|
فونکسيون در زبانهاى اروپائى معانى متفاوتى دارد. اما عموماً به معناى فايده نزديک است؛ مثلاً قلم براى نوشتن به کار مىرود، بنابراين فونکسيون يا کار يا فايده قم کمک به نوشتن است.
|
|
در رياضيات فونکسيون به معناى تابع به کار برده مىشود، مثلاً گفته مىشود که (x) فونکسيون يا تابعى از (y) است و يا مقوله X به تبع Y تغيير مىکند (تي.بي.باتومور، جامعهشناسي، ص ۳۲).
|
|
در انسانشناسى فرهنگى و جامعهشناسى واژه فونکسيون در همين مفهوم رياضى آن به کار برده مىشود، مثلاً ميزان نفوذ انسان در طبيعت تابعى از کاربرد توانائىهاى انسان است يا درصد زاد و ولد تابعى از سطح درآمد افراد است.
|
|
در زيستشناسى مفهوم فونکسيون کاراندام است، که در جامعهشناسى و انسانشناسى نيز به کار برده مىشود، مثلاً گفته شده است که شخصيت افراد تا حدودى تابع کار تمدن آنها است (هانرى مند راس، ژرژ گورويچ، مبانى جامعهشناسي، ص ۱۸۰،۱۸۱).
|
|
نظريه کارکردگرائى (به کارائي، آقلى دکتر روحالامينى واژه بکارائى را در معنى فونکسيون به کار برده است) عبارت است از بررسى هر عمل اجتماعى و يا هر نهاد با توجه به رابطهاى که با تمامى کالبد اجتماعى دارد.
|
|
مثلاً مطالعه يک رسم اجتماعى وقتى کامل است که از ارتباط آن با اقتصاد، سياست، خانواده، دين و غيره مورد توجه قرار گيرد.
|
|
به همين سبب است که اين نظريه بهعنوان يک فرضيه 'مجموعهنگر' و 'مفيديت' شناخته شده است. اين ديدگاهها، بهويژه مقولهٔ 'مفيديت' ، از جمله مواردى است که اين نظريه را با انتقادات فراوانى رودرو نموده است.
|
|
پيدايش نظريه فونکسيوم ناليزم را بايد نخست نزد فلاسفه قرون هيجدهم و نوزدهم جستجو کرد. امانوئل کانت (Immanuel Kant)، در کتاب فلسفه تاريخ آورده است:
|
|
'تمام آنچه که در طبيعت موجود است براى اين است که هميشه يا در مواردى نتيجه بخش باشد، عضوى که دليلى براى بودنش نيست و يک سازمان که نقش خود را ايفاء نمىکند در سيستم منطقنماى طبيعت يک تضاد است' .
|
|
|
در انسانشناسى برداشت کارکردگرائى نسخت بهصورت واکنشى در مقابل روشها و ادعاهاى تکاملگرايان بهوجود آمد. در قرن نوزدهم مفهوم کارکردگرائى را هربرت اسپنسر (H.Spencer)، به کار برده وى اين مفهوم را در مقايسه بين جامعه و ارگانيزم به کار برده است. اسپنسر تحت تأثير تئورى تکامل قرار گرفته و کوشيد نشان دهد که شباهت کاملى ميان جوامع انسانى و جوامع حيوانى وجود دارد، و تکامل انسانى و حيوانى از يک نوع هستند. به اين ترتيب اسپنسر مفهوم زيستشناسى را در تکامل اجتماعى به کار برد.
|
|
اسپنسر و اگوست کنت از جمله فلاسفهٔ اجتماعى هستند که مقوله کارکرد و رفتار اجتماعى انسان و رابطه آن با ساخت جامعه مطرح کردهاند. آنها برآن هستند که جامعه مجموعه انسانهائى است که نهادها، رسوم، عادات و باورها هر يک و وظيفه و نقشى در آن دارند و در حفظ و انسجام آن مؤثر هستند. اسپنسر کوشيد تا جامعه را مانند تن زنده انسان تصور کند و کارکرد جامعه را به قياس با کارکرد بدن انسان شرح دهد. همين قياس البته سبب اشتباه او شد و انتقاداتى را بر وى وارد نمود.
|
|
مقايسه جامعه با بدن براى انسانشناسان، بيش از هرچيز، وسوسهانگيز بود. به همين سبب انسانشناسان اروپائى و آمريکائى وقتى به مطالعه جوامع ابتدائى و دوردست پرداختند. آن جوامع را مجموعهاى ديدند که اجزاء تشکيل دهنده آن با هم کار مىکنند، از اينرو نتيجه گرفتند که عناصر تشکيلدهندهٔ جوامع کوچک و محدود با يکديگر روابطى دارند و همه براى هم کار مىکنند.
|
|
|
دورکيم، در بيان تقسيم کار اجتماعي، کارکرد اجتماعى را به رابطه بين احتياجات و تنافزار اجتماعى معرفى نمود. وى در مطالعه اديان و توتميزم گفت: هر يک از کلانها و قايل استراليا توتمى دارند که آن را مىپرستند و نمودارى از زندگى اجتماعى آن است.
|
|
وى درباره تغيير کارکرد بنيادى اعتقادات مىگويد که ماهيت جامعه با سمبلهاى مورد پرستش آنها رابطه دارد. مثلاً وقتى افراد جامعهاى نياى خود را حيوان اساطيرى بدانند ماهيت کلان و الگوى رفتارى و فرهنگى جامعه از او نشأت مىگيرد. وقتى که انسان جانشين حيوان گردد نشاندهندهٔ آن است که در ماهيت کلان تغيير حاصل شده است و سرانجام مىگويد 'اگر جامعهاى پارهاى از شيوههاى رفتار را محکوم مىکند، براى اين است که برخى از احساسات اساسى او را جريحهدار مىکند، اين احساسات به ساختمان جامعه بستگى دارند، همچنانکه احساسات فرد به مزاج و سازمان او وابسته است' (اميل دورکيم، قواعد و روش جامعهشناسي، ترجمه علىمحمد کاروان، ص ۱۳).
|
|
به اين ترتيب دورکيم براى هر يک از نهادهاى اجتماعى نقشى مىشناسد و نتيجه و کارکرد آنها را حفظ جامعه مىداند. روىهم رفته او از جمله کسانى است که نظريه کارکردگرائى را آفريده است. نظريات او در اين باره در کتاب صور ابتدائى زندگى دينى آمده است. دروکيم براى تبيين پديدههاى اجتماعى دو روش را مطرح ساخته: يکى روش علمى و ديگرى کارکردي. او در آغاز اولويت هيچيک از دو شيوه پيشنهادى را مشخص نساخت ولى در نوشتههاى بعدى خود پديدههاى اجتماعى را به اعتيار کارکرد آنها تعيين نمود (تي.بي.باتومور، ص ۳۱)، مثلاً در کتاب تقسيم کار اجتماعى و قواعد روش جامعهشناسى بهصورت منظمى کارکردگرائى را مطرح ساخته و گفته است که کارکرد يک نهاد اجتماعى با نيازهاى ارکانيزم اجتماعى مطابقت دارد. دورکيم به وجود عناصر بدون کار کرد، که نقشى در جامعه ندارند، پى برده بود و مىگفت که اينگونه عناصر باقىمانده ديگر عناصر اجتماعى هستند که پيش از اين نقش يا کارکردى در جامعه داشتهاند، اما اينک آن کارکرد را از دست دادهاند.
|
|
|
رادکليف بروان که به مطالعه جوامع ابتدائى همت گماشته بود تحت تأثير پيشنيان، از جمله دورکيم، قرار گرفت و روش کارکردگرائى را پايهگذارى کرد. به نظر او نظم اجتماعى از يک وحد کارکردى برخوردار است. مثلاً کارکرد تشريفات مربوط به عزادارى در نگهدارى ساختمان اجتماعى از سهمى برخوردار است. از اينرو روش مقايسهاى را که ديگر انسانشناسان، از جمله فرايزر، بهکار برده بودند نمىپذيرفت و بر آن بود که خصوصيات فرهنگ و تمدن هر قوم را بايد در همان شرايط مربوط به خود مورد مطالعه قرار داد. زيرا تمدن و فرهنگ مجموعهاى هستند که عناصر و اجزاء آن از پيوستگى و هماهنگى کاملى برخوردار هستند.
|
|
رادکليف براون به دورکيم پيوست و چنين اظهار داشت که کارکرد هر فعاليت قابل تکرار نظير کارکرد مجازات به سبب يک جرم و يا کارکرد مراسم تدفين عبارت از نقشى است که آن فعاليت در کل حيات اجتماعى به عهده دارد و در نتيجه عبارت از کمکى است که به حفظ و دوام يک جامعه مىنمايد.
|