دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
علی لنگ
زن و شوهرى فقيرى که از مال دنيا جز سه فرزند پسر هيچ نداشتند. با سختى زندگى مىکردند. روزى پسران به پدر و مادر خود گفتند: 'اين همه عمر کردهايد و هيچ در بساطتان نيست!' پدر آه کشيد و گفت: 'اى عزيزان، سنتورى داشتم که با آن اينقدر تنگدست نبوديم! امّا شاه ظالم آن را از من گرفت و باعث شد که به خاک سياه بنشينم!' پسران افروختند و از اين که تنها وسيلهٔ معيشتشان در چنگ شاه بود. دچار خشم شدند، و سوگند خوردند که آن را از چنگ شاه به در آورند! |
فرداى آن روز، پسر بزرگ و برادر ميانى هنوز آفتاب نزده به راه افتادند و رفتند تا به چوپانى رسيدند که گله مىچراند. چوپان پرسيد: 'کجا؟' برادران گفتند 'سنتورمان را که ارث پدر است' شاه به زور گرفته است. مىرويم که آن را به هر تاوانى که شده پس بگيريم!' چوپان گفت: 'بگذاريد پيالهاى شير از گوسفندان بدوشم. اگر توانستيد آن را تا ته بنوشيد، به سنتور هم مىتوانيد دست پيدا کنيد!' برادران گفتند: ' باشد!' چوپان پيالهاى شير از گوسفندان دوشيد و به آنها داد هر دو برادر هر چه کردند نتوانستند شير را بنوشند. چوپان گفت: 'آنکه از پس شاه برخواهد آمد. شما نيستيد!' |
برادران رفتند و رفتند تا به گلهاى از گاو رسيدند. و گاوچران تا آنان را ديد. گفت: 'خير پيش، کجا؟' برادران گفتند: 'به قصر شاه مىرويم. تا مگر سنتور پدرمان را که شاه به زور گرفته . پس بگيريم!' گاوچران گفت: 'همينطورى که نمىشود. بايد خيلى قلدر باشيد!' برادران گفتند: 'قلدر هستيم!' گاوچران گفت: 'دو گاو را به هم مىاندازم، اگر توانستيد آنها را از هم جدا کنيد از پس شاه برخواهيد آمد' گاوچران دو گاو تنومند را به جنگ انداخت. و برادران هر چه کردند زورشان نرسيد که آن دو را از هم جدا کنند! گاوچران گفت: 'بىخود راه قرض گرفتهايد. از همين جا برگرديد که شما از پس شاه بر نخواهيد آمد!' برادران روى ترش کردند و از آنجا دور شدند. |
باز هر دو برادر رفتند و رفتند و رفتند تا به شتردارى رسيدند. شتردار تا آنان را ديد، پرسيد، 'کجا؟' گفتند: 'سنتورمان را شاه تصاحب شده، مىرويم تا به هر قيمتى که هست آن را پس بگيريم!' شتردار گفت: 'دو نفر از شترهايم را به جان هم مىاندازم. اگر موفق شديد که آن دو را از هم جدا کنيد، به سنتور پدرتان هم دست خواهيد يافت!' شتردار دو نفر شتر را به جنگ هم انداخت و دو برادر هر چه کردند که آنها را از هم جدا کنند نتوانستند. شتردار گفت: 'از همين راه که آمدهايد بازگرديد که شما از پس شاه بر نخواهيد آمد.' برادارن به گوش نگرفتند و به راه خويش ادامه دادند. رفتند و رفتند تا به نزديک قصر شاه رسيدند. و چون خيلى تشنه بودند. سر بر جوى آبى گذاشتند و آهسته شروع به نوشيدن آب کردند. در همين هنگام دختر شاه که همراه پدرش بر بام قصر ايستاده بود. |
متوجه شد که دو سوار از راه ايستادند. و به جوى آب نزديک شدند. دختر همين که آن دو سوار را ديد، رو به پدرش کرد و گفت: 'بابا، باد آمد. غبار آمد. يک جفت سوار آمد!' شاه پرسيد: 'کجايند؟' دختر گفت: 'لب جوى آب هى به آب پف مىکنند. و هى آب مىنوشند!' شاه گفت: 'نلرز، نلرز که جاى ترس نيست.' باز دختر گفت: 'بابا، بابا! باد آمد. غبار آمد. يک جفت سوار آمد!' شاه پرسيد: 'به کجا مىخوردند!' شاه پرسيد: 'به کجا رسيدهاند؟' دختر گفت: 'به باغ انگوري!' گفت: 'چه مىکنند؟' گفت: 'انگور مىخورند!' شاه پرسيد: 'چگونه؟' دختر گفت: 'هر يک خوشهاى انگور کنده. آن را دانه دانه مىکنن. و مىخورند!' شاه گفت: 'نلرز، نلرز که جاى لرز نيست!' برادران، انگورشان را که خوردند دوباره سوار بر اسب شدند و تا پاى ديوار قصر تاختند. در آنجا از حرکت باز ماندند و به نگهبان قصر گفتند بايد شاه را ملاقات کنند. نگهبان گفت: 'با شاه چه کار داريد؟' گفتند: 'در پى سنتور پدرمان آمدهايم.' خبر که به شاه دادند. دستور داد آنها را گرفتند و زدند. و به طويلهاى اسبان بردند! |
امّا بشنويم از برادر کوچکتر که نامش 'على لنگ' بود و چون از برادرانش خبرى نرسيد، رو به پدر و مادر کرد و گفت: 'هر بلائى بوده بر سرشان آمده است. هر طور شده بايد هم آنها را پيدا کنم، و هم ببينم شاه با سنتور چه کرده است!' هم پدر و هم مادر على لنگ گفتند: 'اين کار ممکن نيست، و آنها که از دو پا سالمند چه توانستند بکنند که تو با پاى لنگ بتواني!' على لنگ هيچ نگفت و سپيده سرنزده از خانه بيرون آمد و راهى بيابان شد. |
على لنگ رفت و رفت و رفت تا به همان گلّهٔ گوسفندى رسيد که برادرانش به آن رسيده بودند. چوپان به على همان گفت که به دو برادر گفته بود، و چون على از پس خوردن پيالهٔ شير برآمد، و پيالهٔ ديگرى خواست، چوپان گفت که در کارش موفق خواهد شد. |
على لنگ از هر سه آزمايش سر بلند بيرون آمد، تا آنجا که شتربان به او گفت: 'اگر يک پاى ديگر هم نداشته باشي، باز از پس شاه برخواهى آمد!' |
علىلنگ از شتربان که جدا شد، رفت و رفت و رفت تا به نزديکى قصر شاه رسيد. در اين هنگام باز شاه به همراه دخترش بر بام قصر ايستاده بود. و دورها را تماشا مىکرد. ناگاه دختر فرياد برآورد: 'بابا، بابا! باد آمد، غبار آمد، يک يکه سوار آمد!' شاه پرسيد: 'کجاست؟' گفت: 'سر آب است!' شاه گفت: 'چگونه آب مىنوشد؟' گفت: 'لبش را بر لب آب گذاشته و به گرد و خاکش هم بىتوجه است؟' شاه گفت: 'بترس بترس که جاى ترس است!' چندى نگذشت که باز دختر صدا در داد: 'بابا، بابا! باد آمد. غبار آمد. يکه سوار آمد.' شاه پرسيد: 'کجاست؟' گفت: 'در باغ انگورى است.' شاه پرسيد چه مىکند؟' گفت: 'انگور مىخورد! شاه گفت: 'چگونه؟' دختر گفت: 'خوشه خوشه از شاخه جدا مىکند، و به دهانش مىاندازد!' شاه گفت: 'بترس بترس که جاى ترس هم دارند.' |
علىلنگ که از خوردن انگور فارغ شد به سوى قصر تاخت گرفت، و همين که به پاى ديوار آن رسيد، از حرکت ايستاد و فرياد بر آورد: 'شاه کجاست؟ نگهبانان پرسيد تو را با شاه چه کار است؟ علىلنگ گفت: 'در پى سنتور پدرم آمدهام، و تا آن را نگيرم از اينجا نخواهم رفت!' خبر به شاه دادند. شاه دستور داد او را بگيرند و بزنند و در طويلهٔ اسبان، توبره به گردنش بياويزند. نگهبانان ريختند و علىلنگ را گرفتند، و در حالى که او را کتک مىزدند به طويله بردند، برگردنش توبره انداختند و به زنجيرش بستند! امّا هنوز نگهبانان گامى چند دور نشده بودند که علىلنگ زنجيرها را پاره کرد. توبره را از گردنش برداشت و هر دو برادرش را که در بند شاه بودند، رها ساخت. بعد به آنان دم گاوى و شترى داد و خود چماقى برداشت و هر سه به جنگ شاه رفتند. هر سه برادر هر کسى را که دم دستشان آمد، کشتند تا آنکه جز دختر کسى در قصر باقى نماند! آنان سراغ خزانه شاهى را گرفتند و دختر نشان داد. برادران همين که در خزانه را باز کردند. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست