از خویش خوشم نی نباشد خوشیم |
|
از خود گرمم نه آب و نی آتشیم |
چندان سبکم به عشق کاندر میزان |
|
از هیچ کم آیم دو من ار برکشیم |
|
از درد همیشه من دوا میبینم |
|
در قهر و جفا لطف و وفا میبینم |
در صحن زمین به زیر نه طاق فلک |
|
بر هرچه نظر کنم ترا میبینم |
|
از روی تو من همیشه گلشن بودم |
|
وز دیدن تو دو دیده روشن بودم |
من میگفتم چشم بد از روی تو دور |
|
جانا مگر آن چشم بدت من بودم |
|
از سوز غم تو آتش میطلبم |
|
وز خاک در تو مفرشی میطلبم |
از ناخوشی خویش به جان آمدهام |
|
از حضرت تو وقت خوشی میطلبم |
|
از شور و جنون رشک جنان را بزدم |
|
ز آشفته دلی راحت جان را بزدم |
جانیکه بدان زندهام و خندانم |
|
دیوانه شدم چنانکه آن را بزدم |
|
از صنع برآیم بر صانع باشم |
|
حاشا که زبون هیچ مانع باشم |
چون مطبخ حق ز لوت مالامالست |
|
تا چند به آب گرم قانع باشم |
|
از طبع ملول دوست ما میدانیم |
|
وز غایت عاشقیش می رنجانیم |
شرمنده و ترسنده نبرد راهی |
|
تا راه حجاب ماست ما میرانیم |
|
از عشق تو گشتم ارغنون عالم |
|
وز زخمهی تو فاش شده احوالم |
ماننده چنگ شده همه اشکالم |
|
هر پرده که میزنی مرا مینالم |
|
از عشق تو من بلند قد میگردم |
|
وز شوق تو من یکی به صد میگردم |
گویند مرا بگرد او میگردی |
|
ای بیخبران بگرد خود میگردم |
|
از مطبخ غمهاش بلا میرسدم |
|
هر لحظه به صد گونه ابا میرسدم |
بوی جگر سوخته هر دم زدنی |
|
بر مایدهی غم از کجا میرسدم |
|
از هرچه که آن خوشست نهی است مدام |
|
تا ره نزند خوشی از این مردم عام |
ورنه می و چنگ و روی زیبا و سماع |
|
بر خاص حلال گشت و بر عام حرام |
|
اسرار ز دست دادمی نتوانم |
|
وانرا بسزا گشاد می نتوانم |
چیزیست درونم که مرا خوش دارد |
|
انگشت بر او نهادمی نتوانم |
|
افتاده مرا عجب شکاری چکنم |
|
واندر سرم افکنده خماری چکنم |
سالوسم و زاهدم ولیکن در راه |
|
گر بوسه دهد مرا نگاری چکنم |
|
المنةالله که به تو پیوستم |
|
وز سلسلهی بند فراقت رستم |
من بادهی نیستی چنان خوردستم |
|
حز روز ازل تا بابد سرمستم |
|
امروز چو حلقه مانده بیرون دریم |
|
با حلقه حریف گشته همچون کمریم |
چون حلقهی چشم اگر حریف نظریم |
|
باید که ازین حلقهی در درگذریم |
|
امروز همه روز به پیش نظرم |
|
او بود از آن خراب و زیر و زبرم |
از غایت حاضری چنین مهجورم |
|
وز قوت آن بیخبری بیخبرم |
|
امروز یکی گردش مستانه کنم |
|
وز کاسهی سر ساغر و پیمانه کنم |
امروز در این شهر همی گردم مست |
|
میجویم عاقلی که دیوانه کنم |
|
امشب که حریف دلبر دلداریم |
|
یارب که چها در دل و در سر داریم |
یک لحظه گل از چمن همی افشانیم |
|
یک دم به شکرستان شکر میکاریم |
|
امشب که حریف مشتری و ماهم |
|
با مهرویان چون شکر همراهم |
سرمست شراب بزم شاهنشاهم |
|
امشب همه آنست که من میخواهم |
|
امشب که شراب جان مدامست مدام |
|
ساقی شه و باده با قوامست قوام |
اسباب طرب جمله تمامست تمام |
|
ای زندهدلان خواب حرامست حرام |
|
امشب که غم عشق مدامست مدام |
|
جام و می لعل با قوامست قوام |
خون غم و اندیشه حلالست حلال |
|
خواب و هوس خواب حرامست حرام |
|
امشب که مه عشق تمامست تمام |
|
دلدار فرو کرده سر از گوشهی بام |
امشب شب یاد است و سجود است و قیام |
|
چون باده و می خواب حرامست حرام |
|
امشب که همی رسد ز دلدار سلام |
|
بر دیده و دل خواب حرامست حرام |
ماند به سر زلف تو کز بوی خوشت |
|
میآورد عطار ز بیم از در و بام |
|
امشب همه شب نشسته اندر حزنم |
|
فردا بروم مناره را کارد زنم |
خشم آلودست اگرچه با ماست صنم |
|
در چاه رسیدهام ولی بیرسنم |
|
اندر طلب دوست همی بشتابم |
|
عمرم به کران رسید و من در خوابم |
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت |
|
این عمر گذشته را کجا دریابم |
|
انگورم و در زیر لگد میگردم |
|
هر سوی که عشق میکشد میگردی |
گفتیکه به گرد من چرا میگرد |
|
گرد تو نیم به گرد خود میگردم |
|
از دوستیت خون جگر را بخورم |
|
این مظلمه را تا به قیامت ببرم |
فردا که قیامت آشکار گردد |
|
تو خون طلبی و من برویت نگرم |
|
ای از تو برون ز خانهها جای دلم |
|
وی تلخی رنجهات حلوای دلم |
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک |
|
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم |
|