|
محققاً ما مىتوانيم بگوئيم که بين قلمروهاى معرفت، علم تنها قلمروئى است که استقلال آن از عوامل بيروني، منجمله علتهاى اجتماعى توسط همهٔ نظامهاى فکرى پذيرفته شده است. اما اين عدم تعيّن (Indetermination) تنها در مورد محتواى مفهومى علم صحّت دارد و براى مثال نه براى محيط اجتماعى که باعث تولد علم بهخصوصى مىشود، نه جهتى که علم بر اثر دخالت نيروهاى اجتماعي، سياسى و اقتصادى موجود به خود مىگيرد، نه کاربرد علم، و نه هدف تحول علمي. همچنين است جايگاه اجتماعى علم و جاى علم در نظام معرفتي، ارزشى که به علم داده مىشود، و به دنبال آن کاربرد غلط يا استثمار (Exploitation) فرم و عنوان علم، جايگزينى غلط علم بهصورتىکه بر موضوعهاى غيرعلمى چون قضاوت ارزشى (Value-judgement) و ادّعاهاى معنائى مىتازد، و غيره و غيره؛ همگى کاملاً وابسته به جامعه بوده و تعيّن يا جبريّتبردار هستند. نمونههاى اين مسئله بىشمار هستند که از آن جملهاند: محک علمى براى موضوعات ايماني، ارزشى و اخلاقى در تمدن جديد، پروپا گاندو تبليغات علمى و سانسور در روسيه، برنامهريزى علمى براى صنعت تسليحاتى در آمريکا و قص عليهذا.
|
|
رابطهٔ بین علم و ارزش یکی از مسألهدارترین مشکلات در مباحثات فکری و شناختشناسانه (Epistemological) دورهٔ جدید است. مشکل در چارچوب نظامهای مختلف و از جهات متفاوت ، از انتقاد محض فلسفی (بحران در علوم اروپائی از هوسرل (E.Husserl) نمونهٔ خوبی است) (۱) تا انتقادات اثباتگرایانه (چون پوپریزم) (۲) مورد بررسی قرار گرفته است. برای مثال پوپر (K.Popper) میپذیرد که روند علمی آغشته به ارزش (Value-laden) است و اینکه هیچ چیز بهنام 'مشاهدهٔ بدون تعصب' وجود ندارد. همهٔ مشاهدات ، هدفمند هستند (۳) . او حتی داعیهٔ حقیقت شناخت علمی را نیز مورد سؤال قرار میدهد. این نقطهنظر حتی یک پوزیتیوست نسبت به مقولات ارزش در علم است. منتقدین مارکسیست (۴) البته مارکسیسم ارتدکس (Orthodox) موضعهای کم و بیش مشابهی میگیرند. لوکاچ (G.Luckacs) معتقد است که روش علوم طبیعی فیتیشی (Fetishistic) یا بتپرستانه است و فاقد مقولهٔ مهم 'کلیّت - Totality ، اینکه بهکارگیری روش علمی در علوم اجتماعی صبغهٔ ایدئولوژیکی دارد (۵).
|
|
(۱) . Edmund Husserl, The Crisis of European Sciences and Transendental Phen-omenology, tr. D.Carr, Evanston, 1970
|
|
|
(۲) . Here, we do not want to discuss Popper's positivism. Only to inicate the basic similarity between Popper and other positivists such as Mach. Wittgenstein, Carnap etc, it suffies to say that in p.80 of his Unended Quest he sees the major difference between himself and them on the issue of metaphysics, that he accepts it and others reject i. But on the same page he considers metaphysical ideas to be "often the forerunners of scientific ones". As though he has forgotten these statements, in p. 152 of the same book he claims that mach also considered the same place for philosophy!! For further "advice" of Popper for "Scientific" Philosophy, based on the scientific method of trial and error, see his Open Society and Its Enemies, London, 1945, Vol. II, P.210
|
|
|
(۳) . K.Popper, Unended Quest, Fontana, 1976, P.51-2
|
|
|
(۴) . Ibid, p. 110. In the domain of "Philosophy of Science" , Feyerabend takes more radical orientations. For him every observation is theoryladen, and every scientific theory is the product of a particular mode of thinking operating in a particular historical epoch. See his Against Method, London, 1975. Moreover, the suggestion of the possibility of different scientific systems has been made by others as well. For example P.Driggers speaks about the four types of science: individu-science, "The Quadrithetic Constant: An Inquiry in to the Sociology of know- ledge Utilizing Complex Organization Theories", Western Sociological Review, 8, 2, pp. 164-5
|
|
|
(۵) . Cf. Lukacs, History and Class Consciousness, pp. 10-12. of course it does not seem very consistent with the argument of another Marxist, A.I. Timeniev, when he says: "Only Marxism, only the ideology of the advanced revolutionary calss is scientific", A.I. Timeniev, Marxism and Modern Thought, NewYork, 1935, P.310
|
|
|
همچنین کارل مانهایم (K.Mannheim) امکان ناب (۶) علمی از وجود انسانی و نیز از قلمرو سیاسی (۷) را ردّ میکند و به الزام قضاوت مابعدالطبیعی در تحقیق تجربی اعتقاد دارد (۸) . مکتب (شیئ-بتپرستانه Frankfurt School) فرانکفورت (۹) که شدیداً تحت تأثیر لوکاچ است و نیز عناصر قوی پوزیتیویستی دارد (۱۰) ، از این موضع خیلی فراتر نرفته است. گرچه ادّعا شده که این مکتب موضع پوزیتیویستی اولیهٔ خود را رها کرده و به فلسفهٔ بیشتر سمت گرفته (۱۱) ، برنامهٔ آنها برای فلسفه (۱۲) اساساً تغییرات عمیقی نداشته است.
|
|
(۶) . Mannheim, Ideology and Utopia, P.17
|
|
|
|
|
|
|
(۹) . We do not include thinkers such as Marcuse and Fromm.
|
|
|
(۱۰) . That the Frankfurt school itself is in the trap of the same positivism that it claims to unmask, has been discussed by different critics of the "critical theory" see for example T.Ferguson, "The Political Economy of Knowledge and the Changing Politics of Philosophy of Science", Telos, 1973, 15 pp. 124-137.
|
|
|
(۱۱) . see for exanoke, "Theory and Pikutics" , Marcuse-Habermas et al, op.cit.P.146
|
|
|
(۱۲) . J.Habermas,"The Place of Philoscoy in Marxism" , The Insurgent Sociolo-oist, win. 1975,5,2,p.41-8
|
|
|
این جهتگیریهای سنجیده (۱۳) و گاه ریشهای ، حتی در پوزیتیویسم ، که نتیجتاً با دست کشیدن از ادّعاء جامع بودن (Comprehensiveness) ، جهانشمول بوده (Inclusiveness) و انحصاری بودن (Exclusiveness) علم همراه بود ، منجر به پذیرش نفوذ جامعه بر بسیاری از مقولههائی که تا دیروز بخشی از علم محسوب میشد گردید. این تحقیر (Humility) خودبهخودی نبوده است. بسیاری از تجارب تاریخی و اجتماعی حیات عینی ، حتی پوزیتیویستهای سرسخت (Stubborn) را سر عقل آوردهاند. سوءاستفادهٔ ایدئولوژیکی از علم در نظامیگیری (Militarism) ، حکومت مطلقه (Despotism) ، نژادپرستی (Racism) ، استعمار (Colonialism) و جوامع ماشینی دیوانسالارانه (Bureacratic) بلوکهای صنعتی ، با مشکلات حل نشدنی و بنبستی (Impasse) که انسان جدید با علم جدید از آن رنج برده و میبرد ، رنجی که بهدلیل انگهای ارج گذاشته و غیرقابل انکار جا زدهٔ علمی 'باید' تحمل شود ، اینها همه ، عقاید سخت - همچون - سنگ به علم (علمگرائی - Scientism) را لرزاندهاند. این چنین بحرانی در علم اثباتی تا حدی این واقعیت را به آگاهی جامعه و اجتماعی علمی اعمال کرده که این واقعیتها ابدی (Eternal) و تغییرناپذیر نیستند و در حقیقت در این سطح بهوسیلهٔ ساخت اجتماعی تعیّن یافتهاند؛ آنها اِعمال شدهٔ اجتماعی هستند و میتوانند ، و باید ، بهطور اجتماعی تغییر یابند.
|
|
(۱۳) . i.e.non-dogmatic/anti-dogma.
|
|
|
|
در جامعهشناسی معرفت ، نظرات متفاوت ، با نوسان زیادی در مورد جبر اجتماعی معرفت وجود دارد. اما از میان چهار قلمرو مهم معرفت؛ ایدئولوژی ، مذهب ، فلسفه ، و علم ، مباحثات جبر اجتماعی علم (Social Determination) از نوسان کمتری برخوردار است. تلاش برای معرفی علم بهعنوان شناختی فارغ از انحراف (Bias) مشخصاً پس از تجدید حیات علمی و فرهنگی (Renaissance) اروپا شدت گرفت. بسیاری از متفکرین با زمینههای مختلف ، علم را بهعنوان یک مدل برای قلمروهای دیگر معرفت برگزیدند. نهضت اثباتگرائی (Positivistic movement) که پس از فرانسیس بیکن موضع او تقویت شد و توسط اگوست کنت در علوم اجتماعی نظام یافت و تسلط خود را در قرون اخیر بر سطوح مختلف تفکر انسانی مسلّم نمود ، علم را یک شکل نهائی پنداشت که دیگر اشکال معرفت را که ماقبل علم بهشمار میآمدند از میدان به در میکند. مارکسیسم هم در این نظر سهیم بود. مارکس خود حامی نظریهٔ حسگرایانهٔ شناخت (۱) فویر باخ بوده آن را اساس علم میدانست. علمی که میبایست هم علوم طبیعی و انسانی را در برگیرد.
|
|
(۱) . Ludwig Feuerbach, Principles of the Principles of the Philosophy of Future, tr. M.E.Vogel, Indianapolis, 1966, p.59
|
|
|
ادراک حسى - Sense Perception 'ر.ک. فويرباخ' بايد اساس همهٔ علوم باشد. تنها وقتى علم از ادراک حسى در شکل دوگانه آگاهى حسى و نياز حسى آغاز مىکند - يعنى تنها وقتى علم از طبيعت آغاز مىکند - حقيقى است. تمام تاريخ يک آمادگى و يک توسعه است براى اينکه 'انسان' موضوع آگاهى حسى شود و نيازهاى 'انسان بهعنوان انسان' نيازهاى [حسّي] شوند. تاريخ خود يک بخش واقعى از تاريخ طبيعى و انسان شدن طبيعت است. علوم طبيعى به موقع خود علم انسان را ردهبندى خواهند کرد همانطور که علم انسان علوم طبيعى را ردهبندى خواهد کرد. در آن زمان يک علم وجود خواهد داشت. (۲)' (عنواين داخل گيومه از مارکس است).
|
|
(۲) . Marx, "Economic and Philosophical Manuscripts", in Early Writings, Pelican, p. 355
|
|
|
تأکيد مارکسبر علم به خاطر مشخصات غير ايدئولوژيک (Non-ideolojical) آن است. اين بدان معنى است که براى مارکس تا آنجا که به محتواى مفهومى علم مربوط مىشود؛ [علم] جبريت اجتماعى بردار نيست. اين برداشت براى مثال در مقدمهٔ مقالهاى در نقد اقتصاد سياسى چنين ابراز مىشود:
|
|
'با تغيير بنياد اقتصاد کل وسيع روبنا (Superstructure) کم و بيش به سرعت تغيير مىپذيرد. در ملاحظهٔ چنين تغييراتى بايد هميشه تفاوتى قائل شد بين تغييرات مادى شرايط اقتصادى توليد که بايد با دقت علوم طبعى تعيين شود و صور حقوقي، سياسي، مذهبي، زيبائىشناختى يا فلسفى - بهطور خلاصه ايدئولوژيکى - که انسان در آنها از اين تضاد آگاه مىشود و با آن مىجنگد (۳)' .
|
|
(۳) . tr. N.I.Stone, Chicago,1904
|
|
|
البته مارکس عقيده دارد تا آنجا که به هدف علم مربوط است، علم جبريت اجتماعىپذير است، و براى مثال در مورد جامعهٔ سرمايهدارى در خدمت بوروژوازى (Bourgeoisie) است. اساساً اين موضعگيرى نسبت به علم در تحولات بعدى مارکسيسم تا زمان حال گسترش يافته و ادامه مىيابد، گرچه مارکسيستهاى عاميانه حالت تأکيدى بيشترى نسبت به علم داشتهاند.
|