|
|
در زبان فارسى گاهى صفت فاعلى را منباب تجسم تکرار عمل مکرر مىکنند مانند: 'کشانکشان' و 'خيزانخيزان' و 'خندانخندان' و 'غلطانغلطان' و گاهى نيز ريشه و اصول افعال را مانند ديگر اسامى براى تأکيد و تکرار عمل مکرر مىسازند مانند 'کشاکش' و 'گيراگير' و 'دِهادِه' و 'روارو' و نيز صفات و اسامى ديگر چون خردخرد - نرمنرم - رفتهرفته - ريزريز و غيره ولى هيچوقت اساتيد زبان، اصول افعال را با صفت فاعلى ترکيب نکردهاند، مگر در جهانگشاى که اين ترکيب ديده شد. مثال: 'چون کارد بر حلق گوسفند ماليد (قفچاق) از بام بزير جست و چُست او را بربست و کشکشان او را به در آورد' ص: ۱۶۳. يعني: کشانکشان! ...
|
|
|
تکرار فعلها در اواخر جمله
|
|
تکرار فعلها به عينه در اواخر جملهها اينجا يافت نمىشود و در اين دور و زمان اين طريقه را عيب مىدانستهاند، و افعال ديگر به معنى حقيقى يا مجازى بهجاى آن افعال که بايستى مکرر شود مىگذاشتند، مثال:
|
|
'هنوز نرسيده بود که 'آلتونبيکي' بگذاشت بعد از يکچندى 'آلاجىبيکي' را نامزد او فرمود، پس از تسليم 'ايدىقوت' نماند، پسر او 'کسماين' ايدىقوت گشت ... در مدتى نزديک 'عيدىقوت' هم کوچ کرد' ص ۳۴.
|
|
درين جملههاى پياپى بهجاى بگذشت يا درگذشت که مراد وفات يافتن است گاهى بگذشت و گاه نماند و گاهى کوچ کرد آورده است و عمده سِرّ ايجاد افعال مجازى در فارسى به حد وفور همين نکته است.
|
|
|
ماضىهاى نقلى به صيغهٔ وصفى يعنى اسم 'مفعول' بيش از متقدمان استعمال کرده است و علت آن همانا حذف ضماير فعل مزبور است در جملههاى متعاطفه به قرينهٔ فعل نخستين از ماضىهاى نقلي، که از نتيجهٔ اين کار کثرت افعال وصفى در عبارت حاصل آيد از قبيل:
|
|
'چون دانست که خشت دولت از قالب ملک بيرون رفته است و اغلب لشگر او کشته شده' ... 'چندان دلبر ماهپيکر از مردان و زنان گرفتند که اطراف عالم ازيشان معمور شده است و دلها خراب گشته' ص ۱۵۴. 'فرمود آرندهٔ اين رنجها تحمل کرده باشد تا چنين جوهر نازک به نزديک ما رسانيدهاو را دويست بالش بدهند' ...
|
|
'دويست بالش ديگر فرمودست (۱) تا بدو دادند جهت خرج راه و مثال داده و آن شخص هرگز باز نيامد' ص ۱۷۸. 'فرموده است تا مرواريدها در دامن و آستين او ريختهاند و گفته که سير شدى از مرواريد ص ۱۸۰. 'فداق هذياناتى که نه حد امثال او باشد بر زبان ميرانده و از غايت حماقت سخنهائى که مادهٔ وحشت و سرمايهٔ مقالت بوده مىگفته از آن سبب مسعشعر بوده پاى شيده کرد' (ص ۲۱۸).
|
|
(۱) . بهجاى: فرموده است، که ها و الف را طبق رسمالخط قديم حذف مىکردند - چنان که خواجه در شعر فرمايد:
|
|
برو به کار خود اى زاهد اين چه فرياد است |
|
مرا فتاده دل از کف ترا چه افتادست |
|
|
که گاه با قرينه و گاه بدون قرينهٔ ضمير يا علامت خبر حذف شده است و اين فعلها غير از صيغههاى وصفى است که همه متقدمان در نثر و شعر آوردهاند مانند: 'اسکدار آمد حلقه برافکنده و بر در زده' که در بيهقى است - بلکه اين فعلهاى وصفى در واقع ماضىهاى نقلى است که از قرن ششم به بعد به صيغهٔ اسم مفعول آورده مىشد و ضمير (ام. اي. است. ايم. اند) را از آخر آن صيغهها به قياس (حذف فعل در جملههاى متعاطفه به قرينهٔ جملهٔ اول) که هم از مخترعات قرن ششم است برمىداشتند و ازينرو فعل مزبور به اسم مفعول و فعل وصفى شبيه مىشده است و از قرن هفتم به بعد گاهى فعل مقدم را به قرينهٔ فعل مؤخر به اينصورت بيرون مىآوردند و احياناً بدون هيچ قرينه هم اين عمل را صورت مىدهند، همان کارى که امروز نزد غالب نويسندگان متداول است!
|
|
|
صيغهٔ وصفى با فعل 'باشيدن'
|
|
از آوردن صيغهٔ وصفى با فعل 'باشيدن' ماضى مشکوک مىسازد به طريقى خاص که در قديم رسم نبوده است، يعنى با 'مي' استمرارى به صيغهٔ ماضى مشکوک مستمر مثال: 'و باز آنک در عين کارزار باشند هرچه به کار آيد از انواع اخراجات هم از ايشان ترتيب سازند و زنان و کسان ايشان که در بُنَه و خانه مانده باشند مؤونتى که به وقت حضور مىداده باشند برقرار باشد' ص ۲۲۷ ج ۱. مثال ديگر: 'فرمود که چون او در مدت دراز عمر خود اين هوس را در دماغ مىپخته باشد و چنين فرصتى مىجسته او را از حضرت خود مأيوس بازگردانيدن از علو همت دور مىافتد' ص ۱۶۶ - ج ۱. و اين فعل بعد از جهانگشاى در عهد تيموريان و صفويان بار ديگر رواج يافت و ظاهراً اين فعل در لهجهٔ مردم جوين و زواره و ترشيز (ترشيز که امروز نام او را 'کاشمر' نهادهاند در اصل 'طرثيث' نوشته مىشده و اکنون مردم آن را 'ترشش' به کسر شين تلفظ کنند) رايج بوده است معروف است که در آن حوالى حاکمى فرمود تا مقصرى را به چوب ببندند و تا مأمورين چوب آورده باشند طولى کشيد. مقصر عرض نمود: 'قربان امر کنيد لَپِّکى مَپِّکى مىزده باشند تا چون و فلک برسد!' يعني: بفرمائيد سيلى و تپانچه و مانند اين بزنند تا چوب و فلک آماده شود!
|
|
و اين فعل علىالتحقيق 'ماضي' است ولى گاهى مانند ديگر فعلهاى ماضى انشائى بعد از اگر و تا و بايد و شايد و باشد و ادات تمنى و تشبيه و امثال آن يا در محل فعل التزامى قرار مىگيرد و معنى مستقبل مىدهد مانند عبارت مرد جوينى که درمحل امر غايب و از افعال التزامى است ... معذلک مستقبلى است که بوئى از ماضى در آن باقى است چنان که گوئيم: هوا بارانى است برخيز که تا باران بند شده باشد به خانه رسيده باشيم.
|
|
ديگرِ افراد فعل معطوف به فعل جمع مغايب، مثال: 'ايلچى مىفرستادند و از وصول چنگيزخان اعلام مىکرد' ج ۱ ص ۱۱۷ - 'سرهنگان در او آويختند و آتش بلا بر او ريختند و به کارد پارهپاره کرد و پاى او گرفت و بر روى کشان تا به چهار سوى شهر برآوردند' ص ۱۲۲ - که در اينجا به خلاف قدما در آخرين فعل بار ديگر ضمير جمع را ذکر کرده است و گاهى از اين نوع لف و نشرى ترتيب مىدهد، مثال: 'تا به در شهر مىآمدند و رساتيق غارت مىکرد و آنچ مىديدند ميستد' ص ۱۲۴. گاه افعال وصفى بدون قرينه با حذف ضمير آورده و بعد از آن واو عطف آورده است. مثال: 'تا ناگاه سوارى معدود بر منوال دود ديدند که بدروازهٔ رسيد، و به راندن چهارپاى مشغول شد، جمعى کوتاهنظر بطر گرفته، پنداشتند که ايشان از راه حماقت همين چند معدود آمدهاند، تا به بازى چنين گستاخى کرده (؟) و ندانستند که ... الخ' ص ۹۸ - که فعل وصفى 'کرده' در آخر اين جمله معطوف ندارد که آن را اصلاح کند!
|