تصورهای قالبی ممکن است بسیار ظریف باشند، چنان ظریف که ما از وجودشان در خود بیخبر باشیم. از اینرو تا زمانیکه نهضت تازه زنان مسائل مربوط به تبعیض جنسی را عنوان نکرده بود، تصورهای قالبی مربوط به توانائیها و ناتوانیهای 'طبیعی' زنان از نظر بسیاری مردم اعم از زن و مرد پنهان مانده و مورد تردید قرار نگرفته بود. برای مثال، در ۱۹۶۸ کمی پیش از اوجگیری نهضت زنان طی تحقیقی از دختران دانشجو خواسته شد که تعدادی مقاله تخصصی مربوط به مباحث مختلف را درجهبندی کنند. مقالهها بهصورت دو سلسله کتابچه همانند درآمد، اما اسامی مؤلفان بهگونهای تغییر داده شد که مقاله واحدی در یک سلسله کتابچه نوشته نویسنده مرد (مثلاً جان، تی. مککی ـ John T.McKay)، و در یک سلسله کتابچه دیگر نوشته نویسنده زن (مثلاً جون، تی. مککی ـ Joan T.McKay) قلمداد شود. از هر دانشجو خواسته شد که مقالههائی را که در کتابچهاش بود از نظر خصوصیاتی مانند ارزش اثر، توان مؤلف، مؤثر بودن، و سبک نگارش درجهبندی کند.
محقق به این نتیجه رسید که یک مقاله واحد وقتی اثر نویسنده زن معرفی میشود و ارزیابی در درجه نازلتری قرار میگیرد تا مواردیکه اثر نویسنده مرد قلمداد شود. این امر نه فقط در مورد مقالات حوزههای تخصصی 'مردانه' نظیر حقوق، بلکه در مورد مقالات مربوط به علوم تغذیه و آموزش ابتدائی نیز صادق بود (گلدبرگ 'Goldberg' ، سال ۱۹۶۸). بهعبارت دیگر، این دختران دانشجو در هر زمینهای نویسندگان مرد را در مرتبه بالاتری از نویسندگان زن قرار داده بودند و ظاهراً موفق با این گفته ارسطو بودند که: 'باید قبول کنیم که جنس زن بنا به ماهیتش دچار یک نقص طبیعی است' . اما ارسطو حداقل از اعتماد خود نسبت به کهتری زنان آگاه بود در حالیکه این دانشجویان، مانند اکثر آمریکائیها، از این اعتقاد خود آگاهی نداشتند.
با این حال نتایج تحقیقات تازهتر، یک دست نیست. در یک تحقیق معلوم شد که در حوزههائی که اکثریت با مردان است، معمولاً هم مردان و هم زنان نویسندگان مرد را در مرتبه بالاتری قرار میدهند، اما در حوزههائی که اکثریت با زنان است مرتبه بالاتر به نویسندگان زن تعلق میگیرد (میشل 'Mischel' ، سال ۱۹۷۴ ). در تحقیق دیگری از این لحاظ هیچگونه تفاوتی مشاهده نشد (لیونسون 'Levenson' و همکاران، ۱۹۷۵). تغییری که در نتایج اینگونه تحقیقات دیده میشود احتمالاً تا حدودی منعکسکننده این واقعیت است که در سالهای اخیر اغلب امریکائیها وقوف بیشتری بر طرحوارههای خود درباره نقشهای جنسی یافتهاند و آگاهانه از ابراز آنها پرهیز میکنند.
در نتیجه افزایشی که در 'آگاهی جامعه' در زمینه تعصب جنسی حاصل شده، و با اشتیاق بیشتری که امروزه زنان جوان به مشاغل تخصصی نشان میدهند، بسیاری از زوجهای جوان اینک مفروضات پنهانی دیگری را نیز که در مورد زنان و مردان دارند - نظیر تقسیم کار سنتی در زناشوئی مورد تردید قرار دادهاند. بسیاری از زوجها مدعی هستند که به نوعی روابط توأم با برابری کامل اعتقاد دارند که در آن دیگر جائی برای باورهای قدیمی درباره نقش زن و مرد وجود ندارد. آنان غالباً به نمونههائی نیز اشاره میکنند.
من و زنم هر دو رشتههای مربوط به خودمان درجه دانشگاهی داریم. من شغل بالاتری را که در ایالت اُرگون به من پیشنهاد شده بود رد کردم و بهجای آن شغل کمجاذبهتری را در نیویورک پذیرفتم، چون در اینجا فرصتهای بیشتری برای زنم فراهم بود تا در رشته تخصصی خود بهطور نیمهوقت کار کند. با اینکه من ترجیح میدهم در حومه شهر زندگی کنم. خانهای نزدیک محل کار زنم خریدیم تا وی بتواند در خانه دفتر کار داشته باشد و بههنگام بازگشت بچهها از مدرسه در خانه باشد. چون زنم حقوق خوبی دریافت میکند. بهراحتی میتواند دستمزدی به یک خدمتکار بدهد تا کارهای سنگین خانهداری او را انجام دهد. بقیه کارهای خانه را من و زنم مشترکاً و بهطور مساوی بر عهده داریم. مثلاً او غذا میپزد و من بهجای او لباسها را میشویم، و همینطور در بسیاری از تکالیف دیگر خانهداریاش هم به او کمک میکنم.
بیآنکه در شادکامی حاصل از این زناشوئی یا در مناسب بودن آن برای زوجهای دیگر تردید کنم، باز این سؤال موجه باقی است که آیا این ازدواج واقعاً مساواتگرا است یا نه. آیا در اینجا مفروضات پنهانی درباره نقش 'طبیعی' زن واقعاً کنار گذاشته شده است؟ با یک آزمون ساده میتوان پاسخ این سؤال را روشن کرد. اگر این زناشوئی حقیقتاً مساواتگرا باشد، در اینصورت حال و هوای توصیف آن، در صورت جابهجائی نقش زن و شوهر، باید همچنان محفوظ بماند.
شوهرم و من هر دو در رشتههای مربوط به خودمان درجه دانشگاهی داریم. من شغل بالاتری را که در ایالت اُرگون به من پیشنهاد شده بود رد کردم و شغل کمجاذبهتری را در نیویورک پذیرفتم، چون در اینجا فرصتهای بیشتری برای شوهرم فراهم بود تا در رشته تخصصی خود بهطور نیمهوقت کار کند. با اینکه من ترجیح میدهم در حومه شهر زندگی کنم، خانهای نزدیک محل کار شوهرم خریدیم تا وی بتواند در خانه دفتر کار داشته باشد و بههنگام بازگشت بچهها از مدرسه در خانه باشد. چون شوهرم حقوق خوبی دریافت میکند، بهراحتی میتواند دستمزدی به یک خدمتکار بدهد تا کارهای سنگین خانهداری او را انجام دهد. بقیه کارهای خانه را من و شوهرم مشترکاً و بهطور مساوی بر عهده داریم. مثلاً او غذا میپزد و من بهجای او لباسها را میشویم، و همینطور در بسیاری از تکالیف دیگر خانهداریاش هم به او کمک میکنم (بِمْ 'Bem' ، و بِم، ۱۹۷۷).
گرچه در جملات بالا فقط ضمایر عوض شده، به دلایلی این زناشوئی طور دیگری جلوه میکند و یقیناً هیچکس این زناشوئی را حتی به اشتباه مساوتگرا بهشمار نمیآورد. به این ترتیب روشن میشود که ایدئولوژی مربوط به جایگاه 'طبیعی' زنان بهصورتی ناهشیار، حتی در ذهن افرادی نیز که معتقد هستند آن را به دور انداختهاند همچنان پابرجا است. وقتی یک زن شغلی بهدست میآورد که به لحاظ اهمیت نسبی آن به نفوذ اجتماعی در محل زندگی خانوادهاش دست مییابد، مسلماً از این راه تا حدودی برابری نیز کسب میکند، اما چرا این زن است که بیچون و چرا باید به دنبال کار نیمهوقت برود؟ چرا گفته میشود خدمتکار او، و نه خدمتکار آنها؟ چرا صحبت از تکالیف خانهداری او است؟ چنین است داستان ظرافت طرحوارههای مربوط به نقش زن. اگر در توصیف اول نتوانید نابرابریها را تشخیص دهید، معلوم میشود که شما نیز به مقداری تلاش برای بالا بردن آگاهی خود نیاز دارید.