکه بزرگترين پادشاه صفوى يعنى شاه عباس هم برحسب اتفاق و از حسن تصادف از قتل حتمى نجات يافت. اين پادشاه توانا اگرچه دولت بيمار صفوى را که به حالت احتضار افتاده بود از بستر ناتوانى بيرون کشيد و بر سمند کاميارى برنشاند و در حقيقت نهضت شاه اسمعيلى را که بعد از او با آهنگى منظم راه فتور مىپيمود، با همان شجاعت به اضافهٔ تدبير و کاردانى خاص خود تجديد کرد و در مدتى قريب به نيم قرن ايران را در رديف شکوهمندترين کشورهاى آن روزگار قرار داد؛ اما همهٔ تاريخدانان وقتى بخواهند فصل انقراض حکومت و سلسلهٔ صفوى را بنويسند از همين شاهنشاه بزرگ آغاز سخن مىکنند.
|
|
زيرا با در هم شکستن سيطرهٔ سرخکلاهان، مدافعهٔ اعتقادى آنان را نسبت به خاندان صفوى از ميان برد و در نتيجهٔ اين عمل ضعف ايران از حيث قدرت نظامى آشکار شد زيرا او به زور سپاه منظمى که ترتيب داده بود توانست صلح و امنيت بىسابقهٔ ممتدى براى ايران فراهم کند ولى جانشينان او که قدر نيروى نظامى را در ايجاد چنين صلح طولانى نمىشناختند، فريب آرامشى را که هنوز از پرتو لياقت شاه عباس بزرگ در ايران برقرار بود، خورده آغاز سهلانگارى در کار ارتش کردند. نخست آنکه خلاف نياى خود که آنان را حتى به هنگام صلح با ورزشهائى همچون شکار و چوگان بازى و تيراندازى و همانند آنها، به پىگيرى خوى جنگجوئى عادت مىداد، از اينگونه کارها بر اثر تن آسانى که در آنان راه جسته بود، خوددارى نمودند؛ دوم آنکه بهجاى خرج کردن مبلغهائى از خزانه در راه نگاهداشت آن سپاه، کوشيدند تا آن پولها را در خزانهٔ شاهى بينبارند، و دربارهاى خود را بهجاى آراستن بهوجود جنگاوران و سرداران شايسته و مردان کار ديده به زرينه و سيمينه و گوهرينه آراسته سازند و برترىجوئى را در چنين ظاهرهاى فريبنده بپندارند.
|
|
علت بزرگتر ديگر در افتادن دولت صفوى به سراشيب انحطاط و زوال، پيش گرفتن سياست خاص شاه عباس نسبت به وليعهد و شاهزادگان ديگر بود. تا دوران او معمول چنان بود که شاهزادگان، حتى از خردسالى، به حکومت شهرهاى مهم مانند هرات و مشهد و شيراز و تبريز و جز آنها گماشته مىشدند و عدهاى از سران قزلباش آنان را در بست و گشادکارها يارى مىدادند. نخستين کسى که اين رسم را از ميان برد شاه عباس اول است که گويا از اينکه پسر محبوب و دليرش صفى ميرزا مانند او که پدر را از سلطنت برکنار کرده بود، روزى مزاحم وى گردد، بيمناک بود؛ با اندک بدگمانى آن جوان شجاع را که مورد علاقه ايرانيان بود، کشت و دو فرزند ديگرش امام قلى ميرزا و محمد ميرزا معروف به خدابنده ميرزا نيز به زودى کور و خانهنشين شدند و اين دومى که تاب کورى و خانهنشينى نداشت خود را کشت! شاهنشاه مقتدر صفوى با همه مآلانديشى که داشت به سبب همين ترس، نوادگان خود را به خواجهسرايان و اهل حرم سپرد تا در کنار خواجگان و زنان بزرگ شوند و از آن ميان سام ميرزا را خوب مىشناسيم که بعد از جلوس بهجاى نيا به اسم پدر خويش ناميده شد و 'شاه صفى' لقب يافت. وى دوران سلطنت خود را به بادهگسارى و خوشگذرانى با زنان بهسر آورد و زمام امور را در دست وزير و نديمانش نهاد. باقى پادشاهان صفوى تا آخر بر همين منوال تربيت شدند.
|
|
گرفتارى بزرگ ايران در پايان عهد صفوى اعتقاد بيشتر مردم بدين امر بود که شاهان صفوى مأموران و نصب شدگان امام هستند به حکومت و به سلطنت و دولتشان به حکم احاديث و اخبارى که عالمان دين نقل کردهاند 'مخلّد و به ظهور قائم آل محمد متصل' است. اين تصور باطل به مردان لايقى که توانائى قيام عليه صفويان داشتند امکان مذهبى و اجتماعى چنين اقدامى را نمىداد و حتى نادرقلى افشار که بعد از کاميابىهاى نظامى مقدمات کار سلطنت را براى خود فراهم مىآورد، ناگزير شد چند گاهى بهعنوان نيابت و وکالت 'عباس ثالث' فرزند شاه طهماسب دوم زمام امور سلطنت را در دست داشته باشد.
|