|
در آمريکا، در آغاز انسانشناسى طبيعى با انسانشناسى فرهنگى مورد توجه قرار گرفت، ولى از اواخر قرن نوزدهم حوزه انسانشناسى فرهنگى در اين کشور توسعه بيشترى يافت و صاحبنظران و محققين، فرهنگ و تمدن را بهعنوان يک کل قابل مطالعه بررسى کردند و کوشيدند تا در مطالعات خود شرايط جغرافيائي، اقتصادى و سياسى را در ارتباط با هر تمدن و فرهنگى مورد تجزيه و تحليل قرار دهند تا منشاء و چگونگى پيدايش تمدنها را کشف نمايند.
|
|
انسانشناسى فرهنگى در دهههاى اخير در ايالات متحده پيشرفت بيشترى کرده است و محور اصلى انسانشناسان در اين کشور خصوصيات فردى در ارتباط با فرهنگ و تمدن هر جامعه است به سخن ديگر براى مطالعه فرهنگ و تمدن، و رابطه آن با خصوصيات فردي، انسانشناسى فرهنگى بهعنوان مهمترين ابزار کار مورد توجه قرار گرفت.
|
|
در ايالات متحده آمريکا بين صاحبنظران روانشناسى و علوم اجتماعى تفاهم و دادو ستد علمى وجود دارد و اين همکارى و تفاهم سبب رشد و گسترش تحقيقات فرهنگشناسى شده است.
|
|
بنابراين فرهنگ و تمدن، بهعنوان يک امر اجتماعي، بلکه با ديد روانشناسى و بهعنوان آنچه که براى انسان رخ مىدهد و بر نفس او عارض شده و پايهگذار شخصيت او بوده است، مورد توجه است، از اينرو دانشمندان برآن هستند که فرهنگ شيوهٔ خاص زندگى قومى است. به سخن ديگر، جامعه مرکب از افراد است و حال آنکه فرهنگ طرز زندگى آنها به شمار مىرود.
|
|
بهدنبال پژوهشهاى گوناگونى که در اين کشور، در زمينه انسانشناسى فرهنگي، انجام داده شد، و همچنين بهدليل تأکيدى که صاحبنظران اين علم در مورد تاريخ، زمينههاى جغرافيائي، روانى و غيره داشتند، سه مفهوم اساسى طبيعت (خارجى و انساني)، فرهنگ و شخصيت در مطالعات انسانشناسى مورد توجه قرار گرفت که در آميختن سه عام ياد شده به پيدايش نظريهاى با عنوان 'شخصيت اساسي' انجاميد. آبرام کاردينر (Abram Kardiner) و رالف لينتون (R.Linton)، از سرآمدن اين نظريهاند:
|
|
کاردينر روانکاو و لينتون باستانشناس و مردمشناس به تحقيقات وسيعى پرداختند. لينتون بر آن بود بين شخصيت فردى و نقشى که فرد ايفاء مىکند رابطه وجود دارد. از اين رو پس از انتشار کتاب معروف خود، به نام بررسى بشر (The study of man)، در سال ۱۹۳۶، با کاردينر سمينارى تشکيل داد تا نظريهٔ خود را اثبات کند.
|
|
کاردينر نظريات مشترک خود را را در کتابى به نام مطالعه درباره انسان آورده است که برخى از آراء آنها ذکر مىشود:
|
|
انسان هم آفريننده و هم آفريده همه نهادها و سازمانهاى اجتماعى است به سخن ديگر، شخصيت هر فرد محور همه نهادها و سازمانهاى اجتماعى است.
|
|
شخصيت اساسى عبارت است از وجه مشترکى که بين همهٔ افراد يک گروه وجود دارد. مثلاً آنچه معرف همه ايرانيان است و مشخص و معرف جامعه و فرهنگ ايرانى است همان شخصيت اساسى آنها است و همچنين است براى ديگر فرهنگها.
|
|
نتيجهٔ مطالعات اين دو محقق گسترش قلمرو مطالعات مردمشناسى از جوامع ابتدائى به جوامع پيشرفته است. آنان، در واقع محور اساسى مطالعات انسانشناسى را بر شناخت انسان قرار دادند نه قلمرو خاص جغرافيائى يا فرهنگى.
|
|
همکارى جامعهشناسان و روانشناسان در تحقق اين هدف تأثير بهسزائى داشته است.
|
|
نرافي، احسان، علوم اجتماعى و سير تکوينى آن ص ۱۹۰.
|
|
لينتون در سال ۱۹۴۰ رسالهاى در مورد اينکه چگونه سرخپوستان مظاهر فرهنگ آمريکائى را اقتباس کردهاند نوشت و يادآور شد که مطالعه در امر دگرگونى و جذب فرهنگ به تحقيق به اثر زيانبخش تحولات تحميلى و فرهنگي، در بين اقوام مستعمراتي، مىانجامد. بنابراين به تفاوتهاى فرهنگى ناشى از محيط طبيعى و اجتماعى تفاوت پيدا مىکند.
|
|
بهطور کلى پيدايش نظريههاى جديد، تحقيقات مردمشناسى را، که در تدوين و نشر کتب گوناگون در مورد جوامع ابتدائى مىکوشيد، متوجه مطالعه تطبيقى فرهنگ و تمدن جوامع مختلف ساخت و در نتيجه قلمرو انسانشناسى فرهنگى را از حوزهٔ اقوام ابتدائى به جوامع پيشرفته امروزى گسترش داده است.
|
|
|
هنرى اسکول کرافت (H.Schoolkaft)
|
|
هنرى اسکول کرافت (H.Schoolkaft)، در قرن نوزدهم سرخپوستان چىپوا (Chippeus)، را مورد مطالعه قرار داد و آداب و رسوم، مذهب، خانواده و ارزشهاى اجتماعي، فرهنگى آنها را مشاهده و مطالعه نمود.
|
|
اقامت ۱۹ سالهٔ وى در ميان قبائل چىپوا از او يک مردمشناس ساخته است. بهترين اثر وى کتابى است به نام اطلاعات تاريخى و آمارى دربارهٔ تاريخ سرخپوستان ايالات متحده.
|
|
نتيجه مطالعات کرافت اين بود که: سرخپوستان، مانند ديگر افراد انسانى و بهخصوص سفيدپوستان، آدميزاد هستند و از خصوصيات کم و بيش مشابه آنچه که براى سفيدپوستان قائل هستند برخوردار هستند، از اينرو نژادپرستى را محکوم و رد کرد.
|
|
|
خانم روت بنديکت (R.Benedict، ۱۹۴۸-۱۸۸۷)، مردمشناس ديگر آمريکائى است. وى از جمله کسانى است که براى توصيف تعريف و طبقهبندى فرهنگ انسانى به تحقيقات در خور توجهى پرداخت. وى پس از دريافت درجه دکترى خود، به اتفاق يکى ديگر از مردمشناسان آمريکائى به تحقيقاتى درباره سرخپوستان آمريکائى پرداخت.
|
|
بنديکت بر آن بود که طرح يک فرهنگ، نمودارى از شخصيت مردمانى است که آن فرهنگ را بهوجود آوردهآند، از اينرو براى اثبات نظريه خود به تحقيقات دامنهدارى در مورد سه فرهنگ ابتدائى به نامهاى زونى (Zuni)، دوبو (Dobu)، کواکيوتل (Kualiytl)، پرداخت و در سال ۱۹۳۴ کتاب مشهور خود را با عنوان 'سرمشقهائى فرهنگي' منتشر ساخت.
|
|
بنديکت در زمان جنگ جهانى دوم به مطالعه فرهنگ اقوام خارجى پرداخت، که حاصل کوشش وي، کتاب سرمشقهاى فرهنگى ژاپني، در سال ۱۹۴۶منتشر گرديد؛ اين کتاب توجه علاقهمندان را بار ديگر، به مطالعهٔ خصوصيات ملى و قومى جوامع مختلف جلب کرد.
|
|
روىهم رفته تحقيقات بنديکت دانشپژوهان را به نکته واقف ساخت که فرهنگ پديدهاى است مرتبط با اصول محسنات و زيبائى (هـ، ر، هيس، تاريخ مردمشناسي، ترجمهٔ ابوالقاسم طاهري، ابن سينا، ص ۵۷۱) نظريه وى عدهاى را به مطالعات و تحقيقات مردمشناسى علاقهمند ساخت. روش تحقيقى وى بيشتر تطبيقى بود، وى دريافت که افراد هر جامعهاى تحت تأثير عوامل ديني، اجتماعى و آداب و رسوم آن جامعه داراى شخصيت معينى مىشوند که از نظر روانى و طرز رفتار منطقى الگويا سرمشقى از آن فرهنگ است. از اينرو، همانطور که اشاره شد، نظريه سرمشق فرهنگى از او است (Pattern of culture).
|