هر فردي، باورهاى خود دربارهٔ خودش را، خودش فراهم مىآورد که اصطلاحاً خودپنداره ناميده مىشود. در شکلگيرى خودپنداره منابع زيادى وارد عمل مىشود:
|
|
- واکنشهاى ديگران
|
|
- مشاهدۀ رفتارهاى خود
|
|
- مقايسهٔ خود با اشخاصى که به او شباهت دارند و در همان محيط زندگى مىکنند
|
|
حال اين سؤال پيش مىآيد که فرد چگونه موفق مىشود همهٔ اين اطلاعات را در يک تصوير ذهنى منسجم از خود يکپارچه کند؟ او چگونه موفق مىشود که يک خودپندارهٔ ثابت بهوجود آورد؟
|
|
|
|
زندگى روزمره، ما را در معرض بمبارارن اطلاعات قرار مىدهد، اطلاعاتى که بايد آنها را پردازش کنيم، در يک کل منسجم جاى مىدهيم و به خاطر بسپاريم. روانشناسى شناختى نشان داده است که با گروهبندى اطلاعات به شکل طرحواره به اين کار دست مىزنيم. طرحواره يعنى ساختهاى سازمان يافته.
|
|
خانم هازل مارکوس (Hazel Markus) در سال ۱۹۷۷، اين مفهوم کلى را در مورد خود بهکار مىبرد و از آن مفهوم طرحوارهٔ خود را استخراج مىکند. او مفهوم طرحوارهٔ خود را چنين تعريف مىکند:
|
|
'تعميم شناختى دربارهٔ خود، که از تجربههاى گذشته نشأت مىگيرد و پردازش اطلاعات مربوط به خود را، که محصول تجربههاى اجتماعى فرد است، سازماندهى و هدايت مىکند.'
|
|
خودپنداره بر تعداد زيادى از طرحوارههائى که دربارهٔ خود داريم متکى است. اين طرحوارهها در اطراف ابعادى سازمان يافته است که براى ما خيلى اهميت دارند. مثلاً، اگر از من بخواهند که خودم را توصيف کنم، به احتمال زياد از ويژگىهائى نام خواهم برد که در توصيف از خودم اهميت دارند. اين ويژگىها به موقعيتها مربوط خواهد شد:
|
|
وقتى پايم را به هواپيما مىگذارم و به کشورهاى خارج سفر مىکنيم، خود را يک ايرانى به حساب مىآورم، اما وقتى در ايران هستم و بين هموطنان اصفهاني، شيرازي، مشهدى و ... قرار مىگيريم، خود را يک آذرى مىدانم؛ مخصوصاً زمانىکه على دائى و کريم باقرى را در تيم فوتبال و حسين رضازاده را در تيم وزنهبردارى مىبينم، تمام تار و پود وجودم آذرى مىشود. از طرف ديگر، برخى ابعاد بهطور دائم خود را تحت سلطه قرار مىدهند:
|
|
آنها جزء ويژگىهائى مىشوند که هر وقت فرد مىخواهد خودش را توصيف کند، به ذهن مىآيند. مثلاً، هويت آذرى بودن يک ملّىگراى مبارز، بهطور دائم در خودپندارهٔ او نقش مسلط ايفاء مىکند؛ اين نقشبندي، ابزارى مىشود که با آن تعداد زيادى از اطلاعات پردازش مىشود. شکل زير طرحوارهٔ خود يکى از مؤلفان اين کتاب را، در جريان يکى از صحنههاى نگارش، بهعنوان نمونه، نشان مىدهد. مسلماً اين طرحواره ذهنى است، اما، خودپنداره نيز دقيقاً از پردازش ذهنى اطلاعات نشأت مىگيرد.
|
|
|
|
|
طرحوارهٔ 'خود' استاد دانشگاهى که کتاب روانشناسى اجتماعى مىنويسد.
|
|
در اين طرحوارهٔ خود، ابعاد مسلط آنهائى است که در تعريف از خود مؤلف، در يک زمان معين، نقش تعيينکننده دارند. ويژگى مسلط او ممکن است از عوامل مربوط به موقعيت ناشى شود (تلفنى که خبر مىدهد بايد اجارهنامهٔ خانه را تمديد کند، چيزى که اين بُعد را در درجهٔ اول اهميت قرار مىدهد) يا از توانائىهاى شخصى او نشأت بگيرد (او، از کودکي، عاشق واليبال بوده است) يا، در آن واحد، به موقعيت و برخى توانائىهاى ذاتى مربوط شود (او موسيقى کلاسيک را دوست دارد و به آن گوش مىدهد). بُعد 'ناتوانى در هنر رقص' در اين طرحواره کمتر اهميت دارد:
|
|
استاد دوست ندارد که اين ويژگى کمارزش جلوه کند، از آن، کمتر بهعنوان ابزار پردازش اطلاعات استفاده مىکند.
|
|
طرحوارههاى خود به فرد اجازه مىدهند که اطلاعات جديد را در درون آنها جاى دهد. اين طرحوارهها مخصوصاً براى او اجازه مىدهند که گفتههاى ديگران، يا آنچه را که ديگران در مورد او مىگويند، تفسير کند. ما تمايل داريم براى گفتههاى مردم، بيش از آنچه آنها واقعاً دارند، محتوا قائل شويم. طبق نياز، ما حتيٰ سخنانى را که مردم نگفتهاند در دهان آنها مىگذاريم، البته سخنانى را که از گفتههاى آنها استخراج کرده، از صافى طرحوارههاى خود گذراندهايم.
|
|
پديدهاى که اثر خود مرجع (Autoreference Effect) ناميده مىشود، از کارشناختى مورد بحث در بالا گواهى مىدهد. اثر خود مرجع به اين صورت حاصل مىشود که اطلاعات مربوط به ابعاد مهم تعريف خود را خيلى راحت نگه مىداريم. مثلاً، معلوم شده است که آزمودنىها فهرست صفات را، زمانىکه دربارهٔ خود آنها کاربرد دارد، به راحتى ياد مىگيرند. زندگى روزمره نمونههاى زيادى از اثر خود مرجع دارد. مثلاً، در مدرسه، مطالبى را که به خود ما مربوط مىشود، دوست مىداريم، مىفهميم و حفظ مىکنيم.
|
|
طرحوارههاى خود اين امکان را نيز به ما مىدهند که رفتارهاى خود را تفسير کنيم. طبق نظريهٔ بِم، ما مثل يک مشاهدهگر خارجى به خود نگاه مىکنيم ( 'من' فاعل، خودش را مشاهده مىکند). بنابراين، تلاش مىکنيم رفتارهاى خاص خود را با همان شيوهاى تبيين کنيم که رفتارهاى ديگران را تبيين مىکنيم. شخصى که سعى مىکند علت عصبانيت خود در شب گذشته را تبيين کند، احتمالاً تفسيرى ارائه مىدهد که با طرحوارههاى خود او انسجام دارد. اگر در آن، نوع غذاى شب جايگاه مهمى داشته باشد، شخص، در تبيين عصبانيت خود هيچ مشکلى نخواهد داشت و اين تبيين، ادراک او از خودش را، بهعنوان يک فرد عصباني، تقويت خواهد کرد.
|
|
بنابراين، قضاوتهائى که دربارهٔ ديگران و خود به عمل مىآوريم، تحت تأثير طرحوارههاى خود قرار مىگيرد، طرحوارههائى که به تصاوير ذهنى مختلف از خود، بهصورتى که آنها را مشاهده مىکنيم يا ديگران منعکس کردهاند، انسجام مىبخشد. با اين همه، پردازش اين تصاوير ذهنى از خود الزاماً دقيق نخواهد بود. در واقع، تمايل داريم از مردم و رويدادها، ادراک يا خاطرهٔ سوگيرانه داشته باشيم، واقعيتى که مخصوصاً نتيجهٔ آن خلق برداشت يا خطاى ادراکى ثابت است.
|