دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا
سجع در صدر اسلام
از صدر اسلام و اندکى پيش از آن دو نمونه از نثر تازى در دست است يکى الواح و کتيبههائى که کاشفان آثار قديم در دشت سوريه و سرزمين صفا و حجاز و يمن و طور سينا و غيره به زبان عبرى و نبطى و تازى يافتهاند که نثر صرف است، يا دعائى است، يا يادگارى و يا نقل حادثه و واقعهٔ کوچک و سادهاى و يا لوح گور و ستودانى و اين همه به کلّى از هر پيرايه عارى است. | ||||||
ديگر سخنانى که به کاهنان نسبت مىدهند، آنها عباراتى است مسجّع با قدرى پيرايهٔ شعرى که در کتب مضبوط است، و قرآن کريم نمونهٔ کامل و عالى آن نوع شمرده مىشود اين نثر داراى موازانه و ازدواج و تکرارهاى بسيار و سجعها و تشبيهات و هيجانها و تجسمات معانى و غيره مىباشد و تفاوتى که ميانهٔ اين نثر و سجع کاهنان است همان فصاحت و قدس و بلندى مقام است که گويند کلام خدا است نه کلام شاعر يا کاهن. | ||||||
بلافاصله پس از نشر و بسط قرآن کريم ملاحظه مىکنيم که باز پايهٔ نثر بر بنيان سادگى نخستين برقرار است، مکاتيب خلفا و خطبِ دستناخورده و موثّق، که از خلفا و ملوک و سرداران عرب باقى است همه ساده و دور از سجع و تکلّفات شاعرانه است يعنى نثر مرسل است و رواياتى در دست داريم که احياناً اگر کسى سجعى مىگفت يا مىنوشت وى را از آن نهى مىفرمودند از آنجمله روايتى است که گروهى از نويسندگان و بزرگان عرب (جاحظ و ابوهلال عسکرى و ابناثير و قدامةبنالىالحديد و غيرهم) نقل کردهاند که رسول اکرم از سجع نهى مىفرمود چنانکه جاحظ گويد: | ||||||
'کسى گفت با پيغامبر صلىاللهعليه يا رسولالله: اَرَأَيْتَ مَنْ لايَشْرب و لاَکَلْ وَ لاَصاَحِ فاَسْتَهَلّ، اَلَيْسِ مَثلُ ذلِکَ بَطَلٌ؟ فقال رسولالله: اَسَجْعٌ کَسَجْع الجَاهِلَّيتِه؟! (و به روايتى ديگر: اَسجعٌ کسجع الکهُان). | ||||||
سپس جاحظ گويد: چيزى که موجب کراهت سجع در اسلام شد با وجود آنکه سجع در تکلّف و صنعت دون شعر است آن بود که کاهنان عرب که بيشتر مردم در زمان جاهليّت به آنان در محاکمات و قطع و فصل دعاوى و خصومات رجوع مىکردند و دعوى داشتند که هر يک جنى در فرمان دارند، مانند 'حازى جُهينَة' و مانند 'شِقّ' و 'سُطَيح' و 'عُزّى سَلمه' و ديگران همه به سجع سخن مىگفتند و احکام جارى مىکردند. از اين قبيل که گويد: | ||||||
'وَالاْرضُ و الَسّماء، و الَعقابُ و الَصّقعّاء، واقعة ببقّعاءً، لقد نفر المجد بنى العشراءِ لِلمجد و السُناءِ' و نظاير آن بسيار است و جمعى از بزرگان عرب جاهى نيز فرمانها و يارى خواستنهاى خود را با سجع ادا مىنمودند از قبيل 'ضَمْرة بن ابى ضَمْرَة' و 'هَرَم بن قُطبه' و 'اَلأقرع بن حابس' و 'نُفَيل بن عبدالعُزّي' و 'ربيعة بن حذار' بنابراين در صدر اسلام بهعلت نزديکى زمان جاهليّت و بقاياى آثار آن عهد که در سينهها موجود بود گفتن و شنودن سجع را نهى کردند و چون علت برخاست، حرمت برخاست (البيان و التبيين: جلد اول صفحهٔ ۱۹۴-۱۹۵). و طبرى در تاريخ خود آورده است که رسولى از کرمان نزديک عمربنالخطاب آمد، عمر از دَقل وَعَدُّها بَطَلْ و خيرها قليل و شرّها طويل و الکثير بها قليل و القَليل ضايع و ماروائها شَرٌّ منها' (طبري: ج ۵، ص ۷، طبع قاهره). عمر بدو پرخاش کرد و گفت اَمُخبِرٌ اَثْتَ اَمْ سَجّاع؟! ... | ||||||
و نيز جاحظ آورده است که: معاويه به کاتب خود املاء کرد در نامهاى که به مردى مىنوشت که: 'لَهُو اَهْوُن عَلَّى مُنْ ذَرَّة اَوْ کَلْبٌ مُنْ کِلابِ الحَّرَه' سپس به کاتب فرمود که (من کلابالحرّه) را محو کن و بنويس: منالکلاب (رسايل جاحظ: ص ۱۵۵). و اين دو روايت نيز دال است که قدماءِ قوم مخصوصاً از آوردن اسجاع خوددارى داشتهاند، و در ميان مسلمين جماعتى بودهاند که مخصوصاً به دستاويز اين قبيل اخبار و روايات، بهکار بردن سجع را در سخن مذموم و مکروه مىشمردهاند زيرا غالب فضلاى قرن سوم و چهارم مانند جاحظ و ابوهلالالعسکرى و متأخران مانند ابنابىالحديد از جايز بودن سجع و عدم کراهت آن سخن رانده و دلايلى اقامه کردهاند که پيغمبر و اصحاب گاهى خُطب و سخنان مسجّع مىآوردهاند (ابنابىالحديد شرح نهجالبلاغه طبع تهران، صفحهٔ ۱۳). | ||||||
و اين مدافعات و دست و پاهائى که در اواخر قرن سوم تا قرن چهارم و پنجم راجعبه جواز ايراد و استعمال سجع در کلام منثور شده است دال بر آن است که مسلمين از استعمال سجع تا حدّى خوددارى داشتهاند اتفاقاً غالب خطب موثقى که از رسول و صحابه روايت شده است و همهٔ نامها و پيغامهاى خلفاى راشدين و بنىاميه و سخنان ائمهٔ دين از سجع و حتى از موازنه و ازدواج خالى است مگر آنچه در قرون بعد جع شده باشد از قبيل بعضى خطب منسوب به علىبنابىالطالب (ع) و غيره و از قبيل نامههاى ساختگى که ثقات مورّخان آنها را ذکر نکردهاند و تنها ادبا و قصهنويسان آنها را آوردهاند مانند پيام ابوبکر در آغاز خلافت او به على و پيام عمر بهعنوان متمم پيغام مزبور توسط ابىعبيده و پاسخ على عليهالسلام به آن دو که ابوحيان توحيدي (۱) معروف از فرط تعصّب سنّىگرى جعل کرده و روايت ان را به قاضى ابىحامد احمد بن بشرالمروروذى منسوب داشته است و مدعى است که اين سند مهم مدت چهارصد سال تنها يکبار به توسط قاضى مذکور براى او نقل شده و او هم يکبار تنها براى مُهَلّبى وزير نقل کرده است و خود گويد: 'هى والله من بنات الحقايق و مُخْباَت الصناديق!؟ ...' و پس از ابوحيان رسالتنامهٔ مزبور که با نهايت فصاحت و جزالت و استادى تدوين گرديده ولى از شيوهٔ صدر اسلام دور است و سراسر متوازن و متوازى و مسجّع است، بهدست ادبا افتاد و در کتب ادب نقل شد - اما خوشبختانه احدى از روات ثقه و مورّخان معتبر آن را نياورده و حتى از آن ياد نکردهاند و شکّى نيست که اين سند از براى سنّيان متعصب و نواصب کمسواد دستاويزى شگرف و از بازيافتهاى مذهبى و تاريخى است، و با سليقهٔ آنان چسبندگى زياد دارد. | ||||||
(۱) . توحيدى ابوحيان علىبنمحمد الشيرازى که در حدود چهارصد هجرى وفات کرده است و منسوب به زندقه - تفلسف، اعتزال - بوده و ظاهراً هيچ نبوده است جز مردى جعال و ابنالوقت و به همين جهت حناى وى در نزد صاحب عباد و ابنالعميد با آن همه فضايل که داشت رنگ نگرفت و عاقبت در استتار بمرد و کتب خود را هم پيش از مرگ از فرط خست يا خبث بسوخت و جز آنچه قبلاً از وى نقل شده بود از ميان رفت. | ||||||
چه کلماتى به ابىبکر و عمر نسبت داده است که هرگز به مخليهٔ آن بزرگان نگذشته بود، از توهين و استخفاف نسبت به على و حمله به اخلاق آن بزرگمرد از قبيل: | ||||||
'ما هذه الخُنزوانّية (۲) الَّتى فى فراش رأسک! ما هَذه الشّجا المُعتَرضُ فى مدارج انفاسک! ما هذه القذاة التى تَغَشّت ناظرک! و ما هذه اَلَوَحرةَ (۳) التى اَکَلَت شراسيفک (۴) و ما هذهالذى لَبَسْتَ بسببه جلدَالنَّمْر، و اشتملت عليه بالشحناءِ و النُکُر۱ و لسنافى کسرويّة کسري، و لا فى قيصريّة قيصر! تَأنَّلَ لاخوان فارس و ابناءِ الاٌصفر! قد جَعَلَهُمالله جَزَراً لسيوفنا، وَ دريَئةً لِرماحنا، و مَرْمَيَ لِطِعانِنا و تَبَعاً لسلطاننا! ...' (رجوع کنيد ج ۲، عصرالمأمون ص ۷، طبع قاهره). | ||||||
(۲) . خنزوانه: کبر | ||||||
(۳) . الواحرة بالتحريک حقد و عداوة. | ||||||
(۴) . الشراسيف جمع شرسوف بن و بيخ اضلاع. | ||||||
که به عمر نسبت مىدهد و در آن عبارات على را به کبر و عجب و حِقد و عدوان و غش و غِلّ و تنّمر و شحنا و نُکر منسوب مىدارد! و حال آنکه هيچيک از ائمهٔ سنّت و جماعت چنين اخلاقى به على عليهالسلام نسبت ندادهاند و وى را از جمله اعوان و ياران و همدستان صميم شيخين معرّفى کردهاند و ما نيز مىدانيم که على قصد و ارادهٔ لجاج و عناد و خصومت و پافشارى در برابر آنان نداشت و انزواى چند ماههٔ او مربوط به ميل فاطمهٔ زهرا عليهاسلام و گردآورى مُعجّل کلام خدا بود و بارها عباس و ابوسفيان وى را به قيام و اقدام بر ضد شيخين تحريک کردند و او به گفتار آنان وقعى ننهاد - و نيز عبارات ديگر در اين رساله و رسالت هست که جاعل از فرط مسامحه و جهل به تاريخ، ملتفت خطاى آنها نشده است، منجمله داستان انقراض ابناء فارس و بنىالاصفر (روم) مىباشد که از قول عُمَر در سهماههٔ اول خلافت ابىبکر آورده و گويد: 'خداوند آنها را کشتهٔ تيغهاى ما ساخت، و بازيچهٔ نيزههاى ما قرار داد، و آماج طعن رماح ما فرمود، و تابع قدرت و تسلّط ما ساخت ...' و بيچاره ندانست که روم و ايران در خلافت عمر و عثمان به اين حالت درآمد نه در آغاز خلافت بوبکر، و در آن روزگار هنوز کار مرتّدان عرب که لشکرها گرد آورده و تا دروازهٔ مدينه را به تاخت و تاراج گرفته بودند فيصل نپذيرفته بود و هنوز سوريّه در دست قيصر و ايران و مدائن و حيره و سواد در زير رايت کسرى قرار داشت، نه آن قوم ذبيحهٔ شمشير تازيان شده بودند و نه اين مردم تابع سلطان عرب گشته، که عمر على را به انقراض آن اقوام عبرت فرموده و تهديد نموده باشد! و باقى رسالتنامه نيز بر اين قياس سر تا پا بىبنياد و از روى جهل و غيّ و مسامحه و عدم امانت و ديانت و بلکه از روى لودگى و اعتماد به جهل و حمق عوام و رؤساى متعصّب و بىعلم عصر ساخته شده است! و عجيب است که در اين عصر نورانى و عصر علم و تحقيق باز هم بعضى از فضلاى مصر اين سند مجعول را مانند شيرينترين اسناد تاريخى در مطلع مؤلّفات خود قرار دادهاند (رجوع کنيد به: جلد ثانى عصرالمأمون تأليف احمد فريد رفاعى مفتش وزارت داخليهٔ کشور مصر (ص ۱-۱۲ طبع قاهره)). | ||||||
قال طريف بن ديسق: | ||||||
| ||||||
و از اين قبيل است مطالبى ديگر که مانند بسى از اشعار منسوب به زمان جاهليت، در قرن اول تا چهارم هجرى براى خودفروشى و پر کردن صحايف و آراستن مجالس ملوک و محافل رؤسا و پذيرفته شدن در انديه و مجامع ادبا و فضلا از طرف روات و مؤلفان و راويههاى عرب جعل و ساخته شده است(۵) چنانکه به زحمت مىتوان صحيح را از سقيم و راست را از دروغ تميز داد و يکى از وسايل تحقيق همين مبحث ما نحن فيه را بايد شمرد. | ||||||
(۵) . در اين باب اسناد بىشمار در کتب ادب موجود است و حتى فضلاى جديد مصر با همهٔ تعصبى که بهوجود شعر جاهلى و صحت آنها دارند نتوانستهاند اين معنى را انکار کنند. رک: ادبالجاهلى تأليف استاد طه حسين طبع قاهره و مقدمهٔ 'النثر الفنى فى قرنالرابع' تأليف احمد زکى مبارک و مقالات استاد مارگليوس انگليسى در مجلهٔ انجمن آسيائى سالهاى ۱۹۲۱-۱۹۲۲ و غيره. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست