|
تا دهههاى اخير تأثير مکتب شيکاگو در جامعهشناسى که در ربع اول قرن بيستم بسيار برجسته بود در همهٔ کتب و مقالات جامعهشناسى شهرى به چشم مىخورد و مورد بحث و گفتگوى مربوط به مطالعات شهرى در جهان بود. بهطورى که آنتونى گيدنز مىنويسد، در مکتب شيکاگو دو مفهوم به هم پيوسته، شايان توجه ويژه است: مفهوم نخست چيزى است که 'رهيافت زيست محيطي' يا بومشناختى (اکولوژى) در مورد پخش و توزيع حومههاى همجوار شهرى ناميده مىشود. اين مفهوم بر پايهٔ مقايسهاى آشکار با فرآيندهاى زيست محيطى يا آکولوژيکى استوار بود، (رابطهٔ موجودات با محيط زيست خود) فرآيندهائى که در آنها زندگى حيوانى و گياهى در محيط فيزيکي، بهگونهاى منظم، از راه شيوههاى مختلف سازگارى با محيط پخش و پراکنده شده بود. به نظر پارک، 'شهر از راه فرآيندهاى رقابت و تهاجم و موفقيتهاى قابل مقايسه با آنچه در محيط زيستى رخ مىدهد، در محدودهٔ مناطق طبيعى سامان مىيابد' . اين فرآيندها، ناحيهبندى و ويژگىهاى نواحى مختلف همجوار شهرى را اداره مىکنند. نواحى مرکزى شهرها، مراکز اصلى سوداگري، تأسيسات بازرگانى و سرگرمى و تفريحات هستند. در پيرامون اينگونه مراکز نواحى همجوار که داراى تعداد زيادى واحدهاى مسکونى ارزان قيمت و استيجارى و مسافرخانهها است و اندکى دورتر، نواحى مسکونى طبقهٔ کارگر و حومهٔ مسکونى طبقهٔ متوسط در مناطق حاشيهاى دورتر وجود دارد (رجوع کنيد به: آ.گيدنز، جامعه شناسى پيش درآمدى انتقادي، صفحهٔ ۹۰). رهيافت دوم مکتب شيکاگو، ديدگاه لوى ورث با عنوان 'شهرنشينى به منزلهٔ راه زندگي' است که براى تعيين ويژگىهاى جهانى زندگى در شهرها ادعاهائى دارد.
|
|
| زمينههاى اجتماعى ظهور مکتب شيکاگو و تأسيس آن
|
|
زمينههاى اجتماعى ظهور مکتب شيکاگو و تأسيس آن: شروع قرن بيستم در آمريکا با تحول شديد اقتصادى و حرکت از جامعهٔ روستائى (سنتى) به جامعهٔ شهرى (مدرن) همراه شد. شهرها به سرعت با خيل عظيم مهاجران مواجه شدند و روز به روز بر جمعيت آنها افزوده مىشد. در اثر اين تحولات جمعيتى، شهر شيکاگو رشدى خيره کننده داشت. جمعيت شيکاگو از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۳۰ در هر دهه ۵۰۰ هزار نفر را در خود جاى داد. علاوه بر اين مهاجرت مردمانى با فرهنگهاى مختلف (که از روستاها و مناطق متفاوت به شهر آمده بودند) جمعيت شهر ار مجموعه گستردهاى از گروههاى قومى و مليتهاى مختلف مىکرد. در صورتىکه محدوديتهاى شهرى آنها را ملزم به زندگى در فضاهاى بسيار نزديک به يکديگر کرده بود. تفاوتهاى اجتماعى باعث تفاوت در محل سکونت و تراکم و عدم تراکم جمعيت در مکانهاى مختلف مىشد. بدينترتيب مسائلى چون کمبود مسکن، برخورد فرهنگهاى مختلف که با يکديگر مخالف و ناسازگار مىنمودند، به سرعت چهرهٔ خود را نشان دادند. شيکاگو سرآمد شهرهاى آمريکا بود و به دستآوردهاى خود مىباليد. نخستين آسمانخراش فولادى در همين شهر ساخته شده بود، جريان رودخانه شيکاگو را براى مصارف خاص اين شهر منحرف ساخته بودند، ارزش زمين آن با شتابى سرسامآور افزايش يافته بود و بر اثر مهاجرتهاى بىرويه و آشفتهٔ بازار مناطق آلونکنشين آن، ميزان بزهکارى نيز در اين شهر افزايش چشمگير يافته و از نظر جنايت سازمان يافته، سرآمد جهان شده بود. قمار غيرقانونى، فحشا، گانگسترها، حقهبازىهاى انتخاباتى و فساد پليس و سياستمداران و نارسائى سيستم قضائى در آن امرى عادى بود. در اين شهر همه جور آدمى يافت مىشد. مهاجران تهيدست لهستانى، ايرلندى، ايتاليائى، يونانى و سياهپوستان و روستائيان آمريکائى همه بهسوى آن روان شده بودند. شهرى با چنين ويژگىهائى زادگاه 'مکتب شيکاگو' گرديد.
|
|
در ۱۸۹۲، دانشگاه نوبنياد شيکاگو به همت جاندى راکفلر و به رياست ويليام رينىهارپر، درهاى خود را بهسوى دانشجويان گشود. اين دانشگاه از همان آغاز، چشمانداز ديگرى از شيکاگو را به روى آمريکائيان گشود. هارپر به دانشگاههاى شرق آمريکا حمله برد و با وعدهٔ درآمد دوبرابر و چشمانداز کار در دانشگاهى که در آيندهٔ نزديک بزرگترين دانشگاه جهان خواهد شد، همهٔ آن استادانى را که مىپسنديد به اين دانشگاه جذب کرد. در زمينهٔ جامعهشناسى، هارپر، آلبيون اسمال را بر ديگران ترجيح داد و وى را به سمت مدير بخش جامعهشناسى منسوب نمود. همچنين تورشتاين وبلن، ويليام توماس، جرج هربرت ميد و بسيارى از انديشمندان طراز اول آن زمان را بهسوى آن دانشگاه جذب کرد. بدينترتيب طى چند سال دانشگاه شيکاگو در صدر دانشگاههاى ايالات متحده قرار گرفت. ويليام توماس، پس از مدتى رابرت ازرا پارک را به دانشگاه شيکاگو دعوت کرد. پارک فرزند يک بازرگان مرفه بود. او در سال ۱۸۶۴ در پنسيلوانيا چشم به جهان گشود. پس از اتمام دبيرستان براى ادامهٔ تحصيل به دانشگاه مينه سوتا رفت، ولى پس از يک سال تحصيل از آن بيرون آمد و دانشگاه ميشيگان را براى ادامهٔ تحصيل برگزيد که در آنجا جان ديوئى فيلسوف بزرگ آمريکائى استاد وى بود. او طى سلسله مقالات دقيقى، به طرح مسائل شهرى نظير زندگى ماشينى شهرى و فساد ناشى از آن، مهاجرنشينها و زمينههاى پيدايش تبهکارى پرداخت. او شهر را آزمايشگاه ممتازى تشخيص داده بود که در آن توانست انسان شهرى نوظهورى را که جامعهٔ صنعتى آفريده بود، مورد بررسى قرار دهد. اين مطالعات سرآغاز براى مکتب شيکاگو بهشمار مىآيد.
|
|
پارک پس از ورود به دانشگاه شيکاگو در سال ۱۹۱۴ به تدريس در مورد سياهپوستان آمريکا پرداخت. پس از کنارهگيرى توماس، اسمال، عضو برجستهٔ اين گروه شد. پارک علاقه خود را به مسائل شهرى را وارد دانشگاه خود کرد. او نوشته بود که 'بيشتر از هر انسان زندهٔ ديگرى به مسائل شهرى پرداختهام و شهرهاى گوناگون جهان را زير پا گذاشتهام' . وانگهى پارک 'شهر، اجتماع و منطقهٔ شهرى را تنها يک پديده جغرافيائى نمىدانست بلکه آن را همچون يک ارگانيسم زنده در نظر مىآورد' (۱).
|
|
(۱) . کوزر، لوئيس، بزرگان انديشهٔ جامعهشناسى، ترجمهٔ ثلاثى، تهران ۱۳۶۷، صفحهٔ ۴۹۱.
|
|
بررسى دقيق اين ارگانيسم زنده، همان کارى بود که پارک دانشجويان خود را به انجام آن تشويق مىکرد. دانشجويان برجستهاى چون هربرت بلومر، لوئيس ورث، رابرت فاريس، رابرت ردفيلد و جوزف لومان که بسيارى از آنان رياست جامعهٔ جامعهشناسان آمريکا را عهدهدار گرديدند. بدينسان شهر شيکاگو يک آزمايشگاه طبيعى بزرگ براى بررسى انسان شهرى و سکونتگاه طبيعى خود گشته بود.
|
|
گروه جامعهشناسى دانشگاه شيکاگو برخلاف کژفهمىهاى رايج، به هيچ روى تنها به گردآورى واقعيتها علاقمند نبود، بلکه از همان آغاز در جستجوى صورتبندىهاى مفهومى و نظرى شهرنشينى بود که با آنها بتوان رشتهٔ جامعهشناسى را از کار اجتماعى عملى و نيز از صرف گردآورى دادههاى اجتماعى متمايز کرد. به هر روى علاقهٔ فزايندهٔ گروه جامعهشناسى دانشگاه شيکاگو به مسائل شهر و اجتماع گستردهتر و روى آوردن آن به موضوعهاى انسان دوستانه اصلاحگرانه، اين گروه را به گرايشهاى ضد نظريه نکشانده بود.
|