|
به نرخ خاک بوَد دُرِّ شاهوار امروز (صائب)
|
|
به نردبان سفر آسمان ميسر نيست٭
|
|
|
رک: با نردبان به آسمان نتوان رفت
|
|
|
|
٭ به زهد خشک به معراج قرب نتوان رفت
|
.................................. (صائب)
|
|
به نرمى برآيد ز سوراخ مار٭
|
|
|
رک: زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مىآورد
|
|
|
|
٭ ......................
|
که تيزيّ و تندى نيايد به کار (فردوسى)
|
|
به نرمى ز دشمن توان کند پوست ٭
|
|
|
رک: زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مىآورد
|
|
|
|
٭ چو با دوست سختى کنى دشمن اوست
|
.............................. (سعدى)
|
|
به نزد خداى جهان روشن است
|
که همکار همکار را دشمن است
|
|
|
رک: همکار همکار را نمىتواند بيند
|
|
به نزديک من صلح بهتر که جنگ٭
|
|
|
نظير: تا صلح توان کرد درِ جنگ مکوب
|
|
|
|
٭ که پيل زورى و گر شير چنگ
|
............................... (سعدى)
|
|
به نَمى زنده از دَمى مُرده ٭
|
|
|
نظير: به تَفى مشتعلند و به پُفى خاموش
|
|
|
|
٭ چون چراغند ليک پژمرده
|
............................. (سنائى)
|
|
به وقت تنگدستى آشنا بيگانه مىگردد
|
|
|
رک: آدمى در تنگدستى مىشود بىاعتبار
|
|
به هر الفى الف قدّى برآيد٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
|
قرنها بايد که تا از پشت آدم نطفهاى
|
بوالوفاى کرد گردد يا اويسى در قَرَنْ (سنائى)
|
|
|
- صبر بسيار ببايد پدر پيرِ فلک را
|
تا دگر مادر گيتى چو تو فرزند بزايد (سعدى) |
|
|
|
٭ ......................
|
الف قَدُّم که در الف آمَدَستُم (باباطاهر)
|
|
به هر جا شود دود قليان بلند
|
سلام عليکم منم شاهسوند!
|
|
|
رک: هر جا آش است کچل فرّاش است
|
|
|
به هر جائى که مجلس گرم کرديم
|
مچل از دور پيدا شد که من هم!
|
|
|
رک: بُستان بىسر خر نمىشود
|
|
به هر چشمى که مىبينيد ما را
|
همان چشم است مىبيند شما را
|
|
|
رک: کولى غربال به رو گرفته از رفيقش پرسيد: مرا چگونه بينى؟ گفت: بدانسان که تو مرا بينى
|
|
به هر چمن که رسيدى گلى بچين و برو ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
از هر چمن گلى
|
|
|
- به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار (سعدى)
|
|
|
|
٭ .......................
|
به پاى گل منشين آنقدر که خوار شوى (عبدالعزيزخان پادشاه ترکستان)
|
|
به هر چه حکم کنى نافذ است فرمانت٭
|
|
|
رک: هر چه گوئى و هر چه فرمائى...
|
|
|
|
٭ گَرَم هلاک پسندى ورم بقا بخشى
|
........................ (سعدى)
|
|
به هر دستى دادى پس مىگيرى
|
|
|
رک: با هر دست بدهى از همان دست پس مىگيرى
|
|
به هر رنگى که خواهى جامه مىپوش
|
که من آن قدِّ موزون مىشناسم
|
|
به هرزه طالب سيمرغ و کيميا مىباش٭
|
|
|
|
٭ وفا مجوى ز کس ور سخن نمىشنوى
|
.............................. (حافظ)
|
|
به هر کار بهتر درنگ از شتاب (اسدى)
|
|
|
رک: شتاب کار شيطان است
|
|
به هر کارى که همّت بسته گردد
|
اگر خارى بوَد گلدسته گردد
|
|
|
رک: 'هر مرادى را به همّت مىتوان تسخير کرد' و 'آسان گردد بر آنچه همّت بستي'
|
|
به هر کجا که روى آسمان همين رنگ است٭
|
|
|
مقایسه شود با:
|
|
|
به هر کجا که روى طعم آب يکى است
|
|
|
- برو بختت را عوض کن!
|
|
|
|
٭ مرو به هند برو با خداى خويش بساز
|
........................... (...؟)
|
|
به هر کس آن دهد يزدان که شايد (ويس و رامين)
|
|
|
نظير:
|
|
|
خداى در خورِ هرکس دهد هر آنچه دهد (فرخى)
|
|
|
- که هفت اقليم عالم را نهاد
|
هرکسى را هر چه لايق بود داد (سعدى)
|
|
به هرکس دوستى کردم شد آخر دشمن جانم (فيروز آبادى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
دوستى با هر که کردم خصم مادرزاد (لاادرى)
|
|
|
- با هر که دوستى خود اظهار مىکنم
|
خوابيده دشمنى است که بيدار مىکنم (صائب)
|
|
به هر کس هر چه قسمت بود دادند
|
|
|
رک: به هر کس هر چه لايق بود دادند
|
|
به هر کس هر چه لايق بود دادند ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
آنکه هفت اقليم عالم را نهاد
|
هرکسى را هر چه لايق بود داد (سعدى)
|
|
|
- به هرکس هر چه قسمت بود دادند
|
|
|
- خلايق هر چه لايق.
|
|
|
|
٭ از آن روزى که عالم را نهادند
|
............................. (...؟) |
|
به هر گِردى نشايد گفت گِردوست ٭
|
|
|
رک: هر گردى گردو نيست
|
|
|
|
٭ مگو هر کس سخن گويد سخنگوست
|
...................... (اسعد گرگانى)
|
|
به هزار و يک دليل، اولش آنکه باروت نداشتم!
|
|
|
معروف است که در دورهٔ سلطنت ناصرالدين شاه قاجار شبى از شبهاى ماه رمضان توپچى از 'در کردنِ' توپ سحر خوددارى کرد. امير توپخانه او را احضار نمود و با خشم و تشدّد از او پرسيد: چرا توپ در نکردى؟توپچى با خونسردى پاسخ داد: قربان، به هزار و يک دليل، اولش آنکه باروت نداشتم... امير توپخانه فوراً حرفش را قطع کرد و گفت: دلايل ديگر لازم نيست!
|
|
به هندوستان پيرى از خر افتاد
|
پدر مردهاى را به چين گاوزاد
|
|
|
رک: زيان کسان سود ديگر کس است.
|
|
بههنگام سختى مشو نااميد
|
کز ابر سيه بارد آب سفيد (نظامى)
|
|
|
رک: در نوميدى بسى اميد است
|
|
به هواى آقاچى،خانه را پر کرده از بىبىچى (عامیانه).
|
|
بهوش باش که سر در سرِ زبان نکني
|
|
|
رک: زبان سرخ سرِ سبز مىدهد بر باد
|
|
به هيچ جا نرسد هر که همّتش پست است (صائب)
|
|
به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار٭
|
|
|
رک: غلام همت آنم که دل به کس ننهاد
|
|
|
|
٭ .........................
|
که برّ و بحر فراخ است و آدمى بسيار (سعدى)
|
|
به يادگار بمانى که بوى او داري٭
|
|
|
نظير: خاک او عمر تو بادا که بدو مىماني
|
|
|
|
٭ صبا تو نکهت آن زلف مشکبودارى
|
.............................. (حافظ)
|
|
به يک دست نتوان گرفتن دو بِهْ
|
|
|
رک: با يک دست دو هندوانه نمىتوان برداشت
|
|
به يک دويدن دو خرگوش نمىتوان گرفت
|
|
به يک دست دو هندوانه نمىتوان برداشت
|
|
|
رک: با يک دست دو هندوانه نمىتوان برداشت
|
|
به يک دستم شمشير بود، به يک دستم غلاف شمشير، با دندانهايم که نمىتوانستم جنگ کنم!
|
|
|
رک: يک دستم سپر بود، يک دستم شمشير...
|
|
به يک دل دو دوست نتوان داشت
|
|
|
رک: خدا يکى يار يکى
|
|
به يک کرشمه دو کار
|
|
|
رک: با يک تير دو نشان
|
|
به يک کلاه دو سر مشکل است پوشيدن
|
|
|
رک: با يک دست دو هندوانه نمىتوان برداشت
|
|
به يک گز دو فاخته
|
|
|
رک: به يک تير دو نشان
|
|
به يک گل بهار نمىشود
|
|
|
رک: از يک گل بهار نمىشود
|
|
به يک نفس نتوان بحر را به کام کشيد (صائب)
|
|
به يکى گفتند: خربزه مىخواهى يا هندوانه؟ گفت: هردووانه! (عامیانه).
|
|
|
رک: هم خدا را مىخواهد هم خرما را
|
|
به يکى گفتند: درد عشق بدتر است يا درد بىپولى؟ گفت: اگر آدم تنگش بگيرد هر دو از يادش مىرود!
|
|
|
نظير: گرسنگى نخوردهاى که عاشقى يادت برود.
|
|
به يکى گفتند: سرکهٔ هفتساله دارى؟ گفت: دارم و نمىدهم. گفتند: چرا؟ اگر مىدادم هفت ساله نمىشد
|
|
به يکى گفتند: عزرائيل بچّه پخش مىکند. گفت: اين که ما داريم از ما نگيرد، ما بچّه نمىخواهيم!
|
|
به يکى گفتند: کى آمدى؟ گفت: پسفردا. گفتند: پسفردا که هنوز نيامده است، گفت: دستِ پيش مىزنم که پس نيفتم!
|
|
|
رک: دست پيش مىزند که پس نيفتد.
|