حسنشاه هروى معروف به 'هزّال' از شاعران معروف قرن نهم است که از دوران شاهرخ تا عهد سلطانحسين بايقرا با سلاطين و شاهزادگان تيمورى معاصر و معاشر، و شاعر و نديم آنان بود و در پايان عمر از مقربان اميرعليشير نوائى گشت. وى در حدود سال ۸۰۰هـ. در مشهد ولادت يافت و در جوانى به هرات رفت و در آنجا ساکن شد تا به سال ۹۰۵هـ در گذشت. از ميزان دانش او و چگونگى اکتساب آن آگاهى در دست نيست. برخى نوشتهاند که 'سالها در مدرسه گوهرشاد بيگم و اخلاصيّه و مدرسهٔ عباسيّه درس مىگفته' و بعيد نيست که او را با 'حسنشاه بقّال' عالم عهد تيمورى اشتباه کرده باشند.
|
|
وى شاعرى بليغ و شيرينکلام و طبعش به ظرافت و مزاج متمايل بود و اشعارى مقرون به هزل داشت که مشهور بود و بعضى از آنها در کتابهاى تاريخ و تراجم نقل شده است. بيشتر قصيدههايش در مدح شاهان تيمورى مانند شاهرخ، ميرزا سلطانمحمد فرزند بايسنقر و سلطانحسين بايقرا و اميرعليشير نوائى است و گاه هزل مىساخت و غزل نيز مىسرود. از شعرهاى او قصيدهٔ ذيل نقل مىشود که خود منتخبى است از يک قصيدهٔ طولانى در وصف شوخيانه اسبش:
|
|
مرا اسبيست بر آخر که او جوع البقر دارد |
|
|
|
|
بهجز جوع البقر با خويشتن چندين هنر دارد |
جو سى سالهٔ اسبان ديگر را خورد يک دم |
|
|
|
|
دهانش وقت جو خوردن صداى کبک نر دارد |
پى حمال و سقا مىرود هر جا که مىبيند |
|
|
|
|
به بوى آنقدر کاهى که در پالان خر دارد |
به هنگام سوارى گام را از گام نگشايد |
|
|
|
|
و گر رو در علفزارى نهد گوئى که پر دارد |
به بازى کودکان جوى ار کنند از روى آن نجهد |
|
|
|
|
ولى در موسم جستن چه باک از جوى و جر دارد |
ز خصلتهاى او از صد يکى خواهم بيان کردن |
|
|
|
|
اگر چه گفتن آن بنده را دانم ضرر دارد |
فگنده چار ديوار سراى بنده را در هم |
|
|
|
|
ز دم ماليدن او با من نمىدانم چه سر دارد |
به مثل عاشقى کاو قامت معشوق خود بيند |
|
|
|
|
درخت سبز اگر بيند به او دايم نظر دارد |
به هنگام عرق در خون نشيند هفت اعضايش |
|
|
|
|
که گوئى بر تن او هر سر مو نيشتر دارد |
غم زين و لجام و تنگ و افسار و جلش دارم |
|
|
|
|
تعالى شأنه، يک اسب چندين دردسر دارد! |
سبوس و بيده (۱) و کاه و جو ش پيوسته مىيابد |
|
|
|
|
که تا زين و لجام و تنگ افسار او ببر دارد |
گرم صد بيده و خروار چندى (۲) جو کرم سازى |
|
|
|
|
توقع اين قدر از بنده يک شب تا سحر دارد |
به دخل و خرج او من برنمىآيم که پيوسته |
|
|
|
|
تنش با خانهاى ماند که آن خانه دو در دارد |
چنان درماندهٔ اويم که نتوانم صفت کردن |
|
|
|
|
که بهر کاه و جو سى روزه ما را در بهدر دارد |
که گر يکدم دهان او ز کاه و جو شود خالى |
|
|
|
|
زمين و آسمان را يک زمان زير و زبر دارد |
هرى را مصلحت آن نيست کش اسبى چنين باشد |
|
|
|
|
که محصول تمام نه بلوک از وى خطر دارد |
کسى از عهدهٔ اسبى چنين بيرون نمىآيد |
|
|
|
|
به غير از خواجهفضلالله يزدانى که زر دارد... |
|
|
(۱) . بيده: يونجه
|
(۲) . چندى: مقدار، بهمقدار
|