|
|
|
مرد: به معنى ملازم و رسول و گماشته
|
|
مرد در اوستا 'مُرتَ' به کسر اول ثانى به معنى 'ناجاودان' تلفظ مىشده است و در بعضى لهجههاى ايران بعد از اسلام به ضم ميم تلفظ مىشده است و هنوز هم در خراسان 'مردم' را به ضم اول تلفظ کنند ـ و شعرى است از شاعرى عرب که اين لغت را به ضم اول از مردم ايرانى شنيده است و مىگويد (البيان والتبيين جاحظ طبع قاهره ص ۱۰۹):
|
|
وَ وَلّهنى و قع الاَسِنّةِ والَقنا |
|
وَکَافَرْ کُوباتَ لها عَجرٌ قُفْدُ (۱) |
بَاَيدى رجالِ ما کلامِى کلامُهُمْ |
|
يَسِومونَنى مُرْداً وَما اَنَاوَالمُرْدٌ |
|
|
(۱) . عجر قفد: يعنى سر ضخيم و گردن قوي.
|
|
که معلوم مىدارد که سپاهيان ايرانى اين مرد را 'مُردْ' به ضم اول مىخواندهاند و او گمان مىکرد است که او را به زبان عربى 'مُرد' گويند يعنى بىريش، و از اين بابت در عجب است و گويد من کجا و مُرد بودن کجا؟
|
|
ولى در اشعار درى که قافيه بستهاند به فتح اول خوانده مىشود چنانکه شاعر گويد:
|
|
|
قعطه |
|
سردست روزگار و دل از مهر سردنى |
|
مى سالخورد بايد ما سال خورد، نى |
از صد هزار دوست يکى دوست دوست نه |
|
وز صد هزار مرد يکى مرد مرد، نى |
|
|
و معنى مرد در زبان درى به معنى رجل در مقابل زن و نيز به معنى دلير است ـ ليکن در سبک نثر و نظم قديم گاهى 'مرد' را به معنى گماشته و ملازم و فرستاده آوردهاند و در بلعمى و تاريخ سيستان و مجملالتواريخ و ساير نثرهائى کهنه، مکرر ديده شده است. در شعر فردوسى هم بارها ديده شد ـ مثال از شعر فردوسي:
|
|
سبک مرد بهرام را پيش خواند |
|
وزان نامدارانش برتر نشاند |
فرستاده گفت اى سرافراز شاه |
|
به کام تو شد کار آن رزمگاه |
|
|
يعنى هرمز فرستادهٔ بهرامچوبين را پيش خواند... مثال از بلعمي:
|
|
'ملک مردى از آن خويش با او بفرستاد تا خبر بياورد چون برفتند آن مرد مَلِکْ اندر مرغزار بر درختى بزرگ برشد تا بنگرد که بهرام با پيل چه کند' يعني: آن فرستادهٔ ملک....
|
|
|
ايذون و ايذر به ياء مجهول در اصل پهلوى به معنى 'چنين' و 'اينجاي' است، و در درى نيز به همان معنى است، و در نثر بلعمى و حدودالعالم همه جا ايذون آوردهاند و چنين اينجا بغايت نادر است، و هر چه نسخ قديمىتر بهدست مىآيد کمتر لغات 'چنين' و 'اينجا' ديده مىشود و در نسخههاى تازه به تصرف نساخ لغات مذکور تغيير کرده است و در پهلوى نيز هيچ وقت لفظ 'چنين' و 'اينجا' استعمال نمىشود و نثر بلعمى ازين حيث بىاندازه به نثر پهلوى شبيه است، و من اطمينان دارم که در اصل نسخهٔ بلعمى لفظ: چنين و اينجاي، به هيچوجه موجود نبوده است و اگر احياناً در نسخههائى که از قرن هفتم به بعد استنساخ شده است اين دو لفظ ديده شود از تصرف کاتبان است، و من نسخهٔ قديمى دارم که مطلقاً لفظ، استمعال شده است، ولى در شعر شاهنامه به ضرورت گاهى ايذون و گاهى چنين و اينجا ديده مىشود و اين دو لغت اخير نيز از شعر داخل نثر شده است و شايد در لهجههاى شهرستانها نيز تفاوتى بوده است، چنانکه در تاريخ سيستان چنين و اينجاى مکرر ديده مىشود.
|
|
فردوسى گويد:
|
|
چنين داد پاسخ که ايدون کنم |
|
به افسون ز دل مهر بيرون کنم |
|
|
و متأخران لفظ 'ايدون' را به معنى 'اکنون' و 'اينجا' آوردهاند و اين تحول گويا قبل از مغول در عصر سلاجقه روى داده است.
|
|
در صورتىکه ايدون مطلقاً چه در پهلوى و چه در بلعمى به معنى چنين است، و هرگز معناى 'اکنون' از آن مستفاد نمىشود، و گاهى آن را با 'هم' ترکيب کرده و 'هميدون' آوردهاند، و در شعر شاهنامه گاهى 'ايدون' و 'گرايدون' و 'هميدون' زايد و منباب تأکيد استعمال است.
|
|
| ترکيبات افعال فارسى با مصادر عربى
|
|
از اين افعال بسيار است که امروز هم باقى است، مانند، لطفکردن ـ عجبکردن، و مانند آن، لکن بعض فعلها در بلعمى و تاريخ سيستان و ساير کتب قديمى ديده مىشود که بعدها منسوخ گرديده است مانند 'بِرّکردن' که بر عربى را با کردن ترکيب نمودهاند و اين فعل در نثر قديم با فعل فارسى 'نواختن' همدوش بوده است و اختيار اين فعل در نتيجهٔ تأثير قرآن است و از آية: لَنْ تُنَالُوا لبِرَ حتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِّبون، برخاسته است و در نظم و نثر قديم جارى است ـ خاصه بلعمى و تاريخ سيستان و کشفالمحجوب ـ مثال از بلعمي:
|
|
'اين رسول برهنه پيش هوذه شد، هوذه او را بر کرد و بنواخت ... پس رسولان بر نوشروان آمدند و پيش وى آزاى (آزادى يعنى تشکر ـ و اين لغت هم از لغات قديمى است که بعدها از بين رفته است) کردند، نوشروان نامه نوشت و هوذه را شکر کرد و بر خويش بخواند و او بنواخت وبِرّ و لطف کرد ... هوذه (۱) بازگشت از در نوشروان بابّر و خواستهٔ بسيار'
|
|
(۱) . هوذةبن على اليمامى از بزرگان عرب و اهل يمامه است و منوچهرى دربارهٔ او گويد:
|
|
شنيدم که اعشى به شهر يمن شد |
|
بر هوذةبن العلى اليمانى |
|
|
و اين شاعر يمامه را يمن نام داده و يمامى را يمانى آورده است و بىشک اشتباه کرده است!
|
|
و اين فعل در تاريخ بلعمى و سيستان بيش از کتب ديگر بهنظر رسيده است. فعل ديگر: خطکردن ـ يعنى کارى بزرگ و خطير انجام دادن، يا دل به دريا زدن، و خود را به مخاطره افکندن و اين فعل در نثر و نظم قديم فراوان است و بعدها کم مىشود، و معنى 'خطر' هم تغيير مىکند و معنى امروزين را به خود مىگيرد.
|
|
مثال از شعر حنظلهٔ بادغيسى:
|
|
|
|
قطعه |
|
مهترى گرى به کام شير دراست |
|
شو خطر کن زکام شير بجوى |
يا بزرگى و ملک و نعمت و جاه |
|
يا چو مردانت مرگ روياروى |
|
|
مثال از نثر بيهقى:
'از چهاردهسالگى به خدمت اين پادشاه پيوست و در خدمت وى گرم و سرد بسيار کشيد و خطرهاء بزرگ کرد با چون محمد رضىالله عنه ـ ص ۱۲۱'
|
|
همچنين: حربکردن، فهمکردن، بلعکردن، و نظاير اينها که يار از بين رفته و يا به فعلى خاص تبديل يافته است.
|
|
|
لغت افسوس و فسون را امروز بهمعنى 'دريغ' آورند، ولى در اصل لغت درى بهمعنى 'استهزا' و تماخره کردن آمده اس، و در نظم و نثر اين معنى پيدا است: مثال از بلعمي:
|
|
'پسر نوح آن کشتى همى کرد و مردمان بخنديذندى و فسون کردندي، نوح گفت امروز شما بر ما فسوس کنيذ و ما فردا بر شما فسوس کنيم ـ خذاى عزّوجّل اندر نُوي (۱) ياد کرد و گفت: کُلّما مَرَّ عَلَيهِ مَلَاٌ مِنْ قَومِهِ قالِ انْ وافانا نَسْخَرُونَ' .
|
|
(۱) . کذا نسخهٔ سرتيپ ـ و فى نسخةا اخرى نانپي، و در اصل نپى و نوى بواوى بين 'پ و ف و واو' است، چون اوام، افام، اپام، و نپى بهمعنى 'مصحف' است.
|
|
مثال از نثر پهلوى (پندهاى آذرباد مارسپندان ـ متون پهلوى ص ۶۲ ـ فقره ۵۶):
'پَتْ مَسْ داذتر بر، افسوس مه کن، چيه توژاپَير مَسداتتَر بويُه' يعني: 'من مسنتر از خود استهزا مکن چه تو نيز زمانى مسن شوي'
|
|
در شاهنامه نيز اين لغت بشتر بهمعنى اصلى آمده و گاهى طورى واقع شده که مىتوان معنى دريغ و حسرت از آن بيرون آورد، ولى از قرن هشتم به بعد در زمان فساد شعر و نثر اين لغت مانند بسى لغات ديگر معنى اصلى را از دست داده و تنها در فرهنگهاى ذکرى از معنى حقيقى باقى مانده است.
|