|
|
امثال و اصطلاحات بسيار در نثر و نظم بهکار مىرفته است که همه منسوخ شده و از ميان رفته است و ما براى نمونه يکى دو مورد را ياد مىکنيم.
|
|
- از بن دندان:
|
يعنى از صميم دل و از روى کمال اخلاص و اعتقاد و ارادت، مثال از بيهقي: 'و رئيس بت از بن دندان ... قلعتها را به کوتوال سپرد.'
|
|
خاقانى گويد:
|
|
دندانهٔ هر قصرى پندى دهدت نونو |
|
پند سر داندانه بشنو ز بن دندان |
|
|
- اسپ خواستن:
|
اصطلاحى بوده است قديم، و در کتب نثر و نظم از آن بسيار آمده است که هر کس را در دربار پادشاه به مقامى يا شغلى يا لقبى سرافراز مىکردند هنگام بيرون آمدنش حاجب فرياد مىکرده است که اسپ فلان را بياوريد (و آن منصب و شغل يا لقب را ياد مىکرده است) بيهقى در موقع عزيمت سلطان محمود با دو پسر از بيشابور که محمد را امير خراسان مىکند و بر مىگرداند و خود با مسعود بهسوى رى مىرود آورده است: 'امير محمد را آن روز امير خراسان خواند و اسپ امير خراسان خواستند و وى سوى خراسان و نيشابور بازگشت و اميران پدر و پسر ديگر روز سوى رى کشيدند، چون کارها بر آنجا قرار گرفت و امير محمود عزيمت کرد بازگشتن را ـ فرزند را خلعت داد و پيغام آمد نزديک وى ... که پسرم محمد را چنانکه شنودى بر درگاه اسپ امير خراسان خواستند و تو امروز خليفت مائى و فرمان را بدين ولايت بىاندازه مىراني، چه اختيار کنى که اسپ تو اسپ شاهنشاه خواهند يا اسپ مير عراق؟ ص ۱۲۶(براى اطلاعات زيادترى رجوع شود به جلد دوم سبکشناسي)
|
|
- فرمان يافتن:
|
فروشدن، شدن، بدرود حيات گفتن، درگذشتن اينها غالباً بهجاى مردن استعمال مىشده است.
|
|
- به چرم بودن گاو:
|
اين مثلى است که جز در شاهنامه جاى ديگر نيست و کنايه از کارى است که هنوز عاقبت آن، نامعلوم است و پيدا نيست که اين کار به نفع کدام کس و کدامين طرف تمام خواهد شد و گاهى گاوپيسه به چرم بودن آورد و گاه گاو تنها به چرم بودن (۱) ـ چنانکه گويد:
|
|
به چرم اندر است گاو اسفنديار |
|
کنون گاوپيسه به چرم اندر است |
|
|
(۱) . براى تفصيل اين مثال و ساير مثلها بايد به امثال و حکم و فرهنگ آقاى علىاکبر دهخدا مراجعه شود.
|
|
در گاو پيسه:
|
|
سپهدار توران از آن بدتر است |
|
کنون گاوپيسه به چرم اندر است |
|
|
- استعمال اتباع:
|
مانند پشتاپشت، روياروي، دُومادُم، بردابرد، خنداخند، تازاتاز، دستتادست، زيادتر از امروز بود.(رجوع کنيد به:فصت دوم بيهقي)
|
|
فايده:
دربارهٔ لفظ 'روياروي' به ياء مثناة که از کلمات اتباع است و الف و قايه در ميان دو لغت از يک جنس قرار گرفته است، بايد مواظبت کرد که با لفظ 'روبا روي' که از اتباع نيست و بين دو لفظ حرف (باء) اضافت قرار دارد اشتباه نيفتد، چه روياروى به معنى مواجهه و مقابلهٔ دو چيز يا دو مرد يا مرد با چيزى بهطور برابرى و تساوى است چنانکه حنظله گويد:
|
|
|
قطعه |
|
مهترى گر به کام شير درست |
|
شو خطر کن ز کام شير بجوى |
يا بزرگى و ملک و نعمت و جاه |
|
يا چو مردانت مرگ روياروى |
|
|
يا گويند که دو لشکر ناگاه روياروى برخورند ـ و شاه با شير نر روياروى شد. اما روباروى که همان لفظ روبهروى باشد به معنى چيزى يا کسى است که روبهروى چيز ديگر يا کسى ديگر بدون معنى برابرى و مقابلت متساورى قرار گيرد و اين لفظ هيمشه به لفظ ديگر اضافه شود، چنانکه در کتاب هيئت گويد:
|
|
'چون ماه و آفتاب دريک درجه جمع شوند... ميان آن نيمه که روباروى آفتاب است و آن نيمهٔ ديگر که روباروى او نيست دايرهٔ وهمى بُوَد که ايشان را از يکديگر جدا کند و چون ماه را در حقيقت اجتماع بُوَد اين هر دو دايره يکى گشته باشد. ريرا که آن نيمه که روباروى ما است آن نيمهٔ مظلم است و آنکه روباروى ما نيست آن نيمهٔ روشن' (جهاننامه تأليف شرفالدين محمدبن مسعود ـ ص ۹۶ طبع تهران.)
|
|
|
قاعدههاى صرف و نحو عربى در قديم رعايت نمىشده است، جمعهاى عربى را جمعى فارسى مىبستند، و اسامى عربى را به عربى جمع نمىبستند مانند امروز و همه را به فارسى مىبستند، چون: عالمان، استادان، متقدمان مورخان، فقيهان و مانند اين ـ و نيز در مطابقهٔ صفت و موصوف رعايت تأنيث و جمع نمىشده است و الفهاى مقصوره را بايد به ياء نويسند گاهى به الف مىنوشتند چون مصطفا، تقاضا، تماشا و غيره و بعدها اين قيود در زبان فارسى پيدا آمد خاصه مطابقهٔ صفت و موصوف که از قرون دهم و يازدهم به بعد شهرت گرفت و در صد سال اخير عموميت يافت.
|
|
و نيز يا و تاهاى مصدرى عربى مانند قابليت و آدميت و جديت و تاهاى مصدرى چون امامت و وزارت را کمتر استعمال مىنمودهاند و در مورد يا و تاء مصدرى گاه ياء مصدرى فارسى مىآوردند و نيز بهجاى آنکه امروز ما آدميت گوئيم: آدميگرى مىگفتهاند چنانکه در اسرارالتوحيد آمده است: 'درويشى ديدم مرفقى پوشيده و بر در شهر نشسته و سر به خود فرو برده و ابريقى پهلوى خود نهاد، چون چشم من بر وى افتاد از آدميگرى هيچ چيز با من نماند روحى و آسايشى از وى به من رسيد ـ ص ۴۷۲' ... 'اما گاهگاه در دورن استاد امام از راه آدمگيرى اندک داورى مىبود ـ ص ۲۶۵'
|
|
- صوفئى بهجاى تصوف ـ مثال از اسرارالتوحيد:
|
'ما در آن بوديم تا خود را به جامهٔ صوفيان بيرون آريم و ساعتى صوفى باشيم اين گربه بر صوفيئى ما شاشيد ـ ص ۲۷۵' ... 'ما چون شيخ بوسعيد نديديم هم صوفى نبوديم و هم نديديم اگر او را نديديمى صوفئى از کتاب برخوانديمى ـ نقل از اسرارالتوحيد: ص ۴۶۳'
|
|
- امامى بهجاى امامت:
|
'سفره مىنهادم و پنج نماز را بانگ نماز مىگفتم و خود امامى مىکردم ـ ص ۴۶۰' و نيز وزيرى و قرّائى و مانند آن بسيار است.
|
|
معذلک از قرن پنجم گاهى مصادرى با يا و تا ديده مىشود و بهتدريج زيادتر مىگردد از آنجمله در بيهقى خيريت آمده است: 'امير خالى کرد با خواجه و مرا بخواندند و گفت حديث بوسهل تمام شد و خيريت بود که مرد نمىگذاشت جوانمردى بايد خواجه، آن را همت نخوانند آن را منيت خوانند آنک مال نفقه کند آن را منيت گويند نه همت ـ ص ۳۶۸'
|
|
و بهنظر مىرسد که استعمال مصدرهاى مذکور از شعر به نثر سرايت کرده است و شعرا هم از براى فضل و اظهار علمدانى اين لغات را آوردهاند چنانکه از اين شعر که شمس قيش در مثمن مطوى از بحر رجز مثال آورده پيدا است:
|
|
دست کسى بر نرسد به شاخ هويت تو |
|
تارک اِنّيّت او ز بيخ و بن برنکنى (۱) |
|
|
(۱) . اين شعر از سنائى است.
|
|
و عوفى در جوامعالحکايات گويد: 'چون قابوس بر اهليت ابوالحسن وقوف يافت.' و بعدها آدميّت و قابليّت و جمعيت و کيفيت و کميت و جنسيت و صلاحيت و مانند آنها در نثر داخل شده است.
|
|
|
لغاتى که در کتب قديم ديده مىشود که با زمان بعد، از حيث املاء اختلاف دارد مانند 'ازينه' بهجاى 'هزينه' و 'ايزار' بهجاى 'اِزار' و 'اَوام' و 'افام' بهجاى 'وام' و 'وا' و 'ور' عوض 'با' و 'بر' و 'استاخي' بهجاى 'گستاخي' و 'تونگر' عوض 'توانگر' و تيريز' بهجاى 'تِريز' و 'ناخنپيراه' بهجاى 'ناخن پيراي' و 'قباه' بهجاى 'قبا' و 'خوک بهجاى 'خوي' و 'بوينم' عوض 'ببينيم' و 'مارابدن مىآفريد' يعنى 'ما را بدان مىآرويد' و 'مانديش' عوض 'مينديش' و 'بانداز' بهجاى 'بينداز' و 'بافکن' بهجاى 'بيفکن' و بعضى لغات که فارسى و عربى مرکب بوده است و بعد ترکيب عربى صرف شده است چون 'بىبُدّ' بهجاى 'لابُد' به معنى بيچاره چنانکه رودکى گويد:
|
|
ورم ضعيفى و بىبديم نبودى |
|
وانکه نبود از امير مشرق فرمان |
|
|
و حدودالعالم نيز اين لغت 'بىبُدّ' را آورده و گويد (ص ۵۸ طبع تهران): 'و مردمان اين ناحيت مردمانىاند سليم و بىبُدّ و شيانانند و برزيگر (۱).
|
|
(۱) . براى درک اين قبيل اختلافات رجوع کنيد به: مقدمهٔ تاريخ سيستان و مقدمات جهانگشا و تذکرةالاوليا و مجملالتواريخ و ساير کتبى که توسط اساتيد اصلاح شده است.
|