|
|
جملههاى تازه و عجيب چون: 'درياى در موج' صفت لشگر، مثال: 'چون آوازهٔ درياى در موج يعنى حرکت عساکر سلطان بشيند' (جلد ۲، جهانگشاي، ص ۴۲) ديگر: صفت روزگار را مؤنث آورده گويد: 'روزگار را برخلاف عادت او صاحبهٔ وفا انگاشت' و جاى ديگر به قرينه صفت 'تب' را مؤنث آورده است: 'حُمّى مُطبقه و تب لازمه' (جلد ۱، جهانگشاي، ص ۷۵).
|
|
در جهانگشاى تمام مختصات نثر فنى از سجع و موازنه و ديگر تلکفات و ايراد صنايع بديعيه و تلميحات و استدلالات قرآنيه و ايراد احاديث و امثال عرب و شعر تازى و اشعار پرسى از فردوسى و مسعود سعد (۱) و ظهير فاريابى و انورى و وطواط و کمال اسمعيل و نيز تحليل شعر به طريق ابوالمعالى و وراوينى و محمدنسوى و ديگران بسيار دارد، خاصه تحليل و تضمين مصراعها و از جمله نمونههاى اين صنعت عبارت ذيل است. 'اگر صاحبنظرى پاکيزه گوهرى که منصف و مقتصد باشد در اين معانى به چشم حقد و حسد که مُظهر و مُبدى معايب است و منشى مَساوى و مَثالب و تولد آن از نتيجهٔ دنائت و همت و خساست طينت ننگرد، و به عين رضا و وفا که مقابح را در صورت زيبا بيند و پلاس را ديبا پندارد نظر نکند...' (جلد ۱، جهانگشاي، ص ۸).
|
|
(۱) . شعرى است که آقاى قزوينى در (فائت حواشى جهانگشاى جلد ۳، ص ط) شرحى راجع بدو نگاشتهاند و حدس زدهاند که کمالالدين اسمعيل اين بيت را به مناسبت آنکه در کليله و دمنه ذکر شده بايستى از شاعر ديگرى تضمين کرده باشد و حدس ايشان درست است و اين شعر از مسعود سعد سلمان است و در ضمن قصيدهاى است در مدح سلطان مسودبن ابراهيم و مطلع آن چنين است:
|
|
گر يک وفا کنى صنما صد وفا کنم |
|
ورتو جفا کنى همه من کى جفا کنم |
|
|
و در بيت هفتم تغزل گويد:
|
|
گر برکنم دل از تو بردارم از |
|
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا کنم |
|
|
که کمال رديف آن را عوض کرده و در ضمن غزل خود گويد:
|
|
گويند برگرفت فلان دل ز مهر تو |
|
من داورى مردم جاهل کجا برم |
گر برکنم دل از تو بردارم از تو مهر |
|
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم |
|
|
بدون آنکه متوجه گويندهٔ اصلى شعر باشد آن را از کمال دانسته و تضمين کرده است.
|
|
که بيت عبداللهبن معاويه را که سخت مشهور است:
|
|
وَ عَيْنُ الرّضا عَنْ کُلِّ عَيْبِ کَليلةٌ |
|
وَلَکِّنَ عَيْنَ السّخُطِ تْبُدِيْ المَساوِياً |
|
|
تحليل کرده و براى مزيد زيبائى عبارت، خود بيت را نيز شاهد آورده است.
|
|
همچنين در تضمين و تحليل مصراعهاى معروف دست کمى از ابوالعمالى ندارد اگرچه حسن انتخاب او به پاى او نمىرسد، از اين قبيل در رسالهٔ تسليةالخوان گويد: 'اکنون شايد گويندت (ع) به يک جمله برگشتى از کارزار، و نامت ننگ گردد در ميان ابناء روزگار' ترجمهٔ حال مصنف. (جلد ۱، جهانگشاي، ص عج).
|
|
|
اينجا مناسب است نکتهاى ذکر شود،
از مطالعهٔ کليلهودمنه و رسالهٔ نفثةالمصدور و مراجعه به بعضى از کتب بالنسبه قديمى که کمتر دست خورده است، چنين برمىآيد که هر وقت مىخواستهاند مصراع معروفى را در نثر تضمين کنند، و اين خود نوعى از ابداع و اظهار صنعت بوده است، مصراع مطلوب را بدون اينکه قبل از او لفظ (مصراع) يا (ع) ذکر کنند مانند سطرى از نثر تضمين مىکردهاند، و بهنظر چنين مىرسد که جهانگشاى هم تابع اين رسم بوده است، و کتاب از منهٔ بعد به سليقهٔ خوش حرف (ع) يا لفظ (مصراع) را در اين قبيل موارد از خود افزودهاند، و اين معنى را ما از خود جهانگشاى چاپى تفرس کردهايم، زيرا در جائى برخورديم به عبارتى که کاتب قسمتى از آن را مصراعى فرض کرده، و از پيش خود (ع) بر آن افزوده است، و حال اينکه آن عبارت مصراع شعر نيست بلکه نثرى است و از عبارت خود مؤلف مىباشد و محال است مؤلف عبارت خود را مصراعى شعر فرض کند آن هم عبارتى که وزن درست ندارد و اهميت مقام مراعهائى را که قابل تضمين باشد (بيشتر مصراعهائى از رباعيات را تضمين مىکردهاند) نيز دارا نيست و آن عبارت چنين است:
|
|
'جلالالدين خود پيشدستى نمود و پاى برداشت و مرکبى ديگر درکشيدند چون بر آن سوار شد حمله کرد و هم در تک بازگشت (ع) چون برق بر آب زد و چون باد برفت' (جلد ۱، جهانگشاي، ص ۱۰۷) و بر اهل سخن و خبرگان ادب آشکار است که عبارت 'چون برق بر آب زد و چون باد برفت' شعر نيست، زيرا در حشو اشعار - خاصه در عصر مؤلف واو عطف عربى را که بايد به فتحه تلفظ نمود نمىآوردند و رکيک مىدانستند و قدما گاهى در صدر يا عروض بيت اين واو را مىآوردهاند فقط ولى در حشو اشعار هيچوقت واو عطف عربى نمىآمده است، و واو عطف فارسى که تلفظ آن مانند (o) فرنگى است مىآمده و اگر اين مصراع شعر باشد بايستى واو 'و چون باد' را به فتحه خواند و چنين کارى در اشعار فارسى غلط است، و چون واو مذکور را مثل واو عطف فارسى بخوانيم عبارت از وزن خواهد افتاد و شايد کسى از روى سماجت و لجاج که پيشهٔ بعضى جاهلان است بگويد که اين مصراع در اصل چنين بوده است:
|
|
'چون برق بزد بر آب و چون باد برفت' جواب آن است که در آن صورت بايستى گفت که عطامَلک خود اين مصراع را براى همين مورد ساخته است، چه مصراعهاى تضمين شده بايد معروف و داراى مضمونى لطيف و يا مثلى دلکش باشد که نويسنده را به سوى خود جلب کند و اين عبارت متضمن هيچيک از آنها نيست، و فقط داراى صنعت سادهٔ جمع بين آب و باد است که در عبارت نثر جهانگشاى مکرر بهتر از آن ديده مىشود و حيثيت شعرى ديگرى ندارد و حقيقت اين است که موزونئى که در اين عبارت هست کاتب غير امين را به شبهه افکنده و پنداشته است که مگر مصراعى از بحر هزچ و ترانه يا رباعى است، و به عادت خود (ع) يعنى علامت (مصراع) را پيش از آن افزوده است. اين معنى ما را دربارهٔ ديگر علائم و 'عينها و بيتها' به شبهه انداخت و چون در کليله غير از يکى دو موضع اواخر کتاب، و در کتب خطى قديمى ديگر ديده بوديم که مصراعها را بدون ذکر علامت (ع يا مصراع) به نثر ملحق مىکنند، بر آن شديم که در جهانگشاى نيز چنين بوده است و اگر نسخهاى به خط مؤلف بهدست مىآمد اين قضاوت تمام بود.
|
|
جوينى در ابيات هم اين قبيلتحليلها و تضمينها بهکار برده و قافيهٔ شعر را با سجع نثر قرينهسازى کرده و علامت (بيت) يا (شعر) هم نياورده است، از آن جمله در (جلد ۱، جهانگشاي، ص ۱۵۹) گويد:
|
|
'ذکر حاتم طي، در روزگار او طى شد، و حلم احنف به نسبت حلم اولاشي، در عهد دولت او جِهان جَهان آرام گرفت و صِعاب فلک ناسازگار رام شد و در زمان خانيّت او گردونِ تندِ توسنِ منقاد ناشده در زير اين طاعت او خوش خرام شد' و درست يک بيت تمام را طورى در نثر حل کرده و تضمين نموده است که در بادى نظر براى اهل فن هم تشخيص دادن آن دشوار است.
|
|
همچنين اشعار از بيت يا قطعه يا مثنوى را بدون علامت يا عنوان (بيت يا شعر) آورده است، جزء اينکه چندبار خود مؤلف يک بيت از بحر هزج مثمن را (که دو بيت از آن يک رباعى است) عنوان 'رباعي' داده از آن جمله گويد (جلد ۲، جهانگشاي، ص ۸) 'و طواط ... اين رباعى بر تير نوشت و بينداخت:
|
|
گر خصم تو اى شاه بود رستم گُرد |
|
يک خر ز هزار اسپ نتواند بُرد
|
|
|
مسلم است که وطواط همين بيت را گفته است و در تاريخ گزيده بيتى ديگر از خود مؤلف يا از ديگرى بر آن مزيد کردهاند که قافيهٔ دوم آن فاسد و از وطواط نيست و مشهور است
|
|
شاها که به جامت مى صافى است نه دُرد |
|
بدخواهتر از غصه خون بايد خورد |
|
|
و نيز در صفحهٔ ۱۴۱ جلد ۱ سبکشناسى بهار يک بيت مسعود سعد را به وزن ديگر ضبط کرده و معلوم نيست تقصير کاتب است يا سهو مؤلف و آن شعر اين است:
|
|
در آتش بلايم چون گل فرو چکانى |
|
بر سنگ امتحانم چون زر برآزمائى |
|
|
و اين شعر در اصل به بحر مضارع مکفوف مقصور مثمن است و مطلع آن چنين است:
|
|
نالم به دل چو ناى من اندر حصار ناى |
|
پستى گرفت همت من زين بلند جاى |
|
|
تا آنجا که مىفرمايد:
|
|
در آتش بلايم چون گل فرو چکان |
|
بر سنگ امتحانم چون زر بر آزماى |
|
|
و بيت متن 'مسبّغ' است نه 'مقصور' و يا خطاب به آخر آن بيت افزوده شده است.
|