|
|
چون منوچهر، سلم و تور را بکشت، پادشاهى او را صافى شد، و اندر عهد او زال از مادر بزاد و سام او را بينداخت، و بعد حالها سام او را باز آورد، منوچهر زال را بخواست و از ديدار او خيره ماند، و خرّم گشت از طالع او. پس از اين عاشقى زال بود با دختر مهراب مادر رستم، تا منوچهر و سام بدان رضا دادند، و بعد از مدتى رستم بزاد، و سام از سيستان به زمين سکساران باز شد، و افراسياب تاختنها آورد، و منوچهر چندبار زال را پذيره فرستاد تا ايشان را از جيحون زاستر کرد (زاستر: مخفف از انسوتر).
|
|
پس يک راه افراسياب با سپاهى بىاندازه بيامد، و چند سال منوچهر را حصار داد (حصار دادن به معنى محصور ساختن) اندر طبرستان، و سام و زال غايب بودند، و بر آخر صلح افتاد بر تير انداختن آرش و [تيرش] از قلعهٔ امل با عقبهٔ مزدوران (عقبهٔ مزدوران در عربى سرخس است. عقبه: يعنى گريوه و گردنه) برسيد، و آن مرز توران خواندهاند.
|
|
پس منوچهر بمرد، و عمارتها و جوى فرات او گشادست، و رود مهران، و آن از فرات بزرگتر است، و بدان وقت که حصار بود، افراسياب، کاسه رود ببست، و پوست گاوان بسيار پر از ريک کرد: تا آب غلبه گرفت و بگرديد و شهرها و زمين ايران خراب گشت، و ديگر پادشاهان از آن خرابها به وقت خويش عمارت کردند، و در جمله شهر رى بود، و منوچهر بدين جايگاه از نو بنا نهاد که عمارت آن هيچ نمانده بود، و از نو آسانتر بود کردن، و آن را ماهجان نام کرد، و آن خرابه را رىبرين خواندندي، و ديگر رىزيرين، مهدى اميرالمؤمنين در آن بيفزود، محمديه خواندند.
|
|
و منوچهر بسيارى از شکوفهها و گل و رياحين از کوه و صحرا به شهرها آورد و بکشت و ديوار فرمود کشيدن پيرامون آن، چون بشگفت و بوى خوش يافت آن را 'بوستان' نام نهاد و هر کاريز و چاهى بدان حدود که افراسياب خراب کرده بود همه آبادان کرد و بسيارى قلعها به زمينى بنا نهاد که از آن بعضى بجاست، و پرّ تيرها وى برنهاد' ص ۴۳ طبع تهران.
|
|
|
پادشاهى نوشروان عادل چهلوهشت سال بود
|
|
به ديگر روايت چهلوهفت سال و هفتماه گويد، به داد و عدل و سيرت خوب و قاعدهٔ پادشاهى و سخنهاى حکمت مشهور است و جهانيان را اَومْيد کرد به همه خوبي، و عرض داد سپاه را و خويشتن را نيز عرض داد، و به ديوان آمد با سلاح تا مؤبَدْ که عارض بود به پسنديدش، و بروزى بيفزودش، و ترتيب کار داد، و عمال و خراج بنهاد، و به روايتى چنان خواندم که خراج پدرش قباد برنهاد، و پيش از آن پادشاه از ارتفاع، قسطى برداشتي، و در آن تصرف نيارستى کرد، تا به وقت رَيْع، و آن خود گفته شود - پس حديث مَهْبود خواليگر بود، زروان حاجب، تا از حسد جهود را بهدست آورد، و خوردنى شاه زهرآلود کرد، تا مبهود کشته گشت، و بعد مدتى شاه را به تيزبينى آن معلوم گشت، و زروان و جهود را بياويخت، و من اندر کتاب عجايبالدنيا خواندهام کاندر باديه موشى باشد، چون نزديک طعامى بگذرد کى در آن شير باشد، ساعتى زهر قاتل شود، و جهود از آن موش و خاصيت و فسون، آن کار ساخته بود. باز حديث حرب بود که با خاقان آغازيد تا صلح کرده شد، و خاقان دخترى به کسرى داد بپسنديد، مهران شتاد معتمد شاه بود در اين کارها، و او مادر هرمزد بود.
|
|
پس از اين، خواب ديدن نوشروان بود تا بوزرجمهر را از مرو بياوردند، کودک بود، و گزارش کرد، تا آن مرد اندر شپستان پيدا گشت به حجرهٔ کنيزک چينى اندر، و شاه هر دو را بفرمود کشتن، از اين پس شاه هندوان دابشّليم (اين مرد را دابشليم و ديب شرم و ديب سرم به اختلاف ضبط کردهاند در متن پهلوى 'ديب سرم' آمده است) شطرنج فرستاد و هزار خروار بار [که] اگر بازى بهجاى نيارد همچنان زر و گوهر و طرايفها که فرستاده بود بدهند، بُزُرجمهر آن را بگشاد و عوض آن نرد (۱) بساخت و به هندوستان فرستاد و همهٔ حکماء هند جمع شدند نتوانستند شناخت که آن بازى بر چه سانست، و بر دانش او خستو شدند؛ و شطرنج بر مثال حرب ساختهاند، و آن را قصهٔ دراز است و بزرجمهر نرد بر سان فلک ساخت، و گردش آن به کعبتين چون ماه و آفتاب، و خانها بخشيده بر آن مثال؛ ازين پس فرستادى بُرزوى طبيب بود به هندوستان، تا آنجا بماند به مدتها و پير گشت، و به حليت کَليله و دِمْنه به ايران آورد، پيش شاه و دَرِ بُرزوي (۲) بُزُرْجمهر در آن فزود به فرمان شاه تا رنج او ضايع نگردد و ذکرى به ماندش در عالم؛ پس حديث دختر عمّ کسرى بود و پيدا کردن عشق او را نوشروان با خواهر بر آن سان که از کمال عقل وى سزيد.
|
|
(۱) . نرد - در اصل پهلوى 'وين اردشير' است - يعنى (بينش اردشير) و بعضى خاورشناسان به غلط اين کلمه را 'نيواردشير' خواندهاند! و اسنادى در دست است که شطرنج از قديم در ايران شايع بوده و اين حکايت ساختگى است.
|
|
(۲) . در برزوى: يعنى باب برزويه و آن بابيست در اول کتاب کليله و دمنه و بعضى گويند آن باب را ابنالمقفع اختراع کرده است. ولى کريستن سن مىگويد که آن باب از برزويه يا بزرگمهر است عقيدهٔ اين مورخ آن است که - مفاسد عصر انوشيروان را نويسنده در آن باب تعبيه کرده است. ولى اگر کسى به وفور تعصبهاى دينى عصر انوشيروان واقف باشد مىداند که محالست برزويه يا ديگرى جرأت نوشتن چنان بابى داشته باشد.
|
|
پس قصهٔ نوشزاد بود پسرش، و مادرش ترسا بود، رومي، چون کسرى به روم رفت نوشزاد از زندان جنديشاپور بيرون آمد، و ترسا آن بر وى جمع گشتند، و بر آخر کشته شد و ترسا شده بود، و از اين پس کسرى از بزرجمهر آزار گرفت، و چون از روم بازگشت او را بازداشت مدتها، تا از آن تنگى و رنج چشمش تباه شد، و به وقت رسول آمدن از قيصر و پرسيدن از چيزى که در حقها قيصر فرستاده بود کسرى عاجز گشت: بزرجمهر را بيرون آورد و ازو فرياد جست، و عذرها خواست، و بزرجمهر آن را بگشاد، و بگفت که چيست و همچنان بود و به همان مرتبت باز بردش؛ پس وصيتها کرد هرمزد را پسرش، و اندران سخنها بسيارست و توقيعات او اندر کار عالم و هر چيز، و از عمارات، ايوان مداين کرد که هنوز بهجاى است و بعضى گويند پرويز کرد، وليکن اين حقيقتترست؛ و کوشک سپيد، و آن هفت شهر مداين بنا کرد، به [از] انديو خسره نام نهاد، و هم بر سان و نهاد انطاکيه به عينه، و اسيران آن جايگاه را اندر [آن شهر] فرو آورد همچنان خانها در محلّتها که [در] انطاکيه بودشان اينجايگاه ساخته بود؛ و نزنبار کجين کرد، و بسيارى جاىها، و در بند بابُاَلاْبواب را بنا کرد، و بر آن سان که هنوز بهجاى است تا از تاختن ترکان بىبيم باشند؛ کمابيش بيست فرسنگ زمين است و به هر جايگاه قايدى به پاى کرد، و پيش کسانى که اخبار ندانند چنانست که آن سدّ اسکندرست، و آن را اصل نيست که سد سکندر نه بدين حدود است، و هم از آهن و ارزير است و از روى آميخته است و بعضى شرح دادهايم آن را، و تمامى بهشرح به جايگاه گفته شود. و کسرى انوشروان به مداين از دنيا برون رفت (نقل از مجملالتواريخ و القصص صفحهٔ ۷۴-۷۶ طبع تهران).
|
|
کسى که با زبان فارسى آشنا باشد مىداند که از اين موجزتر و سختهتر و تمامتر (به شيوهٔ قديم) نمىتوان چيز نوشت - مگر اندکى ايجاز مخل در اين شيوه هست و تنها عيبى که از اين کتاب مىتوان يافت همين است و تا آخر بر اين منوال است.
|