دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
ماه روز پیشانی
يکى بود يکى نبود غير از خدا هيچکس نبود. در زمانهاى خيلى پيش، زن چوپانى بود که براش بچه نمىشد، خيلى دلش مىخواست بچهدار بشه. خودش گفت چکار کنم چکار نکنم. رفت پيش ملاى ده و گفت: 'آملا، تو رو خوا چکار کنم بچهدار بشم؟' | ||||||||||||
ملا فکرى کرد و بهش گفت: 'برو يه استخوان بردار لاى پارچهاى بپيچش و توى گهواره بگذار. هفت شبانه روز گهواره رو بجنبون. اونوقت بهجاى استخوان، خدا دختر خوشگلى نصيبت مىکنه.' | ||||||||||||
زن برمىگرده به خونهٔ خودش و گفتههاى ملا رو مو به مو اجراء مىکنه. در ضمن سعى مىکنه که شوهرش از اين جريان بوئى نبره. اما شوهرش قضيه رو فهميده بود و دلش مىخواست از ته و توى کار سر دربياره. گلهاش را برمىدارد و مىره بلنده کوه... فکرى به خاطرش مىرسه مىگه: 'گلهٔ گوسفند و گلهٔ بره رو بايد قاطى کنم.' همين کار را هم مىکنه. اون وقت فرياد مىزنه: 'اى زن... هاي... هاي....!..' | ||||||||||||
زن مىگه: 'هاي!...' | ||||||||||||
چوپان داد مىکنه: برهها رو خوردند... بيا کمکم کن.' | ||||||||||||
زن براى کمک به شوهرش از خونه بيرون مىآد. چوپان از راه ديگه خودشو به منزل مىرسونه. مىره سراغ گهواره پارچه رو که باز مىکنه چشمش به استخوان مىافته. فکر مىکنه زنش مىخواد جادو و جنبل راه بندازه. استخوان را تو جيبش قايم مىکنه و منتظر مىشه تا زنش برگرده. زن که برمىگرده شوهرش بهش مىگه: 'بلن شو، پنج دسته نون برام بيار مىخوام برم راه دوري.' | ||||||||||||
مرد بلند مىشه راه مىافته. دو شبانه روز راه مىره تا مىرسه به قلهٔ يه کوه بلند. استخوان را ته درهاى که مث مخمل سبز بود، مىذاره و برمىگرده. از اون طرف لاشخورى سر مىرسه. استخوان را برمىداره و مىبره خونهش. استخوان را مىشکنه. از تو استخوان دخترى خوش بر و رو مياد بيرون. اسمشو ماه روز پيشانى مىذاره.... لاشخور از دخترک مواظبت و پرستارى مىکنه تا بزرگ بشه.... | ||||||||||||
يه روز ماه روز پيشانى رفته بود سرچشمه آب بياره، تارى از موهاش مىافته تو آب. اتفاقاً آن روز پسر پادشاه از اون طرف مىرفت شکار. گذارش مىافته بهطرف جوى آب. موى دخترک رو از آب مىگيره، با وجودى که قبلاً پدرش بهش زن داده بود، با خودش مىگه: 'مىخوام، مىخوام، صاحب اين مو رو مىخوام.' | ||||||||||||
زن پيرى که از اون ورها رد مىشد، به پسر پادشاه مىگه: 'شيکممو با آش پر کن، صاحب اين مورو به تو مىرسونم.' | ||||||||||||
پسر پادشاه يه مرغ، يه کارد، يه مشت برنج، و يه ديگ به پيرزن مىده. پيرزن به پسر پادشاه مىگه: 'بعد از يه مدتى دودى بلن مىشه، دود رو که ديدى بيا بهطرف دود.' | ||||||||||||
پيرزن مىره طرف چشمه. ماه روز پيشانى اونجا بود. پيرزن به پشت ديگ آب مىريزه. دخترک بهش مىگه: 'ننه جون آب بريز داخل ديگ.' | ||||||||||||
پيرزن مىگه: 'نمىتونم، جون دلم.' | ||||||||||||
ماه روز پيشانى خودش آب تو ديگ مىريزه و ديگ را رو آتيش مىذاره. پيرزن با پشت کادر مىخواست مرغ را سر ببره، دختر مىگه: 'با لب تيز کارد ببر.' | ||||||||||||
پيرزن بهش مىگه: 'نمىتونم، جون دلم، دردت به جونم،اگه تو مىتونى بيا.' | ||||||||||||
ماه روز پيشانى مىره مرغ را سر ببره. | ||||||||||||
همين وقتا بود که دود از آتيش بلند مىشه و شاهزاده سر مىرسه و ماه روز پيشانى رو سوار اسب سفيدش مىکنه و مىبره به قصر و شهر. | ||||||||||||
يه روز ماه روز پيشانى تو قصر نشسته بود و براى سرگرمى داشت نخ مىريسيد. باد شديدى مىوزه، پشمها رو با خودش مىبره. ماه روز پيشانى دنبال پشمها مىره. مىره و مىره... خيلى دور مىشه. يه دفعه خودشو تو منزل ديوى بهنام آلازنگى مىبينه. آلازنگى بهش مىگه: 'بيا سرمو بجور.' | ||||||||||||
دخترک مىگه: 'به چشم.' | ||||||||||||
آلازنگى مىپرسه: 'خمير من بهتره يا خمير شما؟' | ||||||||||||
دخترک مىگه: 'خيمر تو.' | ||||||||||||
آلازنگى مىپرسه: 'شپش تو بهتره يا شپش من؟' | ||||||||||||
ماه روز پيشانى مىگه: 'شپش تو.' | ||||||||||||
آلازنگى مىپرسه: 'طناب مشک من بهتره يا مال شما؟' | ||||||||||||
دخترک مىپرسه: 'مال تو.' | ||||||||||||
آلازنگى مىگه: 'ابر سياهى مىآد بيدارم نکن. ابرى سفيدى مىآد بيدارم کن.' | ||||||||||||
و خودش مىخوابه. ابر سياهى سر مىرسه، ماه روز پيشانى ديو بيدار نمىکنه، ابر سفيد که مىآد آلازنگى رو صدا مىزنه. آلازنگى که از ماه روز پيشانى خوشش اومده بود، زيبائى روز را مىذاره و پيشونى دخترک و زيبائى ماه را به چونهاش مىبخشه. | ||||||||||||
ماه روز پيشانى به قصر برمىگرده. زن ديگر پسر شاه ازش مىپرسه: 'چى کردى که ماه از چونهات سردرآورد و روز از پيشونيت؟' | ||||||||||||
ماه روز پيشانى مىگه: 'اينارو آلازنگى به من بخشيد.' | ||||||||||||
زن ديگر پسر شاه آدرس آلازنگى را مىپرسه و راه مىافته و مىره پيش آلازنگى مىگه: 'بيا پيشم، بنشين، سرمو بجور.' | ||||||||||||
زن مىگه: 'وا، خاک عالم!' | ||||||||||||
آلازنگى ازش مىپرسه: 'خمير من بهتر يا خمير شما!' | ||||||||||||
زن مىگه: 'خمير من، خمير تو رو خدا حرام کرده!' | ||||||||||||
آلازنگى مىپرسه: 'شپش من بهتر يا شپش تو؟' | ||||||||||||
زن مىگه: 'شپش من، شپش تو خيلى گندهس' | ||||||||||||
آلازنگى مىپرسه: 'بند مشک من بهتر يا مال شما؟' | ||||||||||||
زن مىگه: 'مال ما، بند مشک تو که مثل ماره.' | ||||||||||||
آلازنگى بهش مىگه: 'مىخواهم بخوابم. ابر سياهى مىآد بيدارم کن.' | ||||||||||||
ابر سياه مىآد و زنک، آلازنگى را بيدار نمىکنه تا اينکه خود آلازنگى بيدار مىشه، با اوقات تلخ. شاخ گاو و مىچسبونه و به پيشونى زنک و تاريکى شب رو مىذاره توى دلش. | ||||||||||||
روزها ميان و ميرن. ماه روز پيشانى و شاخ گاو پيشانى هر کدوم صاحب پسر مىشن. | ||||||||||||
يه روز زنها با بچههاشون رفته بودن لب رودخانه، هواخورى شاخ گاو پيشانى به ماه روز پيشانى مىگه: 'بيا بازى بکنيم، يه بازي... مثلاً تاب بخوريم.' | ||||||||||||
موهاى شاخ گاو پيشانى کوتاه بود و موهاى روز پيشانى بلند. شاخ گاو پيشانى موهاى روز پيشانى رو سفت و سخت به درخت مىبنده، اما موهاى خودش که کوتاه بود بهسادگى باز شد. شاخ گاو پيشانى پسر خودشو که زشت بود تو رودخانه مىندازه و پسر ماه روز پيشانى رو با خودش مىبره. شب مىشه. ماه روز پيشانى همانطور به درخت بسته بود. ناگهان هفت تا خرس گنده از راه مىرسن. خرس اولى مىگه: 'هوم...' | ||||||||||||
ماه روز پيشانى مىگه: | ||||||||||||
| ||||||||||||
خرس بهش گفت: ' اگه من تو رو نخورم، خرس عقب سرى مىخوردت.' | ||||||||||||
خرس دومى آمد و گفت: 'هوم...' | ||||||||||||
... همينطور پنج تا خرس ديگه اومدند و ماه روز پيشانى باهاشون گفت و گو کرد. اما خرس هفتمى ماه روز پيشانى بيچاره مىخوره و دو قطرهٔ خونش رو زمين مىچکه. از دو قطرهٔ خون ماه روز پيشانى دو تا نى سبز مىشه... | ||||||||||||
چوپانى سر مىرسه يکى از نىها را مىچينه و نى مىزنه. ماه روز پيشانى داخل نى ناله سرمىده: | ||||||||||||
| ||||||||||||
چوپان راه مىافته مىره طرفاى شهر، حوالى قصر پادشاه. واسهٔ شاخ گاو پيشانى اومدن چوپانو خبر مىبرن. شاخ گاو پيشانى دستور مىده نى چوپانو به زور ازش بگيرن و بسوزانند تا خاکستر بشه. از خاکستر ني، درخت انارى سبز مىشه و به آسمان سر مىکشه و دو تا ميوهٔ انار مىآره. | ||||||||||||
يه روز پسر پادشاه و شاخ گاو پيشانى رفته بودند مهموني. پسر ماه روز پيشانى تو قصر مونده بود. مىره زير درخت انار بازى بکنه. درخت انار خم مىشه. پسرک انارى مىچينه. مىشکندش. دون مىکنه. شروع به خوردن مىکنه، يه دونهٔ انار مىافته تو کوزهٔ کشمش. | ||||||||||||
پسر پادشاه از مهمونى که برمىگرده هوس کشمش مىکنه. به زنش مىگه: 'برو واسم يه خورده کشمش بيار.' | ||||||||||||
شاخ گاو پيشانى مىره تا دس مىکنه داخل کوزه، يخ چيزى دستشو گاز مىگيره. پسر ماه روز پيشانى مىره سراغ کوزهٔ کشمش. تا مىبينه که يه چيزى مىخواد گازش بگيره، ملتفت مىشه. مىگه: 'گزو گزو، بچهٔ خودت هم گزو گزو؟!' | ||||||||||||
پسر پادشاه بلند مىشه مىره سر کوزه، ماه روز پيشانى را داخل کوزه مىبينه. ماه روز پيشانى مىگه: 'من لختم يه دس لباس به هم بدين تا بيرون بيام.' | ||||||||||||
لباس مىآرن، ماه روز پيشانى از کوزه بيرون مىآد و پسرشو بغل مىکنه و آنقدر مىبوسدش تا سير و خسته مىشه. | ||||||||||||
پسر پادشاه جريان رو مىفهمه. دستور مىده شاخ گاو پيشانى رو به دمب قاطرى ببندد و قاطر بهطرف کوه رم مىکنه... از اون پس ماه روز پيشاني، بچهاش و پسر پادشاه که حالا ديگه خودش شاه شده بود، زندگى خوشى و شروع مىکنند. | ||||||||||||
| ||||||||||||
- (متيل) ماه روز پيشانى | ||||||||||||
- فرهنگ عاميانه عشاير بوير احمدى و کهگيلويه ـ ص ۱۰۹ | ||||||||||||
- دکتر منوچهر لمعه | ||||||||||||
- سازمان انتشارات اشرفي، چاپ اول ۱۳۴۹ | ||||||||||||
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست