طرحوارههای مربوط به گروههای مشخص (مانند سیاهان، شرقیها، زنان مو بور یا مردان کوتاه قد) معمولاً تصورات قالبی نامیده میشوند. درست در همین مورد است که سوگیریهای پردازش طرحوارهای آشکارتر به چشم میخورد و پیامدهای منفی آنها بیشترین اهمیت را دارد. اما حتی در این زمینه هم باید توجه داشت که فرآیند اندیشیدن که به شکلگیری این تصورات قالبی میانجامد، یعنی خبرپردازی اجتماعی طرحوارهای، به خودی خود نه چیز بدی است و نه چیز بیمارگون. از آنجا که هر فرد تازهای را نمیتوان بهصورت فردی یگانه در نظر گرفت، ناچار باید به تصورات قالبی آزمایشی متوسل شویم که خود تحتتأثیر تجارب بیشتر، یا دقیقتر میشوند یا اعتبار خود را از دست میدهند. برای مثال، بعضی از دانشجویان نواحی روستائی آمریکا که در مدارس عالی شهر نیویورک درس میخوانند، در چند هفته اول حضور خود در دانشکده، فکر میکنند که تمام اهالی نیویورک یهودی و همه یهودیها اهل نیویورک هستند. اهل نیویورک یا یهودی تکراسی ندیده است تا بتواند محیط اجتماعی را به مقولات یا طرحوارههای دقیقتر یا ظریفتری تقسیم کند. بسیاری از تصورات قالبی از موارد 'خوشخیم' هستند و یا فراهم آمدن تجربه بیشتر کنار گذاشته میشوند.
با این حال، همانطور که در مورد اثر تقدم دیدیم در این مورد نیز پردازش طرحوارهای ادراکاتی ایجاد میکند که بهسختی تغییر میکنند و در برابر دادههای تازه نسبتاً نفوذناپذیر هستند. گاهی اوقات حتی با افزایش تجربه نیز به آسانی نمیتوان آنها را کنار گذاشت. علاوه بر آن، تصورات قالبی با اثری که در رفتار ما نسبت به افراد مشمول این تصورات دارند، ممکن است هم پایدار شوند و هم صحت خود را به کرسی بنشانند. درستی این امر در تحقیقی که در آن دانشجویان سفیدپوست دانشگاه نقش مصاحبهکنندگان استخدامی را ایفاء میکردند به وضوح نشان داده شد. این دانشجویان یا متقاضیان شغلی سیاهپوست و سفیدپوست که در واقع همدستان آزمایشگرها بودند مصاحبه کردند. نتایج بهدست آمده نشان داد که آزمودنیها (مصاحبهکنندگان) با متقاضیان سیاهپوست کمتر دوستانه رفتار میکردند تا با متقاضیان سفیدپوست؛ مثلاً در روابط شخصی خود با سیاهپوستان از آنان فاصله بیشتری میگرفتند، گفتارشان با اشتباهات بیشتری توأم بود، و مصاحبه را زودتر به پایان میرساندند.
اما این فقط قسمت اول تحقیق بود. آزمایشگران در مرحله بعد چند نفر سفیدپوست را بهعنوان همدستان خود طوری آموزش دادند که در نقش مصاحبهکننده بتوانند هم شیوه دوستانه و هم شیوه 'کمتر دوستانه' آزمودنیهای بخش اول آزمایش را در مصاحبه بهکار گیرند. آنگاه آزمودنیهای جدیدی که همه سفیدپوست بودند به همکاری دعوت شدند تا نقش متقاضی را بازی کنند. با عدهای از آنان به شیوه دوستانه با عدهای دیگر به شیوه 'کمتر دوستانه' مصاحبه بهعمل آمد. از رفتار آزمودنیها فیلمهائی تهیه شد و بعداً عدهای داور عملکرد و کردار آنها را در طول مصاحبه درجهبندی کردند. نتایج حاکی از آن بود که آزمودنیهائی که با رفتار غیرکلامی نه چندان دوستانه مصاحبهکننده روبهرو شده بودند (همان الگوئی که در مورد متقاضیان سیاهپوست در مصاحبه اول بهکار رفته بود) از نظر عملکرد و رفتار، پائینتر از کسانی درجهبندی شدند که با رفتار غیرکلامی دوستانهتری روبهرو شده بودند (ورد 'Word' ، زانا 'Zanna' ، و کوپر 'Cooper' ـ ۱۹۷۴).
آنچه این تحقیق نشان میدهد این است که ممکن است تعامل افراد متعصب با افراد دیگر بهگونهای باشد که عملاً در این افراد همان رفتار قالبی را بهوجود آورد که خود عامل نگهدارنده تعصب است.
تغییرات تصور قالبی
اگر تصورات قالبی پیآمد 'طبیعی' شیوههای عادی تفکر باشند، و اگر دو خصلت خودکامرواسازی و خودپایدارسازی (self-perpetuating) آنها نیز پیآمد سوگیریهای 'طبیعی' فرآیندهای شناختی آدمی باشند، در اینصورت نباید چندان امیدوار بود که فقط از طریق افزایش تماس افراد با یکدیگر بتوان تغییر چشمگیری در آنها داد. یقیناً بعضی از تماسهای میاننژادی بهجای آنکه پیشداوری (prejudice) را کم کند موجب افزایش آن میشود (مثلاً تماس بین سیاهپوستان آلونکنشین و پاسبانهای سفیدپوست). مثال دیگر اینکه گرچه زنان و مردان بیش از هر دو گروه دیگری که در تصور آید با هم در تماس بودهاند، با این حال هنوز هم تصورات قالبی درباره آنها بسیار رایج است. بنابراین سؤالی که مطرح است این است که آیا شرایطی وجود دارد که در آن تصورهای قالبی تحتتأثیر شواهد تازه تغییر کنند؟
روانشناسان اجتماعی سالها است که در جستجوی پاسخ این سؤال بودهاند، و آزمونهای 'فرضیه تماس ـ contact hypothesis' در زمینه کاهش پیشداوری به سالهای ۱۹۳۰ برمیگردد. از این پژوهشها که بیشترشان مربوط به پیشداوری سفیدپوستان نسبت به سیاهان بوده، به روشنی چنین برمیآید که صِرف تماس به خودی خود کافی نیست، بلکه بهنظر میرسد که پنج شرط عمده باید فراهم باشد تا شرکتکنندهها شروع به کنار گذاشتن پیشداوریهای خود کنند (کوک 'Cook' ، سال ۱۹۷۸).
- نخستین شرط، همپایه بودن شرکتکنندگان است. برای اینکه طرحوارهها تغییر کنند باید در معرض تأثیر دادههای تازه قرار گیرند. این امر احتمالاً نمیتواند در شرایطی صورت بگیرد که نقشهای مردم در تعامل با یکدیگر باز هم به تقویت تصورات قالبی بیانجامد - مثلاً در مواردیکه متخصص سفیدپوست فقط با سیاهانی مراوده دارد که از لحاظ حرفهای در سطح پائینتری قرار دارند.
- شرط دوم، وجود امکانات بالقوه برای آشنائی فردی است. امکان دارد که کسی چندین سال با فرد دیگری در تماس روزمره باشد ولی هیچگونه شناخت شخصی از او نداشته باشد - نکتهای که مشخصه تماس بین افراد نژادهای مختلف است. پژوهشها حاکی از آن است که وقتی زنان خانهدار سیاه و سفید که در یک مجتمع آپارتمانی زندگی میکنند در شرایط گرد هم آیند که فرصتی برای آشنائیهای شخصی فراهم گردد، پذیرش متقابل آنها بیشتر میشود (دویچ 'Deutsch' و کالینز 'Collins' ، سال ۱۹۵۱). در تحقیقات دیگر نیز نتایج مشابهی بهدست آمده است (همیلتون 'Hamilton' و بیشاپ 'Bishop' ، سال ۱۹۷۶).
- شرط سوم این است که فرد متعصب با افرادی که تصورات قالبی ندارند تماس داشته باشد. حتی وقتی امکان آشنائی شخصی با افراد گروههای دیگر برای ما فراهم نباشد باز هم ممکن است طرحوارههای ما بر اثر تماس با افرادی که رفتاری مغایر با تصورات قالبی ما دارند تغییر کنند، بهویژه آنکه این افراد وضع و حالی شبیه خود ما داشته باشند. کارگر سفیدپوستی که توجه میشود همکاران سیاهپوستش در بسیاری از خواستهها، شکایتها، و نگرشهای خود نسبت به کارفرما شبیه او هستند، شروع به کنار گذاشتن تصورات قالبی خود از سیاهپوستان میکند (بلانچارد 'Blanchard' ، ویگل 'Weigel' ، و کوک، ۱۹۷۵). (و البته این امر در مورد تصورات قالبی سیاهان از سفیدپوستان نیز صادق است). با آمادگی بیشتری که مردان و زنان همجنسباز برای افشای راز خود نشان میدهند. بسیاری از مردم نیز میآموزند که تصورات قالبی سنتی از افراد همجنسباز فقط در مورد تعداد قلیلی از این افراد صادق است. در فیلمها و نمایشنامههای تلویزیونی اخیر نیز تمایلی در جهت ارائه تصویرهای غیرقالبی از مردان و زنان همجنسباز دیده میشود.
سه شرط یاد شده به اینصورت تحقیق مییابند که طرحوارههای قالبی بهطور مکرر و برای مدت طولانی در معرض دادههای تازه و مغایر با آن طرحوارهها قرار گیرند. در سایه تجارب مکرر است که ما بر تمایل طبیعی خود به نادیده گرفتن دادههای تازه یا تفسیر مجدد این دادهها در قالب طرحوارههای فعلی خود غلبه میکنیم. در دو شرط باقیمانده بیشتر عوامل اجتماعی کاهشدهنده پیشداوری در مدار توجه است تا طرحوارههای شناختی.
- شرط چهارم به لزوم حمایت اجتماعی از تماسهای درونگروهی اشاره دارد. احتمال اینکه تماس گروهی به کاهش پیشداوری بیانجامد وقتی بیشتر است که محیط اجتماعی مشوق برابری، رفتار عادلانه، و تماسهای درونگروهی باشد. آموزگاری که پس از لغو جدائی نژادی در یک مدرسه به شاگردانش القاء میکند که کار کردن آنان با یکدیگر بلائی است ضروری که به آنان تحمیل شده است، با این عمل خود یک محیط اجتماعی مغایر با تغییر مطلوب در نگرشها بهوجود میآورد. به همین سیاق، تماس بین دو فرد از دو گروه مختلف هنگامی در کاهش پیشداوری آنان بیشتر مؤثر خواهد بود که دوستان و خانوادههای آنان مشوق این تماس باشند. این شرط به نقش هنجارهای اجتماعی در تغییر نگرشها تأکید دارد و ما در مبحث نفوذ اجتماعی با زهم درباره آن گفتگو خواهیم کرد.
- شرط پنجم کوششهای تعاونی است. یکی از کارآمدترین عوامل در کاهش پیشداوری وجود موقعیتی است که در آن دو فرد یا دو گروه مجبور هستند به خاطر دستیابی به یک هدف مطلوب و مشترک با یکدیگر همکاری کنند. این نکته در تحقیق میدانی برجستهای که در یک اردوی تابستانی پسران یازده دوازده ساله صورت گرفت نشان داده شده است (شریف 'Sherif' ، سال ۱۹۶۶). افراد اردو ابتدا به دو گروه تقسیم شدند و بعد فرصت داده شد که در هر گروه وفاداری درونگروهی بهطور طبیعی رشد کند. وقتی دو گروه در موقعیت رقابت به خاطر دستیابی به پاداش قرار گرفتند اعضاء آنها به بددهنی و دعوا و بهطور کلی به بدرفتاری با یکدیگر پرداختند. فعالیتهائی که برای دو گروه تنظیم شد، مثلاً سینما رفتن اعضاء دو گروه با یکدیگر، و توانست خصومتی را که بین دو گروه بهوجود آمده بود کاهش دهد. چنین موقعیتهائی فقط فرصتهای بیشتری برای زد و خورد بین دو گروه فراهم کرد. تنها چیزی که به برقراری مجدد روابط دوستانه بین دو گروه کمک کرد تنظیم هدفهائی بود که هر دو گروه آنها را مهم میدانستند و دستیابی به آنها مستلزم همکاری متقابل بود. با فعالیتهای مشترکی مانند تعمیر منع آب اردو، گردآوری پول برای اجازه فیلم، و استفاده از طناب برای راه انداختن کامیون آذوقه، از خصومت گروهی کاسته شد و در پایان دوره اردو بین پسرهای دو گروه دوستی بهوجود آمد.
فراهم آوردن موقعیتهائی که حائز پنج شرط یاد شده باشند میتواند پیشداوری را حتی در میان متعصیان نژادی افراطی به میزان قابلملاحظهای کاهش دهد (کوک، ۱۹۷۰، ۱۹۷۸). چند شرط از این شرایط علاوه بر آنکه پیشداوری را از راه تغییر تصورات قالبی گروهها از یکدیگر کاهش میدهند، تعاملی نیز ایجاد میکنند که به خودی خود پاداشدهنده است و شرککنندگان را به تعامل بیشتر در آینده ترغیب میکند. به این ترتیب، هرگاه تعامل گروهی بین پسران اردو پاداشی به دنبال نمیداشت. مثلاً هرگاه کوششهای مشترک آنها برای تعمیر منع آب یا راهاندازی کامیون آذوقه بهجائی نمیرسید - احتمالاً افراد دو گروه به آن زودی با هم دوست نمیشدند.