در خرابات عاشقان کوییست |
|
وندر آن خانه یک پریروییست |
طوقداران چشم آن ماهند |
|
هر کجا بسته طاق ابروییست |
در خم زلف همچو چوگانش |
|
فلک و هر چه در فلک گوییست |
به نفس چون مسیح جان بخشد |
|
هر کرا از نسیم او بوییست |
ورقی باز کردم از سخنش |
|
زیر هر توی این سخن توییست |
من ازو دور و او به من نزدیک |
|
پرده اندر میان من و اوییست |
آتش عشق او بخواهد سوخت |
|
در جهان هر چه کهنه و نوییست |
سوی او راهبر نخواهم شد |
|
تا مرا رخ به سایه و سوییست |
اوحدی با کسی نمیگوید |
|
نام آن بت، که نازکش خوییست |
چون ازو نیست میشوم هر دم |
|
تا ز هستی من سر موییست |
|
|
من و آن دلبر خراباتی |
|
|
فی طریق الهوی کمایاتی |
|
|
|
نه خرابات خیک و کاسه و می |
|
نه خرابات چنگ و بربط و نی |
آن خراباتهای بی ره و رو |
|
بر خراباتیان گم شده پی |
همه را دیده بر حدیقهی قدس |
|
همه را روی در حظیرهی حی |
گر در آن کوچه باریابی تو |
|
کی از آن کوچه باز گردی، کی؟ |
بگذر از اختلاف امشب و دی |
|
تا برون آید آن بهار از دی |
چو بالا رسی، ز لا تا تو |
|
ندری نامهی «الیک» و «الی» |
تا تو باشی و او، جدا باشد |
|
آسمان از زمین و نور از فی |
نقش خود برتراش و او را باش |
|
تا شود جملهی جهان یک شی |
روی آن بت، که اوحدی دیدست |
|
نتوان دید جز ببینش وی |
سالها شد که راه میپویم |
|
چون نخواهد شد این بیابان طی |
|
|
من و آن دلبر خراباتی |
|
|
فی طریق الهوی کمایاتی |
|
|
|
هر دم از خانه رخ بدر دارد |
|
در پی عاشقی نظر دارد |
هر زمان مست مست بر سر کوی |
|
با کسی دست در کمر دارد |
هر دمی عاشق دگر جوید |
|
هر شبی مجلس دگر دارد |
یار آنکس شود که مینوشد |
|
دست آن کس کشد که زر دارد |
دوست گیرد نهان و فاش کند |
|
مخلصان را درین خطر دارد |
هر که قلاشتر ز مردم شهر |
|
پیش او راه بیشتر دارد |
یار ترسا و ما مترس از کس |
|
عاشقی خود همین هنر دارد |
عشق معشوقهی خراباتست |
|
زانکه عشقست کین اثر دارد |
در خرابات ما شود عاشق |
|
هر که پروای دردسر دارد |
اوحدی تاکنون دری میزد |
|
چون خرابات ما دو در دارد |
|
|
من و آن دلبر خراباتی |
|
|
فی طریق الهوی کمایاتی |
|
|
|
سخنی میرود، به من کن گوش |
|
پیش از آن کز سخن شوم خاموش |
جز یکی نیست نقد این عالم |
|
باز جوی و به عالمش مفروش |
گل این باغ را تویی غنچه |
|
سر این گنج را تویی سرپوش |
پرده بردار، تا ببینی خوش |
|
دست با دوست کرده در آغوش |
گر کسی میشوی، به جز تو کسی |
|
در جهان نیست، بشنو و مخروش |
اگر این حال بر تو کشف شود |
|
برهی از خیال امشب و دوش |
باز دانی که: من چه میگویم |
|
گرت افتد گذر به عالم هوش |
آن شناسد حدیث این دل مست |
|
که ازین باده کرده باشد نوش |
در دلم آتشست و در چشم آب |
|
جای آن باشد ار برآرم جوش |
اوحدی بازگشت گوشه نشین |
|
اگرم فتنهای نگیرد گوش |
|
|
من و آن دلبر خراباتی |
|
|
فی طریق الهوی کمایاتی |
|
|
|
نیست رنگی در آبگینه و آب |
|
بادهشان رنگ میدهد، دریاب |
باده نیز اندر اصل خود آبیست |
|
کافتابش فروغ بخشد و تاب |
ز آب بیرنگ شد عنب موجود |
|
و ز عنب شیره و ز شیره شراب |
زین منازل نکرده آب گذر |
|
هیچ کس را نکرده مست و خراب |
باش، تا رنگ دید و بینی بوی |
|
عقل ازو سکر دید و غافل خواب |
اگرت چشم دوربین باشد |
|
برگرفتم از آن جمال نقاب |
غیر ازو هر چه مینماید رخ |
|
نیست یکباره جز غرور و سراب |
دیدهی اوحدی به جستن اوست |
|
گر بیابد به کام دیده جواب |
|
|
من و آن دلبر خراباتی |
|
|
فی طریق الهوی کمایاتی |
|
|
|
جز تو کس در جهان نمیدانم |
|
وز تو چیزی نهان نمیدانم |
بینشان تو نیست یک ذره |
|
به جز این یک نشان نمیدانم |
با تو پوشیده حالتیست مرا |
|
که درستش بیان نمیدانم |
گرچه داناست نام من، لیکن |
|
تا نگویی: بدان، نمیدانم |
این تویی، یا منم، بگو تا: کیست؟ |
|
شرح این کن، که آن نمیدانمم |
آن چنانم به بویت، ای گل، مست |
|
که گل از بوستان نمیدانم |
به اشارت حدیث خواهم گفت |
|
که غریبم، زبان نمیدانم |
دوستان، جز حدیث او مکنید |
|
که من این داستان نمیدانم |
اوحدی باز در میان آمد |
|
کام او زین میان نمیدانم |
چون پس از عمرها که گردیدم |
|
راه این آستان نمیدانم |
|
|
من و آن دلبر خراباتی |
|
|
فی طریق الهوی کمایاتی |
|
|
|
باز غوغای او علم برداشت |
|
عشق او خنجر ستم برداشت |
هرچه بیراه دید غارت کرد |
|
و آنچه بر راه دید هم برداشت |
دوست احرام آشنایی بست |
|
نام بیگانه زین حرم برداشت |
خطبها چون به نام او کردند |
|
جمله را سکه از درم برداشت |
آفتاب رخش ظهور گرفت |
|
وز دل من غمام غم برداشت |
مطرب عشق را نوا نو شد |
|
کین کهن جامه جام جم برداشت |
اندر آن جام چون خدا را دید |
|
از کتاب خودی رقم برداشت |
روز صید آن سوار ازین نخجیر |
|
پر بیفگند، لیک کم برداشت |
دل نادان من امانت عشق |
|
هم به پشتی آن کرم برداشت |
دست او چون به حکم دستوری |
|
از من و اوحدی قلم برداشت |
|
|
من و آن دلبر خراباتی |
|
|
فی طریق الهوی کمایاتی |
|
|
|
|