خورشید همی زرد شود بر دیوار |
|
ما نیز همی زرد شویم از غم یار |
گاه از غم یار و گه ز نادیدن یار |
|
گر کار چنین ماند خدایا زنهار |
|
در باغ در نیامدم گرد آور |
|
درویش و تهی روم من راهگذر |
خواهی که برون روم مرا بگشا در |
|
ور نگشائی گمان بد نیز مبر |
|
در خاک در وفای آن سیمین بر |
|
میکار دل و دیده میندیش ز بر |
از من بشنو تا نشوی زیر و زبر |
|
والله که خبر نداری از زیر و زبر |
|
در مصطبهها گر دو خرابات نگر |
|
پیچیدن مستان به ملاقات نگر |
در کعبهی عشق سوی میقات نگر |
|
هیهات شنو ز روح و هیهات نگر |
|
در نوبت عشق چشم باشد در بار |
|
چون او بگذشت دل بروید چو بهار |
این دم چو بهار است ز روی دلدار |
|
چون کار به نوبت است دم را هشدار |
|
دست و دل ما هرچه تهیتر خوشتر |
|
و آزادی دل ز هرچه خوشتر خوشتر |
عیش خوش مفلسانه یک چشم زدن |
|
از حشمت صد هزار قیصر خوشتر |
|
دوری ز برادر منافق بهتر |
|
پرهیز ز یار ناموافق بهتر |
خاک قدم یار موافق حقا |
|
از خون برادر منافق بهتر |
|
رفتم به سر گور کریم دلدار |
|
میتافت ز گلزار تنش چون گلزار |
در خاک ندا کردم خاکا زنهار |
|
آن یار وفادار مرا نیکو دار |
|
روی چو مهت پیش چراغ اولیتر |
|
روی حبشی کرده به داغ اولیتر |
این حلقه چو باغست تو بلبل ما را |
|
رقص بلبل میان باغ اولیتر |
|
زان ابروی چون کمانت ای بدر منیر |
|
دل شیشهی پرخون شود از ضربت تیر |
گویم ز دل و شیشه و خون چیست نظیر |
|
بردارم جام باده و گوید گیر |
|
ساقی گفتم ترا می ساده بیار |
|
وان زنده کن مردم آزاده بیار |
گفتی که در این دور فلک بادی هست |
|
تا باد رسیدن ای صنم باده بیار |
|
سیلاب گرفت گرد ویرانهی عمر |
|
آغاز پری نهاد پیمانهی عمر |
خوش باش که تا چشم زنی خود بکشد |
|
حمال زمانه رخت از خانهی عمر |
|
طبعم چو حیات یافت از جلوهی فکر |
|
آورد عروس نظم در حجرهی ذکر |
در هر بیتی هزار دختر بنمود |
|
هر یک به مثال مریم آبستن و بکر |
|
فرمود خدا به وحی کای پیغمبر |
|
جز در صف عاشقان بمنشین بگذر |
هر چند ز آتشت جهان گرم شود |
|
آتش میرد ز صحبت خاکستر |
|
گر جان داری بیار جان باز آخر |
|
آنجای که بردهای ز آغاز آخر |
یک نکته شنید جان از آنجا آمد |
|
صد نکته شنید چون نشد باز آخر |
|
گر در سر و چشم عقل داری و صبر |
|
بفروش زبان را و سر از تیغ بخر |
ماهی طمع از زبان گویا ببرید |
|
ز این رو نبرند از تن ماهی سر |
|
گر گل کارم بیتو نروید جز خار |
|
ور بیضهی طاوس نهم گردد مار |
ور بر گیرم رباب بر درد تار |
|
ور هشت بهشت برزنم گردد چار |
|
گفتم بنما که چون کنم بمیر |
|
گفتم که: شد آب روغنم گفت بمیر |
گفتم که شوم شمع من پروانه |
|
ای رو تو شمع روشنم گفت بمیر |
|
گفتم چشمم گفت سحابی کم گیر |
|
گفتم جگرم گفت سرابی کم گیر |
گفتم که دلم گفت کبابی کم گیر |
|
گفتم که تنم گفت خرابی کم گیر |
|
گر رنگ خزان دارم و گر رنگ بهار |
|
تا هردو یکی نشد نیامد گل و خار |
در ظاهر خار و گل، مخالف دیدار |
|
بر چشم خلاف دید، خندد گلزار |
|
گفتی که: بیا که باغ خندید و بهار |
|
شمعست و شراب و شاهدان چو نگار |
آنجا که تو نیستی از اینهام چه سود؟ |
|
و آنجا که تو هستی خود از اینها بچه کار؟ |
|
گوش ما را بیدم اسرار مدار |
|
چشم ما را بیرخ دلدار مدار |
بزم ما را بیمی خمار مدار |
|
ما را نفسی بیخودت ای یار مدار |
|
ای بسته حجاب، پردها را بردار |
|
تا کس نرود دگر به صید مردار |
رحم آر که مسیریان را از جوع |
|
آب گرمی شدست یلغون بازار |
|
مائیم چو حال عاشقان زیر و زبر |
|
وز دلبر ما هر دو جهان زیر و زبر |
از زیر و زبر منزه آمد شه ما |
|
وانکس که از او جست نشان زیر و زبر |
|
مجموع تن و قالب خود را بنگر |
|
جوقی مستند و خفته بر همدیگر |
مونس خواهی صلای بیداری زن |
|
بر خفته منه پای و ازو در مگذر |
|
مجنون و پریشان توام دستم گیر |
|
سرگشته و حیران توام دستم گیر |
هر بیسر و پای دستگیری دارد |
|
من بیسر و بیپای توام دستم گیر |
|
من دم نزنم از این جهان دمگیر |
|
من در طربم همه جهان ماتم گیر |
بیدق ببری ز ما ولی شه نبری |
|
ما و رخ شه هزار بیدق کم گیر |
|
من رنگ خزان دارم و تو رنگ بهار |
|
تا این دو یکی نشد نیامد گل و خار |
این خار و گل ارچه شد مخالف دیدار |
|
بر چشم خلاف بین بخند ای گلزار |
|