|
|
مکتب اشاعه (تاريخي) در ايالات متحده آمريکا
|
|
رهبرى جريان فکرى اشاعه فرهنگى را در ايالات متحده آمريکا، فرانتس بواس به عهده داشت. لبهٔ نظريات و انتقادات وى متوجه تئورى تکامل فرهنگى مورگان بوده، و گفته است که مراحل تکامل فرهنگى مورگان چيزى خيالى و خالى از واقعيت است و عقيده داشته است که تاريخ انسان نوعى تاريخ فرهنگ است که همانند يک درخت داراى شاخ و برگهاى بزرگ و کوچک فراوان، و هر يک از آنها را مىتوان به منزله فرهنگى مثال زد (اديبي، حسين، زمينه انسانشناسي، ص ۲۵۴) اين نظريه در ايالات متحده آمريکا به نظريه تغيير فرهنگى معروف است، و پيروان آن عقيده دارند که بخشهاى مختلف فرهنگ، که از ديگر فرهنگها معروف است، و پيروان آن عقيده دارند که بخشهاى مختلف فرهنگ، که از ديگر فرهنگها گرفته شده است، به يکديگر مرتبط شده و ترکيب فرهنگى جديدى را بهوجود مىآورد، که فعاليت مشخصى دارد. از اينرو بواس مىگويد مطالعه پديدههاى اشاعه يافته براى تشخيص تغييرات فرهنگى يا تغييرپذيرى يک جامعه ضرورت دارد.
|
|
انديشههاى بواس حدود ۲۵ سال در ايالات متحده مطرح بوده است.
|
|
بواس در مورد چگونگى مطالعه تغييرات فرهنگى بر آن است که:
|
|
۱. رفتار و سلوک ساخته و پرداخته 'تاريخ منفرد' اشخاص است و به زمينه مخصوصى مربوط مىشود. در مورد تغييرات فرهنگى جوامع بايد وضع خاص تاريخ هر جامعه را مورد مطالعه قرار داد.
|
|
۲. در انسانشناسى بايد از باستانشناسى بهره جست.
|
|
۳. مطالعه در ريشه و اساس تاريخ هر يک از عوامل فرهنگى ضرورت دارد (نراقي، احسان، علوم اجتماعى و سير تکوينى آن، ص ۱۸۴).
|
|
رابرت اج.لووى (Robert H.Lowi)، از شاگردان بواس است که عقيده دارد اگر انسانشناسى بخواهد به حيات خود ادامه دهد بايد به موجوديت تاريخ درآيد. بر اين اساس اگر فرهنگ را زائيده رويدادهاى تاريخى بدانيم پس بايد به مطالعه چگونگى و نوع آن وقايع در طول تاريخ بپردازيم. به همين سبب است که در ايالات متحده آمريکا باستانشناسى جزء و انسانشناسى محسوب مىگردد.
|
|
لووي، به مطالعه سرخپوستان کرو (Crow)، که هنوز فرهنگ آنها زنده بود، پرداخت و توانست چگونگى تلفيق دو فرهنگ سفيدپوست و سرخپوست را بيان نمايد.
|
|
ادوارد ساپيو (Edward Sapir)، روانشناس، زبانشناس و انسانشناس آمريکائى به پيشرفت نظريه اشاعه کمک مؤثرى نموده است و عقيده دارد که با تجزيه و تحليل انواع مدارک و شواهد مىتوان چگونگى انتشار عناصر فرهنگى را از منشاء اصلى آن، بهدست آورد و بهترين اين شواهد زبان و گفتههاى شفاهى و کتبى است.
|
|
بعضى از اشاعيون آمريکائى مىگويند وقتى از راه روشهاى خاص انسانشناسى دانسته شود که اجزاء مرکب يک فرهنگ از مرکز واحدى متجلى گرديده، در آن صورت مىتوان ادعا کرد، اقوامى که در مرکز آن ناحيه فرهنگى قرار داشتهاند، بيش از ديگران از آن فرهنگ برخوردار بودهاند. بواس در اين نظريه ترديد کرده و گفته است:
|
|
'لزوماً سرچشمهٔ اصلى يک فرهنگ هميشه محل اوج و تکامل آن نيست' .
|
|
کلارک وايسلر (۱۹۴۷ - ۱۸۷۰)، که از طرفداران نظريه ادوارد ساپير است، با پذيرش فرضيهٔ پخش فرهنگ از مرکز واحد گفته است که ذرت اصلاً دانهٔ علف ديمى سرخپوستان آمريکاى مرکزى بوده است ولى بعدها بومى آمريکائى شمالى شده است.
|
|
ديگر مطالعات بعضى از انسانشناسان ديدگاههاى تازهاى را درباره مرکز اشاعهٔ فرهنگها مطرح ساخت؛ مثلاً نوردن شلد (Norden Shold)، سوئدي، برخلااف نظر اليوت اسميت و روبرت گربنر که عقيده داشتند فرهنگ آمريکائى جنوبى از اقيانوسيه گرفته شده است، بر آن است که فرهنگ آمريکاى جنوبي، بر فرهنگ جزاير جنوبى اقيانوس کبير تأثير گذاشته است.
|
|
بهطور کلى مکتب اشاعه بنيادها يا مکتب تاريخى مىگويد که تحولات فرهنگ بشرى را بايد بهصورت تاريخى مورد توجه قرار داد و برخلاف آنچه که تکامليون گفتهاند، تطور به معنى تکامل نيست، فرهنگها طبقهبندى نمىشوند، تکامل بيولوژيکى قابل انطباق با تکامل فرهنگى نيست، و سرانجام تکامل جامعه خط سير معينى ندارد و آيندهٔ آن قابل پيشبينى نيست.
|
|
تحقيقات بعدى نشان داد که نظريه پخش فرهنگ از مرکز واحد قابل دفاع نيست، زيرا بسيارى از اجزاء و عناصر فرهنگى جوامع گوناگون گاه در يک زمان و در دو مکان جداگانه، و حتى بسيار دور از يکديگر بهوجود آمدهاند. برخى از مفاهيم باستانى مانند کشف آتش و استفاده از ابزار سنگى در زندگى انسان بهقدرى قدمت دارد که کشف مرکز واحد براى آنان غيرممکن است.
|