چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
قابوسنامه
تأليف امير عنصرالمعالى کيکاوسبناسکندربنقابوسبنوشمگير ملقّب به شمسالمعالى که در نصيحت فرزند خود گيلانشاه به تاريخ سنهٔ ۴۷۵ هجرى آن را آغاز کرده است و در پايان کتاب مؤلف شصتوسه سال عمر داشته، اين اميرزاده مدت هشتسال به غزنين به قول خود نديم سلطانمسعود غزنوى بوده و با او به هندوستان هم سفر کرده است. |
کيکاوس در اين کتاب داد سخن داده است، و از آوردن مطالب بسيار سودمند اخلاقى و حکمتهاى عَمَلى دقيقهاى فروگذار نکرده است، و علاوه بر فوايد عظيمى که از حيث شناسائى تمدن قديم و معيشت ملّى و علم زندگى و دستور حيات در کتاب مذکور مندرج است، بايد او را مجموعهٔ تمدن اسلامى پيش از مغول ناميد، و همچنين سرمشق بزرگى است از بهترين انشاء و زيباترين نثر فارسى و به جرئت مىتوان 'قابوسنامه' را در صف نخستين از طراز اول نثر سَلِسْ و کامل و زيبا و مطبوع فارسى گذاشت. |
اين کتاب در چهلوچهار باب و هر بابى مشتمل بر حکايات دلپذير به رشتهٔ تحرير کشيده شده و در هر بابى چنان است که گوئى خداوندش ساليان دراز در آن پيشه خوض کرده و در آن لُجّه غوض نموده است، از شغل پادشاهى و سپهسالارى گرفته تا بازرگانى و عيارپيشگى و درويشى داد سخن داده و راه حقيقتى و راست به خواننده نموده است. |
شيوهٔ نثر اين کتاب نيز همان شيوهاى است که دربارهٔ سيرالملوک نظامالملک رقم زد کلک تحقيق گرديد؛ در ايجاز لفظ و اشباع معنى و روانى عبارت و خالى بودن از مترادفات الفاظ، و مترادفات جمل، و از موازنه و سجع و صنايع و تکلّفات لفظى با سبک پيشينيان برابر است و مانند تاريخ بيهقى نيز ادب عرب گريبانگير وى نشده و جز مصطلحات تازى که در آن عصر پيدا شده و بالطبع در کلام اهل فضل داخل گرديده بود، تعمد را پيرامون لغات و الفاظ تازى نگشته است و کمتر از بيهقى و کشفالمحجوب لغت تازى بهکار برده است. |
قابوسنامه نيز از آن کتبى است که از دستبرد کاتبان غيرامين، بىحد زيان ديده و به سبب جالب توجه بودن و کثرت استنساخ، ناچار به کثرت تصرف از تصحيفات و تحريفات و دست زدن به افعال و دگرگونه کردن لغات، و امثال اين معانى دچار شده است! |
هر آنچه در نثر قديم باز نموديم، از صرفونحو، در اين کتاب پيروى مىشود، و مخصوصاً در استعمال فعلهاى انشائى و مطيعى و استمرارى به طريق قديم مواظبت داشته، مصدرهاى مرکّب را غالباً تمام استعمال مىکند، و مصدر مرخّم کمتر از سياستنامه و بيهقى بهکار مىبرد، مثال: |
'نظام مُلکِ مَلکان اندر فرمانروائى است و فرمانروائى جز به سياست نباشد، پس در سياست نمودن تقصير نبايد کردن' ... 'داد آبادانى بُوَد و بيداد ويرانى پس چون آبادانى ديرتر شايد کردن ديرتر ماند، و ويرانى چون زودتر توان کردن زودتر نيست گردد' . |
ديگر: فعلهاى مکرر در جملههاى متعاطفه به سبک قديم کم دارد و غالباً يا افعال را تغيير مىدهد و يا به قرينهٔ جملهٔ اول در باقى جمل آن را حذف مىکند. مثال: |
'بيداد را بر دل خود راه مده که خانهٔ ملکان دادگر دير بماند، و خانهٔ بيدادگران زود نيست گردد، زيرا که داد آبادانى بُوَد و بيداد ويراني' ... |
'حکيمان گفتهاند که چشمهٔ عمارت و خرّمى عالم پادشاه دادگر است و چشمهٔ ويرانى و دُژَمى پادشاه بيدادگر.' |
گذشته از لغات تازى مصطلح هر علم و فن و پيشه، مانند مصطلحات فلسفه و نجوم و هندسه و طب و شعر و صوفىگرى و فقه و قضاوت و مُذکَّرى و دهقانى و غيره و لغاتى که در کتب آن عصر داير و جارى بوده است و از آوردن آنها گزيرى نبوده، باقى لغات کتاب، پارسى است و لغات پارسى تازهترى هم در اين کتاب ديده مىشود که در کتب پيشين بهنظر نرسيد و گوئى سعى داشته است که تا بتواند همان لغات تازى مصطلح را هم به پارسى ايراد کند چنانکه در باب اول گويد: |
'در شناختن ايزد تعالي، بدان اى پسر که هيچچيز نيست که بودنى و نابودني، و شايد که بُوَدْ، که آن شناختهٔ مردم نگشت چنانکه اوست، جز آفريدگار عَزّوجلّ که شناخت را در او را نيست، و جز از وى همهچيز شناخته گشت، که شناسندهٔ خداى تعالى آنگه شوى که شناساى خود (کذا نسخهٔ خطى نگارنده - و در نسخهٔ چاپ تهران: آنگه باش که ناشناس شوي) شوي، و مثال شناخته چون منقوش است و مثال شناسنده چون نقاش، و گمان نقش تا در منقوش نباشد قبول نقش نباشد و هيچ نقاش بر وى نقش نکند، نه بينى که چون موم نقشپذيرتر از سنگ است از موم مهر سازند و از سنگ نسازند، پس در همه شناختهاى جهت قبول شناخت هست و در آفريدگار نيست مطلقاً و آفريدگار قابل شناخت نيست، و تو به گمان در خود نگر و در آفريدگار منگر، در سازنگر و سازنده را بشناس ... |
و اگر کردگار ما بر زبان خداوند شرع بندگان خود را گستاخى شناختن خويش و شناختن راه خود ندادى هرگز کس را دليرى آن نبودى که در شناختن خداى تعالى سخن گفتي، چه به هر نامى و به هر صفتى که خداى را بدان نام برخوانى موجب عجز و بيچارگى خود دان نه بر موجب الهيّت و رُبوبيّت، که خداى را هرگز به سزاى او نتوانى ستودن، پس چون به سزاوار نتوانى ستودن شناختن چون تواني؟ |
پس اگر حقيقت توحيد خواهى بدان که هر چيز که در تو محالست در رُبوبيّت صدقست چون يکى که هر که يکى را به حقيقت بدانست از محض شرک برى گشت، و يکى بر حقيقت خدايست عزّوجل و جز او همه دواست، که هرچه به صفتِ دو باز گردد يا ترکيب او دو بُوَد چون جسم، يا به تفرقه دو بود، چون عدد، يا به جمع دو بود چون صفات، يا بهصورت دو بُود چون مبسوطات، يا به اتصال دو بود چون جوهر و عرض، يا به تولّد دو بود چون اصل و فرع، يا به توّهم دو بود چون عقل و نفس، يا به اعتداد دو بود چون طبع و صورت، يا در مقابلهٔ چيزى دو بود چون مثل و شبه، يا از بهر ساز چيزى بدو بود چون عنصر و هيولي، يا از راه مدت دو بود چن زمان، يا از براى حدّ دو بود چون مکان و نشان، يا از براى قبول چيزى دو بود چون خاصيت ... الخ' که در اين منبع همهٔ علامتهاى نثر کهنه از ايجاز و تکرار و انسجام و کمال سخن پيدا است. |
ديگر: در جمعها گاهى جمع عربى آورده است مانند (شعرا) و (طباع) و (قماشات) و (متفرقات) و (نفقات) و گاهى هم نيز جمعهاى فارسى چون (عيالان) و (علامتها) و (مستحقان) و (ملکان) و (علتها) و (عالمان) و (طلب علمان) و (اعضاها) و غيره. |
ديگر: مصدرهاى تازى که پيشينيان آن را به فارسى برمىگرداندند چون کريمى و بخيلى و عزيزى و غيره را به صيغهٔ عربى آورده است مانند: بخل و کرم و عزت، و معذلک گاهى بهجاى (اضطرار)، (مضطري) آورده است. |
و اگر از اصطلاحات علوم که گفتيم که در هر بابى به مناسبت آنها را ذکر کرده است بگذريم مىتوان گفت بيش از کتب همعصر خود به آوردن لغت پارسى مقيد بوده است و از اينرو و از تصريحى که در باب سيستم کرده است مىتوان دانست که با زبانهاى قديم ايران مانند (پهلوي) آشنا بوده است چنانکه گويد: |
'در حديث کارزار کردن چنانکه فرمودم چنان باش و خويشتنبخشاى مباش، و البته از کشته شدن مهراس. بدان که تا تن خود را خوردهٔ سگان نکنى نام خويش را به نام شيران نتوانى کردن. و به حقيقت بدان که هر که روزى بزايد روزى بميرد، چه جانور بر سه نوع است: حيّ ناطق، حيّ ناطق ميت، حيّ ميت، يعنى فرشتگان و آدميان و حوش و طيور، و در کتابى خواندهام از آنِ پارسيان به خطّ پهلوى نوشته، که زردشت را گفتند که: جانور چند نوع است؟ هم بر اين گونه جواب داد و گفت: زياى گويا، و زياى گوياى ميرا، و زياى ميرا (۱) پس معلوم شد که هر زنده بميرد و کسى پيش از اجل نميرد، پس کارزار از اعتقاد بايد کردن و کوشا بودن، تا نان و نام حاصل آيد.' |
(۱) . کذا نسخهٔ خطي. و در نسخهٔ چاپ تهران: زبانى گويا ميرا و زبان ميرا (ص ۸۹) و متن با زبان پهلوى برابر است، چه در پهلوى 'زيواگ' به معنى زنده است که به زبان درى 'زيا' مىشود و 'زيان' به صيغهٔ وصفى هم درست است ولى در پهلوى و درى معمول نبوده است. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست