جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
قصهٔ پیر خارکش
در زمان قديم، در شهرى دور يک پيرمردى بود که خارکشى مىکرد و خرجش را از اين دو راه در مىآورد. يک روز که با پشتهٔ خار از صحرا بر مىگشت، خسته شد و پشته را زمين گذاشت تا خستگى در کند. يک دفعه ديد يک مارى از پشته درآمد. خواست او را بکشد که ديد مار به حرف آمد و گفت: 'مرا نکش تا به جايش ثروتمندت کنم.' پيرمرد گفت: 'چطور؟' مار گفت: 'برو پاى آن درخت بنشين. يک مارى از زير سنگ بيرون مىآيد و از درخت بالا مىرود يک وجب از دُم آن را بُبر و ببَر. از دُم آن مار هر شب يک گوهر شبچراغ بيرون مىآيد!' |
پيرمرد رفت و پاى درخت نشست، مار آمد و خواست از درخت بالا برود. رفت و يک وجب از دُمش را بريد و بُرد. دُم مار را توى طاقچه گذاشت. نصف شب ديد اتاق شد مثل روز. بلند شد ديد بله، کنار دُم مار يک گوهر شبچراغ هست. قد يک گردو از خوشحالى تا صبح خوابش نبرد. آفتاب که زد گوهر را برداشت و بُرد بازار. يک جواهر فروش يهودى بود آن را خريد به هزار سکّه. |
خلاصه، چند روز گذشت خارکش پولدار شد. تاجر يهودى که ديد پير خارکش هر روز گوهر مىآورد، شک کرد. گفت: 'هر طور شده بايد سر از کار او درآورم.' آمد يک عجوزهاى را اجير کرد و گفت: 'اگر رفتى خانه خارکش و فهميدى که او اين همه گوهر شبچراغ را از کجا مىآورد، هزار سکّهٔ طلا مىدهم.' عجوزه هم آمد و شد کلفت پيرخارکش. يک مدتى که ماند زنخارکش را گول زد و زير زبانش را کشيد و راز دُم مار و جاى آن را فهميد و تاجر يهودى را خبر کرد. |
صبح فردا که خارکش آمد پيش تاجر. تاجر گفت: 'يک سؤالى دارم.' خارکش گفت: 'چه سؤالي؟' گفت: 'اين همه شبچراغ را از کجا مىآوري؟' گفت: 'اين راز است.' تاجر گفت: 'اما من مىدانم از کجا مىآوري؟' خارکش گفت: 'نمىداني!' تاجر گفت: 'اگر دانستم چه؟' خارکش گفت: 'نمىدانم!' ُ تاجر گفت: 'حاضرم سر همهٔ دارائىات شرط ببندم!' خارکش طمع کرد و چون فکر مىکرد که محال است تاجر راز او را بداند، رفت جلوى همهٔ اهل بازار با تاجر يهودى شرطبندى کرد. قول و قرارهايشان را که گذاشتند و همهٔ اهل بازار را به شهادت گرفتند تاجر گفت: 'گوهر شبچراغ را از دُم مار مىآورى که در فلان جاى خانهات قايم کردهاي!' |
خلاصه، پيرمرد شرط را باخت و بدبخت شد. همهٔ مال و دارائى و زن و بچهاش رسيد به تاجر يهودي. امّا چون مىدانست که کسى رازش را پيش تاجر برملا کرده، تصميم گرفت برود پيش آفتاب و شکايت کند. اين بود که کولهبارش را بست و رفت طرف آفتاب. |
رفت و رفت تا رسيد به سه دختر کور. دخترها گفتند: 'پدر کجا مىِروي؟' |
گفت: 'مىروم پيش آفتاب به شکايت.' گفتند: 'تو را به خدا حالا که مىروي، شکايت مار را هم بکن و بگو چرا چشم ما کور است.' خارکش قول داد که شکايت آنها را به آفتاب بکند. خداحافظى کرد و رفت تا رسيد به يک چمنزار سرسبز. ديد سه تا اسب مشغول چرا هستند. اسبها پرسيدند: 'کجا مىروي؟' گفت: 'مىروم شکايت پيش آفتاب!' اسبها گفتند: 'حالا که مىروي، شکايت ما را هم بکن و بپرس که علّت لاغرى ما چيست؟' پيرمرد به اسبها هم قول داد و رفت تا رسيد به يک درخت گلابي. درخت از بس بار داشت خميده بود! سنگى زد و يک گلابى انداخت. برداشت و خورد. ديد تلخ است مثل زهر مار! گفت: 'خدا لعنتت کند!' کوله بارش را برداشت که برود که درخت به صدا در آمد و پرسيد: 'کجا مىروي؟' پيرمرد حکايت خود را گفت. درخت هم گفت: شکايت من را مه بکن که چرا ثمرم تلخ است؟' پيرمرد به او هم قول داد و گذاشت و رفت. رسيد به يک رودخانهاى ديد که يک ماهى هست نيمى از بدنش بيرون آب است و تمام پهناى رودخانه را گرفته است! ماهى پرسيد: 'کجا مىروي؟' خارکش حکايتش را گفت. ماهى گفت: 'اگر شکايت مرا هم به آفتاب برسانى که چرا نصفم از رودخانه بيرون است اجاز مىدهم از پشتم عبور کنى و بروي.' پيرمرد به او هم قول داد و از پشتش گذشت و رفت. آنقدر رفت تا رسيد به آفتاب! آفتاب پرسيد: 'چه کار داري؟' خارکش حکايت خود را از اوّل تا آخر گفت. آفتاب گفت: 'برو پيش تاجر يهودى و با او شرط ببند و بگو مگر نه که آفتاب هر روز از اَشرق (شرق) طلوع مىکند؟ مىگويد چرا! تو بگو امّا من شرط مىبندم که فردا از مغرب طلوع مىکند. او باور نمىکند و با تو شرط مىبندد. آن وقت من به تو کمک مىکنم و از مغرب طلوع مىکنم تا تو به حقّت برسي!' پيرمرد تشکر کرد و شکايت ماهى و درخت و اسبها و دخترها را هم رسانيد. آفتاب گفت: 'آن ماهى دندان يک شخص بىنماز را قورت داده، اگر استفراغش کند خوب مىشود و زير آب مىرود. پاى آن درخت گلابى هم يک خمرهٔ طلاى خسروى دفن است. اگر آن خمره را در آورند ثمرش شيرين مىشود. آن اسبها هم چون صاحب ندارند لاغرند. اگر کسى صاحب آنها بشود و روى کمرشان دست بکشد چاق مىشوند. آن سه تا دختر که هر روز غروب در خانهشان را آب و جارو مىکنند، اگر اين عادت را ترک کنند بينا مىشوند.' پيرمرد اينها را شنيد از آفتاب خداحافظى کرد و برگشت. |
آمد تا رسيد به ماهي. از پشتش رد شد و علاج دردش را گفت. ماهى دندان شخص بىنماز را بالا آورد و خوب شد و رفت زير آب. بعد آمد تا رسيد به درخت. خمرهٔ خسروى را از پاى درخت درآورد و ميوههايش را شيرين کرد. آمد تا رسيد به اسبها. دستى به کمرشان کشيد و چاقشان کرد. سوارشان شد و رسيد به دخترها. علّت کورىشان را گفت. آنها هم عادتشان را ترک کردند و بينا شدند گفتند: 'حالا ما بهتر از تو کسى را سراغ نداريم حاضرى ما را نکاح کني؟' پيرمرد هم آنها را نکاح کرد و سوار اسبها کرد و آمد و آمد تا رسيد به شهر خودش. يکسر رفت پيش تاجر يهودى با او شرطبندى کرد و خمره خسروى را نشان او داد. تاجر طمع کرد. فکر کرد که خارکش از غصهٔ دُم مار ديوانه شده؛ چون باور نمىکرد که آفتاب هيچوقت از مغرب طلوع کند، رفت و جلوى همهٔ اهل بازار با خارکش شرط بست. امّا فردا که شد آفتاب از مغرب طلوع کرد و پيرمرد شرط را بُرد و دوباره به حقش رسيد و خوشبخت شد. |
- قصهٔ پير خارکش |
- افسانههاى لُرى ـ ص ۱۰۲ |
- گردآوري: داريوش رحمانيان |
- نشر مرکز، چاپ اوّل ۱۳۷۹ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دهم، علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ ـ چاپ اول ۱۳۸۳ |
همچنین مشاهده کنید
- سه احمد
- داستان دختر شهر هیچاهیچ
- اینرو میگند بخیل
- در کوچههای اصفهان پول ریخته
- قصهٔ طوطی
- شوهر لجوج، زن لجوج
- عقیده (۲)
- پسر کاکلزری و دختر دندونمروارید
- خسیس
- امیر زن است نه مرد ، چشمهای امیر تو را کشت
- آدی و بودی
- شیر شیر توی پوست شیر و بار شیر (۲)
- تنبل(۲)
- خروسک پریشان
- دختران انار
- در خیال شکار
- گردنبند مروارید
- یک بز و نیم بز
- قاضیدانا
- ملکخورشید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت سیزدهم
هلال احمر آتش سوزی قوه قضاییه تهران پلیس اصفهان بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو بازار خودرو قیمت سکه خودرو دلار بانک مرکزی حقوق بازنشستگان سایپا ایران خودرو کارگران
نمایشگاه کتاب سریال شهاب حسینی عفاف و حجاب کتاب جواد عزتی مسعود اسکویی تلویزیون سینما سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه چین ترکیه اوکراین انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
استقلال پرسپولیس فوتبال علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید لیگ برتر بایرن مونیخ
هوش مصنوعی کولر تبلیغات موبایل تلفن همراه اینستاگرام گوگل اپل ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
کبد چرب فشار خون بیمه دیابت بیماری قلبی کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی