|
بجز شکر دهنى نکتههاست خوبى را٭
|
|
|
نظير: هزاران نکته مىبايد بهغير از حسن و زيبائى (سعدى)
|
|
|
|
٭.....................
|
به خاتمى نتوان زد دم از سليماني
|
|
بجز کشتهٔ خويشتن ندروى (فردوسى)
|
|
|
رک: از مکافات عمل غافل مشو...
|
|
بجز ويران سخن نايد برون از خاطر ويران (ناصرخسرو)
|
|
بچه اوّل مال کلاغهاست! (عامیانه)
|
|
بچّه توى شکم، اسمش مظفّر! (عامیانه)
|
|
|
رک: نه به دار است، نه به بار است، اسمش على خدايار است
|
|
بچّه ته تغارى تخم شيطان از آب در مىآيد
|
|
بچّه ته تغارى عزيز دل پدر و مادر است
|
|
بچّهٔ خود را مىزند تا چشم همسايه بترسد
|
|
|
نظير:
|
|
|
سگ را پيش يوز ادب مىکند
|
|
|
- سگ را مىزند که شير هواى کار خود را داشته باشد
|
|
|
- به نعل مىزند که ميخ بفهمد
|
|
|
- به در مىزند که ديوار بشوند
|
|
|
- سر بُز آهنگر را ببريّد تا چشم خرس بترسد
|
|
|
- سگ را بزنيد يوز پند گيرد (ترجمان البلاغه)
|
|
|
رک: در، به تو مىگويم، ديوار تو گوش کن!
|
|
بچه حکم طوطى را دارد
|
|
|
الفاظ زشت را طوطىوار فرا مىگيرد و هرچه بشنود بدون تعقل بازگو مىکند
|
|
بچّهٔ حلالزاده به خالويش مىرود
|
|
|
رک: فرزند حلالزاده به خالويش مىرود
|
|
بچّه در شکم و نامش مظفّر!
|
|
|
صورت ديگر است: 'بچّه توى شکم، اسمش مظفّر' رجوع به همين مَثَل شود
|
|
بچّه رودهاش در مىآيد با رودهاش بازى مىکند
|
|
بچه زر زرى، مىگه من آمدم تو بايد بري! (عامیانه)
|
|
|
رک: اينها که آمدند معنىاش اين است که ما بايد برويم!
|
|
بچه سر پيرى زنگولهٔ پاى تابوت است
|
|
بچهٔ سر راهى برداشتم پسرم بشود، آقا بالاسرم شد
|
|
|
رک: تره خريدم قاتق نانم بشود قاتل جانم شد
|
|
بچه سنجاب زايد از سنجاب٭
|
|
|
|
٭ تخم اَر جو بوَد جو آرد بار
|
..................(ناصر خسرو)
|
|
بچه سوسکه به ننهاش گفت: لانهمان بو ميده! مادرش گفت: بو از خودمان است
|
|
|
هر عيب و نقص و بدى از درون خود ما سرچشمه مىگيرد
|
|
بچه عروسک پاى نقاره است
|
|
بچه عزيز است، تربيت او عزيزتر است
|
|
|
نظير: مالِش پدران است بالِش پسران (ابوحنيفهٔ اسکافى)
|
|
بچهٔ عزيز دُردانه يا هيز مىشود يا ديوانه!
|
|
|
نظير:
|
|
|
عزيز کردهٔ بابا آخرش حمّال مىشود
|
|
|
- عزيز پدر و مادر، يا پِهِن پازن مىشود يا مهتر
|
|
|
رک: فرزند يکى يکدانه يا خُل مىشود يا ديوانه!
|
|
بچه که دامن شناخت زمين نمىنشيند
|
|
بچه که راه افتاد هاون سنگى را هم بايد گَلِ ميخ کرد!
|
|
بچه مُردنى از اَنش پيداست (عامیانه)
|
|
|
نظير: ماستى که ترش است از تغارش پيداست
|
|
بچه ميخ ميان قيچى است
|
|
|
وجود کودک موجب استحکام روابط زن و شوهر و مانع جدائى آنهاست
|
|
بچه نازادن به از شش ماه افکندن جنين ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
در سخن دُرّ بيايدت سفتن
|
ورنه گنگى بِهْ از سخن گفتن (سنائى)
|
|
|
- کمگوى و گزيدهگوى چون دُرّ (نظامى)
|
|
|
|
٭ شعر ناگفتن بِهْ از شعرى که باشد نادرست
|
....................(منوچهرى)
|
|
بچّهٔ همسايه زود بزرگ مىشود
|
|
بچه يتيم دستش دراز است
|
|
بچه يکى يکدانه يا دنگه يا ديوانه!
|
|
|
رک: فرزند يکى يکدانه يا خل مىشود يا ديوانه
|
|
بخت بد با کسى که يار بوَد
|
سگ گزدش ار شتر سوار بوَد
|
|
|
رک: بخت چون برگشت پالوده دندان بشکند
|
|
بخت چون برگشت پالوده دندان بشکند
|
|
|
نظير:
|
|
|
بخت نافر جام را پالوده دندان بشکند(از فرهنگ آنندراج)
|
|
|
- بخت که برگردد اسب تازى خر گردد
|
|
|
- بخت که برگردد عروس در حجله نر گردد
|
|
|
- هر کسى را که بخت برگردد
|
|
|
- اسبش اندر طويله خر گردد
|
|
|
- بخت بد با کسى که يار بوَد
|
|
|
- سگ گزدش ار شتر سوار بوَد
|
|
بخت که آمد برو بخواب
|
|
|
نظير:
|
|
|
بخت که رو کرد برو به پشت بخواب
|
|
|
- نقش بيار و دَمَر بخواب
|
|
|
- خدا يک جو بخت بدهد
|
|
|
- وقتى مىآيد بگير که مىآيد
|
|
|
- وقتى که راست آيد از چپ و راست آيد
|
|
|
- بخت گو روى کن و لشکرگير (حافظ)
|
|
|
- الهى بخت باشد نه که يک صندوق رخت
|
|
|
- بخت گر خندان بوَد دندان به سندان نشکند
|
|
|
- چو دولت يا باشد غم نباشد (عبيد زاکانى)
|
|
|
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
|
|
بخت که برگردد اسب تازى خر گردد
|
|
|
رک: بخت چون برگشت پالوده دندان بشکند
|
|
بخت که برگردد عروس در حجله نر گردد
|
|
|
رک: بخت چون برگشت پالوده دندان بشکند
|
|
بخت که بيدار شد برو بخواب
|
|
|
رک: بخت که آمد برو بخواب
|
|
بخت که رو کرد برو به پشت بخواب
|
|
|
رک: بخت که آمد برو بخواب
|
|
بخت گر خندان بوَد دندان به سندان نشکند
|
|
|
رک: بخت که آمد برو بخواب
|
|
بخت گر خندان نباشد فالوده دندان بشکند!
|
|
|
رک: 'بخت گر خندان بوَد دندان به سندان نشکند' و نظاير آن
|
|
بخت گو روى کن و روى زمين لشکرگير٭
|
|
|
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
|
|
|
|
٭دوست گو يار شو و هر دو جهان دشمن باش
|
.......................(حافظ)
|
|
بخت من اگر بخت بود اسفناح سر دماغم درخت بود (عامیانه)
|
|
|
رک: الهى بخت برگردد از اين طالع که من دارم
|
|
بختِ منِ نامرد: زعفران کاشتم تپاله درآمد!
|
|
|
رک: الهى بخت برگردد از اين طالع که من دارم
|
|
بخت مىآيد درِ خانهٔ آدم اما آدم خانه نيست!
|
|
بخت نافرجام را پالود دندان بشکند (از فرهنگ آنندراج)
|
|
|
رک: بخت چون برگشت پالوده دندان بشکند
|
|
بخشش از بزرگتر است و گناه از کوچکتر
|
|
|
رک: از خُردان خطا، از بزرگان عطا
|
|
بخشيدم اگرچه مصلحت نديدم!
|
|
بخشيدن گناه کم از انتقام نيست (خسونى يزدى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
در عفو لذتى است که در انتقام نيست
|
|
|
- ور ببخشى عفو بهتر کانتقام (سعدى)
|
|
بخند تا دنيا به روى تو لبخند بزند
|
|
|
نظير:
|
|
|
شکفته باش جهان را شکفته گر خواهي
|
که برگشاده دلان چرخ روى خندان است (صائب)
|
|
|
- نار خندان باغ را خندان کند
|
|
|
- يک چهره شکفته بِهْ از صد چمن گل است (صائب)
|
|
بخور آش، بشکن جاش!
|
|
|
رک: دست در کاسه و مشت در پيشاني!
|
|
'بخورم و بميرم' بهتر از 'نخورم و نميرم' است
|
|
|
عبارتى است که عوام به طنز و تمسخر از زبان آدمهاى پرخور ساختهاند
|
|
بخور نان خود بر سرِ خوان خويش٭
|
|
|
رک: نان خود بر سفرهٔ مردم مخور
|
|
|
|
٭ به خوان کسان بر مخور نان خويش
|
.......................(نظامى)
|
|
بخور و بخواب کار من است، الله نگهدار من است! (عامیانه) زبان حال کاهلان چنين است
|
|
|
رک: خدا يار تنبلهاست!
|
|
بخور هر چه دارى به فردا مپاي٭
|
|
|
رک: براى هر نخور يک بخور پيدا مىشود
|
|
|
|
٭..............................
|
که فردا مگر ديگر آيَدْش راي
|
|
|
|
ستاند ز تو ديگرى را دهد
|
جهان خوانَيش بىگمان بر جهد (فردوسى)
|