|
زبان ايران با زبان يونان و لاتين و هند از يک اصل و بيخ بوده است و به اين جهت بسا لغات که در هر دو زبان شبيه به يکديگر موجود بوده و هنوز هم موجود است و در کتب فقهاللغه به تفصيل به آنها اشاره مىشود.
|
|
يک دسته لغات ديگر نيز از يونانى و رومى و حبشى و آرامى چه قبل و چه بعد از اسلام بهوسيلهٔ زبان عربى داخل زبان فارسى شده است که اول بهوسيلهٔ عرب دستکارى گرديده و سپس فارسى زبانان آن لغات را به شکل معرب پذيرفتهاند و نيز لغات ترکى و مغولى که در طى قرون تاريخى وارد گرديده.
|
|
|
اين لغات بيشر اسامى هستند، مانند اسامى شهرها و نامهاى مردم و اسم دواها و ابزار و غيره که معرب شده و بعد به همان شکل داخل زبان فارسى شده است و بيشتر اين نامها مصحَّف و خراب است خاصه اسامى پادشاهان که به واسطهٔ تصحيفخوانى خط عربى به اشکال مختلف در آمده است و ما چند لغت را منباب نمونه ذکر خواهيم کرد.
|
|
الکساندر: اسکندر، سکندر
|
فيليپوس: فيلبوس، فيلفوس، فيلقوس، فيلقوز، فيلبس (فيليپ ـ فيلپوس)
|
ديوجان: ديوجانس، ديوجانوس: (ديوژنس، ديوژن)
|
ارسطو: رسطو، ارسطاطاليس، رسطاطاليس، ارسطوطاليس، رسطتاليس و غيره (آريسطوتِلسْ)
|
غائيونس: قيصر، غاليوس .... غالوس .... جاليوس... جايوس.... غابيوس (ظ: کايوس کراکوس يکى از تريبونهاى روم ۱۲۳ قم)
|
طيباريوس: قيصر (تيبريوس قيصر، تيبر)
|
غائيوس: اغانوس، اغمانوس: (کايوس پسر ژرمانيکوس(۱))
|
غلباس: ... (کالباس)
|
اوثون: ... (اُوتن...)
|
بتياليس: ... (وتيليوس...)
|
اسباسيانوس: .... (سپارينُس...)
|
دومطيانوس: .... (دميسينوس...)
|
نرواس: برواس (ظ: تراژانوس)
|
طرايانوس: (تراژنوس، تراژان آغاز دوم ب م)
|
انطونينوس بيوسي: ابطونيوس، ابطوموسرس نيوس، انطنيش، انطونوس (انتننوس)
|
اورلليوس: مرقس اورلليوس (مارکوس اورلوس)
|
قرموذوس: (کمدوس)
|
سورس: سويري، سرويس، سيوارس (ظ سپتيم سِور ۱۹۳ ـ ۲۱۱)
|
وآلاريانوس: (والرينوس والرين و معروف که اسير شاپور شد)
|
لليانوس: (ژوليانوس) و غيره
|
|
|
(۱) . مورخان اسلام غالباً او را پسر طبياريوس و گويند چهار سال پادشاهى کرد و قاتل اصطفنوس شهيد او بود (التببيه و الاشراف مسعودى ص ۱۲۵) در تاريخ رم بهنام کاليکولا مشهور است و او نوهٔ برادر تيبريوس است و از ۳۷ تا ۴۱ بعد از مسيح امپراتور بود.
|
|
و تقريباً همهٔ اسامى قياصره يا ديکتاتورها و سردارهاى روم چنين است.
|
|
- از اسامى دواها:
|
اسطوخودوس: و نظاير آن ـ رجوع کنيد به: کتب قرابادين و ادويهٔ مفرده.
|
|
- از نام امراض:
|
شقاقلوس (صحيح: شفاقلوس) و نظاير آن ـ رجوع کنيد: کتب پزشکى و فرهنگهاى فارسى و تازى
|
|
- از اسامى ديگر:
|
منجنيق که از لغت 'ميکنيک' گرفته شده و در اصل 'ميهنيک' بوده است و ميخنيق شده و بعد ياء آن در نتيجهٔ تصحيف به نون و خاء آن به جيم تبديل شده است.
|
|
کالپوت: به فارسى کالبوذ و کالبذ به عربى قالب.
|
فردوس: به معنى باغ که اصل يونانى آن 'پَرَتوس' بوده است.
|
سقلاطون: نوعى ماهوت بوده است که در روم مىبافتهاند قفس، درهم، دينار، شکوبا (اُسْقَفْ)، پياله، لگن، لويد، ارغنون، ديهيم، قانون، کانون، قسطاس، قپان، اسطرلاب، قنطار، بطريق، ترياک: (ترياق)، قنطره، فنجان، (پنکان)، هيولي، کيلوس، کيموس، کليد، لنگر، طنفسه، چنبر (کمرا؟) هيون، نرگس، مورد، پسته، کَرمَبْ (کَرنَبْ) کبريت، الماس، يا کند، زمرد، مرواريد صوفي، سيم (اين حدول بر طبق روايتهاى مختلف اروپائى و شرقى است.) و غيره ذلک.
|
|
|
|
مشکاة، هرج (مرادف: مرج) منبر(۱)، نفاق(۲) ، حوارى (در حبشى بهمعنى رسول است آداب اللغة ح۱، ص ۴۰)برهانْ، مُصحُف، و غيره...
|
|
(۱) . فيروز آبادى (منبر) را عربى و از اصل (نبر) به معنى ارتفع دانسته و حال آنکه از (ومبر) حبشى به معنى کرس يا تخت است (آداب اللغة العربيه ج۱، ص ۴۰)
|
|
(۲) . صاحبان لغت آن را از (نفق، به معنى نقب گرفتهاند و حال آنکه نفاق به حبشى يعنى بدعت و گمراهى در دين (آداب اللغة ج۱ ص ۴۰)
|
|
|
حج، کاهن، عاشورا، شيدا، شيطان، قرمز(۱)، يلدا 'شب ولادت مسيح' کليسا، کنشت، ملکوت، ناسوت، شنبه، مزگت، شبير، و شبّر و غيره.
|
|
(۱) . از کرميث و قرمطى نيز از همين لغت ساخته شده است ـ (رجوع کنيد به: کامل ابن اثير ج ۷، ص ۱۲۸) طبع قاهره
|
|
|
|
قربان، (بهمعنى کماندان) خاتون، خان، خاقان، بيک، بيگم، اتابيک، سنجاق و سنجق، تاش (در خيلتاش و خواجه تاش و نام مجرد) تُتْماج، بُغرا، يرگه (نرکه، جرگه)، قاپچي، باي، يزک، يتاق، و طاق و غيره.
|
|
(۱) . لغات ترکى که اينجا اشاره شده است لغاتى است که قبل از مغول بهوسيلهٔ ترکمانان و سمرقنديان وارد زبان شده است و اين سواى لغاتى است که بعد به سبب مغول وارد گرديده است و در جلد سوم سبکشناسى بهار به تفصيل از لغات مغول سخنانى بيان شده.
|
|
|
ايل، ييلاق، قشلاق، سوقات (نتسوق و تنسوقات)، غدغن، قمچي، شلاق، يرقه، (يلغار)، ترات، نوکر، کومک، تغار، پلو (پلار)، چلو (چلاو)، قورمه، قيمه، جلو، تکلتو، قشون، يورش، تختقاپو، قيماق، چاو، تمغا، ترلان، چاق، غرغاول، يساول، قراول (قلاوُر، قلاوز ظ از اين ماده يا مقلوب آن است؟) چکمه، تسمه، چاقچور، قندان، قُلدر، قُلچماق، قچاق، يقه، بقچه، يرليغ، کنگاج، و کنگاش، آقا، خان، خانم، باجي، آقاباجي، داش و داداش (ظ: از قارداش) جغّه، ارخالق، مشتلق، قوللق، دوستاخ، بخو، قرابقرا، پاپاخ، ياپونچي، باشلق، بانوج (؟) ننّى (؟) کومک، و لغات ديگر از اسامى و غيره که در کتب بعد از مغول ذکر شده است.
|
|
|
گر چه لغات مشترک بين فارسى و سنسکريت بسيار است، اما بعضى لغات است که بعد از اسلام يا در طى قرون ساسانى و اسلامى از راه تجارت و معاشرت وارد زبان شده است و مراد از آن لغات است که مختصرى اشاره مىشود:
|
|
صبح، بهاء، سفينه، ضيا، کافور (در هندي: کرپور)، قرنقل(۱)، شّل (نوعى اسحله)، کتاره (نوعى اسلحه که قداره گويند)، جمدر (جم دهره ـ يعنى دهرهٔ جم که يکى از خدايان هند است)، مورى (دودکش و روزن سقف خانه) هلاهل، دهره (نوعى اسلحه) اَنْبه، چمپا، نارگيل، ببر، نيلوفر (يعنى گل آب ـ در سنسکريت: نيلوت پل). جُنگ (به معنى کشتى که سفينهٔ شعغر را بدان نام خوانيم)، جنگل (؟)، جَنم، چَتْ(۲)، آش، لوتي، جوگي، يوغ، توب، طوبي، تفّاح، توپى (؟) آذوغه (اجيوکا)، تيوسه (عطسه)، برشکال، انگژ (کجک) چِلم (غليان)، دستانه (ساعدبان)، کپى (بوزينه)، دارچينى (يعنى چون چيني)، چه دار در سنسکريت بهمعنى مطلق چوب است)، گو (گاو)، با هو (بازو) تارا (ستاره)، شالي، چاپ (؟)
|
|
(۱) . آداب اللغة العربيه (ج۱، ص ۴۱) اين لغات را سنسکريت مىداند و مسک را نيز از آن قبيل شمرده است بهدليل آنکه 'مسکا' لفظى سنسکريت است ـ لوى شادى که 'مشگ' فارسى و 'مسکا' ى سنسکريت هر دو در قديم جزء لغات ايرانى و هندى بوده است.
|
|
(۲) . اين دو لغت از اصطلاحات مرتاضان هندى است که بهوسيلهٔ دراويش وارد اصلاحات قلندران ايران شده است ـ جَنّمْ به معنى قالبى است که روح پس از گذاردن کالبد وارد آن مىشود و آن قالب مادى است که مکرر مىشود ـ ولى در ميان قلندران ايران به معنى رؤيت و اخلاق استعمال مىشود چنانکه گويند: فلان مرد بدجنمى يا خوش جنمى است ـ چَت به فتح اول به معنى بدبختى روحانى است و در اصطلاح قلندران به معنى مردن و محو شدن آمده است. (در باب، جنم، رجوع کنيد به: يوک بشست)
|
|
|
لغات ديگر از روسى و اتريشى و غيره
|
|
سماور، قوري، استکان، نعلبکي، گالوش، درشکه، کالسکه، قرآن، ماشين، صندلي، ميز، گاري، سالون، جليقه، اتومبيل، کُورْس، تلگراف، تلفن، پُست، موزه، مالاريا، تونل، ترن، شوسه، موتُر، ماهوت (سقلاطون)، فينه، حفيذ (افيس ) به معنى تجارتخانه در بنادر جنوب)، منات، پرتقال، اسکناس، چورتکه، شوتکه، و صدها لغت ديگر.
|