خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام |
|
همه ناکامی اما اصل هر کام |
خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق |
|
خوشا آغاز سوز آتش عشق |
اگر چه آتش است و آتش افروز |
|
مبادا کم که خوش سوزیست این سوز |
چه خوش عهدیست عهد عشقبازی |
|
خصوصا اول این جان گدازی |
هر آن شادی که بود اندر زمانه |
|
نهادند از کرانه در میانه |
چو یکجا جمع شد آن شادی عام |
|
شدش آغاز عشق و عاشقی نام |
بتان کاردان خوبان پرکار |
|
در آغاز وفا یارند وخوش یار |
ولیکن از دمی فریاد فریاد |
|
که عشق تازه گردد دیر بنیاد |
چو دید از دور شیرین عاشق نو |
|
سبک در تاخت گلگون سبکرو |
به آنجانب که میشد در تک و تاز |
|
به جای گردش از ره خاستی ناز |
به راه آن غبار توتیاسای |
|
همه تن چشم مرد حیرت افزای |
عنان را سست کرده لعبت مست |
|
که آن مسکن بر آن آسان زند دست |
به خنده مصلحت دیدی فریبش |
|
که چون غارت کند صبر و شکیبش |
اداها در بیان دلربایی |
|
نگهها گرم حرف آشنایی |
به هر گامی که گلگون برگرفتی |
|
اسیر نو نیازی درگرفتی |
به استقبال هر جولان نازی |
|
دوانیدی برون خیل نیازی |
کشش بود از دو جانب سخت بازو |
|
به میزان محبت هم ترازو |
ز سویی حسن در زور آزمایی |
|
ز سویی عشق در زنجیر خایی |
از آن جانب اشارتها که پیش آی |
|
وز این سو خاکساری ها که کو پای |
از آنسو تیغ ناز اندر کف بیم |
|
وز اینجانب سر اندر دست تسلیم |
به هر گامی شدی نو آرزویی |
|
نهان از لب گذشتی گفتگویی |
به سرعت شوق چابک گام میرفت |
|
صبوری لب پر از دشنام میرفت |
چو آن چابک عنان آمد فرا پیش |
|
به خاک افتاد پیشش آن وفا کیش |
سراپا گشت جان بهر سپردن |
|
همه تن سر برای سجده بردن |
دعاها با نیاز عشق پرورد |
|
به زیر لب نثار یار میکرد |
سری چون بندگان افکنده در پیش |
|
جبینی از سجود بندگی ریش |
سراسیمه نگه در چشمخانه |
|
که چون نظاره را یابد بهانه |
سراپای وجود از عشق در جوش |
|
همین لب از حدیث عشق خاموش |
پریرخ را عنان مستانه در دست |
|
نگاهش مست و چشمش مست و خود مست |
فریب از گوشههای چشم و ابرو |
|
دوانیده برون سد مرحبا گو |
نگه در حال پرسی گرم گفتار |
|
نه گوش آگاه از آن نی لب خبردار |
تواضعها به رسم عادت وناز |
|
به شرم آراسته انجام و آغاز |
برون آورد مستی از حجابش |
|
ولی بسته همان بند نقابش |
جمال ناز را پیرایه نو کرد |
|
عبارت را تبسم پیشرو کرد |
سخن را چاشنی داد از شکر خند |
|
بگفتش خیر مقدم ای هنرمند |
بگو تا چیست نامت وز کجایی |
|
که گویا سال ها شد کشنایی |
جوابش داد کای ماه قصب پوش |
|
مبادت از خشن پوشان فراموش |
سدت مسکین چو من در جان گدازی |
|
همیشه کار تو مسکین نوازی |
یکی مسکینم از چین نام فرهاد |
|
غلام تو ولیک از خویش آزاد |
فکن یا حلقهام در گوش امید |
|
طریق بندگی بین تا به جاوید |
بیا این بنده را در بیع خویش آر |
|
پشیمان گر شوی آزادش انگار |
به شیرین بذله شیرین شکر ریز |
|
برون داد این فریب عشوه آمیز |
که مارا بندهای باید وفادار |
|
که نگریزد اگر بیند سد آواز |
قبول خدمت ما صعب کاریست |
|
در این خدمت دگرگونه شماریست |
دلی باید ز آهن، جانی از سنگ |
|
که بتواند زدن در کار ما چنگ |
اگر این جان و دل داری بیا پیش |
|
وگرنه باش بر آزادی خویش |
بگفتش کاین دل و جان جای عشق است |
|
وجودم عرصه غوغای عشق است |
همیشه کار جورت امتحان باد |
|
دلم را تاب و جانم را توان باد |
اگر بر سر زنی تیغ ستیزم |
|
مبادا قوت پای گریزم |
مرا آزار کن تا میتوانی |
|
وفاداری ببین و سخت جانی |
دل و جان کردم از فولاد آن روز |
|
که برق این امیدم شد درون سوز |
به تابان کورهای در امتحانم |
|
که تا بینی چه فولادیست جانم |
بگفتش ترسم این جان چو فولاد |
|
که از سختیش با من میکنی یاد |
چو خوی گرمم آتش برفروزد |
|
اگر یاقوت باشد هم بسوزد |
جوابی گرم گفتش آتش آلود |
|
که اینک جان برآر از خرمنش دود |
در آن وادی که میل دل زند گام |
|
چه باشد جان که او را کس برد نام |
من و میل تو با میل تو جان چیست |
|
دگر جان را که خواهد دید جان کیست |
شکر لب گفت کاین میل از کجا خاست |
|
بگفت از یک دو حرف آشنا خاست |
بگفتش کن چه حرف آشنا بود |
|
بگفتا مژدهای چند از وفا بود |
بگفت از گلرخان بیند وفا کس |
|
بگفت این آرزو عشاق را بس |
بگفت این عشقبازان خود کیانند |
|
بگفتا سخت قومی مهربانند |
بگفتش تاکی است این مهربانی |
|
بگفتا هست تا گردند فانی |
بگفتا چون فنا گردند عشاق |
|
بگفتا همچنان باشند مشتاق |
بگفتش نخل مشتاقی دهد بار |
|
بگفت آری ولی حرمان بسیار |
بگفتا درد حرمان را چه درمان |
|
بگفتا وای وای از درد حرمان |
بگفتش لاف عشق و ناله بی جاست |
|
بگفتا درد حرمان ناله فرماست |
بگفت از صبر باید چاره سازی |
|
بگفتا صبر کو در عشقبازی |
بگفت از عشقبازی چیست مقصود |
|
بگفتا رستگی از بود و نابود |
بگفتش میتوان با دوست پیوست |
|
بگفت آری اگر از خود توان رست |
بگفتش وصل به یا هجر از دوست |
|
بگفتا آنچه میل خاطر اوست |
ز هر رشته که شیرین عقده بگشاد |
|
یکی گوهر بر آن آویخت فرهاد |
نشد خوبی عنان جنبان نازی |
|
کزان کوته شود دست نیازی |
چو حسن و عشق در جولانگه ناز |
|
عنان دادند لختی در تک و تاز |
نگهبانان ز هر سو در رسیدند |
|
دو مرغ هم نوا دم در کشیدند |
حکایت ماند بر لب نیم گفته |
|
شکسته مثقب و در نیم سفته |
سخن را پردهای نو باز کردند |
|
ز پرده نغمهای نو ساز کردند |
اگر چه ظاهرا صورت دگر بود |
|
ولی پنهان نوایی بیشتر بود |
نوای عشقبازان خوش نواییست |
|
که هر آهنگ او را ره به جاییست |
اگر چه سد نوا خیزد از این چنگ |
|
چو نیکو بنگری باشد یک آهنگ |
حکایت ماند بر لب نیم گفته |
|
شکسته مثقب و در نیم سفته |
غرض عشق است اوصاف کمالش |
|
اگر وحشی سراید یا وصالش |
|