|
بار چون بيش شود شاخ فرود آرد سر٭
|
|
|
رک: نهد شاخ پر ميوه سر بر زمين (سعدى)
|
|
|
|
٭ سر به پا طُرّهات آورده ز بسيارى دل
|
.......................... (کمالى)
|
|
بارِ خود بر کس مَنهِ بر خويش نِهْ ٭
|
|
|
رک: هرکس به اميد همسايه نشست گرسنه مىخوابد.
|
|
|
|
٭ ............................
|
سرورى را کم طلب، درويش بِهْ (مولوى)
|
|
بارِ درخت علم نباش مگر عمل
|
|
|
رک: با علم اگر عمل نکنى شاخ بىبرى
|
|
بارِ سبک از بهشت آمده است
|
|
|
رک: سبکبارى از بهشت آمده است
|
|
بارِ سبک زود به منزل مىرسد
|
|
|
رک: سبکبار مردم سبکتر روند
|
|
با رستمدستان بزند هر که درافتاد (سعدى)
|
|
|
رک: با آلعلى هر که درافتاد ورافتاد
|
|
با رسن به آسمان نتوان رفت٭
|
|
|
رک: باد به چنبر نتوان بست
|
|
|
|
٭ يا: نتون شد
|
|
بار شتر را که روى خر بگذارند هم خر شُل مىشود هم بار به مقصد نمىرسد
|
|
'بارکالله' ران کسى را گُنده نمىکند
|
|
|
رک: از بارکالله قباى کسى رنگين نمىشود
|
|
'بارکالله' قباى کسى را رنگين نکند
|
|
|
رک: از بارکالله قباى کسى رنگين نمىشود
|
|
بارکالله مرد را مىکُشد، سربارى خر را
|
|
'بارکالله' و 'ماشاءالله' ران کسى را چاق نمىکند
|
|
|
صورت ديگرى است از: 'بارکالله' ران کسى را گُنده نمىکند
|
|
بار کج به منزل نمىرسد
|
|
|
رک: راستى کن که به منزل نرسد کجرفتار
|
|
با رمّال رمّال است، با شاعر شاعر، با هر دو هيچکدام، با هيچکدام هر دو!
|
|
|
رک: بوجار لنجان است، از هر طرف باد بياد بادش مىدهد
|
|
بار گندم دانه دانه است
|
|
|
نظير: دانه دانه است غلّه در انبار
|
|
|
رک: قطره قطره جمع گردد وانگهى دريا شود
|
|
بار محنت خود بِهْ که بار منّت خلق٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
گوشت رانم را مىخورم منّت قصاب را نمىکشم
|
|
|
- نانت را با آب بخور منّت آب دوغ مکش
|
|
|
- هر که نان از عمل خويش خورد
|
منّت از حاتم طائى نبرد (سعدى)
|
|
|
- اى شکم خيره به نانى بساز
|
تا نکنى پشت به خدمت دو تا (سعدى)
|
|
|
|
٭ به نان خشک قناعت کنيم و جامهٔ دلق
|
ک...................... (سعدى)
|
|
باروتش کم بود کَلّه هم کرد!
|
|
|
نظير: گل بود به سبزه نيز آراسته شد!
|
|
بارى چو عسل نمىدهى نبش مزن٭
|
|
|
رک: 'اگر گل نيستى خرا هم مباش' و 'اگر نوشم نهاى نيشم چرائي'
|
|
|
|
٭زنبور درشت بىمروّت را گو
|
........................... (سعدى)
|
|
بارى چو گنه کنى کبيره
|
|
|
رک: گرگنه مىکنى اندر شب آدينه بکن
|
تا که از صدرنشينان جهنم باشى
|
|
باريد به باغ ما تگرگى
|
وز گلين ما نماند برگي!
|
|
|
رک: سبيل آمد و رخت و پَخت را برد
|
|
باز آمدنَت نيست، چو رفتى رفتى (خيّام)
|
|
باز آمدند و خرمگس طبع ما شدند!
|
|
باز آمد و باز آمد، اردک بود و غاز آمد!
|
|
|
در مورد شخصى بهکار مىبرند که از مقام و منصب خود سقوط کرده و بار ديگر با طمطراق و طنطنه بر سرِ کار خود بازگشته است.
|
|
بازار که بد ميشه مشترى زحل ميشه!٭
|
|
|
|
٭ چنان که مىدانيم در علم نجوم ستارهٔ مشترى مظهر حيات و سعادت، و ستارهٔ زحل نشانه نکبت و نحوست است. با توجه به اين نکته و اين که کلمهٔ 'مشتري' در اين مَثَل به دو معنى بهکار رفته است، معنى مَثَل و کاربرد آن روشن مىشود.
|
|
با زبان خوش مىشود مار را از سوراخ بيرون آورد
|
|
|
رک: زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مىآورد
|
|
باز جاى شکرش باقى است
|
|
|
نظير: رو شکر کن مباد که از بد بتر شود
|
|
باز سفيد کم ز کلاغ سياه نيست (ابن يمين)
|
|
باز گردَد به اصل خود هر چيز
|
|
|
نظير:
|
|
|
هر چيزى به اصل خود رجوع مىکند
|
|
|
- پدر پيشه، تير تيشه
|
|
|
- هر کسى کو دور ماند از اصل خويش
|
باز جويد روزگار وصل خويش
|
|
بازگو از نجد و از ياران نجد ٭
|
|
|
رک: از هر چه بگذرى سخن دوست خوشتر است
|
|
|
|
٭ ..........................
|
تا در و ديوار را آرى به وجد (شيخ بهائى)
|
|
بازنايد تير هرگز کز کمان بيرون شود٭
|
|
|
رک: تيرى که از شست رها شد برنمىگردد
|
|
|
|
٭آخر اى عاشق ز جور يار آهى برمکش
|
ک................ (خواجه رستم خوريانى)
|
|
با زن درِ راز هرگز مزن٭
|
|
|
رک: به پيش زنان راز هرگز مگوي
|
|
|
|
٭ که مويّد چنين داستان زد ز زن
|
........................ (اسدى)
|
|
بازوى بخت بِهْ که بازوى سخت٭
|
|
|
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
|
|
|
|
٭ چه کند زورمندِ وارون بخت
|
....................... (سعدى)
|
|
باز هم باز بوَد ورچه که او بسته بود ٭
|
|
|
رک: شير هم شير بوَد گرچه به زنجير بوَد
|
|
|
|
٭ ..............................
|
صولت بازى از باز فکندن نتوان(فرخى سيستانى)
|
|
باز هم بوى خودمان! (عا).
|
|
|
رک: آب دهان هرکس به دهان خودش مزه مىدهد
|
|
بازى اشکنک دارد، سرشکستنک دارد
|
|
|
در بازى خواه و ناخواه به انسان آسيب هم مىرسد
|
|
بازى بازى آخرش مىشود جدّى
|
|
|
رک: شوخى شوخى آخرش جدّى مىشود
|
|
بازى بازى با ريش بابا هم بازى
|
|
|
نظير:
|
|
|
با همه پلاس با من هم پلاس؟
|
|
|
- با همه بلى با من هم بلى؟
|
|
|
- با همه کج کلاه با ما هم کجکلاه؟
|
|
بازى به کنار عرصه بهتر پيداست ٭
|
|
|
|
٭ احوال زمانه گوشه گيران دانند
|
...................(واعظ قزوينى)
|
|
بازيِ شتر ناساز باشد
|
|
|
برخى کارها و حرکات ناقهوار و خشن و بىقاعده از طرف افراد نافرهيخته اثرات نامطلوب دربردارد.
|
|
با سُراغ به عراق مىتوان رفت
|
|
|
رک: پرسان پرسان مىروند هندوستان
|
|
با سگ به جوال نىتوان رفت
|
|
|
نظير:
|
|
|
با سگى در جوال نتوان خفت (سنائى)
|
|
|
- با شيطان ارزن نمىتوان کاشت
|
|
|
- سگ است آنکه با سگ رود در جوال (اديب پيشاورى)
|
|
در سگى در جوال نتوان خفت (سنائى)
|
|
|
نظير: با سگ به جوال نتوان رفت
|
|
با سوختگان هر که درافتاد ورافتاد
|
|
|
مقا: با دُردکشان هر که درافتاد ورافتاد
|
|
با سيلى صورت خود را سرخ نگه مىدارد
|
|
|
نظير:
|
|
|
با تپانچه روى خود را سرخ نگاه مىدارد
|
|
|
- با دنبه سبيل خود را چرب مىکند
|
|
|
- به طرب حمل مکن سرخى رويم که چو جام
|
خون دل عکس برون مىدهد از رخسارم (حافظ)
|
|
با سيهدل چه سود خواندن وعظ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال (سعدى)
|
|
|
- نفس درنده پند خردمند نشنود (سعدى
|
|
|
|
٭ ..........................
|
نرود ميخ آهنين بر سنگ (سعدى)
|
|
باش تا قائم مقام از باغ درآيد!
|
|
|
اشاره است به واقعهٔ قتل ميرزا ابوالقاسم خان قائم مقام فراهانى صدر اعظم محمدشاه قاجار در باغ نگارستان تهران در سال ۱۲۵۱ هـ.ق. شرح قضيه بدين قرار است که اطرافيان محمدشاه به بهانهٔ اينکه شاه او را در باغ نگارستان به حضور خواسته است وى را به باغ مذکور بردند و در آنجا سرش را زير آب کردند تا خفه شد. خادمان و ملازمان وى هر چه منتظر شدند از باغ درنيامد.
|
|
|
نظير:
|
|
|
آنقدر بايست تا علف زير پايت سبز شود!
|
|
|
- همانجا بمان تا سهيل به زردک بزند!
|
|
با شاعر شاعر است، با رمّال رمّال، با هر دو هيچکدام با هيچکدام هر دو
|
|
|
رک: با رمّال رمّال است، با شاعر شاعر...
|
|
باش چون پرده رازدار کسان٭
|
|
|
|
٭...........................
|
تا نگردند از تو افسرده (...؟)
|